برخی از آرایههای ادبی در داستان زال و رودابه:
در شاهنامه آرایههای ادبی یکی از ابزاری است که فردوسی به فراوانی برای توصیف صحنهها و اشخاص از آن استفاده کرده. شاید یکی از دلایلی که فردوسی به این خوبی از عهده بیان صحنهها و شخصیت ها برآمده و حتی بعضاً از موقعیتها یا شخصیتهایی مشابه، رویدادهای گوناگونی خلق کرده استفاده به جا و نوآورانه از همین آرایههای ادبی است. تشبیه، جناس، کنایه، استعاره و ... همه و همه دستمایههایی هستند در دستان توانای فردوسی که تخم سخن را در کشتگاه مستعد زبان و ادب پارسی بپراکند. در این یادداشت به برخی از این آرایهها اشاره شده است:
تشبیه:
تشبیه یعنی مانند کردن چیزی یا فردی به دیگری به گونهای که پیوند و وجه اشتراکی شاعرانه بین دو سوی آن برقرار شود. تشبیه در حالت معمول 4 پایه دارد:
مشبه (ماننده): آن چه که به چیزی یا کسی مانند میشود
مشبهبه (مانسته): آن چه که بدان مانند میکنند.
وجه شبه (مانروی): پیوند یا وجه اشتراک بین مشبه و مشبه به
ادات تشبیه (مانواژ): واژههایی که با کمک آنها شباهت نشان داده میشود. برای مثال در بیت زیر هر چهار پایه تشبیه را میبینیم:
رودها (مشبه) چون (ادات تشبیه) عاشقان تنگدل (مشبه به)، گرینده زار (وجه شبه)
زیرها (مشبه) چون (ادات تشبیه) بیدلان مبتلا (مشبه به)، نالنده سخت (وجه شبه)
حال با توجه به جابجایی، حذف و کاربری هر یک از این اجزای تشبیه در یک بیت، تشبیه گونهها و اسامی مختلفی پیدا میکند. البته باید این نکته را هم در نظر داشت که در تشبیه دو پایه "مشبه" و "مشبه به" ثابت بوده و تنها در دو جزء وجه شبه و ادات تشبیه امکان جذف وجود دارد. بعضی از نمونههای تشبیه که در داستان زال و رودابه مورد استفاده فردوسی قرار گرفته از این قرار است:
تشبیه رسا (بلیغ):
تشبیهی است که وجه شبه و ادات تشبیه هیچ یک در آن آورده نشده است:
بیت 2476: چنین داد مهراب پاسخ بدوی/ که ای سرو سیمین بر ماهروی
که در این بیت روی سیندخت از زیبایی به ماه مانند شده است ولی اثری از وجه شبه و ادات تشبیه دیده نمیشود.
تشبیه ساده (مجمل):
شاید بیشترین شکل تشبیه که در این بخش مورد استفاده فردوسی بوده همین تشبیه ساده باشد. در این نوع تشبیه وجه شبه حذف میشود:
بیت 2486: چو بشنید رودابه آن گفت و گوی/ برافروخت و گلنارگون کرد روی
چهره رودابه از نظر سرخی به گل انار مانند شده است. در این بیت روی مشبه، گلنار مشبه به و گون ادات تشبیه است و وجه شبه که همان سرخی ناشی از عصبانیت است حذف شده.
تشبیه مفصل:
تشبیهی است که وجه شبه در آن آورده شده است. این نوع تشبیه هنگامی مورد استفاده قرار میگیرد که سخنور گمان میبرد خواننده یا شنونده خود نمیتواند دلیل شباهت میان مشبه و مشبه به را به درستی و روشنی دریابد زیرا ممکن است وجه شبه مورد نظر شاعر یا سخنور پنداری دور و ناشناخته باشد که با آنچه در ذهن خواننده (به عنوان پیش زمینه شباهت دو چیز) نقش بسته است، متفاوت باشد. این باعث میشود خواننده دریافتن دلیل و موضوع شباهت دو سوی تشبیه به خطا رود، بنابراین شاعر ترجیح میدهد دلیل شباهت (وجه شبه) را ذکر کند:
ابیات 2467 و 2468:
دو خورشید بود اندر ایوان اوی / چو سیندخت و رودابه ماهروی
بیاراسته همچو باغ بهار/ سراپای، پر بوی و رنگ و نگار
در این تشبیه که از نوع تشبیه مفصل است، شاعر هر 4 پایه تشبیه را ذکر کرده است. سیندخت و رودابه (مشبه) از نظر آراستگی (وجه شبه) به باغ بهار (مشبه به) مانند شدهاند و همچو نیز ادات تشبیه است.
****
بیت 2511: چو رودابه گفتار ایشان شنید/ چو از بادْ آتش، دلش بردمید
دل رودابه (مشبه) مثل (ادات تشبیه) آتشی (مشبهبه) که از وزش باد برافروختهتر میشود، بردمید (وجه شبه).
تشبیه نهان (مضمر):
در تشبیه نهان سخنور تشبیهی را در سخن خود آورده اما ساخت تشبیه به طور آشکار و روشن در سخن کار گرفته نشده است. بنابراین در نگاه اول این طور به نظر میرسد که خواست شاعر تشبیه نبوده است:
بیت 2964: نماند بر و بوم و نه مام و باب/شود پست رودابه با رود آب
تشبیه وارونه (معکوس):
وارونگی در تشبیه شیوهای است که سخنور برای آراستگی و استفاده نوآورانه از پایههای تشبیه آن را به کار میگیرد. در این نوع تشبیه به نوعی مشبه و مشبه به جایگزین یکدیگر میشوند:
بیت 2964: ستاره شب تیره یار من است/ من آنم که دریا کنار من است
از سیل اشک به جای این که کنار من شبیه دریا باشد، این دریا است که رنگ و بویی از کنار من را به خود گرفته است.
تشبیه تفضیل:
در گونههای معمول تشبیه همواره این مشبه است که به مشبه به تشبیه میشود و زیبایی و یا ویژگی آن را وام میگیرد ولی در این نوع تشبیه که تشبیهی نوآورانه و دشوار است، سخنور وجه شبه را پایهای قرار میدهد که مشبه را بر مشبه به برتری دهد:
بیت 2503: به بالای تو، بر چمن سرو نیست/ چو رخسار تو تابش پرو نیست
در این بیت بالا و رخسار رودابه به ترتیب بر سرو چمن و پرتو آفتاب برتری داده شده است.
****
در مورد تشبیه وابسته و ناوابسته این مفهوم به این شکل که مد نظر دکتر کزازی است، در کتابهای معانی و بیان همایی و شمیسا نیامده است ولی به هر حال اگر بخواهم خیلی ساده این مفهوم را توضیح بدهم، دکتر کزازی معتقد است در یکی از دو سوی تشبیه (مشبه یا مشبهبه) واژهها و ترکیبهایی مشبه یا مشبهبه را توضیح دهند، تشبیه وابسته است و در غیر این صورت تشبیه ناوابسته بنابراین تشبیه با توجه به ساده یا مرکب بودن مشبه یا مشبه به وابسته یا ناوابسته بوده و چهار حالت دارد: ناوابسته به ناوابسته – ناوابسته به وابسته – وابسته به ناوابسته – ناوابسته به ناوابسته
مثلن در این بیت:
دهانش به تنگی دل مستمند/ سر زلف چون حلقه پایبند
در این بیت دهان از لحاظ خردی و کوچکی به دل مستمند تشبیه شده که در یک سوی تشبیه "دهان" مشبه غیر وابسته است چون مجموعه واژه ها یا ترکیبهایی مفهوم مشبه را تشکیل نمیدهند و هدف شاعر به سادگی تشبیه دهان رودابه بوده است و در سوی دیگر تشبیه "دل مستمند" مشبهبه وابسته است چون هر یک از واژههای دل و مستمند به تنهایی معنای مورد نظر را نمیرسانند و تنها با وابستگی دو واژه است که مشبه به جایگاه و اعتبار لازم را پیدا میکند. این نوع تشبیه را تشبیه ناوابسته (دهان) به وابسته (دل مستمند) میگوییم.
***********
جناس:
جناس (همگونی): به کار بردن دو یا چند واژه که از لحاظ ظاهر و یا تلفظ شبیه هم هستند در شعر جناس میآفربند، جناس گونههای بسیار مختلفی دارد که با توجه به تلفظ، حرکت، شکل ظاهر، کم یا زیاد شدن یک یا چند حرف نامهای متفاوتی دارند مثلن در این بیت:
"شیرین" تر از آنی به شکر خنده که گویی
ای خسرو خوبان که تو "شیرین" زمانی
جناس تام که یکی از هنری ترین گونههای جناس است در دو واژه "شیرین" دیده میشود. به ارکان جناس (که در این بیت شیرین نیم بیت اول و شیرین نیم بیت دوم هستند، پایه میگویند) در این نوع جناس هر دو پایه کاملن شبیه به هم هستند چه در نوشتار و چه در تلفظ و تنها از روی معنا میتوان پی به اختلاف کاربری آنها در شعر برد برای همین هم به آن جناس تام (یعنی تمام و کامل) میگوییم. در این بیت از شیرین نخستین معنای مزه شیرین و از دومی معنای شیرین معشوقه خسرو پرویز برمیآید.
در جناس یک سویه (مطرّف) دو پایه جناس تنها در یک حرف تفاوت دارند که این حرف میتواند در آغاز، وسط یا پایان دو پایه باشد مثلن به این بیت آذر بیگدلی نگاه کنید:
"یاد باد آن که ز یاری منت یار نبود
"یار" من بودی و کس غیر منت یار نبود
پایه های جناس در این بیت "یاد" و "یار" هستند که حرف پایانی آنها با هم متفاوت است؛ به این نوع جناس، "جناس یک سویه در پایان" میگوییم. حالا اگر همین تفاوت حروف در ابتدای این دو واژه بود (مثلن اگر دو واژه باد و یاد را در بیت داشتیم) به آن "جناس یک سویه" در آغاز میگفتیم.
نمونههای جناس یک سویه (مطرّف) را در داستان زال و رودابه در بیتهای زیر میتوان دنبال کرد:
1- جناس یک سویه در آغاز:
به بالای تو بر چمن "سرو" نیست
چو رخسار تو، تابش "پرو" نیست
پایههای جناس: سرو و پرو
***
به بالای "ساج" است و هم رنگ "عاج"
یکی ایزدی، بر سر از مشک، "تاج "
پایههای جناس در این بیت ساج و عاج و تاج هستند و به دلیل تفاوت حرف نخست در این سه واژه، جناس از نوع یک سویه در آغاز است.
***
2- جناس یک سویه در میانه:
کس از مادران پیر هرگز "نزاد"
نه زان کس که زاید، بیاید "نژاد"
نزاد و نژاد پایههای جناس هستند که به دلیل تفاوت در حرف میانی جناس از نوع یک سویه در میانه است.
***
2- جناس یک سویه در پایان:
گرامیش دارید و پندش دهید
همه "راه" و "رای" بلندش دهید
راه و رای پایههای جناس هستند که به دلیل تفاوت در حرف پایانی جناس از نوع یک سویه در پایان است.
**************
قافیه معموله:
قافیه معموله، قافیهای است که در آن دو یا چند واژه (مرکب) با واژهای غیرترکیی (ساده) هم قافیه میشوند. برخی از اساتید فن آن را در شمار عیوب قافیه به حساب آوردهاند ولی در بسیاری از نمونههای بکار گرفته شده نزد بزرگانی همچون حافظ و فردوسی و ... این گفته دکتر کزازی که نوآوری و آراستگی خاصی را میتوان با این نوع قافیه ایجاد کرد به درستی مشاهده میشود. مثلن در این بیت:
چراغ روی تو را شمع گشت پروانه/ مرا ز حال تو با حال خویش پروا، نه
حافظ واژه ساده پروانه را با واژههای "پروا" و "نه" (پروا نیست) هم قافیه کرده است و به نظر میرسد این همراهی میان دو قافیه به خواست خود شاعر صورت گرفته و چنین کاربری زیبایی را از دو قافیه بسیط و مرکب خلق کرده است.
در داستان زال و رودابه هم در بیت زیر نمونه خوبی برای کاربرد این نوع قافیه است:
پرستندگان را شگفت آمد آن/که بدکاری آید ز دخت ردان
حروف قافیه عبارتند از «د- الف – ن» که در نیم بیت اول یکی از حروف قافیه (د) مربوط به واژه آمد است و شاعر در این بیت "آمد آن" که مرکب از دو واژه است را با "ردان" که واژهای بسیط است هم قافیه کرده است.
یک :
به داستان فریدون با آوای بانو ساحره مفتون گوش فرا دهید
دو: آزمودن فریدون پسران را
برداشت از اینجا
سه:
«خون سیاوش» با صدای معین از اینجا دریافت کنید
چهار:
اثر تازه اکرم خطیبی در روز بزرگداشت فردوسی رونمایی میشود
حدود یک سال و نیم روی این اثر با خاکهای مختلف، از جمله خاک دهکده پاژ و خانهای که فردوسی در آن متولد شده است کار کردم تا تابلو آماده شد. ادامه
برنامه های بزرگداشت فردوسی اردیبهشت 1390
شش:
شعری از زنده یاد فریدون مشیری
ادامه مطلب ...
تجلی میترائیسم در شاهنامه (1)
نویسنده:حسن امامی*
چکیده یکی از خدایان باستانی ایران مهر یا میترا، ایزد پیمان است. این ایزد یکی از ممهترین و با نفوذترین ایزدان است. بعدها به علت مقاومت زیاد بر خی از باورها و اندیشه های پیشین، زرتشتیان مجبور شدند برخی از عناصر ادیان گذشته را بپذیرند. مهریشت یکی از مهمترین و قدیمی ترین قسمتهای این بخش از اوستاست که به ستایش مهر اختصاص دارد. واژه های کلیدی: مهرپرستی، باورشناسی، شاهنامه، ادیان ایران باستان، دین و اساطیر. نفوذ و تعالیم و آیینهای مهری در ادبیات دوره ی میانه و دوره های بعد از آن کاملاً مشهود است. صوفیان تعالیم رازآمیز خود را از همین مهرپرستان اقتباس کرده اند. ادبیات صوفیانه ی ایران آکنده از ستایش می و باده است تا بدان حد که صوفیان خود را باده پرست می خواندند و باده پرستی کما بیش برابر شده بود با خداپرستی. در این مقاله، سعی بر آن است که رد پای مهرپرستی در ماجرای رستم در شاهنامه، کتاب و رجاوند ادب فارسی، بررسی گردد. جنگ رستم و اسفندیار در شاهنامه ریشه دینی دارد. اسفندیار و خاندان گشتاسب به دین جدید- زرتشتی گرویده اند ولی خاندان زال بر رسم و آیین گذشته پافشاری می کنند و همین تضاد عامل جنگ رستم و اسفندیار است. در واقع خاندان زال نماد آیین گذشته اند و گشتاسب نماینده ی دین زرتشتی. عقاید دینی ایران باستان پس از مدتی، آیین ها و رسوم پیش از زردتشت که در میان مردم ریشه ای عمیق دوانیده بود به تدریج قدرت خود را باز یافت و در عرصه ی حیات مذهبی ایران ظاهر گردید. ایزدانی چون بهرام، تیشتر و مهر در بخش های تازه ی اوستا تأثیر خود را نمایان ساختند و هر کدام بخشی از کتاب مقدس اوستا را به خود اختصاص دادند. یشتها در حقیقت ستایش همین ایزدان است. مهریشت یکی از مهم ترین و قدیمی تر ین قسمتهای این بخش از اوستا است که به ستایش مهر اختصاص دارد. این یشت، مهر را به فرمان و دستور بالاترین خدا و آفریدگار، اهورامزدا، می داند: «اهورا مزدا به اسپتیمان زرتشت گفت: ای اسپتیمان هنگامی که من مهر دارنده ی دشتهای فراخ را بیافریدم او را در شایسته ی ستایش بودن مساوی، در سزاوار نیایش بودن مساوی با خود من که او را مزدا (هستم) بیافریدم.»(2) تکه های اصلی و کهن یشت ها جای هیچ گونه تردیدی نمی گذارد که او به راستی همچون برترین خدا شناخته می شده و او را مزدا در اصل در این رمز و بوم کاری ندارد. به عقیده نیبرگ مهر پر نیروترین موجود در میان آفریدگان است. او سرور و آقاست. (3) در یشت ها، مهر از بالای کوهستان هرا (البرز) پیش از خورشید جاودانی بر می آید. گردونه ی شکوهمندی که با چهار اسب آسمانی کشیده می شود و مهر بر آن سوار است در اصل همچون گردونه ی خورشید انگاشته شده است. شکی نیست که مهر در همه جای ایران همچون خدای خورشید نیایش می شده است. از آنچه درباره ی مهر در یشت دهم (مهر یشت) آمده است می توان گفت که مهر فرشته ی روشنایی و جنگ است. جامعه ای که در این یشت ترسیم می شود، جامعه ی پدرسالاری است و بنیاد آن خانواده است. نفوذ و تعالیم و آیین های مهری در ادبیات دوره ی میانه و دوره های بعد از آن کاملاً مشهود است. صوفیان تعالیم راز آمیز خود را از همین مهر پرستان اقتباس کرده اند. ادبیات صوفیانه ی ایران آکنده از ستایش می و باده است تا بدان حد که صوفیان خود را باده پرست می خواندند و باده پرستی کما بیش برابر شده بود با خدا پرستی. در واقع خرابات، همان "خورآباد" است (4) در غیاث اللغات در ذیل کلمه ی «خور» آمده است: «در قدیم لفظ خور را که به معنی آفتاب است بی واو می نوشتند و متأخرین به جهت رفع اشتباه بالفظ خر که به معنی حمار است به واو نویسند» بی شک خواستگاه این بینش را باید در فرهنگ مهری دوران باستان جستجو کرد. در این بخش سعی بر آن است که ردپای مهر پرستی -بصورت بسی فشرده -در ماجرای رستم در شاهنامه، کتاب ورجاوند ادب فارسی، بررسی گردد. رستم یک مهرپرست شبی سام در خواب می بیند که او را مژده می دهند که فرزندش زنده است. به البرز کوه می رود فرزند را باز می آورد. چون زال بزرگ می شود در سفری به کابل دل در گرو عشق رودابه دختر شاه آن دیار می نهد و با همه ی مشکلاتی که بر سر راه این عشق است سرانجام با او می پیوندند. پس از مدتی رودابه از زال باردار می شود و چون زمان زایش می رسد کودک به سادگی متولد نمی شود. نزدیک به زمان زایمان، رودابه از هوش می رود. سیندخت و دیگران نگران می شوند و گمان می برند که رودابه به بستر مرگ درافتاده است. زال در این هنگام به یاد گفته های سیمرغ می افتد که آن هنگام که سام به دنبال فرزند به البرز کوه می آید، سیمرغ تعدادی از پرهایش را به زال می دهد و به او یادآور می شود که هر گاه به مشکلی بخورد یکی از این پرها را بسوزاند تا سیمرغ به کمک او آید زال به سیندخت امید می دهد که نگران نباش که سیمرغ این درد را چاره گر خواهد بود. زال پر سیمرغ را می سوزاند و سیمرغ چون سایه ای همایون پدیدار می گردد و به او دستور می دهد که پهلوی رودابه را بشکافند و بچه را بیرون بیاورند. سپس به دستور او، تهیه دارویی را فرمان می دهد که رودابه با آن معالجه می شود. بدین سان کودک به جهان می آید و نام او را رستم می گذارند. رستم از همان کودکی، با دیگر همزادانش تفاوت دارد. کارهای نمایان او از همان کودکی شروع می شود. اولین اقدام پهلوانی او از پای درآوردن پیل زال است که از بند رها شده است. ماجرای بعدی او فتح دژ سپند است. چون بعد از گرشاسب تخت پادشاهی خالی می ماند، رستم به فرمان زال به دنبال کیقباد می رود و او را می یابد و بر تخت سلطنت می نشاند. در دوران شهریاری کاووس، چون کاووس به مازندران حمله می کند و در آنجا شکست می خورد و به بند کشیده می شود رستم برای نجات او هفت خوان معروف خود را می پیماید و کاووس را رهایی می بخشد سپس ماجرای سیاوش پیش می آید و رستم پرورش او را برعهده می گیرد. پس از ماجراهایی که برای سیاوش پیش می آید و وی به دست افراسیاب کشته می شود رستم به کین خواهی او بر می خیزد و کین سیاوش را از تورانیان می ستاند. در شهریاری کیخسرو رستم در رکاب او برای دفاع از ایران شمشیر می زند. اما چون کیخسرو از سلطنت کناره می گیرد و نوبت به لهراسبیان می رسد، خاندان زال چندان دخالتی در امور کشور نمی کنند. در زمان لهراسبیان است که زردتشت پیامبر ظهور می کند و جنگ های این دوران جنگ های مذهبی است بر سر رواج دین بهی. پهلوان این جنگ ها اسفندیار است. او برای رهایی خواهرانش از دست ارجاسب تورانی هفت خوان را می پیماید و آنها را نجات می دهد. همین کناره گیری خاندان زال، سبب می شود که بهانه به دست گشتاسب بیفتد و اسفندیار را به جنگ رستم بفرستد. در این جنگ جراحت های سختی به رستم می رسد و اگر سیمرغ به کمک رستم نمی رسید، رستم به طور حتم جان خود را از دست می داد. اسفدیار، قبل از کشته شدنش، پرورش بهمن خود را به رستم می سپارد و رستم در پرورش او تمام سعی خود را به کار می گیرد. نهایتاً، رستم با توطئه برادرش شغاد در چاه می افتد و کشته می شود. حال به بررسی نقش مهر در زندگی رستم می پردازیم: در آغاز ماجرای خاندان رستم با پرنده ای راز آلود به نام سیمرغ آشنا می شویم. سیمرغ چگونه پرنده ای است؟ در متون دوره ی میانه به مرغی به نام sa-enag mor برمی خوریم. در اوستا آشیانه ی این مرغ بر بالای درختی که تخم همه ی گیاهان را داراست و در میان دریای فراخکرت برپاست. در بهرام یشت از مرغ دیگری به نام مرغ وارغن که یکی از تجسمات ایزد بهرام است یاد می شود. در بند 35 این یشت اهورامزدا به زردتشت می گوید: «پری از مرغ وارغن بزرگ شهیر بجوی این پر را به تن خود بمال. با این پر ساحری دشمن را باطل نما.» در مهریشت بند 9مهر لقب ورثراجن (varsarajan)می گیرد. در میان لقب های مهر این صفت «ورترجه»(=واهاگن در ارمنی از ورثرغنه و باب آن «پیروزگر» و invictus در لاتین برجسته تر و بیشتر از همه به کار رفته است. (5) در مهریشت به این نکته که فرشته پیروز بهرام و فرشته فرمانبرداری سروش و فرشته دادگری رشن و فرشته نیک بختی پارند از ملازمان رکاب مهراند، اشاره شده است (6) در زیر سنگ قبری که در نمرود داغ یافت شده نام مهر با نام زئوس، اهورامزدا، هرمس، هراکلس و ورثرغنه در یک زمان می آید. (7) کویاجی در کتاب معروفش به آیین ها و افسانه های ایران و چین باستان اشاره می کند که «در شاهنامه، پرندگان اساطیری وارغن و سیمرغ با هم در آمیخته و یکی پنداشته شده اند. (8) از مطالب فوق می توان این گونه پنداشت که سیمرغ یکی از پرندگان مهری است. سیمرغ چهار بار در شاهنامه نمودار می گردد. نخستین بار به هنگام کودکی زال است که او را از مرگ نجات می دهد و پرورش او را برعهده می گیرد.
فرود آمد از ابر سیمرغ و چنگ ببردش دمان تا به البرز کوه در این صحنه سیمرغ به عنوان موجودی مهربان و مادر و حامی زال ظاهر می شود. مهر نیز در همه جا حاضر است کسی که از حق خویش محروم گشته و در نبرد به مهر شکایت برد هر چند که آواز او ضعیف باشد مهر از آن آگاه می گردد و به یاری او می شتابد. دومین بار که سیمرغ را در شاهنامه می بینیم در ماجرای تولد رستم است. دستورات سیمرغ به زال، دستورات ایزدی -پزشکی است. در این صحنه سیمرغ جان رودابه و رستم را از مرگ نجات می دهد. بیاور یکی خنجر آبگون نخستین به می ماه را مست کن تو منگر که بینا دل افسون کند بکافد تهیگاه سرو تهی وزو بچه شیر بیرون کشد و زان پس بدوز آن کجا کرد چاک گیاهی که گویمت با شیر و مشک بسا و بر آرای بر خستگیش بدو مال از آن پس یکی پر من سومین بار سمیرغ را در هفت خوان اسفندیار مشاهده می کنیم که قربانی قدرت نمایی اسفندیار می شود. راهنمای اسفندیار در هفت خوان، او را چنین معرفی می کند: یکی کوه بینی سراندر هوا که سیمرغ گوید وراکارجوی اگر پیر بیند بر آرد به ابر آخرین باری که سیمرغ در شاهنامه ظاهر می شود در نبرد رستم و اسفندیار است و اگر او بداد رستم نمی رسید رستم و رخش بر اثر جراحاتی که دیده بودند از بین می رفتند. از چهار باری که سیمرغ در عرصه ی ماجراهای شاهنامه نمایان می گردد، سه بار آن برای حفظ و نگهداری و حمایت از خاندان زال است و یک بار در نبرد با اسفندیار که توسط او کشته می شود. به گیتی نداری کسی را همال بمردی همی ز آسمان بگذرد که بر پیش کاووس کی، بنده بود به شاهی زگشتاسب نارد سخن اگر رستم از کاووس و کیخسرو فرمان می برده است دلیلش این است که آنها با آیین و عقاید او مخالفت نمی کردند ولی شهریاران جدید می خواهند طرحی نو دراندازند. اسفندیار در خوان پنجم سیمرغ را کشته است. سیمرغ کیست؟ سیمرغ، همه چیز رستم است، ولی نعمت اوست حافظ و نگهدار خاندان اوست. این موضوع برای رستم قابل تحمل نیست. زمانی که سیمرغ برای مداوای رستم می آید این نکته را متذکر می شود که: که آن جفت من مرغ با دستگاه رستم و اسفندیار دو دیدگاه متفاوت دارند. شنیدم که دستان جادوپرست در بند یازدهم مهریشت، به این کارکرد مهر اشاره شده است: پی نوشت ها : * مربی فرهنگ زبانهای باستانی ایران
ادامه دارد...
|
| ||||
تجلی میترائیسم در شاهنامه (2) http://www.rasekhoon.net/Article/Culture/Poem/Other/Show-62468.aspx
نویسنده:حسن امامی* دیدیم که یکی از دستورات سیمرغ، مست کردن رودابه با می هنگام زادن رستم است: شراب در آیین مهر، از اهمیت والایی برخوردار است چنان که مسیحیت که خود سخت تحت تأثیر مهر پرستی می باشد "می" را از همین آیین قرض گرفته است و د رواقع جمله ای که از قول عیسی نقل می شود «شراب خون من است» همان دیدگاه مهری قضیه است. رستم در جای جای شاهنامه با "می" به بزم می نشیند و با "می" دمساز است. هستی و نیستی رستم با "می" در آمیخته است. شراب در تولد او نقشی کلیدی بازی کرده است. در ماجرای رستم و اسفندیار دوباره این کارکرد شراب هویدا می شود. شیشه ی عمر اسفندیار با گزی که در آب رز پرورده شده، در هم می شکند: بزه کن کمان را و این چوب گز آب چشم او راست کن هر دو دست «بنداری و موهل، آب رز را به همان شراب معنی کرده اند. البنداری آن را به "سلاف الخمر" و موهل به vinترجمه کرده است. در این میان بخصوص تشخیص بنداری که قدیمی ترین مفسر و مترجم شاهنامه است اعتبار خاصی دارد، موهل هم از این جهت شریک اشتباه نشده است که تحت تأثیر فرهنگ نویسان قرار نگرفته و استنباط روشن و مستقیم خود را به کار برده است»(2) چون گز در آب رز پرورده کار خود را می کند و نظر کرده ی زرتشت را بر خاک می افکند و چون گز بر چشمان اسفندیار فرود می آید» "فره" از او جدا می شود: بزد تیر بر چشم اسفندیار خم آورد بالای سر و سهی به این نکته نیز در بند 27مهر یشت اشاره شده است: "کسی که مملکت دشمن را از (راه )راست محروم سازد فره را از آن برگیرد پیروزی را دور نماید کسی که از پی آن (دشمنان) بی قوه مدافعه تاخته ده هزار ضربت فرود آورد (آن مهری) که ده هزار دیدبان دارد توانا و از همه چیز آگاه و فریفته نشدنی است" (4) به بالین رودابه شد زال زر همان پر سیمرغش آمد به یاد یکی مجمر آورد و آتش فروخت هم اندر زمان تیره گون شد هوا اهمیت سوزاندن پر در آتش کاملاً در ماجرا نمایان است و حتی خود سیمرغ نیز به این مطلب اشاره می کند: بدو گفت سیمرغ شاها چه بود سوزاندن بخور هنگام انجام تشریفات مذهبی در نزد بسیاری از اقوام کهن رواج داشته است و علت آن هم این بوده است که بوی خوش و موسیقی، برانگیزنده ی تخیل و تحریک کننده ی اعصاب و ایجاد کننده ی جو مصفا و حضور قلب بوده اند. در آیین مهری، آتش یکی از عناصر مقدس است و نماد شیر یکی از مراحل هفت گانه در این آیین بشمار می آید. ببردش دمان تا به البرز کوه یک سر پل چینوت ب البرز کوه قرار دارد و گذر از این پل است که انسان از این جهان به گروتمان رهنمون می شود. در حقیقت این کوه پایگاه خورشید در آیین مهر است. دل تاجداران به تو گرم باد ما می دانیم که نوآموختگان مهری، عضو ساده ی این انجمن باقی نمی مانده اند و پس از گذشتن از درجات هفتگانه، به درجه یازینه ی «پیری» که بالاترین درجات مهری است می رسیده اند. ولی همه نوآموختگان نمی توانسته اند این مراحل را طی کنند و به درجه پیری برسند و علتش هم این بوده که اینها جدیت کامل را در راه خدمت به پروردگار خویش به خرج نمی دادند. بلکه تنها کسانی که زمینه های لازم، از قبیل جدیت، ثروت، دانش، و آگاهی در آنها جمع بود می توانستند این مراحل را بپیمایند. (10) رستم همه این ویژگی ها را در خود جمع دارد. از طرفی پدر او زال است که خود دست پرورده ی سیمرغ است و در حقیقت مرید اوست و در مشکلات به او پناه می برد. از طرف دیگر پهلوانی است جدی از طبقه ی نجبا و بزرگان ایران «در دین مهری، نوآموختگان بعد از توفیق در یک سلسله امتحانات به اسرار مناسک مهری متشرف می شوند امتحانات نخستین ساده و آسان و امتحانات بعدی رفته رفته مشکل تر می شده است. (11) رستم از هفت خان باید بگذرد تا به جهان پهلوانی برسد. هفت خان نمادی از هفت مرحله سیر به عالم بالا در دین مهری است. هفت خان، مرحله ی مشکل است که گذاشتن از آن کار هر کس نیست. بعد از پیمودن این هفت مرحله به رستم لقب «جهان پهلوانی» داده می شود. تهمتن یکی نعره زد همچو شیر زال پدر رستم و مشاور اصلی او نیز به بالاترین مراحل و درجات مهری ترفیع یافته است. معنی لغوی «زال» پیر است که همان بالاترین مرحله ی سلوک در آیین مهری است. «پیر مدافع جماعت مهری است. آموزگار مقدس اوست... موبد و دانای بزرگ و دینمرد بزرگوار هموست و شرعاً از سوی متشرعان به اسرار آیین به این سمت گزیده می شود و امور مربوط به تشرف به مناسک را رهبری می کند. پدر مسئول انتخاب اعضای جدید است و هم اوست که با به کار آشنا ساختن نو دینان به رموز درجات مختلف دین می پردازد» این زال است که ایرانیان، در دشواریها و سختیها به او پناه می برند و از او یاری می خواهند. چون کاووس قصد مازندران می کند: بزرگان نزد زال می روند و از او کمک می طلبند که شاه کم خرد را سر عقل بیاورد. نقش زال در شاهنامه، نقش معنوی است و همه ی پهلوانان با دیده ی احترام و اعتبار به او می نگرند. با گزینش و مشورت اوست که شهریار نو انتخاب می شود. پس از مرگ نوذر، چون کسی لایق شهریاری نیست، به راهنمایی زال، زو که اصل و نسب از فریدون دارد به تخت می نشیند. اسفندیار نیز کاملاً به نفوذ معنوی زال آگاهی دارد و چون تیر گز بر چشمش فرود می آید این نکته را بیان می کند: بدین چوب شد روزگارم به سر فسونها و نیرنگها زال ساخت اسفندیار در آخرین لحظات حیات، تربیت بهمن را بعهده ی رستم می گذارد. این موضوع می تواند بیانگر قدرت آیین مهر باشد که دین زرتشت را وادار می سازد تعالیمش را بپذیرد. تعالیم زرتشت درگاهان کاملاً با مهرپرستی و دیگر خاندان مخالفت می ورزد ولی مقاومت این ادیان سبب شد که در دوره ساسانیان عملاً این خدایان به انجمن زرتشتیان وارد شوند. پی نوشت ها : * مربی فرهنگ زبانهای باستانی ایران -اسلامی ندوشن، محمد علی، آواها و ایماها، تهران، انتشارات یزدان، 1370. -اسلامی ندوشن، محمدعلی، داستان داستان ها، تهران، نشر آثار، 1372. -اسلامی ندوشن، محمد علی، زندگی و رگ پهلوانان در شاهنامه، چاپ چهارم، تهران، انتشارات یزدان، 1363. -الیاده، میرچا، رساله در تاریخ ادیان، ترجمه جلال ستاری، چاپ اول، تهران :انتشارات سروش، 1372. -برتلس، یوگنی ادواردویچ، فردوسی و سروده هایش، ترجمه ی سیروس ایزدی، تهران :انتشارات هیرمند، 1369. -بهار، مهرداد. پژوهشی در اساطیر ایران، پاره ی نخست، متنها و یادداشت ها، چاپ اول، تهران انتشارات توس، 1362. -حمیدیان، سعید، درآمدی بر اندیشه و هنر فردوسی، تهران :نشر مرکز 1372. -رستگار فسایی،منصور، تصویر آفرینی در شاهنامه فردوسی، شیراز :انتشارات دانشگاه، 1369. -رستگار فسایی،منصور، فرهنگ نام های شاهنامه، جلد دو، تهران شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1370. -رستگار فسایی،منصور، 21گفتار درباره ی شاهنامه فردوسی، شیراز :انتشارات نوید، 1369. -رضا فضل الله، پژوهشی در اندیشه های فردوسی، جلد دوم، چاپ اول، تهران انتشارات علمی و فرهنگی، 1369. -رنجبر، احمد. جاذبه های فکری فردوسی، چاپ دوم، تهران :انتشارات امیر کبیر، 1369. -قریب، مهدی، بازخوانی شاهنامه، تهران، انتشارات توس، 1369. -کریستن سن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه ی رشید یاسمی، چاپ پنجم تهران :انتشارات امیر کبیر، 1357. -کزازی، میر جلال الدین، رویا، حماسه، اسطوره، تهران، نشر مرکز، 1371. -مختاری، محمد، حماسه در رمز و راز ملی، تهران: نشر قطره، 1368. -مسکوب، شاهرخ، مقدمه ای بر رستم و اسفندیار، تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی، 1369. -مقدم،محمد، جستار درباره مهر و ناهید، تهران :مرکز مطالعه ی فرهنگ ها، 1357. -نولدکه، تئودور، حماسه ی ملی ایران، ترجمه بزرگ علوی، چاپ سوم، تهران، مرکز نشر سپهر، 1357. -نیبرگ، هنریک ساموئل. دین های ایران باستان، سیف الدین نجم آبادی، تهران، مرکز ایرانی مطالعه ی فرهنگ ها، چاپ اول، 1359. -ور مارزن، مارتن، آئین میترا، ترجمه بزرگ نادر زاده، تهران، نشر چشمه، 1372. -یشت ها: ترجمه ی ابراهیم پورداود، جلد اول، چاپ سوم، تهران :انتشارات دانشگاه، 1356. Rosenberg, Donna. World Mytology.Illinois :National Textbook Company ,1986. Weisstein , Ulrich. Comparative Ilteretulve and Iiterary theory , Translated by William Riggan. Bloomington :indiana university press.1973. پایگاه نور- ش 15
|
http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=122447
طنز که یک واژه تازی است، در فارسی کهن به آن فسوس، خندستانی، خنده خربش و ریشخند گویند و آن نوعی شعر و نثری است همراه با کنایه و مجاز و تشبیه و همراه با بعضی از صنایع ادبی. همچنین طنز گریز زدن و اشاره است به عبارتی دیگر که به گونه ای با سخن گوینده مناسبت و سازگاری داشته باشد.
طنز گاهی برای عیب جویی از کسی است و گاهی در فارسی به عکس عربی، وصف و تعریف وی، مثلا اگر عیب جویی را از آن عبارت خواسته باشند، پس این بیت مناسبت دارد که منجیک، شاعر قرن پنجم از یکی از بزرگان بدگویی کرده و به خست طبع و بخل نسبت داده است (المعجم ص 367):
گوگرد سرخ خواست ز من سبز من پرپر |
امروز اگر نیافتمی رنگ زردمی |
گفتم که نیک بود که گوگرد سرخ خواست |
گر نان خواجه خواستی از من چه کردمی |
که گوگرد سرخ را به زبان عربی کبریت احمر گویند و آن جسمی است کمیاب و گرانبها مانند «رادیوم» امروز، زیرا از امام جعفر صادق(ع) نقل است که فرمود: المؤمن اعز من الکبریت الاحمر و لیس شی اعز من الکبریت الاحمر و هل رأاحدکم الکبریت الاحمر، آن حضرت مومن را گرامی تر و عزیزتر از کبریت احمر دانسته است. شاعر در این شعر نیز گوید اگر معشوق به جای کبریت احمر نان فلان خواجه را می خواست، من چه خاکی بر سر می کردم. اگر طنز فقط برای تمجید و تکریم کسی باشد، مانند این شاهد خواهد بود که حنظله بادغیسی گفته (پیشاهنگان شعر پارسی ص 3):
یارم سپند اگر چه بر آتش همی فکند |
از بهر چشم تا نرسد مرورا گزند |
او را سپند و آتش ناید همی بکار |
با روی همچو آتش و با خال چون سپند |
وی به کنایه یارش را زیبا دانسته و رویش را چون آتش سرخ خوانده که سوزندگی آن را اراده نکرده است. این بود پیش درآمدی از تعریف طنز، بنابراین شاهنامه، که نامه بزرگ دانسته می شود، نیز خالی از این هنر زیبا و دلنشین نیست که ما به چند مورد آن اشاره می کنیم.
*وقتی که سام نامه ای به منوچهر شاه می نویسد و به زال می دهد تا ببرد و از وی اجازه بگیرد تا با رودابه همسری کند، شاه نیز پس از رای منجمان از موبدان می خواهد که از زال سؤال هایی بکنند تا ببینند شایستگی وی چگونه است. چون آن کارها پایان می پذیرد، زال از شاه می خواهد که هر چه زودتر به شهر خود برگردد، زیرا دلش برای سام تنگ شده است (ابیات 1355 و6):
بدو گفت شاه ای جوانمرد گرد |
یک امروز نیزت بباید شمرد |
تو را بویه دخت مهراب خاست |
دلت را هُشِ سام و کابل کجاست! |
شاه به طنز گوید تو برای عشق دختر مهراب کابلی این گونه شتاب داری نه برای سام و شهر کابل.
باز وقتی که زال از نزد منوچهر بر می گردد و با سام می خواهند به کابل بروند، به پدرش سام می گوید سپاه از پیش برود تا با هم در راه به گفت و گو بپردازیم (ابیات 1448 تا 1450):
به دستان نگه کرد فرخنده سام |
بدانست کو را درین چیست کام |
ورا داد پاسخ به شیرین زبان |
که این نامور نیک پی پهلوان |
سخن هر چه از دخت مهراب نیست |
شب تیره مر زال را خواب نیست |
سام گفت: هر سخنی که از دختر مهراب نباشد، به شب تیره مانسته است که زال در آن نخوابیده، پس بیت آخر یک طنز زیباست که سام به زبان آورده است.
*دیگر در جشن پیوندی زال و رودابه، که در کابل برگزار شد، آن چنان جشنی که تا آن روزگار مانند نداشت؛ سیندخت، رودابه را پس از آرایش تمام در خانه ای زرنگار بر تخت نشانید و کسی را به نزد او بار نداد تا زال از راه برسد و عروس زیبا را ببیند. لیکن سام که بسیار آرزومند بود تا رودابه را برای نخستین بار ببیند، با خنده از سیندخت پرسید که دختر را تا کی باید پنهان نگاهداری و او را به من نشان ندهی که در شاهنامه بدین گونه آمده:
بخندید و سیندخت را سام گفت |
که رودابه را چند باید نهفت؟ |
بدو گفت سیندخت هدیه کجاست؟ |
اگر دیدن آفتاب هواست |
مادر به تعریض که گونه ای از طنز است، به سام پاسخ می دهد و می گوید: اگر می خواهی آفتاب را ببینی پس رونمایی آن کجاست؟ (سیندخت هم به کنایه گفته که رودابه زیباست و هم رونمایی که یک سنت است فراموش نشود).
*باز در آنجا که مادر سیاوش را با دیبای زرد و یاقوت و پیروزه می آرایند، فردوسی می گوید که آنچه را از آفرینش ایزدی می خواستی و می بایستی باشد، آن دختر آن را داشت و بود، طنز است بر این که دختر را هر چند آرایش کنند، آن زیبایی خدادادی بیش از آن خواهد بود:
بیاراستندش به دیبای زرد |
بیاقوت و پیروزه و لاجورد |
دگر ایزدی هر چه بایست بود |
یکی گوهری سرخ بُد نابسود |
بیت آخر طنز است که وصف می کند زیبایی خدادادی را.
*باز طنز بسیار زیبایی در آنجایی است از داستان سیاوش و سودابه که پس از پیوندی کردن سیاوش با فرنگیس (فلورانس: فریگیس، فری + گیس، یعنی خوش مو)، در زمین توران، جایی که خوش آب و هوا و کوهستانی و دریا بوده، دژ سیاوش گرد را می سازد و به آن دل می بندد. افراسیاب چون به وی مظنون شده بود، می خواست با فرنگیس به دربار بیایند تا افراسیاب از اندیشه های سیاوش آگاه شود، پس به گرسیوز گوید، برو و پیام مرا به سیاوش برسان:
بپرسی و گویی کز آن جشنگاه |
نخواهی همی کرد کس را نگاه؟ |
بهشتی همانا نجنبد ز جای |
یکی با فریگیس خیز ایدر آی |
این ابیات از متن فلورانس (ج4) انتشارات تهران است، لیکن در متن مسکو (ج3 ص129) بیت دوم بدین گونه در مصراع نخست آمده: «به مهرت همی دل بجنبد ز جای» و متن دکتر دبیر سیاقی (ج2، ص566) نیز مانند متن مسکو است. اما در متن دکتر خالقی (ج 2، ص332 ب1929) چنین است: «به هستی همانا نجنبی-» و در پاورقی (ش30) گوید: فلورانس، طوپقاپو سرای، بریتانیا 2 بهشتی...» بعد گوید: تصحیح قیاسی است.
در متن فلورانس (محرم 614) دقیقا «بهشتی» است از هشتن و هلیدن که به معنی گذاشتن و رها کردن است (فرهنگ فارسی دکتر معین).
معنی این بیت و بیت پیش، گونه ای از مطایبه و طنز است. افراسیاب با ظرافت به گرسیوز گوید به سیاوش بگوید: اگر آن شهر را رها کردی و به نزد ما آمدی، بی گمان آن دژ از جای خود تکان نخواهد خورد و به جای دیگر نخواهد رفت (چنان که می بینیم همه نسخه های خطی و چاپی آن را نفهمیده و به چیز دیگر برگردانیده اند).
*موردی دیگر از طنز در آن جایی است که در داستان فرودِ سیاوش اتفاق می افتد و آن رفتن طوس نوذر است به توران برای کین ستانی سیاوش، در راه از نزدیک دژ فرود، که در بالای کوه بلند بوده، می خواهد بگذرد. فرود و تخوار برای سرکشی در روی قله ای می نشینند و سپاه ایران را تماشا می کنند، چون طوس سپهبد آنان را می بیند خشمگین می گردد، دستور، می دهد یکی با اسب برود و آن دو تن را کشان کشان به پایین بیاورد.
در این میان چند نفر یکی یکی به بالا می روند، لیکن یا خود و یا اسبشان کشته می شود، در پایان زرسب، پسر طوس، به بالا می تازد و از تیر فرود بی جان می گردد. آنگاه طوس، که پر غرور بود، خشمگین شد و به بالا تاخت و اسب وی را فرود هلاک کرد و طوس سپر در گردن و نژند و پر خاک، به پس بر می گردد، اکنون به این بیت بنگرید، متن خالقی مطلق (ج3 ص 47).
به لشکر گه آمد به گردن سپر |
پیاده پر از گرد و آسیمه سر |
گواژه همی زد پس او فرود |
که این نامور پهلوان را چه بود! |
که ایدون بپای آمد از یک سوار |
چگونه چمد در صف کارزار؟ |
پرستندگان خنده برداشتند |
همی از جَرَم نعره بگذاشتند |
عبارت «این نامور پهلوان را چه بود» و «چگونه چمد در صف کارزار» تماماً طنز است و ریشخند. «گواژه زدن»، طعنه زدن است.
*یکی از طنزها در داستان رستم و اسفندیار است که چون گفت و گو سودمند نمی شود، رستم ناامید از اسفندیار می گردد (ابیات 844 و 5):
بدو گفت رستم که ای نیکخوی |
تو را گر چنین آمدست آرزوی |
به گرد پی اسب مهمان کنم |
ببینی به گوپال درمان کنم |
که رستم گوید: ای اسفندیار اگر چنین می خواهی پس تو را فردا به مهمانی گرد اسبم فرا می خوانم و خواهی دید که خودگامگی و غرور تو را چگونه با گرز مداوا می کنم. چنان که می بینیم طنزی زیبا و دلنشین در آن به کار رفته است.
*در خطاب رستم به پرده سرای اسفندیار، طنز خوبی رقم زده شده، مانند (ابیات 857 تا 860):
چو رستم بیامد ز پرده سرای |
ز مأمن همی بود بر در بپای |
به کرباس گفت ای سرای امید |
خنک آنکه بُد در توشه، جمشید |
همایون بُدی گاه کاووس کی |
همان روز کیخسرو نیک پی |
در فرهی بر تو اکنون ببست |
که بر تخت تو ناسزایی نشست |
مراد از «ناسزا» گشتاسب است و طنز اشاره به بی لیاقتی وی دارد.
*دیگر این که دو طنز در چند بیت نزدیک به هم در داستان رستم و اسفندیار اتفاق می افتد: یکی این که چون بهمن در شکارگاه به نزد رستم می رسد، خوان را پهن می کنند، لیکن بهمن از گوشت گور، که کباب شده کم می خورد. رستم با صدای بلند می گوید: ای شاه اگر غذا کم بخوری تنت ناتوان می شود، آنگاه به سپاه بیشتر نیازمند می شوی (بنابر متن لنینگراد). طنز دوم پاسخ بهمن است که می گوید شاهزادگان غذا کم می خورند و حرف کمتر می زنند لیکن در جنگ کوشش بیشتر می کنند که اشاره به پرحرفی رستم نیز هست و ابیات چنین است (ابیات (345 تا 351):
همی خورد بهمن ز گور اندکی |
نبد خوردنش پیش او صد یکی |
بخندید رستم بدو گفت: شاه |
ز بهر خورش بیش دارد سپاه |
خورش چون برین گونه داری بخوان |
چگونه شدی بر ره هفتخوان؟ |
تا جایی که پاسخ بهمن بدین گونه است:
خورش کم بود کوشش جنگ بیش / به کف بر نهیم آن زمان جان خویش
که همه ابیات، سبک طنز و ریشخند دارد و پاسخ بهمن هم طنز است علیه رستم.
*طنز دیگری هست در آن جایی که خواهر بهرام چوبینه به برادر پند می دهد و می گوید خسرو پرویز که تند و خشمگین می شود، آن حالت از جوانی است و تو روی از وی بر مگردان و آشتی کردن را پیشه خود بساز، بهرام به خواهر گوید که نباید وی را از شاهان بدانی، زیرا هیچ صفتی نیکو از سواری و بخشندگی و دانایی در وی نمی بینی. لیکن اگر کسی هنر داشته باشد، یعنی آداب و آیین نبرد بی گمان از گوهر و نژاد شاهان برتر می باشد (مراد خود بهرام چوبینه است).
گرد به خواهر بهرام به وی پرخاش می کند و ابیات در چاپ مسکو (ج 9 ص 37) بدین گونه است، از ابیات (459 تا 495).
چنین گفت داننده خواهر بدوی |
که ای پر هنر مهتر نامجوی |
تو را چند گویم، سخن نشنوی |
به پیش آوری تندی و بدخوی |
نگر تا چه گوید سخن گوی بلخ |
که باشد سخن گفتن راست تلخ |
هر آن کس که آهوی تو با تو گفت |
همه راستی ها گشاد از نهفت |
مکن رای ویرانی شهر خویش |
ز گیتی چو برداشتی بهر خویش |
برین بر یکی داستان زد کسی |
کجا بهره بودنش ز دانش بسی |
که خر شد که خواهد ز گاوان سروی |
به یکباره گم کرد گوش از دو روی |
دو طنز در این ابیات وجود دارد: یکی «سخن راست تلخ است، مثل الحق مُرّ» که به برادر می گوید تو نمی خواهی سخن حق را بشنوی و حرف ناساز و نادرست می گویی. طنز دیگر این است: خر رفت تا از گاوان شاخ طلب کند، آنها دو گوشش را هم کندند که ظاهراً منشأ این ابیات در کتب درسی دوران پادشاهی چاپ شده بود و ایرج میرزا آن را به نظم در آورده بود. مانند :
بود مست خری که دم نبودش |
روزی غم بی دمی فزودش |
ناگه نه ز راه اختیاری |
بگذشت میان کشتزاری |
دهقان مگرش ز گوشه ای دید |
برجست و ازو دو گوش ببرید |
بیچاره خر آرزوی دم کرد |
نایافته دم دو گوش گم کرد |
که بیت آخر در طنز دوم در متن دکتر خالقی (ج 8 ص35) بدین گونه است:
که خر شد که خواهد ز گاوان سروی / به گاباره گم کرد گوش و بروی
و چاپ مسکو (چ 9 ص 37) در مصراع دوم: «به یکباره» می باشد، در آخر مصراع دوم متن دکتر دبیر سیاقی (ج 5 ص2335): «از دو سو» و چاپ سنگی هند (ج 4 ص 562) «از دو رو» می باشد. «گاه باره»، جای گرد آمدن چهارپایان است. (فرهنگ فارسی دکتر معین – گاوباره).
مرجع ها و کتاب شناسی:
1- امثال و حکم، به کوشش علی اکبر دهخدا – انتشارات امیرکبیر.
2- شاهنامه بنداری (الفتح بن علی البنداری) چاپ افست اسدی، طهران.
3- شاهنامه به کوشش خالقی مطلق هشت جلدی، انتشارات دائرة المعارف بزرگ اسلامی.
4- شاهنامه به کوشش سیدمحمد دبیر سیاقی، انتشارات علمی – در شش جلد.
5- شاهنامه چاپ هند – افست – کتابفروشی وصال.
6- شاهنامه دست نویس موزه فلورانس، گزارش عزیزالله جوینی، انتشارات دانشگاه تهران.
7- تاریخ ادبیات دکتر ذبیح الله صفا (ج1) کتاب فروشی ابن سینا.
8- صحاح اللغه جوهری – دارالعلم للملایین – انتشارات اسلامیه پیشاهنگان شعر پارسی، به کوشش دکتر دبیر سیاقی، فرهنگ فارسی دکتر محمد معین، انتشارات امیرکبیر.
9- لغت فرس اسدی – به کوش عباس اقبال، به سرمایه خلخالی.
10- واژه نامک، تألیف عبدالحسین نوشین، بنیاد فرهنگ ایران.دکتر عزیزالله جوینی
تهیه و تنظیم برای تبیان : زهره سمیعی – بخش ادبیات تبیان
در اساطیر ایرانی، رویا به زبان نمادین و سمبولیک از آینده خبر میدهد. در بخش اساطیری شاهنامه، آفتاب نماد تولد، ابر نماد سروش، باز نماد قدرت و سلطنت، کوه آتش، نماد آتش افروزی و جنگ است. از میان سی رویایی که در بخش اساطیری شاهنامه ذکر شده است، ما یازده رویا را در اینجا گزارش میکنیم:
گشتاسب، پیش از رسیدن به پادشاهی، سلطنت خود را به خواب میبیند و آن را برای همسرش کتایون نقل میکند:
چنین داد پاسخ که من بخت خویش / بدیدم به خواب افسر و تخت خویش
کید (پادشاه هند در زمان فتوحات اسکندر مقدونی) چندین شب متوالی صحنه خاصی را مکرر به خواب میبیند که:
یکی شاه بد هند را، کید نام |
خردمند و بینادل و شادکام |
دمادم به ده شب پس یک دگر |
همیخواب دید، این شگفتی نگر |
کید تمام حکیمان را گرد کرد و از ایشان انجمنی ساخت تا خواب او را تعبیر کنند، ولی کسی از عهده تعبیر آن برنیامد تا آنکه مهران، آن را تعبیر کرد و گفت که اسکندر با سپاهی به هند حمله خواهد کرد و تنها راه نجات، آشتی و صلح با اسکندر از طریق اهدای دختر، فیلسوف، پزشک و قدح خاص شاه به اسکندر است:
چو بشنید مهران ز کید این سخن |
بدو گفت از این خواب دل برمکن |
نه کمتر شود بر تو نام بلند |
نه آید بر این پادشاهی گزند |
در داستان زال، سام (نیای رستم) مردی هندو را سوار بر اسب به خواب میبیند که به او مژده تولد فرزندی میدهد و سام پس از بیداری رویای خود را برای موبدان نقل میکند:
چو بیدار شد، موبدان را بخواند |
وزین در سخن چند گونه براند |
بدیشان بگفت آنچه در خواب دید |
جز آن هرچه از کاردانان شنید |
هنگامیکه زال متولد میشود، چون سپید موی است، سام او را در البرزکوه رها میکند و پس از آن شبی در خواب میبیند که فرزندش زنده مانده است. سام از موبدان تعبیر این خواب را میخواهد و آنان میگویند که همه جانوران از شیر و پلنگ و ماهی تا حیوانات اهلی، بچه خود را پرورش میدهند و به کوه افکندن فرزند، خلاف فرمان ایزد است. لذا سام به کوه میرود و فرزند خود را باز مییابد.
هنگامیکه سیاوش در بلخ است، سپاه ایران به سرداری رستم، لشکر تورانیان را شکست میدهد. افراسیاب که در آن زمان در سغد به سر میبرد، در مقام تدارک این شکست، جشنی برای سپاه خود برپا میکند تا سپاه خود را آماده جنگی دیگر با ایران کند اما همان شب، کابوسی به خواب میبیند که در بیابان خشک و پر مار خیمه زده است و بر اثر گردبادی سراپرده اش به خطر میافتد و سربازانش کشته میشوند و خود او اسیر سپاه ایران میشود. افراسیاب این خواب را به گرسیوز و وزیرش پیران ویسه باز میگوید:
بیابان پر از مار دیدم به خواب / زمین پر ز گرد، آسمان پر عقاب
سیاوش (فرزند کیکاووس) در حالی که به دلیل بیماری همسرش فرنگیس (دختر افراسیاب) از رفتن نزد افراسیاب پوزش خواسته است، به خواب میبیند که کشته شده است و سراسیمه از خواب بیدار میشود و به همسرش فرنگیس میگوید:
چنان دیده ام، سرو سیمین به خواب |
که بودی یکی بی کران رود آب |
یکی کوه آتش به دیگر کران |
گرفته لب آب نیزه روان |
ز یک سو شدی آتش تیز گرد |
برافروختی زو سیاوخش گرد |
سیاوش بدو گفت کان خواب من |
به جای آمد و تیره شد آب من |
تعبیر این خواب، آن است که در پی عذر خواهی سیاوش از رفتن به دربار افراسیاب، گرسیوز به دسیسه چینی میپردازد. سیاوش بر اثر دیدن آن خواب، به سرنوشت محتوم خود پی میبرد و عاقبت هم در جنگ با افراسیاب کشته میشود.
خواب گودرز
گودرز فرزند گشواد که از پهلوانان بزرگ ایران است، در خواب از وجود کیخسرو (فرزند سیاوش) در توران آگهی مییابد:
چنان دید گودرز یک شب به خواب |
که ابری برآمد از ایران پر آب |
بر آن ابر پران خجسته سروش |
به گودرز گفتی که بگشای گوش |
به توران یکی شهریار نو است |
کجا نام او شاه کیخسرو است |
سروش در این رویا به شکل ابر در نظر گودرز گشواد نمایان میشود و به او مژده میدهد که کیخسرو در توران است. در پی این خبر، گودرز، فرزندش گیو را به توران میفرستد تا کیخسرو را برای انتقام گرفتن از افراسیاب به ایران بیاورد.
خواب کیخسرو
هنگامی که کیخسرو از پادشاهی سر میخورد و مدت پنج هفته گریان و خروشان به درگاه خدای مینالد، عاقبت سروش را به خواب میبیند:
بخفت او و روشن روانش نخفت |
که اندر جهان با خرد بود جفت |
چنان دید در خواب کو را به گوش |
نهفته بگفتی خجسته سروش |
که ای شاه نیک اختر نیک بخت |
بسودی بسی یاره و تاج و تخت |
اگر زین جهان تیز بشتافتی |
کنون آنچه جستی همه یافتی |
کتایون (دختر قیصر) شوهر آینده خود را به خواب میبیند:
کتایون چنان دید یک شب به خواب |
که روشن شدی کشوری آفتاب |
یکی انجمن مرد پیدا شدی |
از انبوه مردم ثریا شدی |
سر انجمن بود بیگانه ای |
غریبی دل آزاد فرزانه ای |
خواب ضحاک
ضحاک چهل سال پیش از نابودی اش شبی در خواب دید که سه مرد جنگی، ناگهان در مقابل او پیدا شدند که او را از دیدن آنها وحشت گرفت. موبدان خواب او را چنان تعبیر کردند که فریدون سر و تخت او را به خاک خواهد افکند:
چنان دید کز کاخ شاهنشهان |
سه جنگی پدید آمدی ناگهان |
دو مهتر یکی کهتر اندر میان |
به بالای سرو و به فر کیان |
کمر بستن و رفتن شاهوار |
به جنگ اندرون گرزه گاوسار |
ضحاک در خواب مشاهده میکند در حالی که آن سه سوار طناب به گردن او انداخته اند، او را به کوه دماوند میبرند:
دمان پیش ضحاک رفتی به جنگ |
نهادی به گردن برش پالهنگ |
همی تاختی تا دماوند کوه |
کشان و دوان از پس اندر گروه |
ضحاک از آن پس در خواب میبیند که پادشاهی و تاج و تختش توسط فریدون نابود میشود:
کسی را بود زین سپس تخت تو |
به خاک اندر آرد سر و بخت تو |
کجا نام او آفریدون بود |
زمین را سپهری همایون بود |
البته این رویای ضحاک به حقیقت میپیوندد و کاوه آهنگر به یاری فریدون میشتابد و با سپاهی که از نقاط مختلف ایران جمع میکنند، ضحاک را دستگیر کرده و در پشت کوه دماوند به بند میکشند.
خواب بابک
بابک پادشاه ایران، به خواب میبیند که پسرش ساسان بر پیلی سوار است. معبران آن را چنین تعبیر میکنند که ساسان به سلطنت خواهد رسید:
کسی را که بینند زین سان به خواب / به شاهی برآرد سر از آفتاب
پیران ویسه، سیاوش را که به دست افراسیاب در توران بر اثر توطئه به قتل رسیده است، به خواب میبیند. سیاوش در عالم رویا به پیران ویسه میگوید که از او فرزندی به نام کیخسرو در توران باقی است و باید او را از توران به ایران آورد تا بر تخت سلطنت بنشیند:
چنان دید سالار پیران به خواب |
که شمعی برافروختی ز آفتاب |
سیاوش بر شمع تیغی به دست |
به آواز گفتی: نشاید نشست |
کزین خواب نوشین سر آزاد کن |
ز فرجام گیتی یکی یاد کن |
که روزی نوآیین و جشنی نو است |
شبی سور آزاده کیخسرو است |
نویسنده: پروفسور سید حسن امین - استاد پیشین کرسی حقوق دانشگاه گلاسگو کالیدونیا، انگلستان
تنظیم : بخش ادبیات تبیان