در بامدادی نابگاه
آن زمان که عشق راه گشایم بود
ایمان دستانم را بست
در بهت سنت پایم شکست
حسرت به جای عشق بر دل نشست
زان پس چه بسیار فریادم را گریستم
اما باد اشک هایم را برد
دل در بی تابی و اندوه فسرد
فریدون
http://www.mammed.com/album/2148.htm
آواز اساطیر
شاهنامه کردی
شهرام ناظری
یکی جهود و مسلمان نزاع می کردند
چنانکه خنده گرفت از نزاع ایشانم
به تیره گفت مسلمان که گر قبالهء من
درست نیست، خدایا جهود میرانم
جهود گفت به تورات می خورم سوگند
که گر دروغ زنم همچو تو مسلمانم
گر از بسیط زمین عقل منعدم گردد
بخود گمان نبرد هیچکس که نادانم