دوستان گرامی آشنایی من با
سید علی صالحی با " ترانه های ملکوت " اش آغاز یافت. روانی و شیوایی گفتارش چنان بر
دلم نشست که به تندی آن مجموعه را به پایان رساندم . گاهی بدنم دچار کمبود شعر می
شود و چنان کتاب های کتابخانه را به هم می ریزم تا شعر مورد علاقه ام پیدا شود ،که
موجب به هم ریختگی خانه می شوم . این بود که شعر "سلام"
را در پستی نوشتم و بس. گفتگو در باره ی سبک آن شعر موجب شد تا یافته های اینترنتی
ام را در اینجا گرد آورم. امیدوارم سود مند باشد. با
سپاس از همدلی و همخوانی و هم فکری همه ی یاران مهربان
...من مبدع شعر گفتار نیستم؛ شارح آن
بودهام و نظریهپرداز؛ وگرنه رگههای شعر گفتار از گاتهای اوستا آغاز میشود.
حضرت حافظ یکی از عالیترین شاعران شعر گفتار - در همان راه و منش شعر کلاسیک - است
و از این عصر، فروغ فرخزاد، با آن نبوغ زنانه به آن رسید؛ اما نرسید که مسیر خود را
آنگونه که باید برای جامعهی ادبی توضیح دهد، و شاید زمان پردازش فنی این فهم
تاریخی فرانرسیده بود. نیما چند شعر آخر حیاتش در همین حوزه قابل تحقیق است. به
شعرهای نیما از تاریخ 1330 تا 1338 رجوع کنید. خود او بود که پیشتر گفت، شعر باید
به زبان طبیعی برسد. این طبیعت زبان و زبان طبیعی که رازش به سادگی فاهمه
بازمیگردد و نه اطوار غامض، همین شعر گفتار است. ادامه _________________________________________________ گزیده ای از:زایش شعر سیاسی اجتماعی
س: چرا همیشه در بحبوحهبحرانهای اجتماعی، شعر – لااقل
برای مدتی- به حاشیه میرود؟ شعرناب میزبان دوره
آرامش است. کنار نمیرود، بلکه میفهمد. وقتی که قدم رویا را رقم میزند، قلم از
حضور باز میماند. این خصیصه شعر است. صبور است و شفاست. برای قبل و بعد از دوره
انفجار. اگر این نوع شعر نباشد، در موسم رستاخیز، آن «همهگویگی مشترک» حتما چیزی
کم دارد. شعر شورشی نیز یکی از رخسارهای همین شعر ناب است. زیبایی شعر ناب،
زرهپوشی شعر اجتماعی را تضمین میکند. شاعر چندوجهی هرگز به یک پیله معین بسنده
نمیکند. ادامه
_________________________________________________ گزیده ای از: بگذارید سخن بگوییم!
شما به عنوان یک شاعر روشنفکر،
از یک سایت که تقویت عرصهی عمومی و گشودن فضای گفتوگو بین جریانهای فکری مختلف
ایران را هدف قرار دادهاست، چه انتظاری دارید و به عقیده شما دانشجویان فعال در
این سایت چه نقشی میتوانند داشتهباشند؟ صالحی: نخست به بخش پایانی پرسش شما جواب
میدهم. حقیقت این است که اگر از استثناءها بگذریم، پیر شدن یعنی چراغ سبز نشان
دادن به قطار محافظهکاری. من وقتی جوانی را میبینم که از شور تهی است، درد میکشم
و زمانی که پیری را میبینم هنوز در پی آرمانهای عقیدتی خود میدود، حیرت میکنم.
آرمانهای سیاسی- عقیدتی را میگویم. طبیعی است که جوانان صف مقدم هر انقلابی را
تشکیل دهند. حتی جنگها قربانیان کلی خود را از میان جوانان انتخاب میکند و دانشجو
یعنی شور، یعنی همان شباب، همان میل شدید به تغییر -از خود تا جهان- و امروز، یعنی
سرآغاز هزارهی سوم، اگر دانشجویان سربازان خرد و دلاوران دانایی در همهی
زمینههای علمی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی، تحولخواه و پیشرو و فاعل نباشند، تنها
به" انبار دانش تخصصی" تبدیل خواهند شد، که البته هر کامپیوتری بهتر از او قادر به
ذخیرهسازی است. روشن است که پاسخ من مثبت است در این مورد از پایگاهی که "تقویت
عرصهی عمومی و گشودن فضای گفتگو" را میان همهی نیروهای فکری جامعه، هدف قرار
دادهاست، جز اجرایی کردن این آرزو توسط بانیان آن، چه انتظار دیگری میتوان داشت؟
هر دستاورد عملی، نخست یک "رویا" بودهاست. آدمی اولاد رویاهاست. برای رسیدن به
فردایی روشن، بهتر آن که این رویاهای انسانی به سوی فعلیت هدایت شوند، البته به شرط
وجود حداقل مصداقهای عینی و واقعی، که اگر جز این باشد، رکود رویاها به "توهم"
تبدیل میشود ادامه
__________________________________________________________
گزیده ای از نامه ای از سید علی صالحی
به یدالله رویایی پیرامون شعر حجم :
شعر حجم آنگونه که من ذره به ذره می شناسمش ، نمی تواند " آینده ای
باشد برای آنها که منتظر آینده اند. " تنها اهل یاس همواره چشم به راه آینده اند،
چرا که تنبلی خویش را بر گردن تاریخ می اندازند. آینده همین امروز است. " آینده +
انتظار " هر دو از قماش ِ اقوالی به شمار می روند که تنها قباله های خطی ( ضد حجم )
را امضاء می کنند. پس نمی توانند در ادبیات ویژه ی شعر حجم جایی داشته باشند. " ما
منتظر آینده ایم !؟"، اشتباه نمی کنید ؟ من یقین دارم که آینده منتظر ماست
ادامه در وبلاگ مجید
ضرغامی
___________________________________________________________
در پایان شعر دیگری از سید علی صالحی:
با آنها که بالای
دیوار نشستهاند
نان از سفره و کلمه از
کتاب، چراغ از خانه و شکوفه از انار، آب از پیاله و پروانه از پسین،
ترانه از کودک و تبسم از لبانمان گرفتهاید، با رویاهامان چه میکنید!
ما رویا میبینیم و شما دروغ میگویید ... دروغ میگویید که این
کوچه، بُنبست و آن کبوترِ پَربسته، بیآسمان و صبوریِ ستاره بیسرانجام
است. ما گهواره به دوش از خوفِ خندق و از رودِ زمهریر خواهیم گذشت. ما
میدانیم آن سوی سایهسارِ این همه دیوار هنوز علائمی عریان از عطر علاقه و
آواز نور و کرانهی ارغوان باقیست. سرانجام روزی از همین روزها برمیگردیم
پردههای پوسیدهی پرسوال را کنار میزنیم پنجره تا پنجره ... مردمان را
خبر میدهیم که آن سوی سایهسارِ این همه دیوار باغی بزرگ از بلوغ بلبل و
فهم آفتاب و نمنمِ روشنِ باران باقیست.
ستاره از آسمان و باران
از ابر، دیده از دریا و زمزمه از خیال، کبوتر از کوچه و ماه از مغازله،
رود از رفتن و آب از آوازِ آینه گرفتهاید، با رویاهامان چه میکنید؟
ما رویا میبینیم و شما دروغ میگویید ... دروغ میگویید که فانوسِ
خانه شکسته و کبریتِ حادثه خاموش و مردمان در خوابِ گریهاند، ما
میدانیم آن سوی سایهسارِ این همه دیوار، روزنی روشن از رویای شبتاب و ستاره
روییده است سرانجام روزی از همین روزها دیدهبانانِ بوسه و رازدارانِ دریا
میآیند خبر از کشفِ کرانهی ارغوان و آواز نور و عطر علاقه میآورند.
حالا بگو که فرض سایه از درخت و ریرا از من، خواب از مسافر و
ریرا از تو، بوسه از باران و ریرا از ما، ریشه از خاک و غنچه از چراغِ
نرگس گرفتهاید، با رویاهامان چه میکنید!؟