صد پاره دل
شیدا
مرا مفتون و شـــــــــــیدا آفریدند
اســــــیر روی زیبا آفــــــــــــریدند
ولی آوخ که با این بخت سرکش
وجودم را ز غم ها آفـــــــــــریدند
ماوا
به هر قلبی که که غم ماوا بگیرد
چنان باشد که خود هرگز نمیرد
کلامی دلنشین وزندگی بخش
نگوید، تا دلی آتش نگیرد
نمی دونم
نمیدونم چرا بختم چنینه
چرا دائم دلم با غم قرینه
نمیدونم چرا چرخ دل آزار
نتونه لحظه ای شادم ببینه
غوغا
اگر خار گل زیبا نبودی
در اطرافش چنین غوغا نبودی
اگر هجران نمی شد مانع وصل
چنین مقبول و جان افزا نبودی
دوستت دارم!
دوستت دارم، چه زیبا جمله ایست!!
هر کجا، در هر زمان ، با هر زبان
جمله ای زیبا تر از این جمله ، نیست
هر که خواهد راز خو سازد عیان
با نگه یا با بیان
میسراید بی درنگ، بی امان!
دوستت دارم
چو جان!
آئینه جان
دلم خواهد که آهوی تو باشم چمان در مرتع و جوی تو باشم
کمند مهر تو گیرم به گردن اسیر جعد گیسوی تو باشم
رمیدن شیوه ی دلدادگی نیست نبسته ،خاکی کوی تو باشم
دلم را نافه عشق تو سازم به هر جا همره بوی تو باشم
پناهی جو سر کویت نخواهم که چون گردی به مشکوی تو باشم
به چشمم گر نمی آیی غمی نیست به جان آیینه روی تو باشسم
هلال ماه نو چندان نپاید گدای طاق ابروی تو باشم
مرا بنگر به چشم شوخ و مستت که سر گردان جادوی تو باشم
خود افکندی مرا در جمع رندان
که در مستی ثنا گوی تو باشم
گلخانه حافظ
بیفشان برگ گل بر مقدم جانانه حافظ که پاکوبان بخواند نغمه رندانه حافظ
بیفشان گل بر آن شاخ نبات دلکش شیرین که شد با دلبریها،دلبر جانانه حافظ
بیفشان گل بر آن رند خراباتی افسونگر که دنیا را کنی با شور گل ، گلخانه حافظ
حدیث عشق و شیدایی، اگر افسانه پنداری بهین افسانه دنیا بود ،افسانه حافظ
لسان الغیب از آن باشد که درد عاشقان داند نباشد در جهان صاحبدلی بیگانه حافظ
زمشکل ها نمی ترسد الایا ایهاالساقی کنی لبریز اگر از خون دل پیمانه حافظ
دلش ویرانه گر شد از غم هجران جانانش دو صد گنج نهان باشد در اینویرانه حافظ
بساط عاقلان را در نور دیده است این مجنون بسی فرزانه در دنیا بود ، دیوانه حافظ
زیارتگاه رندان جهان شد تربت خوبان
تجلی گاه نور حق بود کاشانه حافظ