به دریایی در افتادم که پایانش نمی بینم
به دردی مبتلا گشتم که درمانش نمی دانم
چه جویم بیش از این گنجی که سر آن نمی دانم؟
چه پویم بیش از این راهی که پایانش نمی بینم؟
عطار نیشابوری
:عطارو مولانا
سلطان العلما(پدر مولانا) در نیشابور با شیخ عطار دیدار کرد، هنگامی که عطار ، جلال الدین را نگریست به یک نگاه دریافت که در کانون سینه وی آتش عشق فروزانست ، بی اختیار گفت: "زود باشید که این پسر تو آتش در سوختگان عالم زند ، آنگاه کتاب اسرارنامه را به وی ارمغان داد". مولانا درباره عطار فرمود :ـ
"عطار روح بود وسنایی دوچشم او ما از پی سنایی و عطار آمدیم"
هفت شهر عشق راعطار گشت
مـا هنـوز انـدر خم یک کوچـهایم
مولوی
درود بر دوست دوستم که دوست من است
از وبلاگ سعید به اینطرفها پرت شدم و بسیار از متون شما لذت بردم
این هم یک قطعه از خیام عزیزمان
چون بلبل مست راه در بستان یافت
روی گل و جامه باده را خندان یافت
آمد به زبان حال در گوشم گفت
دریاب که عمر رفته را نتوان یافت
بدرود
آرشید
درود بر شما
خوش آمدید.
به چشم حالا که در نیشابوریم و کنار عطار ،پست بعدی سراغ خیام هم خواهیم رفت.
خراسان عجب سرزمین هنر پروری دارد
نتوانستم به سایت شما وارد شوم .برای ورود به آن سایت باید از هفت خان رستم گشت.
بسیار سپاسگزارم
شاد و تندرست باشید
ادامهی پاسخ
با اجازه جون سعید به قونیه رسید پست بعدی را به او اختصاص می دهیم تا پس از آن دوباره به نیشابور باز گردیم
به دریایی پا نهادم که پیامبران در ساحلش گمگشته بودند. بایزید بسطامی
درود بر شما سی دی عکس های نزد شماست از ان استفاده کنید
نامه بنیاد میراث پاسارگاد به فستیوال مولانا در قونیه
انسان های بزرگ، آن ها که رفتارها و کردارها و آثارشان در زمینه ی مسایل فرهنگی و اجتماعی نتایجی به نفع فرهنگ یا زندگی انسان ها داشته است، حتی اگر در روستایی کوچک در گوشه ای از جهان به دنیا آمده باشند متعلق به بشریت و کل جهان اند، چرا که دهش های آن ها راه ها و رسم های نوینی را برای همه ی جهانیان بوجود آورده است.
من غلام قمرم غیر قمر هیچ نگو
پیش من جز سخن شهد شکر هیچ نگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بی خبری رنج ببر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفرهیچ مگو
گفتم این روی فرشته ست عجب یا بشراست
گفت این غیر فرشته است و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیرو زبر خواهم شد
گفت میباش چنین زیر و زبر هیچ مگو
ای نشسته تو درین خانه پر نقش و خیال
خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو
============
پروانه گرامی
یادداشت هایتان را خواندم . آهنگ را گوش کردم و در مقابل تفکر مولانا و عطار چز اینکه سر بجنبانم و هیچ نگویم کلامی نداشتم.
من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
شاد و پیروز باشید
http://www.freewebtown.com/espitman/Music/DaryayeBiPayan/09.mp3
سلام.خسته نباشید میخواستم به اطلاعتون برسونم سعید سعیدی به سلامت به قونیه رسیدند حتما تو وبلاگش براش پیام بذارید ممنونم خواهشا به اطلاع دوستانش برسونید.دلم میخواد یه جوری خستگیو از تنش به در کنیم یک دنیا ممنون
سلام صدف گرامی
از این خبر رسانیت بسیار سپاسگزارم
همیشه شاد و تندرست باشی
این سفرنامه ات به خیر باشد پروانه بانو.من مثل اینکه از همه دنیا عقبم. خبر میدادی همراه شویم..
ثابت کرد که معتاد نیست.حالا میشه بهش زن داد.