-
جانشین
سهشنبه 18 دیماه سال 1386 20:02
تندرستی پیشوای ذن در حال زوال بود. او می دانست مرگش نزدیک است بنابراین به همه ی رهروها اعلام کرد که به زودی لباس و کاسه ی برنجش را به پیشوای بعدی معبد خواهد داد. او گفت که انتخابش بر اساس یک مسابقه خواهد بود.هر کسی که خواهان آن است باید خرد معنوی خود را با یک شعر The old Zen master's health was fading. Knowing his...
-
ماه دزدیده نمی شود
سهشنبه 18 دیماه سال 1386 20:00
یک پیشوای ذن به ساده ترین شکل ممکن در یک کلبه ی کوچک در پای کوه زندگی می کرد . یک سر شب که او در کلبه اش نبود ، دزدی پنهانی وارد کلبه اش شد و چیزی برای دزدیدن در آنجا نیافت. پیشوای ذن بازگشت و او را در کلبه دید و به آن ولگرد گفت:تو راهی طولانی برای ملاقات من آمده ای نباید دست خالی برگردی لطفا لباسهای من پیشکش تو. دزد...
-
کامیابی
سهشنبه 18 دیماه سال 1386 19:57
مرد ثروتمندی از یک پیشوای ذن خواهش کرد برای کامیابی خانوده اش در سال های آینده یادداشتی دلگرم کننده بنویسد ، چیزی که برای نسل ها آن را گرامی داشته باشند. پیشوا در یک تکه کاغذ بزرگ نوشت :پدر بمیرد، پسر بمیرد ، نوه بمیرد مرد ثروتمند وقتی این کار پیشوا را دید، عصبانی شد."من خواهش کردم که چیزی بنویسید که شادی و کامیابی...
-
سرای گذر
سهشنبه 18 دیماه سال 1386 19:55
یک پیشوای ذن به مقابل درب قصر فرمانروا رفت. هیچ یک از نگهبان ها از ورود او به قصر جلوگیری نکردند. و راه را برایش باز کردند تا به جایی رسید که فرمانروا بر تخت نشسته بود فرمانروا که فورن ملاقات کننده را شناخته بود پرسید:شما چه می خواهید؟ معلم پاسخ داد: جایی در این مهمانخانه برای خوابیدن می خواهم فرمانروا گفت: اما اینجا...
-
هنگام خستگی
سهشنبه 18 دیماه سال 1386 14:23
یک رهرو ذن از استاد پرسید: استاد، روشن اندیشی چیست؟ استاد پاسخ داد: "هنگام گرسنگی ،خوردن. هنگام خستگی ، خفتن." When Tired A student once asked his teacher, "Master, what is enlightenment?" The master replied, "When hungry, eat. When tired, sleep." پیام های خود را اینجا بنویسید
-
کتاب ها
سهشنبه 18 دیماه سال 1386 13:44
زمانی فیلسوف نامی و پژوهشگری بود که سال های زیادی را صرف آموزش ذن کرد. یک روز که بالاخره به حقیقت و روشنایی رسید ، همه ی کتاب هایش را به حیاط برد و آنها را به آتش کشید. Books Once there was a well known philosopher and scholar who devoted himself to the study of Zen for many years. On the day that he finally attained...
-
نبرد چای
دوشنبه 17 دیماه سال 1386 00:31
یک استاد تشریفات چای در ژاپن باستان اتفاقابه یک نظامی، آن گونه که باید احترام نگذاشت . او فورن بابت این کم توجهی اش پوزش خواست .ولی سرباز به تندی، برای تلافی ،او را به یک دوئل با شمشیر فراخواند . استاد چای که تجربه ی نبرد با شمشیر را نداشت ، از پیشوای ذنی که در شمشیرزنی صاحب سبک و نام بود ، راهنمایی خواست، پیشوای ذن...
-
خود پسندی
یکشنبه 16 دیماه سال 1386 22:42
نخست وزیر تانگ دیناستی یک قهرمان ملی بود چون در هر دو زمینه ی سیاست و نظامی رهبر موفقی بود. اما او باوجود شهرت، قدرت و ثروتش ، متواضعانه و با پارسایی در مورد آیین بودایی می اندیشید. اغلب او به ملاقات پیشوای ذن مورد علاقه اش می رفت و زیر نظر او آموزش می دید و به نظر می آمد خیلی خوب با هم سر می کردند. نخست وزیر بودن او...
-
صداهای سکوت
یکشنبه 16 دیماه سال 1386 22:36
چهار رهرو تصمیم می گیرند که در سکوت،بدون این که حرف بزنند برای دو هفته به مدیتیشن بپردازند. در شبانگاه روز یکم شمع شروع به کم نور شدن می کند و سپس خاموش می شود. اولین رهرو می گوید:" اوه ، نه! شمع خاموش شد.". دومین رهرو می گوید "فرض کنید حرف نزدیم؟" سومی می گوید:"چرا شما دو نفر باید سکوت را بشکنید؟" چهارمی می گوید:"ها...
-
فقط دو کلمه
یکشنبه 16 دیماه سال 1386 21:40
در یک معبد ی بسیار سخت گیر بودد. پیرو یک پیمان سکوت،هیچ کس به هیچ وجه اجازه ی حرف زدن نداشت . اما یک استثنا در این قانون وجود داشت . هر ده سال یک بار رهروان اجازه ی حرف زدن فقط دو کلمه را داشتند. پس از گذشتن نخستین ده سال سکوت در معبد ، یک رهرو نزد رهرو بالاتر خودش رفت و رهروی بالاتر گفت: "ده سالی گذشت خواسته ی تو در...
-
بیداری
یکشنبه 16 دیماه سال 1386 14:27
روزی پیشوا اعلام کرد ، رهرو جوانی به مرحله ی آگاهی حقیقی رسیده است. اخبار سبب جنب و جوشی در میان رهرو ها شد. چند نفر از آنها به دیدن رهرو جوان رفتند و از او پرسیدند :"ما شنیده ایم که شما به حقیقت دست یافته اید.درست است؟"ـ او پاسخ داد: "بله درست است"ـ - "چه احساسی دارید؟"ـ رهرو جوان پاسخ داد:" مانند همیشه تیره بخت "...
-
یک روز برفی را توصیف کنید!
یکشنبه 16 دیماه سال 1386 11:46
شش ونیم صبح هفت صبح 1386/10/17 خوب حالا پرنده ها و گربه ها از کجا غذا بیارن؟ مدرسه ها که امروزتعطیله ، حالا بچه ها می ریزن تو پارک و خدمت برفا می رسن صبح یک نفر هم برای ورزش و نرمش تو پارک دیده نمی شد حتما عصر هم سالمند ها هم نمیان پارک البته چند روزی هست که تعدادشون کم شده پسر جوونا بااون شلوارا و موهای عجیب و غریب و...
-
یادداشتهای پراکنده -۲
شنبه 15 دیماه سال 1386 21:41
-
ما مرید پیر و ساکن میخانه ایم
شنبه 15 دیماه سال 1386 21:40
ما مرید پیر و ساکن میخانه ایم همدم دُردی کشان ساغر و پیمانه ایم . تا می صافست و وصل یار و کُنج میکده بی نیاز از خانقاه و کعبه و بتخانه ایم ا ز روی شمع رخسارت تجلی تاب دوست -هر زمان در آتشی افتاده چون پروانه ایم . مرغ لاهوتیم آزاد از هم کون و مکان فارغ از سجاده و تسبیح و دام ودانه ایم . باده دُر دانه ست و دریا خانه ی...
-
منتخبی از شهرهای نسیمی
جمعه 14 دیماه سال 1386 13:12
تاج سلطانی که ترک اولش ترک سر است هر که سودایش ز سر بنهاد دائم سرور است ***** صد هزاران نخل از یک نهر می نوشندآب میوه ی هر یک که می بینی به رنگ دیگر است **** آدمی را معرفت باید نه جامه از حریر در صدف بنگر که او را سینه پُر از گوهر است **** تن یک مشت غبار و در ره باد فناست عمر کوه برف لیکن آفتابش بر سر است آدمی را...
-
عمالدین نسیمی
چهارشنبه 12 دیماه سال 1386 21:06
نسیمی چون وزید ازجانب دوست____":«نسیمی»را برون آورداز پوست میر فرخی گیلانی ******************** شد ملول از خرقه ی ارزق دل من چون کنم_____ ساقیا!جامی بده تا خرقه گلگون کنم کو لبالب سـاغری بر یاد چشم مست دوســـت_____تا خمار خود پرستی از خود بیرون کنم ای صبا زنجیر جعد طره ی لیلی کجاست_____تا علاج این دل آشفته ی مجنون کنم...
-
غافلگیر کردن رهروی پیر
چهارشنبه 12 دیماه سال 1386 14:58
r شاگردان یک معبد ترسی آمیخته با احترام نسبت به رهرو ی پیر تر داشتند، نه با این دلیل که او سخت گیر بود ، بلکه به این دلیل که هییچ چیزی او را آشفته نمی کرد. او به نظر آنها عجیب ، حتی کمی هم ترسناک می آمد.یک روز شاگردان تصمیم گرفتند که او را آزمایش کنند. دسته ای از آنها در گوشه ی تاریک راهرو پنهان شدند ومنتظر رهروی پیر...
-
چای یا آهن
چهارشنبه 12 دیماه سال 1386 14:21
استاد ذن ها کوئین عادت داشت به شاگردانش در مورد زن پیری که که یک چایخانه در روستا داشت تعریف کند. هاکین گفت: او در مراسم چای بسیار چیره دست بود، و درک او از ذن بسیار عالی بود. شاگردان بسیاری متعجب می شدند و خودشان برای درک موضوع به آنجا می رفتند. هر وقت زن پیر می دید که آنها می آیند از آنها می پرسید برای آزمایش چای...
-
هوشیاری کامل
سهشنبه 11 دیماه سال 1386 15:40
تِنو پس از ده سال شاگردی به درجه ی آموزگاری رسید. در یک روز بارانی ، او به ملاقات استاد نامی ذن نان -این رفت. ـ به محض اینکه پایش را داخل اتاق گذاشت ، بااین پرسش استاد روبرو شد "آیا شما کفشها و چترتان را در ایوان گذاشتید؟" تنو پاسخ داد :بله استاد ادامه داد:"چتر را در سمت چپ کفش هایتان گذاشتید یا سمت راست آنها؟" ـ تنو...
-
گذر از تونل -داستانی کوتاه از دوریس لسینگ
پنجشنبه 6 دیماه سال 1386 17:19
کودکان همانند فیلسوف ها به دنیا نگاه می کنند . هنوز در مغز کوچکشان آن چه دیگران آموخته و تجربه کرده اند ،جای نمی گیرد باید زندگی را خود تجربه کنند و به گونه ی که خود می خواهند به دنیا نگاه کنند. به چهره ی کودکی که تازه راه رفتن را یاد گرفته است خوب نگاه کنید ...ا داستان "'گذر از تونل" دوریس لسینگ در مورد پسری یازده...
-
شب یلدا در یک کتابفروشی
جمعه 30 آذرماه سال 1386 16:53
http://salaar.blogspot.com/2007/12/blog-post.html
-
اشعار رامین
جمعه 30 آذرماه سال 1386 14:31
ایران زخم سی زیف های ی زمان بر دوش اش نجوای ی هزار پرومته در گوش اش افتاده به روی استوای بی داد تنهائی ی هفت هزاره در آغوش اش
-
فریاد مورچه ها
پنجشنبه 29 آذرماه سال 1386 15:36
هفت دریا را طی کردم از هفت قله صعود کردم از همه دره ها پایین رفتم به همه عمق ها فرو رفتم از همه فصل ها گذشتم به دور دنیا سفر کردم ووقتی به خانه برگشتم شرم کردن از دیدن همه دنیا بر شبنمی ریز ....بر برگ گل باغچه ام از فیلمنامه فریاد مورچه ها امروز این فیلم را دیدم. تا کنون نقدها ی زیادی خوانده و عکس های زیادی دیده بودم...
-
از توس تا قونیه همسفر سعید -۶
شنبه 24 آذرماه سال 1386 23:33
علم در دیوان مثنوی مولوی الف:زمین و نیروی جاذبه چون حکیمک اعتقادی کره است ---- کسمان بیضه زمین چون زرده است گفت سایل چون بماند این خاکدان ---- در میان این محیط آسمان ؟ همچو قندیلی معلق در هوا ---- نی به اسفل میرود نی بر علا آن حکیمش گفت کز جذب سما ---- از جهات شش بماند اندر هوا همچو مغناطیس قبّه ریخته ---- درمیان...
-
از توس تا قونیه همسفر سعید -۵
پنجشنبه 22 آذرماه سال 1386 12:07
:مصاحبه ی سعید با رادیوزمانه میخواهم فریاد بزنم مولانا ایرانیست رکابزدن از مسیر کشوری به کشور دیگر برای رساندن پیامی توسط دوچرخهسواران موضوع جدیدی نیست. ازهفتم آبانماه گذشته یک دوچرخهسوار با ایده جدید و پیام تازهای مسیر بین ایران تا ترکیه را رکاب زد تا در سالروز فوت مولانا خود را به شهر او برساند. سعید سعیدی...
-
از توس تا قونیه همسفر سعید -۴
دوشنبه 19 آذرماه سال 1386 20:50
سعید به قونیه رسید خسته نباشی جوان،ثابت کردی فرزند کوروشی من غلام قمرم غیر قمر هیچ نگو پیش من جز سخن شهد شکر هیچ نگو سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو ور از این بی خبری رنج ببر هیچ مگو مولانا
-
تا قونیه همسفر سعید-۳
پنجشنبه 15 آذرماه سال 1386 10:52
عکس های نیشابور سعید در وبلاگش باز نشد این عکس را که نقطه آغاز سفرش بود را انتخاب کردم به دریایی در افتادم که پایانش نمی بینم به دردی مبتلا گشتم که درمانش نمی دانم چه جویم بیش از این گنجی که سر آن نمی دانم؟ چه پویم بیش از این راهی که پایانش نمی بینم؟ عطار نیشابوری تصنیف شمع جان را گوش کنید :عطارو مولانا سلطان...
-
تا قونیه همسفر با سعید-۲
دوشنبه 12 آذرماه سال 1386 23:14
وقتی سهروردی شهید(ف587) خرقانی و قصاب آملی و حلاج و بایزید را ادامه دهندگان حکمت خسروانی ایرانی می خواند سخنش به درستی بر ما معلوم نیست. اما تردیدی نیست که در نگاه سهروردی میان این چهار تن وجه اشتراکی بوده که در دیگر عارفان دیده نمی شده است ____ ،بر همه چیز کتابت بُود مگر بر آب ،و اگر گذر کنی بر دریا از خونِ خویش بر...
-
عکس قرن
یکشنبه 11 آذرماه سال 1386 13:20
بچه یهودی در حال مرگ 1944
-
تا قونیه همسفر با سعید
یکشنبه 11 آذرماه سال 1386 00:02
هنوز ما را ،«اهلّیت گفـت»، نیست! کاشکی،«اهلّیت شنودن» ، بودی! «تمام – گفتن» می باید، و «تمام – شنودن»! بر دل ها ، مٍُهر است، بر زبان ها ، مُهر است، و بر گوش ها، مُهر است! شمس ------- نقل از کتاب خط سوم دکتر ناصرالدین صاحب الزمانی وبلاگ سعید: مهتاب شب