داستان بیژن و منیژه
شبی چون شبه روی شسته به قیر / نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر
دگرگونه آرایشی کرد ماه / بیسچ گذر کرد بر پیشگاه
شده تیره اندر سرای درنگ / میان کرده باریک و دل کرده تنگ
سپاه شب تیره بر دشت و راغ/ یکی فرش گسترده از پر زاغ
چو پولاد زنگار خورده سپهر /تو گفتی به قیراندر اندود چهر
نموده ز هر سو به چهره اهرمن / چو مار سیه باز کرده دهن
هر آنگه که برزد یکی باد سرد / چو زنگی بر انگیخت ز انگشت گرد
چنان کرد باغ و لب جویبار / کجا موج خیزد زدریای قار
فرو مانده گردون گردان به جای / شده سست خورشید را دست و پای
سپهر اندر آن چادر قیر گون / تو گفتی شده ستی به خواب اندرون
جهان را دل از خویشتن پر هراس / جرس بر کشیده نگهبان پاس
نه آوای مرغ و نه هرای دد / زمانه زبان بسته از نیک و بد
نبد هیچ پیدا نشیب از فراز / دلم تنگ شد زآن درنگ دراز
بدان تنگی اندر بجستم زجای / یکی مهربان بودم اندر سرای
خروشیدم و خواستم زو چراغ / بیاورد شمع و بیامد به باغ
می آورد و نار و ترنج و بهی / زدوده یکی جام شاهنشهی
مرا گفت شمعت چه باید همی؟ / شب تیره خوابت نیاید همی؟
پر از چاره و مهر و نیرنگ و جنگ / همه از در مرد فرهنگ و سنگ
بدان سرو بن گفتم: ای ماه روی / مرا امشب این داستان باز گوی
مر گفت: گر چون زمن بشنوی / به شعر آری از دفتر پهلوی،
همت گویم و هم پذیرم سپاس / کنون بشنو ای یار نیکی شناس:
.... آغاز داستان از شاهنامه دکتر خالقی مطلق
شاهنامه ژول مل شاهنامه مسکو
از زنان شاهنامه بسیار سخن گفته شده و کمتر به "مهربان یار" پرداخته شده است. همان گونه که در آغاز بسیار تیره و تار داستان بیژن و منیژه ،فردوسی نوشته است شبی خواب به چشمانش نمی آمده و از همسرش می خواهد برایش چراغ بیاورد و همسر با مهربانی برایش چراغ و می و چنگ می آورد و داستان بیژن و منیژه را برای فردوسی می خواند و از او می خواهد تا آن را به شعر در آورد.
تیرگی شب تار در آغاز داستان ذهن خواننده را برای چاه سیاوش آماده می کند...
شاهرخ مسکوب در [مقدمه ای بر رستم و اسفندیار] در رابطه با بی توجهی ما ایرانیان به شاهنامه فردوسی چنین می نویسد:
«هزار سال از زندگی تلخ و بزرگوار فردوسی می گذرد. در تاریخ ناسپاس و سفله۱ پرور ما، بیدادی که بر او رفته است، مانندی ندارد. و در این جماعت قوادان۲ و دلقکان که ماییم با هوس های ناچیز و آرزوهای تباه، کسی را پروای کار او نیست و جهان شگفت شاهنامه همچنان بر «ارباب فضل» دربسته و ناشناخته مانده است. اما در این دوران دراز، شاهنامه زندگی صبور خود را در میان مردم عادی این سرزمین ادامه داده است، و هنوز صدای گرمش گاه گاه اینجا و آنجا در خانه یی و قهوه خانه یی شنیده می شود و در هر حال این زندگی خواهد بود، و این صدا خاموش نخواهد شد، و در هر زمان به آوایی و نوایی سازگار مردم همان روزگار فراگوش می رسد.»
****************
من تا همین چند روز پیش خیلی سرسری از کنار اشعار فردوسی می گذشتم و به گستره و ژرفای اندیشه فردوسی پی نبرده بودم. تا اینکه با بحثی که با دوست عزیزی در باره اشعار فردوسی پیش آمد که سبب تجدید نظر در افکار م شد
مثلن در همین شعر می بینم واژه ها فارسی است و معانی واژه ها را یا میدانم و یا اگر نمیدانم می توانم از فرهنگ لغات به دست بیاوریم ولی با این وجود در توضیح هر بیت آن دچار اشکال می شوم و ناچارم به مراجع و کتب مختلف برای درک درست آن رجوع کنم.
این شعر که مقدمه قصه بیژن و منیژه است فردوسی خردمند چه زیبا تاریکی شب را توصیف کرده است و هر بیت آن دنیایی از تصویر و خیال را در ذهن ما نقاشی می کند.
قصه بیژن و منیژه را خواندم . بسیار لذت بردم.
از پروانه گرامی به خاطر باز کردن این بحث در اینجا صمیمانه تشکر می کنم.
*************
به دنبال شعر بیژن و منیژه به زبان انگلیسی گشتم که ببینم بند شش چگونه ترجمه شده است و برداشت مترجم از این بند شش چه بوده است. متاسفانه موفق نشدم. آیا ممکن است فردوسی به زبان انگلیسی ترجمه نشده باشد؟ در حالیکه حافظ توسط گوته به آلمانی و خیام توسط فیتز جرالد به انگلیسی ترجمه شده است.
چه حکمتی در حافظ و خیام است که این گونه از مرز ها گذشته و جهانی شده است. آیا ممکن است شاهنامه فردوسی ترجمه نشده باشد و جهان ادب از آن بی خبر مانده باشد؟
بسیار خوشحالم که شما هم شاهنامه خوان شدید. چندی پیش که شما مطلبی د رباره ی شاهنامه نوشته بودید از شما چه پنهان بسیار دلگیر شدم به گونه ای که ناراحتی من در خانه هم به چشم می خورد فیروز وقتی متوجه علت ناراحتی ام شد گفت: فریدون به خاطر روحیه عادلانه و پژوهشگری که دارد قطعا به شاهنامه بهای بیشتری خواهد البته ما گوچک عمو فریدون هم هستیم
**********
بابت انتقال سخن شاهرخ مشکوب هم سپاس
*********
فریدون گرامی برخی ابیات فردوسی که برای زمینه سازی و یا بیان نتیجه گیری ها ویا... بسیار سنگین هستند . آغاز داستان ها ی شاهنامه بسیار شگرف است. در همین داستان بیژن و منیژه تاریکی شبی که خودش در آن به سر برده چنان با داستان در هم رفته که به گفته ی مارکز هیپنوتیزم می کند.
*******
شور بختانه شاهنامه را ابتدا هندوستان و مسکو و فرانسه و... گرد آوری و چاپ کردند ، پس از آنها برای نخستین بار دو شاهنامه پژوه دکتر خالقی مطلق و دکتر جنیدی هر کدام جداگانه سی سال روی شاهنامه کار کردند و در سال 1388 هر دو به چاپ رسیدند. باز هم نخستین بار شاهنامه خالقی مطلق ابتدا در امریکا چاپ شد.
و بیش از هزار نسخه دستی در سراسر دنیا از شاهنامه در ووزه های کشورها نگهداری می شود . می بینیم که شاهنامه بیش از حافظ و خیام در بین دیگر مردم جای دارد . تا کنون به سی زبان ترجمه شده.
رو سها پیش از ما از داستان های شاهنامه فیلم های زیبایی درست کرده اند.
با سپاس فراوان
تمایل به تبادل لینک با سایت شما را دارم در صورت موافقت بنده را بانام
علمی,کتاب,مجله,مقاله,خبری,برنامه,جزوه,هک یا قسمتی از آن
http://oonieknafar.blogfa.com
لینک کرده سپس به من خبردهید تا شما را باچه نامی لینک کنم
با تشکر ستوده
برای سودا گری لینک به اینجا نیامده ام.
سلام پروانه ی من
بالاخره تونستم شعر رو بخونم . دلم لرزید پروانه . بسکه ازاین شعرای آبکی خوندم از ضرباهنگ حماسی این ابیات دلم لرزید انگار که جنگ آغاز شده . ازت ممنونم که این ابیات زیبا رو اینجا گذاشتی .
من با اجازه ات بردمش توی یادداشتهای فیس بوک که دوستان هم بخونن و از راه به در بشن :)
دوستت دارم . پایدار باشی.
سلام دوست خوبم
شعرای فردوسی جنگ زندگیه ... امروز جاتو خالی کردم رفته بودم سخنرانی دکتر وحیدی موضوع شاهنامه
پپامتو برا فیروز خوندم و گفتم :امروز خیلی یادش بودم .
فیروز هم گفت: منم یادش بودم.
قربون اون صفات
پروانه - چندی پیش که شما مطلبی د رباره ی شاهنامه نوشته بودید از شما چه پنهان بسیار دلگیر شدم ...
فریدون : امیدوارم هیچگاه از انتقاد های من از شعرا و بزرگان ادب دلگیر نشوید. ما باید بتوانیم منویات قلبی مان را آزادانه در فضایی دوستانه بیان کنیم . تنها در فضایی باز و دوستانه است که میشود به اشتباهات پی برد و به نتیجه ای مطلوب رسید.
پروانه -می بینیم که شاهنامه بیش از حافظ و خیام در بین دیگر مردم جای دارد . تا کنون به سی زبان ترجمه شده.
فریدون - در گوگل گشتم که شاهنامه را به زبان انگلیسی پیدا کنم. اما تا این لحظه موفق نشده ام ترجمه ای از شعر او پیدا کنم.
با سپاس و تشکر فراوان
دلگیری ام برای فردوسی بود که این گونه دور مانده است و هیچ ارتباطی به ارتباط های فکری و دوستی بین ما نداشت.
ترجمه شاهنامه: در اینترنت بسیاری مطالب نیست یا ناقص است. در مورد ترجمه های انگلیسی شاهنامه تحقیق می کنم.
با سپاس
درود بر شما... من پیش از آشنایی با شما در سایت ها و وبلاگ های گوناگونی که در مورد فردوسی ی بزرگ و شاه نامه بود م یگشتم و پراکنده نوشته هایی می خواندم ... پس از آشنایی با شما تا حد زیادی به قرار رسیدم و از این که بخشی از پرسش هایم با ارجاعات عالمانه آگاهانه و علمی و متقن شما به پاسخ می رسند مدیون شما و شاگردتان هستم. شما را بسیار سپاس.
درود دوست گرامی
هر چه باشد شما در آن نزدیکی فردوسی زندگی می کنید و ذرات وجودش همان دورو بر شماست و من همیشه شاگرد آن ذرات هستم.
سپاس
پروانه گرامی
دیشب تا دیر وقت نشسته بودم و در اینتر نت مطالب جالبی به انگلیسی در باره فردوسی یافتم. داشتم فکر می کردم سر انجام شوق و ذوق و علاقه شما به فردوسی و مطالب تان در این بلاگ ، سبب شد من هم به این راه کشیده شوم. اما من در پایین این قله بلند ایستاده ام و راهی را که شما مدت ها پیش پیموده اید تازه در سر آغاز آنم. راستی چقدر دانستن و دانایی زیبا و شیرین است.
***************
دگرگونه آرایشی کرد ماه / بیسچ گذر کرد بر پیشگاه
شده تیره اندر سرای درنگ / میان کرده باریک و دل کرده تنگ
ز تاجش سه بهره شد لاژورد / سپرده هوا را به زنگار گرد
راستی به زبان ساده خودمان معانی ابیات فوق چیست
*******************
آیا هنوز هم آن کلاس های شاهنامه و گرد هم آیی ها ادامه دارد؟
شاد و پیروز باشید
مدتی است در فکر جمع آوری همه ی خوانده ها و شنیده هایم در باره ی شاهنامه در وبلاگ دیگری هستم، خوشحال خواهم شد از آنچه شما به زبان انگلیسی می یابید هم در آنجا استفاده شود.
شاهنامه هم دوستاران خودش را دارد و یقین دارم به آن خواهند پیوست.
**********************
معنی ابیات فوق:
فردوسی در این بیت های آغاز،شروع یورش شب را می سراید:
دگرگونه آرایشی کرد ماه / بیسچ گذر کرد بر پیشگاه
با حمله ی ابرها ماه آرایش دیگری را شروع کرد و آماده ی رفتن از آستان شب شد.
شده تیره اندر سرای درنگ / میان کرده باریک و دل کرده تنگ
سرای درنگ:منزلگاه
توصیف از گرفتن ابر بر روی ماه است که کم کم باریک می شود . از این "دل کرده تنگ"ا ش خیلی خوشم می آد!
ز تاجش سه بهره شد لاژورد / سپرده هوا را به زنگار گرد
با گذاشتن شماره 12 روی "زنگار گرد" آقای خالقی در پای صفحه توضیح داده اند که در نسخه ی دیگری" زنگار و گرد" آمده است . شاید دومی آهنگش قشنگ تر باشد.
رنگ ابرها با روشنی ماه به رنگ لاجورد در آمده و آن قسمت تاج ماه با ابرها سه پاره شده. از این پس که ماه در حال از چشم ها پنهان شدن است هوا را به ابرها می سپارد که با گرد و ابر پوشیده شود. چون اینجا با آوردن رنگ لاژورد صحبت از یورش ابرها بوده شاید "زنگار و گرد" درست تر باشد. یعنی هم با ابرها پوشده شده و آمدن گرد راهم خبر می دهد.
من اینجا از شهرزاد گرامی که گاهی دوستی می کنند و به اینجا سر می زنند می خواهم مارا تصحیح کنند
فریدون گرامی چشم به راه شنید نظر شماهم هستم.
***********
شاهنامه خوانی:
کانون فردوسی:کلاس های شاهنامه خوانی که با استاد نقال امیر صادقی داشتیم مهر سال 1387 به دلیل نداشتن کلاس اضافه در فرهنگسرا تعطیل شد و به جای آن ماهی یک بار نشست درآن فرهنگسرا برگزار می شود که گاهی شهرزاد هم به آنجا می آید.
کانون ایران بزرگ: این کانون هم نشست هایی نه چندان مرتب دارد که در فرهنگسرای رسانه برگزار می شود.
در ضمن من از اعضای هر دو کانون هستم که با دبیر آنها همکاری می کنم و دوستان بسیار ارزشمندی در آنجا یافته ام. شاید برایتان جالب باشد که بگویم بیشترین طرفداران شاهنامه خانم ها هستند.و این کانون ها با فعالیت مجانی اعضا و گرفتن امکانات از فرهنگسراها برگزار می شود آن هم با دشواری فراوان. همین چند روز پیش دبیر کانون نامه ای به من نشان داد که او را متهم به غیر اخلاقی بودن کرده اند چون سرودی را در ابتدای برنامه پخش می کند که در باره ی شاهنامه است.
اگر دوستاران فردوسی نبودند خلخالی سی سال پیش با بولدزرش آرامگاه فردوسی را با خاک یکسان کرده بود.
با سپاس
همراه با خوانش مقدمه ی بیژن و منیژه فردوسی بزرگ ، این مقدمه منوچهری بی جا نیست
شبی گیسو فروهشته به دامن
پلاسین معجر و قیرینه گرزن
بکردار زنی زنگی که هرشب
بزاید کودکی بلغاری آن زن
کنون شویش بمرد و گشت فرتوت
از آن فرزند زادن شد سترون
شبی چون چاه بیژن تنگ و تاریک
چو بیژن در میان چاه او من
ثریا چون منیژه بر سر چاه
دو چشم من بدو چون چشم بیژن
...
http://ganjoor.net/manoochehri/divanm/ghaside-ghete/sh51/
با تشکر از فیروز گرامی به خاطر شعر منوچهری و پروانه گرامی به خاطر توضیحاتی در باره سه بیت درخواستی داده اند.
یک -در بیت اول آمده است که شبی بس تاریک که ظلمانی و ستاره ای هم در آسمان نیست . در چنین شرایط ظلمانی آیا ممکن است ماه قابل رویت باشد. ؟
«دگرگونه آرایشی کرد ماه / بیسچ گذر کرد بر پیشگاه
با حمله ی ابرها ماه آرایش دیگری را شروع کرد و آماده ی رفتن از آستان شب شد.»
آیا این بیت با بیت اول در تضاد نیست؟ آیا ممکن است بیت «دگرگونه آرایشی کرد ماه / بیسچ گذر کرد بر پیشگاه» تفسیری دیگر داشته باشد؟
2- منهم فکر می کنم رنگار و گرد درست باشد
3- اینهم چند لینک شاهنامه به انگلیسی
http://enel.ucalgary.ca/People/far/hobbies/iran/shahnameh.html
http://www.sacred-texts.com/neu/shahnama.txt
http://www.ferdosi.org/home.htm
http://dooroodiran.blogspot.com/2003/07/ferdowsi-and-his-epic-shahnameh.html
http://www.heritageinstitute.com/zoroastrianism/shahnameh/characters.htm
http://www.mage.com/poetry/fas.html
اگر در گوگل بنویسیم Shahnameh به سایت های فراوانی می رسیم که مطالبی در باره شاهنامه به انگلیسی نوشته اند همچنین اگر در گوگل بنویسیم The Persian Book of Kings باز هم به سایت ها یی میرسیم در باره فردوسی و شاهنامه به انگلیسی مطلب نوشته شده است
با سپاس فراوان از فیروز عزیز و شما
از ایمیل شهرزاد گرامی:
ابتدای داستان بیژن و منیژه با همان شیوهی داستان رستم و سهراب یا رستم و اسفندیار آغاز میشود، همان که دکتر کزازی از آن به "شگرف آغازی" تعبیر کردهاند، از همان ابیات آغازین فردوسی استادانه و با بیانی تحسین برانگیز شب تاریک را به تصویر میکشد که وقتی پیشتر میرویم و بیژن را در چاه میبینیم، بیشتر با این تاریکی همراه میشویم و آن را حس میکنیم. در حقیقت ابیات آغازین داستان بیژن و منیژه درآمدی است که روح حماسی و جنگاوری حاکم بر شاهنامه را به خوبی نشان میدهد و از طرف دیگر طرح و پیرنگ داستان در این ابیات به خوبی قابل درک است؛ آهنگ زیبای کلام و وصف بینظیر و یگانهای که فردوسی از شب میدهد، زمینهی شکلگیری داستانی زیبا را فراهم میکند.
پروانه جان همانگونه که شما هم نوشته بودید مضمون سه بیت مورد نظر وصف تاریکی و تیرگی شب است؛ در ادامهی همان بحث آنچه از این سه بیت متوجه شدم، اینجا میآورم که امیدوارم با راهنماییهای شما و خوانندگان گرامیتان به درک بهتری از این ابیات برسم:
دگرگونه آرایشی کرد ماه/بسیچ گذر کرد بر پیشگاه
فردوسی با استفاده از اصطلاحات نظامی (آرایش، بسیج کردن، پیشگاه، گذر کردن= شاید منظور سان دیدن هم باشد) به زیبایی صحنه یک میدان جنگی را به تصویر کشیده، ماه، شاه و استراتژیست آن است که آرایش جنگی خود را تغییر داده و پس از سان دیدن از لشکرش، آمادهی حرکت از منزلگاه خود است.
شده تیره اندر سرای درنگ/میان کرده باریک و دل کرده تنگ
سرای درنگ کنایه از آسمان است. ماه در آسمان تیره و تاریک شده بود (منظور شبی بسیار تاریک و عاری از نور ماه است). مصراع دوم کنایه از شکل هلالی ماه است (و با شما موافقم، فردوسی با چه تصویر قشنگ و بینظیری شکل ماه را توصیف کرده)
ز تاجش سه بهره شده لاژورد/ سپرده هوا را به زنگار و گرد
شاید معنای این مصراع را به درستی درک نکرده باشم ولی فکر میکنم فردوسی اینجا ماه را به چهار بهره (بخش) تقسیم کرده است که از این چهار بهره سه بخش آن به زیر ابرها رفته و کبود و تیره (لاژورد) شده؛ پس بیت را میشود این طور معنی کرد: از تاج شاه (ماه) سه قسمتش کبود و تیره بود و به همین دلیل هوا بس تیره و تار مینمود.
**********
حالا که وصفی به این زیبایی از شب را میخوانیم، شاید بیمناسبت نباشد، یادی کنیم از قصیده زیبای منوچهری:
شبی گیسو فروهشته به دامن/ پلاسین معجر و قیرینه گرزن
به کردار زنی زنگی که هرشب/بزاید کودکی بلغاری آن زن
کنون شویش بمرد و گشت فرتوت/از آن فرزند زادن شد سترون
شبی چون چاه بیژن تنگ و تاریک/چو بیژن در میان چاه او من
ثریا چون منیژه بر سر چاه/دو چشم من بدو چون چشم بیژن
.....
پروانه جان
با خواندن دیدگاه فریدون گرامی نکات دیگری به ذهنم رسید که البته با این دانش خیلی کم و اطلاعات محدود نمی دانم تا چه حد می تواند درست باشد.
آیا "پیشگاه" یکی از منازل ماه در آسمان نیست که به هنگام قرار گرفتن ماه در این موقعیت و منزل، آسمان کاملن تاریک می شود؟
با این دیدگاه منافات معنایی بیت اول و دوم که فریدون گرامی به آن اشاره کرده اند هم حل می شود:
دگر گونه آرایشی کرد ماه/ بسیچ گذر کرد بر پیشگاه
با تامل بیشتر بر حرف اضافه ی "بر" احتمال این که پیشگاه منزلی از منازل قمر درآسمان باشد، بیشتر می شود؛ چرا فردوسی نگفته "بسیچ گذر کرد از پیشگاه" پس منظور این است که ماه بر پیشگاه گذر کرده و در حالت تاریکی کامل قرار گرفته است. برای تکمیل این گفتار می توان به این بیت نظامی اشاره کرد:
جناح آن چنان بست در پیشگاه
که پوشیده شد روی خورشید و ماه
دکتر ابوالفضل مصفا فرهنگی جامعی درباره اصطلاحات نجومی دارد که متاسفانه در حال حاضر به آن دسترسی ندارم، به هر حال شاید مراجعه به یک فرهنگ اصطلاحات نجومی برای رمز گشایی این ابیات راه گشا باشد.
با این تعبیر معنای بیت دیگر هم قابل بازنگری است:
زتاجش سه بهره شده لاژورد/سپرده هوا را به زنگار و گرد
در خوانش پیشین به شکل ظاهری تاج دقت نکرده بودم، شکل عمومی تاجها سه بخشی است؛ پس شاید منظور فردوسی این است که هر سه بخش تاج (= همه ی ماه) کبود شده بود با این توصیف، وصف تاریکی بی حد و حصر شب دور از ذهن به نظر نمی رسد.
چشم به راه نظرهای شما، فریدون گرامی و خوانندگانتان هستم.
با درودهای فراوان
شهرزاد جان
من و تو با هم مشغول نوشتن بودیم. پیام بعدی را وقتی نوشته ام که این پیام را نخوانده بودم.
شهرزاد گرامی
به توصیه ات به سراغ کتاب "نامه باستان" دکتر کزازی در کتابهای مرجع کتابخانه رفتم، دیدم باید خریدارش شوم.
جالب است که کزازی هم همین ابیات منوچهری را برای توضیح بیشتر این "شگرف آغازین" فردوسی آورده بود.
فردا دوربین می برم و از آن صفحات عکس می گیرم . بسیار خواندنی است. به این صفحه اضافه خواهد شد تا با همیاری و راهنمایی همه ی دوستان یادگار خوبی در اینجا بماند.
****************
فریدون گرامی
این چند خط را آنجا برداشت کردم:
شَبَه :گونه ای سنگ تیره فام است که در پندار شناسی سخن پارسی نماد گونه سیاهی است. این واژه باز خوانده به شب است و از شَبّگ در پهلوی بر آمده است. ریختهای دیگر تازی شده از آن یکی شَبَق و دیگری سَبَح است.
...
ایرانیان کهن در میانه ی آسمان و فلز پیوندی یافته اند و آسمان را ساخته از فلز درخشان و آبگینه گون می دانسته اند.
....
در جستجوی پاسخ پرسش شما هم کوتاه بنویسم، خواندم که شبی بسیار تیره بود که از ستاره ها ها دید نمی شدند فقط ماه کم رنگی که در بیت دوم به بعد وصفش آمده دیده می شده است.
........
دو چشم من بدو چون چشم بیژن
شهرزاد گرامی
این نیم بیت منوچهری خیلی دل منو می سوزونه.. می دونی با این وصف شب تاریک ... یاد چی میفتم.. یاد زندونی هایی که این روزها در بندند ..انگار چشای اونا داره نگام می کنه...
پروانه گرامی
مطالبی را که شهرزاد گرامی نوشته است مورد تایید من هم هست . از شما و شهرزاد گرامی به خاطر پژوهش و یادداشت های بسیط و ارزشمندتان در باره سر آغاز شعر بیژن و منیژه صمیمانه تشکر می کنم و سپاسگزارم.
_________________________________________________
واژه لاجورد (لاژورد) در اشعار فردوسی
------------------------------------------
# لاجورد اصل . لاجورد بدخشی . لاجورد کاشی . لاجورد فرنکی . (ص ) به رنگ لاجورد. لاجوردی . کبود. نیلی . ازرق. (مجازاً)، سیاه . ظلمانی . تاریک . تیره:
یکی سخت سوگند شاهانه خورد
بروز سپید و شب لاجورد.
فردوسی .
برآشفت یک روز و سوگند خورد
بروز سپید و شب لاجورد.
فردوسی .
همی تاخت رستم پس او چو گرد
زمین لعل گشت و هوا لاجورد.
فردوسی .
نه آرام بودش نه خواب و نه خورد
شده روز روشن بدو لاجورد.
فردوسی .
هر آن کس که با او بجوید نبرد
کند جامه مادر بر او لاجورد.
فردوسی .
بدادار دارنده سوگند خورد
بروز سپید و شب لاجورد.
فردوسی .
به هشتم برآمد یکی تیره گرد
بدانسان که خورشید شد لاجورد.
فردوسی .
سوی باختر گشت گیتی ز گرد
سراسر بسان شب لاجورد.
فردوسی .
چو آن نامه برخواند بفزود درد
شد آن تخت بر چشم او لاجورد.
فردوسی .
همی روز روشن نبینم ز درد
برآنم که خورشید شد لاجورد.
فردوسی .
سنانهای الماس در تیره گرد
ستاره است گفتی و شب لاجورد.
فردوسی .
ز تورانیان لشکری گرد کرد
که شد روز روشن شب لاجورد.
فردوسی .
ز تاجش سه بهره شده لاجورد
سپرده هوا را به زنگار کرد.
فردوسی .
همی بود تا گشت خورشید زرد
فرو شد در آن چشمه لاجورد.
فردوسی .
یکی نیزه زد بر کمرگاه اوی
ز زین برگرفتش بکردار گوی ...
همی تاخت تا قلب توران سپاه
بینداختش خوار در قلبگاه
چنین گفت کاین را بدیبای زرد
بپوشید کز گرد شد لاجورد.
فردوسی .
از آن شهر روشن یکی تیره گرد
برآمد که خورشید شد لاجورد.
فردوسی .
در صورتی که مایل باشید می توانید ادامه آنرا در لینک زیر بخوانید
http://www.mibosearch.com/word.aspx?wName=%D9%84%D8%A7%D8%AC%D9%88%D8%B1%D8%AF
محتویات این لینک برایم جالب بود و چون در رابطه با بحث مان است فکر کردم آن را جهت اطلاع در اینجا درج کنم
http://www.childrenslibrary.org/icdl/BookPage?bookid=khabizh_00500195&pnum1=15&twoPage=false&route=text&size=10&fullscreen=false&lang=English&ilang=English
تا صفحه باز شد بانو ساقی عقیلی در حال نقالی این قسمت که بیژن گراز ها رو کشته و.... جلوی چشمانم آمد.
نقالی هم چنان ریشه در فرهنگ ما دارد که نقش محکمی در ذهن ما می پروراند.
خانم عقیلی چنان کشتن گرازها را می پرورد که از بیژن آن چه شایسته است جوانمرد و قوی و مردی بسیار مهربان و خوب سپس منیژه را وارد داستان می کند که از از دور عاشق بیژن شده و چگونه او را به چادر خود می کشد. خوشبختانه مزه ی شیرین داستان را در همین جا می گذارد و به چاه بیژن نمی رسد .... خودمان که دنباله ی داستان را می دانیم بیشتر غم .. به دلمان می نشیند.
چه لینک خوبی. این لینک را برای خواندن فعالیت های فریده خلعتبری نویسنده کتاب ُ، ببینید.
http://www.iiketab.com/ArticsView.asp?eType=2&number=3037
به به بابا اینجا دیگه مثل کلاس درس شده دیگه نمیشه نظر داد باید فقط گوش کرد
میشه یه استاد بیاد اینجا و نظر ننویسه !
ورود شما بدون نظر ممنوع هست!
زبان فارسی خانه ی وهم و خیال و شاعرانگی یست همانطور که زبان آلمانی خانه ی عقلانیت و تفلسف و زبان ژاپنی خانه ی رازآلودگی و فرزانش و کوشش .با زبان فارسی شاعری باید کرد و خودکامگی و سوگ واری و مستی
این بود نتیجه کلاس شاهنامه خوانی!
شده تیره اندر سرای درنگ / میان کرده باریک و دل کرده تنگ
ز تاجش سه بهره شد لاژورد / سپرده هوا را به زنگار ِ گرد
لاژورد (لاجورد)
در ادامه سخنُ... اینکه لاژورد مربوط به ماه می شود در این مصرع (میان کرده باریک و دل کرده تنگ) تایید شده است .به عبارت دیگر ماه میان باریک (هلال) کرده است و اگر ماه ( زمانی ) را به چهار هفته تقسیم کنیم لذا شکل ماه در آسمان در هر یک از هفته های متوالی باید بصورت تمام رخ , نیم رخ و هلال (میان باریک) و تاریک به نظر برسد .
و وقتی ماه میان باریک (هلالی می شود) و هوا تاریک می شود دل هم تنگ می شود.
در ادبیات کلاسیک مرسوم بوده است برای نشان دادن اندوه و رنج و احساس آدمی... از چگونگی هوا سخن رانده شود. ویکتور هوگو ید طولایی در توصیف طبیعت در رابطه با حال و هوای آدمی داشته است.
لذا نویسندگان رمانتیک و کلاسیک به عنوان مثال برای نشان دادن غم و اندوه از هوای ابری و باران استفاده می کردند.
می بینیم فردوسی هم از طبیعت برای فضای داستانش یاری جسته و چه زیبا و هنر مندانه این فضا را برای داستان اش خلق کرده است.
کزازی استادی فردوسی را در به کار بردن صنایع ادبی به خوبی شرح داده. از قسمتهایی از کتاب کزازی که در باره ی بیژن و منیژه نوشته عکس گرفتم و به زودی در اینجا گذاشته می شود .
شبی گیسو فروهشته به دامن
پلاسین معجر و قیرینه گرزن
بکردار زنی زنگی که هرشب
بزاید کودکی بلغاری آن زن
کنون شویش بمرد و گشت فرتوت
از آن فرزند زادن شد سترون
شبی چون چاه بیژن تنگ و تاریک
چو بیژن در میان چاه او من
ثریا چون منیژه بر سر چاه
دو چشم من بدو چون چشم بیژن
منوچهری
_-------------------------------------
پروانه گرامی
فیروز عزیز
شهرزاد گرامی
ما همه قبول داریم که فردوسی شب را در این شعر (سرفصل قصه بیژن و منیژه ) بسیار زیبا و هنر مندانه توصیف کرده است، که از نظر ژرفای خیال و اندیشه در اوج است
برایم کمی ثقیل است که بشود شعر منوچهری را با شعر فردوسی مقایسه کرد و یا در یک ردیف قرار داد
در شعر مهوچهری مصرع اول « شبی گیسو فروهشته به دامن» بسیارزیباست . اما نمیدانم مصرع های بعدی چرا اینقدر توی ذوق می زند «پلاسین معجر و قیرینه گرزن.»
عمامه ای که از پلاس (پارچه کهنه ) درست شده و مارپیچ قیری. یا مفهومی در این حدود.
شب را چنین تصویر کردن چقدر خارج از ظرافت شاعرانه است.
اگر بخوام در باره هریک مصرع های شعر منوجهری توضیحی بدهم این کامنت بیش از حد طولانی می شود . من فقط اشاره ای گذرا می کنم و می گذرم.
زنی زنگی .... اینجا برخوردی نژاد ی... و سپس زن و نازایی و فرتوبی و شوهر مرده گی و هزار یک چیز را کنار هم می گذارد تا شب را توصیف کند و چون باز هم در توصیف در مانده می شود می رود از فردوسی کمک می گیرد.
تا نظر شما عزیزان در این باره چه باشد.
با صمیمانه ترین درود ها
درود بر شما... چه خبره! عالیه. پیش از این گفته بودم بخش نظرات وبلاگ شما خودش دریایی از درس ها و مطالب مفید است.صادقانه از سرکار عالی و شهرزاد و فریدون گرامی به خاطر نوشتار ارزشمندتان سپاس گزاری می کنم.دیدگاه و توجه فریدون گرامی قابل توجه است در یادداشت آخری.گمان می کنم منوچهری با تاثر شدید از داستان بیژن ومنیژه حالت عمیق درونی ی خود را با وصف سخت ترین و زمخت ترین شکل شب بیان کرده است.ببینید ما وقتی چیزی را به چیز دیگر نسبت می دهیم یا مثلن می خواهیم از سختی ی امری حرف بزنیم برای بیان شفاف تر و گویاتر آن و انتقال کامل حس به شنونده آن را یا تشبیه می کنیم و یا مقایسه می کنیم به امری سخت تر... در این جا منوچهری پس از کلی وصف سنگین و تلخ از شب و ترسیم چهره ای مخدوش و غمزده از آن در آخر برای کامل کردن و ادای حق مطلبش می گوید این شب سخت و تاریک و .... که وصف آ» را گفته ام چون چاه بیژن است ...!!! پس ببینید چاه بیژنی که فردوسی چنان از او سخن گفته و با شگرف چکامه هایش ما را در درک حال و هوای بیژن یاری کرده چه چاهی بوده است!!!
زیاده گویی ام را ببخشید من در برابر شما عزیزان حرفی برای گفتن ندارم.
درود بر شما... از من او نوشته ام. خوش حال می شوم نظرتان را بدانم
در رابطه با شعر منوچهری که می گوید: به کردار زنی زنگی که هرشب ...
راستی ایران کهن در فرهنگ خود به نژاد های بومی افریقا چه برخوردی داشته است ؟ آیا خودشان را برتر از سیاهان حس می کرده اند؟ و به چه سبب بوده است که تیره گی و تاریکی را با چهره و روی زنگیان مقایسه می کردند.؟
مثال:
بیاورد کهرم به ایران سپاه
زمین گشت چون روی زنگی سیاه .
فردوسی
ز ناپاکزاده مدارید امید
که زنگی به شستن نگردد سپید.
فردوسی
حربگاهش چو زنگیانی زشت
که ببیزند خرده انگشت .
عنصری
شبی همچو زنگی سیه تر ز زاغ
مه نو چو در دست زنگی چراغ
اسدی
آن نه زو بود فتنه و کینه
زشت زنگی بودنه آیینه .
سنائی
گفت به زنگی پدر این خنده چیست
بر سیهی چون تو بباید گریست .
نظامی
به کوشش نروید گل از شاخ بید
نه زنگی به گرمابه گردد سپید.
سعدی
فقط یک بهار
با اجازه پروانه گرامی پاسخی کوتاه در باره یادداشت نویسنده گرامی «فقط یک بهار» می نویسم .
شعر منوچهری را اول بار که دوست عزیز و گرامی ام فیروز نوشت به احترام او چیزی در باره این شعر پلاسین معجر و قیرینه گرزن ننویسم.
بعد شهرزاد گرامی از آن نام برد . بازهم سکوت کردم . اما وقتی دیدم دکتر کزازی هم از این شعر در رابطه با شعر زیبای فردوسی مثل آورده است دیگر نتوانستم سکوت را نشکنم و احساسم را نسبت به این شعر ننویسم.
یک - سلیقه و احساس من این شعر را نمی پسندد. گرچه ممکن است این شعر از نظر شما و دیگران زبیا باشد. و این شعر نمی تواند از نظر من این شعر فردوسی را توصیف و یا توضیح دهد.
دو- اگر اشتباه نکنم شعر پلاسین معجر منوچهری در مدح علی ابن محمد سروده شده است و ربطی به شعر عاشقانه بیژن و منیژه ندارد و توصیفی که از شب کرده دارای ظرافت و لطافت شعری از نظر من نیست.
سه - منظور من از لطافت شعری چیست؟
به این شعر حافظ توجه کنید
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجـا دانند حـالِ مـا سبک بـاران سـاحلها
بعد بیائید آنرا با شعر منوچهری مقایسه کنید: تاکید می کنم این دو شعر را فقط از نظر ظرافت و لطافت شعری مقایسه کنید . ناگفته نماند که در شعر حافظ دنیایی تخیل و احساس موج می زند.
پلاسین معجر و قیرینه گرزن
بکردار زنی زنگی که هرشب
بزاید کودکی بلغاری آن زن
کنون شویش بمرد و گشت فرتوت
با درود فراوان از نویسنده « فقط یک بهار» و تشکر و سپاس فراوان از پروانه گرامی که امکان و زمینه این بحث ادبی را در این بلاگ فراهم ساخته است
فریدون گرامی
فیروز از همان روز اول منتظر واکنش شما بود که به دلیل مدح بودن ان را نپسندید. ولی پاسخ با خودش .
از لغت نامه دهخدا:
پلاسین .[ پ َ ] (ص نسبی ) منسوب به پلاس . از پلاس :
شبی گیسو فروهشته بدامن
پلاسین معجر و قیرینه گرزن .
منوچهری .
پس به ساروج بیندود همه ٔ بام و درش
جامه ای گرم بیفکند پلاسین بسرش .
منوچهری .
چنگ زاهد تن و دامانش پلاسین لیکن
با پلاسش رگ و پی سر بسر آمیخته اند.
خاقانی .
پلاس:
پلاس نشانه های اختصاری
پلاس . [ پ َ ] (اِ) پشمینه ٔ سطبر که درویشان پوشند و نیز بمعنی قسمی پشمینه ٔ گستردنی باشد شبیه به جاجیم . چیزی است مثل کرباس که از ریسمان پوست درخت سن بافند به هندی تات گویند... و در مدار و لطائف و سراج نوشته نوعی از پشمینه ٔ سطبر و در بهار عجم نوعی از جامهای کم بها. (غیاث اللغات ). گلیم درشت . گلیم سطبر. گلیم بد. کساء. پلاه ۞ . مِسح . (منتهی الارب ). مساح . (دهار) : و از وی [ از چغانیان ] اسب خیزد اندک ، و جامه ٔ پشمین و پلاس و زعفران بسیار. (حدود العالم ). و از وی [ از موقان ] رودینه خیزد و دانکوهاء خوردنی و جوال و پلاس بسیار خیزد. (حدود العالم ). و از این ناحیت [ گوزگانان ] اسبان بسیار خیزد و نمدو حقیبه و تنگ اسب و زیلوی و پلاس . (حدود العالم ).
بود جامه هاشان سراسر پلاس
ندارند در دل ز یزدان هراس .
فردوسی .
یکی خانه بگزین که دارد پلاس
خداوند آن خانه دارد سپاس .
فردوسی .
به دستان گری ماند این چرخ پیر
گهی چون پلاس است و گه چون حریر.
فردوسی .
و گر بر گذشته ز شب چند پاس
بدزدد ز درویش دزدی پلاس .
فردوسی .
شوم پیش یزدان بپوشم پلاس
نباشم ز کردار او ناسپاس .
فردوسی .
پی مورچه برپلاس سیاه
شب تیره دیدی دو فرسنگ راه .
فردوسی .
دو مخالف امام گشتستند
چو سپید و سیاه خز و پلاس .
ناصرخسرو.
گر چه زپشمند هر دو هرگز نبود
سوی تو ای دوربین پلاس چو پرنون .
ناصرخسرو.
هر چند که پشم است اصل هر دو
بسیار بهست ازپلاس قالی .
ناصرخسرو.
فریدون گرامی در خانه ی ما تکه ای از یک فرش قدیمی که مادرم به آن پلاس می گفت هست که پشمی است ولی زیباست.
معجر = چارقد یا آن چیزی که زنان به سر می اندازند
یک مثل: خانه نشینی زینب از بی معجری اوست.
درود بر شما و فریدون گرامی.من از لطافت شعر منوچهری حرفی نزدم و در این نکته با فریدون گرامی موافقم.در واقع ظرافت اندیشی و نکته بینی فریدون گرامی برای من جالب بود. فریدون گرامی! پس از یادداشت شما کنجکاو شدم و با وقت کمی که داشتم د راینترنی جستجو کردم و چیزی برای توضیح صوالی که شما طرح کرده اید نیافتم!!! به هر روی جالب است که منوچهری به عنوان شاعر طبیعت شناخته می شود و تقریبن همه به این امر معترفند ولی همین افراد وقتی می خواهند نمونه ای را معرفی کنند که در شعر منوچهری کمتر بهره ای از طبیعت برده است همین مثال را می زنند و لی من ندیدم کسی با این سوال مهم و ظریف شما به تعبیر و تفسیر شعر پزداخته باشد.