آخرین سمنو پز خانواده

 
 

هر سال نزدیک سال نو که می شد اگر تهران بود بار سفر رو می بست و میرفت گرگان . باید سمنو می پخت. چقدر سمنوهاش خوشمزه بود. سمنو پختن کار بسیار دشواریه. دوستا و فامیلش ،زن ومرد وکودک با هم جمع می شدند و سمنو می پختند.
کیمیا خواهرزاده ی کوچکم که یک بار همراه خواهرم رفته بود سمنو پزان برای ما اداشو در می آورد که دست به کمر رو صندلی نشسته (لپاشم باد می کرد آخه اون چاق بود) هی به این و اون دستور میده همه هم از اینکه اون بهشون دستور میداد خوشحال بودند و هر چی می گفت انجام میدادند واقعا اسمش بهش میاد. اونوقت با یک آب و تاب و ابهتی می گفت «شهر بانو» آخرش هم می گفت: واقعا بانوی شهر بود.
ما هم از تعریفش می خندیدیم.
هیچوقت نتونستم اون موقع سال برم سمنو پزان . هم کارهای خانه و هم اینکه پایان سال شرکت کار زیادی داشتیم و نمی تونستم کار رو ترک کنم. این دو بهار ی آخری  که گذشت سمنو نداشتیم آخه بر اثر سکته مغزی نیمی از بدنش فلج شده بود و زمینگیر شده بود. همیشه با خودم می گفتم  وقتی رفت دیگر کسی از خانواده سمنو نخواهد پخت. داستان این آخرین ها سال هاست که تکرار می شود. و چقدر غمناکه ولی ناچار پیش میاد و هیچ کاریش نمیشه کرد.
دو سه روز پیش به همسرم می گفتم  از کسانی که او را سالها می شناختند و در مراسم خاک سپاری و ختم  و.. شرکت کردند روشن بود که زن با محبتی بود هر چند بعضی می گفتند خوردن رو خیلی دوست داشت و پرتوقع بود ولی همونا خیلی دوستش داشتند امیدوارم رفتار های کهنه شو با خودش در خاک کرده باشه و به من و تو نرسیده باشه .
حالا که فکر می کنم می بینم سمنو پزونش با اون شکل که همه آنهایی که دوسش داشتند رو هم با خودش برد. آنهایی که سمنو را هم می زدند انگار احساسشان را هم  منتقل می کردند. هیچ سمنویی که از سوپر ها می خریم به اون خوشمزه ای نیست. بیشتر اونهایی که سمنو از گوشه خیابون برا سفره هفت سین می خرن بعدش می ندازنش دور و اصلن لب نمی زنن ببینن چه مزه اییه.
امروز تو آشپز خانه که بودم چشمم افتاد به چند تا پیش دستی قدیمی که چند وقت پیش از تو خونه ش برداشتم و به پرستارش گفته بودم اگه دنبالش گشت بهشون بگو من بردم و هر وقت خودش از جاش بلند شد برشون می گردونم.
 آخه می ترسیدم اونجا آدمایی که میان و میرن قدر اینا رو که برای ما سالها خاطره بود از بین ببرن گرفته بودم همیشه چشمم دنبالشون بود. تو فکرم اینا رو چه کنم. هشت تاست باید نفری دو تا بدم به نوه ها.آخه 4 تا نوه داره.
 
تو این فکرا بودم که یاد داستا ن آخرین... مریم افتادم در ادامه داستان را با قلم زیبای یار قدیمی و مهربانم  مریم گرامی می آورم.
 
 
 
 
 
تقدیم به فرشاد فداییان و الهام گرفته از

فیلم مستند او درباره ی زندگی مرحوم حاج قربان سلیمانی با عنوان

"آخرین بخشی"


"توت و تار"

علیرضا تابستان را خیلی دوست داشت؛توت‌های باغشان می رسید و آنقدر توت می داد که زمین را هم پر می کرد. از پایین درخت به شاخه‌های پر بار نگاه می کرد و توت‌های سر شاخه‌ها به او چشمک می زدند؛گاهی هم روی زمین خم می شد و به مورچه‌ها و حشرات ریزی که به آرامی سهم خود را می بردند، چشم می دوخت.

در یکی از آن تابستان های پر از شادی و بازی‌های کودکانه،وقتی میوه‌ها هنوز کاملا نرسیده بودند، علیرضا از درخت بلندی بالا رفت تا توت‌های رسیده‌ی سرشاخه‌ها را بچیند؛مدتی بالای درخت ماند و سردرختی ها را خورد،خیلی خوشمزه بودند اما ناگهان پایش لیز خورد و از بالا به پایین پرت شد و پاهایش شکست.شکستگی پاهای او خیلی جدی بود و مجبور شدکه چند روزی در بیمارستان بماند ، وقتی با پاهای گچ گرفته به آبادی برگشت، همه خوش‌حال بودند و می گفتند که خدا خیلی رحم کرده و برایش قربانی کردند اما او غمگین بود. دیگران نمی دانستند که تابستان گرم برای یک پسر پر جنب و جوش وقتی که نتواند راه برود، بسیار طولانی خواهد بود.

حاجی بابا، وقتی به عیادت او آمد، دوتار خودش را آورد.علیرضا خیال کرد که پدر بزرگ می خواهد برایش ساز بزند اما او آمده بود تا دوتارش را به نوه اش بدهد.

پدربزرگ، سازش را خیلی دوست داشت او یک بخشی بود و علاوه بر مهارت در ساز زدن و ساختن ساز ، داستان های زیادی بلد بود که آن‌ها را با آوازی مخصوص می خواند. بخشی‌ها سواد خوب و حافظه ای قوی دارند تا بتوانند آن همه قصه و شعر را به خاطر بسپارند. پدربزرگ شهر به شهر سفر کرده بود تا قصه های جدید و یا قدیمی را که بلد نبود یاد بگیرد و یادداشت کند و یا از بخشی های دیگر بپرسد.علیرضا نمی دانست که چرا حاج بابا، ساز محبوبش را که خیلی برایش اهمیت داشت به او می دهد. با خودش فکر کرد که شاید حالش خیلی بد است و دل پدربزرگ برایش می سوزد.

آن شب، علیرضا تا نزدیکی‌های صبح نخوابید؛ درد داشت و کلافه بود با آن پاهای سنگین نمی توانست به پهلو ها بچرخد، به سازی که در کنارش بود نگاهی کرد و سرانجام به خواب رفت و خواب عجیبی دید؛ در خواب، پاهایش سالم و سبک بودند؛ پدربزرگ خوش‌حال و سرحال زیر درخت توت قدیمی با اشتیاق ساز می زد و داستانی را می خواند. مردم آبادی همه جمع شده بودند و با دقت به او گوش می دادند مثل همان موقع‌ها که در مولودی ها مردم جمع می شدند و به ستایش پیامبر اسلام گوش می دادند.

قصه‌ی پدربزرگ که آن را باصدای شیرینی می خواند این بود:

عزیزانم...

من را که حالا سازی گوشنوازم ببینید... بخشی از یک درخت توت بودم؛ مثل همین که در سایه اش نشسته اید؛ این مرد مرا از میان تکه‌های بریده ی درخت انتخاب کرد؛نوازشم کرد و همچون دوستی قدیمی ضربه ای بر پشتم نواخت.

روز بعد، با قاشکی مرا تراشید تا همچون کاسه ای شدم؛ آن قدر آرام و با حوصله کار می کرد که تعجب کرده بودم. بی قرار، منتظر بودم تا بدانم که چه خواهم شد.سپس دسته‌ای تراشید و به کاسه ام وصل کرد و با دقت و با رنگ های طبیعی رنگم زد؛با ظرافت، گوشی های قشنگم را تراشید و تارها و پرده‌های مرا با سرانگشتان جادویی‌اش بست.

تارهای من در ابتدا از جنس ابریشم بودند.آن زمان‌ها کسی از تارهای سیمی استفاده نمی کرد و بهترین تارها از ابریشم ساخته می شدند، ابریشمی که از پیله‌های کرم ابریشم تنیده شده بود؛ کرم‌هایی که شاید از برگ‌های درختی که بخشی از آن بودم تغذیه کرده بودند.

اولین بار که سیم مرا کشید، صدایش نا آشنا و عجیب بود اما،از آن روز به بعد مونس هم شدیم، در غم و شادی همراه هم بودیم. هربار که میلاد مبارکی بود، شادی خود را با دیگران جشن می گرفتیم؛ حتی در تولدهای افراد خانواده و آبادی ، مثل همان روز برفی زیبا که تو به دنیا آمدی و حتی هر وقت که عزیزی را از دست می دادیم؛ مثل مرگ برادرانت ، علی و رضا....

اگر روزی به سراغ من نمی آمد، دلتنگ و غمگین می شدم و صدایم می گرفت اما، گذشت زمان صدای مرا زیباتر کرد.پنجاه سال طول کشید، پنجاه سال دوستی و همکاری چنین صدای گوش نوازی را به وجود آورد.

نور چشم من !

تو از درخت توت افتادی و من هم پنجاه سال پیش از درخت توت افتادم و حالا سرنوشت ما را به هم رسانده است!

بابا بزرگ باید جایش را به کسی بدهد؛ حالا نوبت توست فرزندم!

بیا و مرا در آغوش بگیر!

علیرضا از خواب پرید.دوتار هنوز در کنارش بود؛ با احترام آن را برداشت و لبخندی زد؛آرام آن را روی سینه اش گذاشت و دیگر بار به خوابی شیرین فرو رفت . صدای زیبای ساز در آبادی رویایش پیچید.

پاییز آن سال وقتی گچ پاهای ‌ او را باز کردند، بچه‌های آبادی را زیر درخت توت قدیمی جمع کرد و با دوست جدید و با ارزشش، دوتار با تجربه، قصه ی توت و تار را با شادمانی خواند.

تیر ۱۳۸۷
مریم سپاسی

 

بررسی پادشاهی« بهرام چوبینه»در شاهنامه فردوسی

 http://www.ibna.ir/vdcaa6ne.49nwo15kk4.html

بررسی پادشاهی« بهرام چوبینه»در شاهنامه فردوسی

14 آذر 1387 ساعت 12:48

شانزدهمین مجموعه از درس گفتارهای فردوسی به « بررسی تاریخی بهرام چوبینه در شاهنامه فردوسی» اختصاص داشت./

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، «سید ضیاءالدین ترابی» در نشست «بررسی تاریخی بهرام چوبینه در شاهنامه فردوسی» گفت: «داستان بهرام چوبینه، از داستان‌های جذاب و عبرت‌آموز شاهنامه است که فردوسی در آن حقایقی را درباره‌ سلسله‌ اشکانی مطرح می‌کند که پیش از آن ساسانیان این حقایق را از تاریخ ایران پاک کرده‌اند.»

وی که در شانزدهمین مجموعه از درس گفتارهای فردوسی در شهرکتاب مرکزی سخن می‌گفت، با اشاره به اهمیت تاریخی «بهرام چوبینه» گفت: «این داستان از نظر اهمیت تاریخی و نیز از نظر نشان دادن وضعیت اجتماعی و آغاز افول دولت ساسانی، خواندنی و شگفت‌انگیز است.»

وی افزود: «بهرام چوبینه، از نژاد پارتیان، سرداری بزرگ بود که پس از تحقیر از سوی هرمزد و شورش علیه او، در زمان خسروپرویز چند ‌ماهی بر تخت سلطنت می‌نشیند تا اینکه خسروپرویز، روم را به کمک می‌طلبد و با کمک سپاه روم، سلطنت از دست رفته را بازمی‌یابد.»

این شاعر یادآور شد: «گردیه در شاهنامه، تنها خواهر بهرام است که تا آخرین لحظه پشتیبان او می‌ماند و سوارکاری ماهری به‌شمار می‌آید که در دلاوری بسان بهرام است و حتی پس از مرگ برادر، جامه‌ رزم او را می‌پوشد و بر اسب بهرام می‌نشیند.»  

به گفته

داستان «بهرام چوبینه» در شاهنامه فردوسی از نظر اهمیت تاریخی و نیز از نظر نشان دادن وضعیت اجتماعی و آغاز افول دولت ساسانی، خواندنی و شگفت‌انگیز است
این منتقد ادبی، این داستان جذابیت‌های خاصی دارد و نشان می‌دهد ساسانیان با روی کار آمدن، تحریف تاریخی در این دوره به‌وجود آورده‌اند. زیرا هنگامی که ساسانیان روی کار آمدند کتیبه‌های اشکانی را از بین بردند تا نامی از آن‌ها باقی نماند.  

نویسنده کتاب «یکصد شعر از یکصد شاعر معاصر جهان» افزود: «فردوسی در بخشی که از اشکانیان سخن می‌گوید به فقر اسناد اشاره می‌کند و می گوید: که از ایشان جز نام نشنیده‌ام و تنها در نامه خسروان دیده‌ام.اشکانیان 200 سال حکومت کرده و حکومت آنها ملوک‌الطوایفی بوده است.»

نویسنده کتاب «در بیکرانه آبی» گفت: «فردوسی به نامه خسروان در خدای‌نامه‌ها اشاره می‌کند که در زمان ساسانیان گردآوری شده است و در این کتاب بزرگ، اسمی از اشکانیان نیامده و تنها به نام شاپور اول و اشک اول اشاره شده است.» 

نویسنده کتاب «گزیده ادبیات معاصر» افزود: «فردوسی اطلاعات خوبی درباره گذشته کهن ایران دارد و بر این اساس شاهنامه خود را به‌زیبایی سروده است و در بخشی از این کتاب، پادشاهی بهرام چوبینه را به تصویر می‌کشد که چگونه به تنهایی قدرت ایران را در دست می‌گیرد.»

نویسنده کتاب «از زخم‌های آیینه و چشم» در پایان سخنانش یادآور شد: «فردوسی در ضمن روایت داستان بهرام چوبینه در شاهنامه، پسر جوانش را از دست می‌دهد و مرثیه کوتاهی برای پسرش پیش از اینکه داستان بهرام چوبینه به پایان رسد، می‌آورد. مویه و زاری فردوسی برای فرزندش پایان‌بخش داستان بهرام چوبینه است.»

این‌نشست شب گذشته (13 آذرماه) در شهرکتاب مرکزی برگزار شد.

...ورفت

 



مثل رنجوری یک درخت  قدیمی،
   با  شاخه هایی  پر از لانه های پرندگان ،
   و برگ هایی به رنگ خاک ،
               همیشه غریب بود .
               و خانه اش بوی هجرت داشت .
               *‌*‌*‌*‌*
   پاییز بود که از سفر آمد ،
   آشفته و  تلخ .
   اما با مهربانی باران .
   گفت که خسته است .
   . . .
   گویی کسی بود که نمی خواست  باشد .
   ... و رفت 

 شعر از: علی آریا

شاهنامه جلال خالقی مطلق

کوشش جلال خالقی مطلق - هشت جلد 

نشر- مرکز پژوهش های ایرانی اسلامی

 

قیمت نسخه ای که در اختیار دارم 1500000 ریال است


 پس از هزار سال بهترین شاهنامه به دست توانای یک ایرانی گردآوری شد.

پیش از این  شاهنامه های گوناگونی داشته ایم آنچه در ذهن ماست شاهنامه چاپ مسکو که مرجع بسیاری بوده است. کتاب های نامه ی باستان دکتر کزازی که در یاداشتی دیگر ازآن خواهم نوشت، بر پایه چاپ مسکو است. 

من خود شاهنامه چاپ مسکو و  ژول مل را در دست داشتم گاهی نسخه ی ژول مل را بیشتر می پسندیدم و گاهی این ها را در برابر هم می گذاشتم با دانش اندکم گاهی می گفتم اینجا این بهتر و آنجا آن بهتر است. چهار سال پیش که به کلاس شاهنامه خوانی می رفتم همه شاهنامه هایشان را می آوردند هیچ دو نسخه ای مانند هم نبود. خوشبختانه دکتر خالقی مطلق با پژوهش سی ساله و باز بینی پنجاه شاهنامه و انتخاب پانزده نسخه ، ما را به یک نسخه بسیار خوب برای پژوهش رسانده اند. رو نوشت یک نمونه از صفحات آن را در ادمه می گذارم تا نشان داده شود که چه رنجی در این سال ها برده اند. 

این نخستین شاهنامه است که به دست یک ایرانی آن هم خارج از کشور نشر یافته است.

  

 

 

    

متن شاهنامه دکتر خالقی مطلق را در پیوند زیر بخوانید: 

آریا بوم

  

 

 

 

 

 

 

 


 برداشت از سایت زنده رود


اریخ تولد : 20 شهریور 1316 
محل تولد:  تهران
..............................
جلال خالقی مطلق، اخذ دیپلم در سال 1337 از دبیرستان مروی در تهران؛ اخذ درجهٔ دکتری در سال 1349 (1970) از دانشگاه کلن (آلمان) در رشته‌های شرقشناسی، مردم‌شناسی و تاریخ قدیم؛ تدریس زبان و ادبیات فارسی و فرهنگ ایران از سال 1350 (1971) در بخش ایران‌شناسی دانشگاه هامبورگ (آلمان) .



..............................
چندی از آثار او

تألیفات (کتاب، مقاله، ترجمه، سخنرانی)
 
 * ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، دفتر یکم، نیویورک 1366، سی و چهار + 374 صفحه.
 * ابوعلی بلخی"، دانشنامهٔ ایران و اسلام، دفتر 8، تهران 1357، ص 1073ـ 1078.
 * اجناس"، دانشنامهٔ ایران و اسلام، دفتر 9، تهران 1357، ص 1192 ـ 1193.
 * "ادب"، دانشنامهٔ زبان و ادب فارسی، ج1، ص 243ـ 251.
 * "آزارکامی و خودآزارکامی در شعر فارسی"، کارنامه 1373/ 1، ص 19ـ 33.
 * از ایران چه نامی‌تر؟ پیک مهر 1379/ 104 ـ 105، ص 12ـ 14.
 * "از شاهنامه تا خداینامه"، نامهٔ ایران باستان 1386/ 1ـ 2، ص 3ـ 115.
 * "از گِل شعر تا گُل شعر (نظر نظامی دربارهٔ شعر و شاعری)"، ایران‌شناسی 1370/ 3، ص499ـ 512.
 * "اشکبوس"، دانشنامهٔ زبان و ادب فارسی، ج1، ص 440.
 * بدیهه‌سرایی شفاهی و شاهنامه"، ایران‌شناسی 1376/ 1، ص 38ـ 50.
 * "بزرگمهر بُختگان"، دانشنامهٔ زبان و ادب فارسی، ج2، تهران 1386، ص 10ـ 12.
 * "بیژن و منیژه"، دانشنامهٔ زبان و ادب فارسی، ج2، ص 98ـ 100.
...
نقد و پاسخ به نقد * "احمد تفضّلی ـ ژاله آموزگار، نمونه‌های نخستین انسان و نخستین شهریار در تاریخ افسانه‌ای ایران"، ایران‌نامه 1366/ 1، ص143ـ 145.
 * "اختیارات شاهنامه"، هستی 1372/ 3، ص 102ـ 118.
 * "دربارهٔ رستم و سهراب بنیاد شاهنامه"، سخن، دورهٔ 23، 1353، شمارهٔ 11، ص1168ـ 1174، شمارهٔ 12، ص 1293ـ 1301؛ دورهٔ 24، شمارهٔ 1، ص33ـ 43.
 * "داود منشی‌زاده، مطالعات موضع‌نگاری ـ تاریخی دربارهٔ حماسهٔ ملی ایران"، آینده 1358/ 4ـ 6، ص352ـ 366؛ 7ـ 9، ص 616 ـ 631.
 * "روش نوینی در نقد!"، ایران‌شناسی 1371/ 2، ص 346ـ 354.
 * "شاهنامهٔ دیگران"، کیهان فرهنگی 1369/ 2، ص36ـ 39.
 * "شاهنامهٔ لکی"، به اهتمام حمید ایزدپناه، ایران‌شناسی 1384/ 4، ص 795ـ 799.
 * "شاهنامه و موضوع نخستین انسان"، ایران‌نامه 1362/ 2، ص 223ـ 228.
 * "گناه از کیست؟ از فوکو!"، ایران‌شناسی 1374/ 3، ص 531 ـ 539.
 * "نکاتی بر ملاحظاتی"، ایران‌شناسی 1380/ 2، ص 325ـ 343.
 * "نکته‌هائی دربارهٔ سی نکته در ابیّات شاهنامه"، آینده 1363/ 2ـ 3، ص113ـ 125؛ 4ـ 5، ص331ـ 341.
 * "نمونه‌هایی از تحریف گزارش پیشینیان"، پر 1371/ 83، ص 36ـ 40. 


داستان، فیلم‌نامه، نمایش‌نامه
 * از ما بهتران، سنگ 1380/ 12، ص 66 ـ74.
 * افسانهٔ مرغ عشق، انتشارات نمودار (بیلفلد) 1377/ 1998، 57 صفحه.
 * برگی چند از روزنامهٔ سفر فرنگستان، پر 1377/ 156، ص 24ـ 25.
 * پستچی محلهٔ ما و سیاست انگلیس، پَر 1377/ 148، ص 22ـ 25. بازچاپ: تمبر 1382/ 15، ص 24ـ 26.
 * تحریر شد، تَمّت، پَر 1377/ 151، ص 18ـ 22.
 * ترن لندن به منچستر سر ساعت حرکت کرد، پر 1377/ 55، ص 25.
 * زال و رودابه (فیلم‌نامه) سنگ 1377/ 8 و 9، ص 118ـ 135.
 * زن کاردان و مردان نادان (نمایشنامه)، پر 1377/ 153، ص 22ـ 27.
 * مرگ هدهد، پر 1377/ 158، ص 28ـ 31.
 * مرد پیر و چنار کهن، سنگ 1380/ 11، ص 37ـ 42.
 * گنجشک‌های پکن، پَر 1377/ 147، ص 20ـ 21؛ چاپ دوم: سنگ، آخن (آلمان) 1377/ 6 ـ7، ص 105ـ 106.
 * من همیشه کمی دیر میرسم، پر 1378/ 170، ص 21.
 * موضوع انتقال بخشی از بیماران تیمارستان لندن به تیمارستان منچستر، پر 1378/ 160، ص 34؛ چاپ دوم: آسمایی 1379/ 15، ص 7.
 * یادداشت‌های آقای خجالتی، پر 1379/ 172، ص 22ـ 24. 


شعر
 * اردنگ مادر، گوهران 1383/ 6، ص 147. 
 * اروتیکا پرسیکا (26 رباعی) پر 1378/ 164، ص 26ـ 28.
 * افسوس افسوس! (9 رباعی)، پر 1380/ 185، ص 13.
 * آوای نرم هوس (7 رباعی)، پر 1380/ 184، ص 25.
 * با یاد ایران (6 رباعی)، پر 1380/ 192، ص 11.
 * بیا نشینیم ای دوست...، بخارا 1383/ 35، ص 160. 
 * پرسیکُس آمُریس (14 رباعی)، پر 1378/ 166، ص 26ـ 27.
 * ترانه (چهار رباعی)، کارنامه 1379/ 6، ص 71.
 * چند دوبیتی، پر 1381/ 197، ص 15.
 * خلواره (ترانه‌ها)، بیلفلد (آلمان) 1376 (1997)، 68 صفحه.
 * در سوگ لاله و لادن، بخارا 1382/ 29 ـ30، ص 138ـ 139.
 * سیرک مسکو، پر 1378/ 168، ص 29ـ 31.
 * گفت و شنود، پر (چاپ واشنگتن)، 1369/ 58، ص 18ـ 21، 29.
 * منم آن ماهی دور از دریا، پر 1381/ 203، ص 13.
 * نگاره‌های رنگین هوس (5 رباعی)، پر 1380/ 193، ص 23.
 * هَلا اهورا! ـ تا هسته خسته هستم! (دو غزل)، کارنامه 1377/ 4، ص 89.
 * یک دل همه پر ز مهرِ ایران دارم (4 رباعی)، بخارا 1384/ 42، ص 186. 



گفتگوها
 * مصاحبه روزنامهٔ مردم‌سالاری، تهران 15 شهریور 1386، شمارهٔ 1609؛ بازچاپ در ایران‌شناسی 1386/ 3، ص 400ـ 425؛ بازچاپ در روزنامهٔ نیمروز، چاپ لندن.
 * سرچشمه‌های تدوین تاریخ ایران (گفتگو)، تلاش، هامبورگ (آلمان) 1384/ 23، ص 110ـ 116.
 * گفتگو، کلک 1374/ 68 ـ70، ص 230ـ 260.
 * گفتگو، گلچرخ (چاپ تهران) 1374/ 12، ص 8 ـ12؛ 1375/ 13، ص22ـ 24؛ 1375/ 14، ص 36ـ 37.


«اگر شاهنامه نبود، زبان فارسی نمی‌ماند»  جلال خالقی مطلق از فردوسی و شاهنامه‌ گفت
دکتر جلال خالقی مطلق در گفتگو با قدس: زبان فارسی رمز ماندگاری ملت ماست

گمشده

طفلی به نام شادی، دیریست گمشده ست  /

با چشمهای روشنِ براق

/ با گیسویی بلند به بالای آرزو/

هرکس از او نشانی دارد /

ما را کند خبر

/ این هم نشان ما  :  /

یک سو خلیج فارس /  سوی دگر خزر

( شفیعی کدکنی )