دو نفر در مورد پرچمی که با وزش باد در حال حرکت بود با هم بحث می کردند اولی می گفت: در واقع این باد است که در حال حرکت است
دومی با او مخالفت کرد و گفت:خیر، این پرچم است که حرکت می کند. یک پیشوای ذن که اتفاقا آنجا قدم می زد بحث آنها را قطع کرد و گفت :"نه پرچم نه باد هیچکدام حرکت نمی کنند این ذهن شماست که حرکت می کند"ا
(این داستان به این شکل هم گفته می شود:پیشوا می گوید این قلب شماست که می تپد)
Two men were arguing about a flag flapping in the wind. "It's the wind that is really moving," stated the first one. "No, it is the flag that is moving," contended the second. A Zen master, who happened to be walking by, overheard the debate and interrupted them. "Neither the flag nor the wind is moving," he said, "It is MIND that moves."
(In other versions of this story,the master says it is the HEARTthat flaps)
People's reactions to this story:
"The mind holds ultimate power. Without it, nothing would exist. If a tree fell in the forest..."
"Our minds create what we see. Our mind is strong and capable of anything."
"Nothing is as it seems."
"The Zen master is using 'move' in the sense of 'comtemplate.' The flag and wind do not think about moving, they simply do as the patterns of nature dictate, but the mind contemplates this."
Br> "The mind is the center of all things. Without it, nothing else matters."
"Interesting, although it is obviously the wind that is moving the flag."
"How stupid! I find it sad that two people would waste time on such an argument."
"I don't like stupid-ass answers to real questions! Is it possible that physical things move because of physical causes. I mean, c'mon, we experience physical things, but we don't disclaim its existence just because we are mentally aware of its occurrence."
"I liked this story, but I'm not sure why."
"I wonder if the two men agreed with what the Zen master said. If so, did they agree just because he is a Zen master?"
"Pretty intense situation! Two people arguing back and forth, and then a third person comes in with a totally different perspective! Just goes to show you, there are many different ways to look at a problem."
"So what's the point?"
"We westerners tend to think the mind is passive, that we just look around while our minds sit back and watch things move. But just the opposite is true."
"I guess this means MIND OVER MATTER!"
"This story isn't trying to say that the flag and the wind aren't moving - that's insignificant. It IS what it IS.. It's the mind that gives things meaning..."
"OK. The mind moves, but so does the flag and the wind!"
"Everyone perceives the world differently."
"This story is of very personal interest to me. There are parts of me that place very little value in my perceptual system's account of the world."
"It's a good story, but I think I'm missing something."
http://users.rider.edu/~suler/zenstory/movingmind.html
یاد این شعر قدیمی افتادم
همه شیریم شیران علم
حمله مان از باد باشد دم به دم
کا زیبایی بود
شاید هم شیر پاکتی
پروانه گرامی
این متن چه خوب ترجمه شده است . دست تان درد نکند
در مورد محتوای قصه تنها کامنتی که می توانم بگذارم اینست که بنویسم
« ؟is that so»
شاد و پیروز باشید
فریدون گرامی
یادم باشد یک نمره ی مثبت برای خودم در کنار آن همه منفی بگذارم .
البته این متن بسیار ساده است.
با سپاس
یاد ناپلئون افتادم که گفت
تصور کن اگر قرار بود هر کس به اندازه ی دانش خود حرف بزند چه سکوتی بر دنیا حاکم میشد .
چی میشد !!
سلام...
...............
در کتاب برادری ( .....) ...چندی قبل خواندم
که برای بودا ..مثل موسا ..که ده فرمان دارد ..ده فرمان نوشته بودند..
...
بند 7....اجتناب از رقص و آواز و طرب و لهو و لعب
بند 8...نفی زیور آلات و آرایش ها و تجملات ظاهری...
.......................
باز خدا پدرش رابیامرزد ..که ننوشت ..از نشان دادن سیتار و چهلتار و پنجاه تار در صدا و سیمای هندوستان خودداری شود...
....منظور همان برادر است...
اگر در جائی دیدی و یا شنیدی که این بند های نوشته شده توسط این برادر صحت دارد ..(اولن خبرم کن)..دومن..مرقوم فرموده بودند ..که هر ده اصل منفی است..و این خود خط درشت چهره ی بوداست ..که اگر بخواهیم سیمای اش را نقاشی کنیم خط درشت اش ( نه ) است.
و مذهب اش مذهب ( نه)...
پناه بر ابلیس ....چه حرفهائی که این روزها ..آدمی ..که نباید بشنود ..ناچارن می شنود...
سلام
پنج فرمان بودا خوانده بودم ولی ده فرمان خیر
در تاریخ دین، هیچ چیز عجیبرتر از دیدن بودا نیست که دینی جهانی بنیاد می گذارد، اما با اینهمه از کشیده شدن به هر گونه بحثی درباره ی ابدیت، خلود، یا خدا پرهیز دارد. می گوید بینهایت افسانه است، خیالبافته ی فیلسوفانی است که این فروتنی را نداشته اند که اعتراف کند «پشه کی داند که این باغ از کی است.» او به مناظره ی بر سر محدود یا نامحدود بودن جهان لبخند می زند، چنانکه گویی او این اسطوره ی نجومی عبث فیزیکدانها و ریاضیدانها را، که امروزه بر سر این مسئله بحث می کنند، پیش بینی می کرد. او از بیان هر گونه عقیده در این زمینه ها می پرهیزد: آیا جهان آغاز داشته یا انجامی خواهد داشت؟ آیا روان (= زندگانی) همان تن است یا متمایز از آن؟ آیا برای بزرگترین پاکان هم در بهشتی پاداشی هست یا نه؟ او این پرسشها را «جنگل، بیابان، خیمه شب بازی، پیچ و تاب خوردن، و دام بحث و اندیشه» می نامد که هرگز به فرزانگی و حکمت یا آرامش راه نمی برد….
هنگامی که برخی از مشتاقان به یادش می آورند که برهمنان مدعی هستند که راه حل این مسائل را می دانند، به آنان می خندد: «ای رهروان، زاهدها و برهمناتی هستند که چون مارماهی می لولند؛ و چون در این یا آن مسئله ایشان پرسشی شود، به دو پهلو گویی، به لولیدن مارماهی وار رو می آورند.» او این فرض آنها را که وداها وحی خدایان است خوار می شمارد، و براهمه ی مغرور به طبقه ی خود را بدین گونه ننگین می کند که اعضای هر طبقه را به انجمن رهروان خویش می پذیرد. او آشکارا نظام طبقاتی را محکوم نمی کند، بلکه، روشنی، به شاگردانش می گوید: «به همه ی سرزمینها بروید و این بشارت را تعلیم دهید. به آنان بگویید که بینوایان و فرودستان، توانگران و فرادستان همه یکی هستند، و همه ی طبقات در این آیین یگانه می شود، همچنان که رودها در دریا.» او اندیشه ی قربانی برای خدایان را رد می کند، و نگران قربانی جانوران در این آیینهاست؛ هر گونه آیین و پرستش موجودات فراتر از طبیعی، همه ی منتره ها و وردهارا رد می کند.
گاهی این مشهورترین پارسایان هند از لاادریه(اقرار به ندانستن) به الحاد آشکار می رسد. از راهش بیراهه نمی رود که خدا را انکار کند، و گاهی چنان سخن می گوید که گویی برهما واقعیت است نه یک آرمان؛ و پرستش عمومی خدایان را ممنوع نمی کند. و می گوید «این که دیگری بتواند سبب خوشبختی یا بدبختی ما بشود فرض ابلهانه ای است» - اینهاهمیشه حاصل رفتار و آرزوهای خود ماست. او از این رو گردان است که دستور اخلاقی خود را برپایه ی هر گونه احکام فراتر از طبیعی بگذارد؛ نه بهشتی می آورد و نه برزخی و نه دوزخی. به رنج و کشتنی که در فرایند زیست هست بیش از آن حساس است که آنها را خواست آگاهانه ی یک خدای انسان مانند بینگارد؛ او می اندیشد که این خطاهای جهانی سنگینتر از نشانه های یک قصد و نیت است. او در این صحنه ی نظم و آشفتگی، بدی و خوبی، هیچ اصل پاینده، و هیچ مرکزی برای واقعیت جاویدان نمی یابد، بلکه فقط گردابی و جریانی از حیات سرکش می بیند که تنها اصل بنیادین مابعدالطبیعه ی آن همان تغییر است.
همان گونه که بودا الا هیاتی بدون خدا عرضه می دارد، یک روانشناسی بی روان هم پیش می کشد؛ او جانگرایی (آنیمیسم) را به هر شکلی، حتی درباره ی انسان، رد می کند. درباره ی جهان با هراکلیتوس و برگوسن موافق است، و درباره ی ذهن با هیوم هم عقیده. تمام آن چیزی که می دانیم همان احساسهای ماست؛ از اینرو، تا آنجا که می توان دید، هر ماده ای نیرو، و هر جوهری حرکت است. حیات، تغییر است، جریان خنثای شدن و خاموش شدن؛ «روان» اسطوره ای است که ما، برای آسودگی مغزهای ناتوانمان، آن را، بی هیچ دلیل درستی، پشت جریان حالات خود آگاه خویش قرار می دهیم. «این یگانگی برتر ادراک»، این «ذهن» که احساسها و ادراکها را در اندیشه به هم پیوند می دهد، یک شبح است؛ تمام آنچه هست خود همین احساسها و ادراکهاست، که به طور خود به خود، به یادها و تصورات بدل می شود. حتی «خویشتن» گرانقدر هم وجود متمایز از این حالات روانی نیست؛ فقط استمرار این حالات است که حالات تازه تر حالات کهنه تر ارگانیسم را، همراه با عادات روانی و اخلاقی تمایلات و گرایشها، به یاد می آورند. توالی این حالات معلول یک «اراده ی» اسطوره ای نیست که به آنها افزوده شده باشد، بلکه نتیجه ی جبر وراثت، عادت، محیط و شرایط است. این ذهن سیال که فقط حالات روانی است، این روان یا «خویشتن» که فقط خوی یا پیشداوریی است که وراثت ناگزیر و تجربه ی ناپایدار آن را ساخته، نمی تواند خلودی داشته باشد، به این معنا که فرد همواره پایدار باشد. مردان ارزنده، حتی خود بودا هم، پس از مرگ چون یک شخص باقی نخواهند ماند.
اما، اگر چنین باشد، مسئله ی تولد مجدد چگونه ممکن است؟ اگر روانی در کار نیست، چگونه می تواند به وجود های دیگری برود و برای گناهانی که در این کالبد کرده است کیفر ببیند..... این عقیده چنان در هند عمومیت دارد که تقریباً هر هندویی آن را، چون اصل یا فرض مسلم، می پذیرد، و بندرت به خود زحمت می دهد که آن را اثبات کند؛ کوتاهی عمر و کثرت نسلها، ناگزیر انتقال نیروی حیاتی یا، اگر از دیدگاه الاهیات بگوییم، انتقال روان را القا می کند. بودا این اندیشه را همراه با هوایی که تنفس می کرد گرفت؛ این تنها چیزی است که او گویا هرگز در آن تردید نکرده است. او چرخ دوباره زاییده شدن، یا دایره ی وجود و قانون کرمه را مسلم می دانست؛ تنها اندیشه اش این بود که چگونه از این دایره آزاد شود، چگونه در اینجا به «نیروانه» و پس از آن به نیستی برسد.
اما «نیروانه» چیست؟ یافتن پاسخ غلطی برای این پرسش دشوار است، چون «استاد» این نکته را مبهم گذاشته و پیروانش هم هر معنایی که زیر آسمان کبود یافته اند، به این واژه داده اند. به طور کلی، سانسکریت نیروانه یعنی «خاموش شده»، مثل خاموش شدن چراغ یا آتش. کتابهای بودایی آن را به این معنای به کار می برند: (1) یک حالت سعادت که از راه محور کامل امیال خود پرستانه در این زندگی حاصل می شود؛ (2) رهایش فرد از دوباره زاییده شدن؛ (3) فنای خودآگاهی فردی؛ (4) اتحاد فرد با خدا؛ (5) بهشت سعادت پس از مرگ؛ گویا در تعلیم بودا نیروانه به معنای خاموشی هرگونه میل فردی، و پاداش به یک چنین خود نپرستیدن، یعنی گریز از دوباره زاییده شدن است. در ادبیات بودایی، این اصطلاح یک معنای دنیایی هم دارد، زیرا ارهت، یا مرد ارزنده، را مکرراً چنین وصف کرده اند که با یافتن «هفت بخش سازنده ی» نیروانه به آن می رسد. آن هفت بخش اینهاست: متانت پژوهش در حقیقت، نیرو، شوق، آرامش، جمیعت خاطر، استغنای طبع. اینها محتوای آن است، اما بندرت می تواند علت تولید کننده ی آن باشد: علت و سرچشمه ی نیروانه خاموشی میل خود پرستانه است؛ و نیروانه، در غالب متون کهن، به معنای آرامش بی رنج است که پاداش نیستی اخلاقی نفس است. بودا می گوید «اکنون، ای رهروان، این است حقیقت عالی رهایی از رنج. رهایی از رنج همان رهایی از آرزوی نفس است، ترک آن است، روگرداندن از آن، آزادی از آن، و بریدن از آن است، تا آنجا که هیچ نشانی از آن به جا نماند.» و آرزوی نفس، این تب میل خود جوی خودپسند. در مجموعه ی تعلیم «استاد» نیروانه همیشه مترادف سعادت است، یعنی محتوای آرام آن روان که دیگر نگران خود نیست. اما نیروانه ی کامل در بردارنده ی نیستی است. پاداش برترین تقدس، همانا هرگز دوباره زاییده نشده است.
بودا می گوید، ما سرانجام پوچی فردگرایی روانی و اخلاقی را درک می کنم. نفسهای ما، که موج می زنند، واقعاً موجودات و نیروهای جداگانه ای نیستند، بلکه چین و شکنهای گذرنده ای می باشند که بر جریان زندگی پیدا شده اند؛ گره های کوچکی هستند که در تور دستخوش باد سرنوشت ساخته و از هم باز می شوند. وقتی که خود را اجزایی از یک کل ببینیم، وقتی که خود را و تمایلاتان را از نو به شکل یک کل بسازیم، آنگاه نومیدیها و شکستهای شخصیمان، رنجهای گوناگون و مرگ اجتناب ناپذیرمان، دیگر ما را همچون پیش به تلخی غمگین نمی کند؛ آنها در پهنه ی نامحدودی گم شده اند. وقتی که آموخته باشیم که، نه به زندگانی جداگانه ی خود، بلکه به همه ی انسانها و همه ی زندگان مهر بورزیم، آنگاه سرانجام آرامش را باز خواهیم یافت.
«پنج دستور اخلاقی» بودا که انسانی است نه الهی و بیشتر روانشناسانه است تا اخلاقی»:
1-خودداری از کشتن هر موجود زنده؛
-2 خودداری از برداشتن چیزی که به شخص داده نشده است؛
-3 خودداری از دروغ گفتن؛
-4 خودداری از نوشابه های مست کننده و مواد روان گردان که بیخبری و بی خردی می آورد؛
-5 خودداری از زندگی غیرقدسی.
جای دیگری بودا عناصری را به تعلیمش می افزاید که به طور عینی پیشگام مسیح است. «این آیینی باستانی است که هرگز در اینجا دشمنی با دشمنی از میان نرود؛ تنها با نادشمنی از میان برود.» این دستورات برای یک رهرو به شکل یک سوگند درمی آید یعنی او باید سوگند بخورد که هیچ حیوانی را آزار ندهد و نکشد دروغ نگوید الکل و روانگردان مصرف نکند و دزدی نکند و به زندگی یک انسان معمولی تن ندهد
زندگی غیر قدسی یعنی چی؟
به طور کلی ...(سانسکریت) نیروانه یعنی خاموش شده..مثل خاموش شدن چراغ یا آتش...و الخ.........................................................
نیروانه در غالب(متون کهن)...به معنای آرامش بی رنج است..و الخ...
.......................................................................................
در تاریخ دین ..هیچ چیز عجیب تر از (دیدن) بودا نیست که دینی جهانی بنیاد می گذارد....از متن نوشته ات استخراج شد...
//////////////
بی گمان منظورتان در (تاریخ ادیان) است که و.و.و.و.....
///////////
دوست عزیز ...شتابزده و به نوعی نا رئال متن حاضر را نوشتی..وقتی می نویسی ..سانسکریت نیروانه یعنی خاموش شده..و مثال بعدی را که به نوعی به ختم کلام می نشانی...اولین گام عجله ...همین نکته است ..و سطرهای دیگری که نوشتی...نامحسوس و ایضن..ناهمواری بسیار دارد ...بطور کلی روایت شما حاوی نکات مستدلی که بتوان به آنها تکیه نمود...نیست...
در صورت توافق حاضرم با شما در این مورد ..آنهم به شکل ای میل ..به روشنگری بیشتر بهتری بمانم...
چرا که باور دارم...کامنت نویسی ..آنهم در این دوره ی شلوغ...به راه حل های اصلی و شفاف ..به نوعی پا نمی دهد...
علیرغم اینکه در اصول این دین به قول شما و فرزانه گان دیگر..جهانی...(مشکلی) با هم نداریم..
تنها ..روایت گر ها این بین ..با کمی و زیادی نوشتن واژه گان ..صورت مسئله را باز به نوعی تغییر می دهند...
موفق باشید...
دوست گرامی
از اینکه همیشه فعالانه در بحث ها شرکت می نمایید بسیار سپاسگزارم.
امیدوارم بتوانید به نحوی ، به هر شکلی که مایلید بتوانید در بحثتان با سنباد گرامی به نتیجه برسید.
ایشان در سایت کلوب مسئول کلوب بودا هستند
http://www.cloob.com/clubname/buddhaandbuddhism
می توانید به آنجا هم مراجعه کرده و بحث ها را مطالعه فرمایید
اگر هم مایل بودید ستونی را در همین گوشه وبلاگ باز می کنم در آنجا به گفتگو ادامه دهید.
با سپاس از لطفی که به این خانه ی کوچک دارید
خرمگس رخفت has left a new comment on your post "حرکت ذهن":
ذهن من حرکت نمیکنه
باد حرکن نمیکنه
پرچم هم حرکت نمیکنه
هیچی حرکت نمیکنه
سندباد گرامی
از اینکه این همه که زحمت کشیده و در این بحث شرکت کردید سپاسگزاری می کنم
.
از این جملات بودا بسیار خوشم اومد:
« وقتی که آموخته باشیم که، نه به زندگانی جداگانه ی خود، بلکه به همه ی انسانها و همه ی زندگان مهر بورزیم، آنگاه سرانجام آرامش را باز خواهیم یافت.»
سلام پروانه ی عزیز
امیدوارم مثل همیشه ایام به کام تو و خانواده ی محترم باشه
بعد مدت ها اینجا آمدم... !
اما همیشه در درونم هستی و با یادت شادم ....
خواستم فقط جویای حال شما و خانواده ی عزیزت باشم
تبریک می گم وبلاگت فوق العاده شده ...اوووه ...کارگاه ترجمه ...تبریک می گم... تبریک نازنین .
از همین جا دستتو می فشارم ... سلام منو به تک تک همراهانت برسان...می بوسمت ...
به امید دیدار ... بدورد
سلام ف عزیز
مثل همیشه خوب هستی. حتما مشغول درس و دانشگاه هستی.
امیدوارم تو هم همانند شیرین عبادی روزی پر آوازه شوی.
روی ماهت را می بوسم
شاد و تندرست باشی