دو رهرودر حالی که کاسه های خود را در رودخانه می شستند متوجه یک عقرب شدند که در حال غرق شد ن بود.یک رهرو فورا با ملاقه اش او را گرفت وروی صخره ی ساحل گذاشت در حین انجام این کار نیش زده شد. او به کار شستن کاسه اش بازگشت و عقرب دوباره در آب افتاد و رهرو عقرب را نجات دا د و دوباره نیش زده شد. دیگر راهب از او پرسید" ای دوست چرا باز هم او را نجات می دهی در صورتی که می دانی نیش زدن طبیعت اوست؟
رهرو پاسخ داد:زیرا نجات دادن او نیز طبیعت من است
The Nature of Things
Two monks were washing their bowls in the river when they noticed a scorpion that was drowning. One monk immediately scooped it up and set it upon the bank. In the process he was stung. He went back to washing his bowl and again the scorpion fell in. The monk saved the scorpion and was again stung. The other monk asked him, "Friend, why do you continue to save the scorpion when you know it's nature is to sting?"
"Because," the monk replied, "to save it is my nature."
طبیعت واقعی ما چیه؟ توی این دنیای پر غوغا، این قدر نقاب بر روی صورت آدم گذاشته می شود که طبیعت واقعی را سخت می شود پیدا کرد
فکر کنم اگر یک پست هم در همین راستا بنویسی، کار پسندیده ای باشد
من بر این باورم که شخصیت انسانها وقتی شکل گرفت تغییر نخواهد کرد مگر به گفته ی شما نقاب بر چهره ی خود بگذارند .کمی که تجربیات شما بیشتر شود و زبانم لال نیش ها نوش کردید آن وقت عقرب ها را فورا خواهید شناخت.
از پیشنهاد شما با کمال تشکر استقبال می شود ولی بعد از اینکه ترجمه ی ۵ داستان دیگر به اتمام رسید . ( برای خودم قانون گذاشته ام)
.
داستان های ذن ذهن شما را به کار می گیرد و باعث می شود شما از زوایای مختلف به آن نگاه کنید. این داستان هم برداشت های متفاوتی دارد یکی همان است که شما به درستی بیان نمودید.
پروانه گرامی
از محبت و لطف تان به گاهنگار پرستو صمیمانه تشکر می کنم. اما در باره این داستان ناچارم که بنویسم
ترحم بر گرگ سپید دندان
ستم باشد بر گوسپندان
نجات عقرب ( هیتلر ها و نرون ها ) چون طبیعت شان نیش زدن و ویرانگریست ستم بر مردم بی دفاع است. وقتی مجبوری به خاطر شستن ظرف در رابطه با عقرب قرار بگیری ناجاری که با نیش عقرب مقابله کنی .
صلح و دوستی باید در رابطه ی منطقی و انسانی خود باشد
تا نظر شما درین باره چه باشد؟
با صمیمانه ترین درود ها
این داستان گوشه ای از طبعیت بودایی یست گوشه دیگر آن را می توان در خطرناک ترین ورزش های رزمی یعنی ورزش های بودایی شائولین کنگ فو و کاراته و ووشو و غیره یافت .یک بودایی علاوه بر اینکه شفقت محض است در دفاع از جانش موجودی غیرقابل نفوذ است. اما داستان عقرب روایتی نه چندان واقعی اما صدچندان موثر برای نشان دادن شفقت است.حتی یک تروریست یا بمب گذار یا فاشیست بودایی در جهان متشنج امروز وجود ندارد.
پروانه گرامی
در پاسخ به سئوال شما باید بگویم منهم مثل شما و خیلی از دوستان دیگر این داستان ها ی ذن را دوست دارم . اما یادمان باشد اندیشه و یا فلسفه ذن یک اندیشه ی کهن است و به نظر من همیشه راه حل های آن راه حل های درستی به نظر نمی رسد. و یا با زمانه امروز وفق نمی دهد. من انچه را نوشتم نظرم نسبت به پندار این داستان بود. نه خود داستان.
از اینکه لطف کرده اید و ترجمه این داستان را به پرستو تقدیم کرده اید صمیمانه تشکر می کنم.
در باره نحوه ترجمه این داستان و داستان قبلی بزودی نظرم را خواهم نوشت. منهم تصمیم دارم در پرستو مطالبی را ترجمه کنم که همکاری و همیاری شما در کار ترجمه برایم ارزشمند خواهد بود
با سپاس و درود فراوان
فریدون گرامی
البته دیدگاه من نسبت به پرستو برداشت شما از این داستان نیست. من احساس و برداشت خودم را دارم که همانا رهرو آشتی و دوستی بودن پرستو با راههای خاص خودش است.
.
در مورد ترچمه باید بگویم کارهای پادویی ترجمه ی استادی چون شما را با کمال میل انجام خواهم داد البته اگر از پس آن برآیم.
با سپاس از شما
هضم این قطعه برای من خیلی سخته. من که تحمل هیچ موجودی را که بیشتر از ۴ پا نداشته باشد را ندارم. هرچند از موجوداتی با پاهای بسیار کمتر از این رنج ها دیده ام.
تا جایی که به یاد دارم تا کنون شما فقط از یک داستان خوشتان آمده است.
تا ببینیم
پروانه گرامی
دیشب این داستان ذن شما را را برای یکی از دوستان تعریف کردم . او از این داستان بسیار استقبال کر و گفت آری همیطور است. گاندی و چه گوارا و دیگر رهبران مردمی طبیعت شان کمک کردن به توده ها بوده است گرچه توسط همان توده ها بقتل رسیده اند.
من اولین بار که این داستان را خواندم با خود گفتم «نیش عقرب نه از ره کین است ، اقتضای طبیعتش این است» و به یاد زنی در فامیل که که تا اسمش می آمد این ضرب المثل هم همراهش بود. زنی که به همه ی فامیل نیش می زد. اگر فامیل تحریمش می کردند نامه می نوشت تا از طریق پست به کارش ادامه دهد و هیچ کس حرفهای او را جدی نمی گرفت و اهمیت نمی داد چون به او می گفتند عقرب فامیل.
یادم می آید بیست سال پیش یکبار که از کانادا برگشته بود آمد و گفت طلاق پسرش را از زن کاناداییش گرفت .
و با دوباره فکر کردن به آن به نتایج دیگری رسیدم.
....
آن روز قطار گاندی بسیار دیر به ایستگاه میرسد. ناتورام خسته از انتظاری ۱۴ ساله، تأخیر چندساعته قطار را تاب نمیآورد و وقتی گاندی از قطار پیاده میشود، جمعیت را کنار زده؛ جلوی او میایستد و با عصبانیت میگوید: «باباجی (پدربزرگ) دیر کردی!» و «رولور» خود را از زیر جلیقه خاکیرنگش بیرون میکشد. گاندی نگاهی به اسلحه میکند و درست قبل از شلیک گلولهها، رو به قاتلش میگوید: «ببخش که منتظرت گذاشتم.»
http://www.radiozamaneh.biz/special/2007/11/post_325.html
نمیدانم چرا این سوء تفاهم پیش آمده که من از داستانها خوشم نمیاید. من از داستانها خوشم میاید و خیلی هم خوشم میاید. به قهرمانان داستانها هم بسیار رشک میبرم برای نوع زندگی و برداشتی که از آن دارند و نیز برای همین هم هست که سعی میکنم با آنها هم ذات پنداری کنم و در موردشان نظر دهم. و الا امکان ندارد در مورد چیزی که دوست ندارم بنویسم.
ممنون
بابت اشتباه خودم پوزش می خواهم.
من هم به این داستان ها به این دید نگاه نمی کنم که خوشم می آید یا نه ، بلکه باعث می شود فکرم مشغول شود و مطمئنن اثر خود را هم می گذارد
آدرس دانلود روسپییان سودازده من را توی کتابامون و بعد از بیست و سه گذاشته ام اگر ندارید بردارید خیلی سریع تا فیلتر نشده.