یک داستان جالب
داستان های ذن ۱۴
روزی مردی در هنگام قدم زدن در یک سرزمین ناامن نا گهان با یک ببر شریر برخورد کرد او فرار کرد اما به زودی به لبه ی یک پرتگاه بلند رسید. بیچاره برای نجات جانش از یک درخت مو پایین رفت و بالای آن سراشیبی مهلک آویزان شد. همان طوری که او آنجا آویزان بود، دو تا موش از یک سوراخ در آن پرتگاه بیرون آمدند و شروع به جویدن درخت مو کردند . ناگهان او متوجه یک توت فرنگی درشت وحشی روی درخت مو شد. او با سرعت آن را چید و به داخل دهانش پرتاب کرد. آن به صورت غیر قابل تصوری خوشمزه بود.
One day while walking through the wilderness a man stumbled upon a vicious tiger. He ran but soon came to the edge of a high cliff. Desperate to save himself, he climbed down a vine and dangled over the fatal precipice. As he hung there, two mice appeared from a hole in the cliff and began gnawing on the vine. Suddenly, he noticed on the vine a plump wild strawberry. He plucked it and popped it in his mouth. It was incredibly delicious!
زمان حال
یک جنگجوی دلاور ژاپنی توسط نیروهای دشمن دستگیر شد و در زندان افتاد. آن شب او نمی توانست بخوابد و از این که فردا بازجویی و شکنجه و اعدام خواهد شد، وحشت زده شده بود.
سخنان استاد بودایی خود را به یاد آورد :
فردا واقعیت نیست ، بلکه رویا است.
واقعیت زمان حال است.
با یادآوری این سخنان جنگجو آرام شد و خوابید.
A Japanese warrior was captured by his enemies and thrown into prison. That night he was unable to sleep because he feared that the next day he would be interrogated, tortured, and executed. Then the words of his Zen master came to him, "Tomorrow is not real. It is an illusion. The only reality is now." Heeding these words, the warrior became peaceful and fell asleep.
در اساطیر ایرانی، رویا به زبان نمادین و سمبولیک از آینده خبر میدهد. در بخش اساطیری شاهنامه، آفتاب نماد تولد، ابر نماد سروش، باز نماد قدرت و سلطنت، کوه آتش، نماد آتش افروزی و جنگ است. از میان سی رویایی که در بخش اساطیری شاهنامه ذکر شده است، ما یازده رویا را در اینجا گزارش میکنیم:
گشتاسب، پیش از رسیدن به پادشاهی، سلطنت خود را به خواب میبیند و آن را برای همسرش کتایون نقل میکند:
چنین داد پاسخ که من بخت خویش / بدیدم به خواب افسر و تخت خویش
کید (پادشاه هند در زمان فتوحات اسکندر مقدونی) چندین شب متوالی صحنه خاصی را مکرر به خواب میبیند که:
یکی شاه بد هند را، کید نام |
خردمند و بینادل و شادکام |
دمادم به ده شب پس یک دگر |
همیخواب دید، این شگفتی نگر |
کید تمام حکیمان را گرد کرد و از ایشان انجمنی ساخت تا خواب او را تعبیر کنند، ولی کسی از عهده تعبیر آن برنیامد تا آنکه مهران، آن را تعبیر کرد و گفت که اسکندر با سپاهی به هند حمله خواهد کرد و تنها راه نجات، آشتی و صلح با اسکندر از طریق اهدای دختر، فیلسوف، پزشک و قدح خاص شاه به اسکندر است:
چو بشنید مهران ز کید این سخن |
بدو گفت از این خواب دل برمکن |
نه کمتر شود بر تو نام بلند |
نه آید بر این پادشاهی گزند |
در داستان زال، سام (نیای رستم) مردی هندو را سوار بر اسب به خواب میبیند که به او مژده تولد فرزندی میدهد و سام پس از بیداری رویای خود را برای موبدان نقل میکند:
چو بیدار شد، موبدان را بخواند |
وزین در سخن چند گونه براند |
بدیشان بگفت آنچه در خواب دید |
جز آن هرچه از کاردانان شنید |
هنگامیکه زال متولد میشود، چون سپید موی است، سام او را در البرزکوه رها میکند و پس از آن شبی در خواب میبیند که فرزندش زنده مانده است. سام از موبدان تعبیر این خواب را میخواهد و آنان میگویند که همه جانوران از شیر و پلنگ و ماهی تا حیوانات اهلی، بچه خود را پرورش میدهند و به کوه افکندن فرزند، خلاف فرمان ایزد است. لذا سام به کوه میرود و فرزند خود را باز مییابد.
هنگامیکه سیاوش در بلخ است، سپاه ایران به سرداری رستم، لشکر تورانیان را شکست میدهد. افراسیاب که در آن زمان در سغد به سر میبرد، در مقام تدارک این شکست، جشنی برای سپاه خود برپا میکند تا سپاه خود را آماده جنگی دیگر با ایران کند اما همان شب، کابوسی به خواب میبیند که در بیابان خشک و پر مار خیمه زده است و بر اثر گردبادی سراپرده اش به خطر میافتد و سربازانش کشته میشوند و خود او اسیر سپاه ایران میشود. افراسیاب این خواب را به گرسیوز و وزیرش پیران ویسه باز میگوید:
بیابان پر از مار دیدم به خواب / زمین پر ز گرد، آسمان پر عقاب
سیاوش (فرزند کیکاووس) در حالی که به دلیل بیماری همسرش فرنگیس (دختر افراسیاب) از رفتن نزد افراسیاب پوزش خواسته است، به خواب میبیند که کشته شده است و سراسیمه از خواب بیدار میشود و به همسرش فرنگیس میگوید:
چنان دیده ام، سرو سیمین به خواب |
که بودی یکی بی کران رود آب |
یکی کوه آتش به دیگر کران |
گرفته لب آب نیزه روان |
ز یک سو شدی آتش تیز گرد |
برافروختی زو سیاوخش گرد |
سیاوش بدو گفت کان خواب من |
به جای آمد و تیره شد آب من |
تعبیر این خواب، آن است که در پی عذر خواهی سیاوش از رفتن به دربار افراسیاب، گرسیوز به دسیسه چینی میپردازد. سیاوش بر اثر دیدن آن خواب، به سرنوشت محتوم خود پی میبرد و عاقبت هم در جنگ با افراسیاب کشته میشود.
خواب گودرز
گودرز فرزند گشواد که از پهلوانان بزرگ ایران است، در خواب از وجود کیخسرو (فرزند سیاوش) در توران آگهی مییابد:
چنان دید گودرز یک شب به خواب |
که ابری برآمد از ایران پر آب |
بر آن ابر پران خجسته سروش |
به گودرز گفتی که بگشای گوش |
به توران یکی شهریار نو است |
کجا نام او شاه کیخسرو است |
سروش در این رویا به شکل ابر در نظر گودرز گشواد نمایان میشود و به او مژده میدهد که کیخسرو در توران است. در پی این خبر، گودرز، فرزندش گیو را به توران میفرستد تا کیخسرو را برای انتقام گرفتن از افراسیاب به ایران بیاورد.
خواب کیخسرو
هنگامی که کیخسرو از پادشاهی سر میخورد و مدت پنج هفته گریان و خروشان به درگاه خدای مینالد، عاقبت سروش را به خواب میبیند:
بخفت او و روشن روانش نخفت |
که اندر جهان با خرد بود جفت |
چنان دید در خواب کو را به گوش |
نهفته بگفتی خجسته سروش |
که ای شاه نیک اختر نیک بخت |
بسودی بسی یاره و تاج و تخت |
اگر زین جهان تیز بشتافتی |
کنون آنچه جستی همه یافتی |
کتایون (دختر قیصر) شوهر آینده خود را به خواب میبیند:
کتایون چنان دید یک شب به خواب |
که روشن شدی کشوری آفتاب |
یکی انجمن مرد پیدا شدی |
از انبوه مردم ثریا شدی |
سر انجمن بود بیگانه ای |
غریبی دل آزاد فرزانه ای |
خواب ضحاک
ضحاک چهل سال پیش از نابودی اش شبی در خواب دید که سه مرد جنگی، ناگهان در مقابل او پیدا شدند که او را از دیدن آنها وحشت گرفت. موبدان خواب او را چنان تعبیر کردند که فریدون سر و تخت او را به خاک خواهد افکند:
چنان دید کز کاخ شاهنشهان |
سه جنگی پدید آمدی ناگهان |
دو مهتر یکی کهتر اندر میان |
به بالای سرو و به فر کیان |
کمر بستن و رفتن شاهوار |
به جنگ اندرون گرزه گاوسار |
ضحاک در خواب مشاهده میکند در حالی که آن سه سوار طناب به گردن او انداخته اند، او را به کوه دماوند میبرند:
دمان پیش ضحاک رفتی به جنگ |
نهادی به گردن برش پالهنگ |
همی تاختی تا دماوند کوه |
کشان و دوان از پس اندر گروه |
ضحاک از آن پس در خواب میبیند که پادشاهی و تاج و تختش توسط فریدون نابود میشود:
کسی را بود زین سپس تخت تو |
به خاک اندر آرد سر و بخت تو |
کجا نام او آفریدون بود |
زمین را سپهری همایون بود |
البته این رویای ضحاک به حقیقت میپیوندد و کاوه آهنگر به یاری فریدون میشتابد و با سپاهی که از نقاط مختلف ایران جمع میکنند، ضحاک را دستگیر کرده و در پشت کوه دماوند به بند میکشند.
خواب بابک
بابک پادشاه ایران، به خواب میبیند که پسرش ساسان بر پیلی سوار است. معبران آن را چنین تعبیر میکنند که ساسان به سلطنت خواهد رسید:
کسی را که بینند زین سان به خواب / به شاهی برآرد سر از آفتاب
پیران ویسه، سیاوش را که به دست افراسیاب در توران بر اثر توطئه به قتل رسیده است، به خواب میبیند. سیاوش در عالم رویا به پیران ویسه میگوید که از او فرزندی به نام کیخسرو در توران باقی است و باید او را از توران به ایران آورد تا بر تخت سلطنت بنشیند:
چنان دید سالار پیران به خواب |
که شمعی برافروختی ز آفتاب |
سیاوش بر شمع تیغی به دست |
به آواز گفتی: نشاید نشست |
کزین خواب نوشین سر آزاد کن |
ز فرجام گیتی یکی یاد کن |
که روزی نوآیین و جشنی نو است |
شبی سور آزاده کیخسرو است |
نویسنده: پروفسور سید حسن امین - استاد پیشین کرسی حقوق دانشگاه گلاسگو کالیدونیا، انگلستان
تنظیم : بخش ادبیات تبیان