شاهنامه امیر بهادر- عکس از فرشته
داستان را از اینجا بشنوید(ساحل )
3506 | همى راند دستان گرفته شتاب، | چو پرّنده مرغان و کشتى بر آب. |
کسى را نبُد ز آمدنش آگهى؛ | پذیره نرفتند ،با فرّهى. | |
خروشى بر آمد ز پرده سراى؛ | که:«آمد ز ره زالِ فرخنده راى.» | |
پذیره شدش سامِ یل، شادمان؛ | همى داشت اندر بَرَش یک زمان. | |
3510 | چو شد زو رها زال، بوسید خاک؛ | بگفت آن کجا دید و بشنید، پاک. |
نشست از برِ تختِ پُر مایه سام، | اَبا زال، خرّم دل و شادکام. | |
سخنهاى سیندخت گفتن گرفت؛ | چو شد لبش خندان، نِهفتن گرفت. | |
چنین گفت:«کآمد ز کابل پیام؛ | پیمبر زنى بود سیندخت نام. | |
ز من خواست پیمان و دادم زبان، | که:« هرگز نباشم بر او بدگمان. | |
3515 | ز هر چیز کز من بخوبى بخواست، | سخنها بر آن بر نِهادیم، راست. |
نخست آنکه با شاهِ زابلسِتان، | شود جفت خورشید کابلسِتان؛ | |
دگر آنکه زى او به مهمان شویم؛ | بر آن دردها پاک درمان شویم. | |
فرستاده ای آمد از نزدِ اوى، | که:" شد ساخته کار؛ پیوند جوی." | |
کنون چیست پاسخ فرستاده را؟ | چه گوییم مهرابِ آزاده را؟» | |
3520 | ز شادى چنان شد دلِ زالِ سام، | که رنگش سراپاى شد لعل فام. |
چنین داد پاسخ که:«اى پهلوان! | گر ایدون که بینى به روشن روان، | |
سپه رانى و ما به کابل شویم؛ | بگوییم ز این در سخن بشنویم.» | |
به دستان نگه کرد فرخنده سام؛ | بدانست کو را در این چیست کام. | |
سخن هر چه از دختِ مهراب نیست، | به نزدیک زال، آن جز از خواب نیست. | |
3525 | بفرمود تا زنگ و هندى دراى | زدند و گشادند پرده سراى. |
هیونى بر افگند و گُردی دلیر؛ | بِدان تا شود نزدِ مهرابِ شیر؛ | |
بگوید که:« آمد سپهبد ز راه، | اَبا زال و پیلان و چندى سپاه.» | |
بزد ناى مهراب و بر بست کوس؛ | بیاراست لشکر چو چشم خروس؛ | |
ابا ژنده پیلان و رامشگران، | زمین شد بهشت از کران تا کران. | |
ز بس گونهگون پرنیانى درفش، | چه سرخ و سپید و چه زرد و بنفش؛ | |
چه آواىِ ناى و چه آواىِ چنگ؛ | خروشیدنِ بوق و آواىِ زنگ، | |
تو گفتى مگر روزِ انجامِش است! | یکى رستخیز است، گر رامش است! | |
3530 | همى رفت از این گونه؛ تا پیشِ سام، | فرود آمد از اسپ و بگذارد گام. |
گرفتش جهان پهلوان در کنار؛ | بپرسیدش از گردش روزگار. | |
شه کابلستان گرفت آفرین، | اَبَر سام و بر زالِ زر همچنین. | |
نشست از بر ِبارۀ تیز رَو، | چو از کوه سر بر کشد ماهِ نو. | |
یکى تاج زرّین، نگارَش گهر، | نهاد از برِ تارَکِ زالِ زر. | |
3535 | به کابل رسیدند، خندان و شاد؛ | سخنهاى دیرینه کردند یاد. |
همه شهر از آوازِ هندى دراى، | ز نالیدن بربط و چنگ و ناى، | |
3540 | تو گفتى دد و دام رامشگر است؛ | زمانه بر آرایشى دیگر است. |
بُش و یال اسپ،از کران تا کران، | بَراندوده مشک و می و زعفران. | |
بِرون رفت سیندخت با بندگان، | میان بسته سیصد پرستندگان. | |
| مر آن هر یکى را یکى جام ِ زر، | به دست اندرون، پر ز مشک و گهر. |
همه سام را آفرین خوانَدند؛ | پس آن جام گوهر بر افشاندند. | |
3545 | بدان جشن هر کس که آمد فراز، | شد از خواسته یک به یک بىنیاز. |
بخندید و سیندخت را سام گفت، | که:« رودابه را چند خواهى نِهفت؟» | |
بدو گفت سیندخت:«هَدیه کجاست، | اگر دیدنِ آفتابت هواست؟» | |
| چنین داد پاسخ به سیندخت سام، | که:«از من بخواه آنچه آیدت کام.» |
برفتند تا خانۀ زرنگار، | کجا اندر او بود خرّم بهار. | |
3550 | نگه کرد سام اندر آن ماهروى؛ | یکایک، شگفتى بماند اندر اوى. |
ندانست کِش چون ستاید همى؛ | بر او چشم را چون گشاید همى. | |
بفرمود تا رفت مهراب پیش؛ | ببستند بندى، به آیین و کیش. | |
به یک تختشان شاد بنشاندند؛ | عقیق و زبرجد برافشاندند. | |
سرِ ماه با افسرِ نامدار؛ | سرِ شاه با تاج گوهر نگار. | |
3555 | بیاورد پس دفتر ِخواسته؛ | همه نُسخَت گنج آراسته. |
بر او خواند از گنجها هر چه بود؛ | که گوش آن نیارَست گفتى شنود. | |
برفتند از آنجا به جاىِ نشست؛ | ببودند ببودند هفته، با مى به دست؛ | |
و ز ایوان، سوى کاخ رفتند باز؛ | سه هفته به شادى گرفتند ساز. | |
بزرگان کشورش، با دستبند، | کشیدند صف پیش کاخ بلند، | |
3560 | سر ِماه، سام ِنریمان برفت؛ | سوىِ سیستان روى بنهاد، تفت، |
اَبا زال و با لشکر و پیل و کوس؛ | زمانه رکاب ورا داد بوس، | |
عَمارى و بالاى و هودَج بساخت؛ | یکى مهد؛ تا ماه را در نِشاخت. | |
چو سیندخت و مهراب و پیوند خویش | سوىِ سیستان ره گرفتند پیش، | |
برفتند شادان دل و خوش مَنِش | پر از آفرین لب، ز نیکى دِهِش. | |
3565 | رسیدند پیروز در نیمروز، | چنان شاد و خندان و گیتى فروز. |
یکى بزم سام آنگهى ساز کرد؛ | سه روز اندران بزم بَگماز کرد. | |
پس آنگاه سیندخت آنجا بماند؛ | خود و لشکرش سوىِ کابل براند. | |
سپرد آن زمان پادشاهى به زال؛ | بِرون برد لشکر، به فرخنده فال. | |
سوى گرگسارانِ شد و باختر؛ | درفشِ خجسته بر افراخت سر. | |
3570 | «شوم -گفت: کان پادشاهى مراست؛ | دل و دیده با ما ندارند راست. |
منوچهر منشورِ آن بوم و بر، | مرا داد و گفتا:" همى دار و خور." | |
بترسم از آشوب بدگوهران؛ | به ویژه، ز گٌردانِ مازندران.» | |
3573 | بشد سام ِیک زخم و بنشست زال؛ | مى و مجلس آراست و بفراخت یال.
|
3528:چشم خروس:نماد آراستگی و زیبایی و رنگارنگی (از فرهنگ شاهنامه دکتر رواقی)
3541 بُش:یال
3553بستن بند:از آیین های پیوکانی نشانه ای بود از همبستگی که دست عروس و داماد را با بندی نمادین می بستند. هنوز در هند روایی دار
3554: شاه بعنی داماد
3566:در میهمان نوازی ایرانی ،میهمان می بایست سه روز در سرای میزبان می مانده است.
3570: یال افراختن : به کار آغازیدن
http://www.hamshahrionline.ir/news-37387.aspx
| ||||||
علی شهیدی: این کتاب تنها یک دفتر شعر نیست؛ کتاب تاریخ ایران قدیم و سند هویت ما است. سالها پیش، از یک روزنامهنگار و نویسنده بزرگ مصری پرسیدند: «چرا شما که صاحب یک سرزمین باستانی بودید و اهرام و فراعنه و ابوالهول داشتید، زبان و فرهنگ کهن خود را از دست دادید و امروز همه به زبان عربی صحبت میکنید؟». او در پاسخ گفت: «چون ما فردوسی نداشتیم». فردوسی، یکی از رازهای سرزمین من است؛ راز ماندگاری ایران و زندهکننده زبان فارسی و نویسنده شناسنامه ایرانی؛ شاهنامه. راستی شما در خانه خود این شناسنامه ایرانی را دارید؟ اگر دارید، آیا آن را خواندهاید؟ خانه بیشاهنامه، مثل آدم بیشناسنامه است. هزاران صفحه شاهنامه در یکی دو صفحه رازهای سرزمین من جا نمی گیرد اما میتوان شاهنامهخوانی را با صفحه رازها آغاز کرد. پس با هم بخوانیم: به نام خداوند جان و خرد... شاهنامه فردوسی، یکی ازبرترین متون زبان فارسی و از آثار برتر ادبیات جهان است. برخلاف آنچه شنیدهایم، شاهنامه فقط داستانهای حماسی و رزمی نیست؛شاهنامه، کتاب تاریخ ایران باستان نیز هست. فردوسی داستانهای شاهنامه را از خودش ننوشته. شاهنامه ترجمه متنهای تاریخی پهلوی و فارسی و همچنین روایتهای شفاهی و سینه به سینه ایرانیان است که او همه را یکجا جمع کرده و به نظم (= شعر) فارسی برگردانده؛ یعنی هم محقق بوده و هم مترجم. کار گردآوری داستانهای تاریخی ایران را بزرگان و شاهان محلی خراسان آغاز کرده بودند و قبل از فردوسی، «دقیقی» هم سرودن داستانها به نظم را آغاز کرده بود اما خیلی زود درگذشت و فردوسی کار او را ادامه داد. فردوسی و همسر او هر دو زبان پهلوی (فارسی میانه) میدانستند؛ این نکته را در مقدمه داستان بیژن و منیژه میتوانید بخوانید. بسیاری از متنهای پهلوی که امروزه در دست داریم، داستانی شبیه داستانهای شاهنامه دارند و در واقع، فردوسی نسخهای از آنها را در اختیار داشته؛ مثل کارنامه اردشیر بابکان و یادگار زریران. چون در قدیم چاپ نبوده، برای انتشار یک کتاب، کاتبان از آن نسخههای زیادی تهیه میکردند. امروزه استادان ادبیات فارسی و زبانهای باستانی با مقایسه آنها آثاری مثل شاهنامه را تصحیح میکنند. بهترین تصحیح شاهنامه، کار استاد دکتر جلال خالقی مطلق است که در خارج چاپ شده و قرار است در آینده نزدیک با همت مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی در ایران هم چاپ شود. پژوهشها نشان میدهند که بسیاری از داستانهایی که از زندگی فردوسی نقل میشود، افسانه است و واقعیت تاریخی ندارد. در گوشههایی از شاهنامه، نشانههای کوچکی از زندگی فردوسی دیده میشود. مرد همیشه ایستاده
اوراق هویت این صفحهای از شاهنامه شاه طهماسب است که کشته شدن شیده به دست کیخسرو را نشان میدهد. در قدیم، بزرگان به کاتبان سفارش میدادند تا شاهنامهای برای آنها نسخهبرداری کنند. این شاهنامهها امروز به نام سفارشدهندهشان مشهورند؛ مثل شاهنامه بایسنقری که به سفارش سلطان بایسنقر آماده شده یا شاهنامه طهماسبی که در دوره صفوی خلق شده. ارزش تاریخی و هنری هر صفحه آنقدر زیاد است که این شاهنامهها، ورق ورق به فروش میرفته و هر ورقش در یک موزه و یک گوشه دنیاست. قدیمیترین نسخه شاهنامه در موزه فلورانس ایتالیا نگهداری میشود. کتاب جبههاین هم صحنه نبردی از شاهنامه طهماسبی. شاهنامهخوانی از رسمهای قدیمی ایرانیان است؛ ایرانیان قدیم در جبهه جنگ نیز شاهنامه میخواندند تا روحیه سلحشوری سپاه برانگیخته شود؛ حتی تا دوره معاصر این رسم رواج داشت. در جنبش جنگل به رهبری میرزا کوچک خان برای ایستادگی جنگلیها در برابر روس و انگلیس و قزاق در گورابمیخ گیلان - که مرکز فرماندهی بود - مجلس شاهنامهخوانی برپا میکردند. با سیاوش از آتش در ایران باستان، اگر به کسی تهمت پیمانشکنی و به عهد وفا نکردن زده میشد، باید از دل آتش میگذشت؛ اگر سالم بیرون میآمد، بیگناه بود. سیاوش سوار بر اسبش - شبرنگ بهزاد - پیروزمندانه از آتش میگذرد و پرچم «نصر منالله و فتح قریب» در دست دارد و زیر لب میخواند: به نیروی یزدان نیکی دهش/ نیابم از این کوه آتش تپش. این سبک نقاشی به «قهوهخانهای» مشهور است. شاهنامهخوانی به شکل نقالی و پردهخوانی در قهوهخانهها هم انجام میشد و جزئی از زندگی روزانه مردم بود. این پردهها نقش اسلایدهای امروزی را داشتند که استاد نقال، درس شاهنامه را به کمک آنها برای همه توضیح میداد. حامی هنر
اول شاهنامهبا این تصویر شاهنامه اولش هم خوش است. این تصویرسازی پرجزئیات صفحه اول شاهنامه در نسخه تصویرسازی شده طهماسب است. مردی در میانه میداناین عکس، میدان فردوسی را در سالهای دور نشان میدهد. مجسمهای که حالا جلوی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران قرار دارد، آن روزها در میدان فردوسی جا داشته. این مجسمه فلزی را پارسیان هند در بمبئی ساخته و به ایران آورده بودند. | ||||||
کلیه حقوق مادی و معنوی این مطلب متعلق به موسسه همشهری است. چاپ شده در تاریخ پنجشنبه 26 آبان 1390 - 16:26:43 از آدرس: |
....
بدو گفت سیندخت:«هدیه کجاست،
اگر دیدنِ آفتابت هواست؟»
چنین داد پاسخ بسیندخت سام،
که:«از من بخواه آنچه آیدت کام.»
برفتند تا خانۀ زرنگار،
کجا اندرو بود خرّم بهارو
3550
نگه کرد سام اندران ماهروى؛
یکایک، شگفتى بماند اندر اوى.
ندانست کِش چون ستاید همى؛
بر او چشم را چون گشاید همى،
بفرمود تا رفت مهراب پیش؛
ببستند بندى، به آیین و کیش.
به یک تختشان شاد بنشاندند؛
عقیق و زبرجد برافشاندند.
سرِ ماه با افسرِ نامدار؛
سرِ شاه با تاج گوهر نگار.
3555
بیاورد پس دفتر ِخواسته؛
همه نسخت گنج آراسته.
....
سلام
می دونید پروانه جون ..اینقدر که خواندم تا بتوانم شاهنامه رو بخوانم
حالا هر وقت میام اینجا بی اختیار با همون لحن وصوت می خوانم
:)
خوب بابد هم از این بیت ها خوشت بیاد هنوز یادمه که محکم به سام گفتی کی هستی:
همان مام رودابه ماهروی؛
بعدشم تیکه آمدی:
که دستان همی جان فشاند بر او!
خوب بود یا ساحل جان می تونستید با هم داستا ن رو می خوندید!
ساحل راوی خیلی خوبیه و تو هم نقش سیندخت رو خوب میایی!
به زودی داستان را با آوای ساحل داریم
دیدم نوشته اید: داستان با صدای استاد. غیرتی شدم و آمدم کامنت بگذارم و بگویم که مگر من مرده ام؟ هرچند انگاری مرده ام و سنبه ام خیلی در واقع پر زور نبود. آمدم و دیدم که نوشته اید به زودی داستان با آوای گرم ساحل کاسپین را داریم.
***
بهرحال لازم نیست دیگر آن کامنت غیرتی را بگذارم.
فعلا زن سالاریه!
دیدید که تا اینجا مهراب هیچ کاره بود رودابه خانم عاشق شد و سر حرفش ایستاد و خانم سیندخت هم ته و توی قضیه رو در اورد و مهراب رو که راضی کرد هیچ ، چنان مخ سام رو زد که سام بدون اجازه منوچهر شاه به سیندخت گفت برو خیالت راحت باشه
حالا می خواهید غیرتی بشید بزارید برای دو تا داستان اونطرف تر دیگه !
فعلا برید با این بیت های قشنگ وپر از ساز و آواز و رنگ و می در مراسم پیوکانی زال و رودابه شرکت کنید!
« زمانه بر آرایشی دیگر است»
زنده باشید
فکر خوبیه...
بگذارید برای سری بعد...
هفته ی دوم اذر دیگه با خیال راحت نفس می کشم
چون کارهام از 5 تا 10 اذر هست وگرفتار...
وچه خوب بود که می بودید
هر چند توی سایتم خیال دارم کوتاه فیلمی بگذارم از کارها
:))
البته اگر مشکلی پیش نیاید
ولی خوب از همین الان خودم رو اماده می کنم برای سیندخت..!! وحرف هایش
خوب باشید وخوش
شب خوبی وروز تعطیل خوبی داشته باشید
چه خوب که به نمایشگاهت نزدیک می شوی و منتظرم تا از دنیای مجازی به تماشا بنشینم!
همین قدر که در اینجا همدیگر را داریم خوشحالم.
سیندخت را تنها تا یک داستان دیگر داریم! تا به دنیا آمدن رستم!
سیندخت و رودابه می روند تا در جامعه ای مردسالار حل شوند. زال گویا یک میانجی میان یک سری دگرگونی هاست!
خوش باشی
می خواهم شما را با وبلاق وزین شعر هایی که می خوانیم آشنا کنم. اشتباه نشود. مال من نیست. مال آقای رشاد است.
http://readingpoems.blogsky.com/
چه خوب که اول صبح با خبر خوبی روبه رو شدم!
ما از خدا همین را می خواهیم. سام و مهراب و زال و منوچهر و که و که مدام از ما می خواستند که با ایشان برویم و بر تختی دیگر بنشینیم. ولی ما مدام طفره می رفتیم که کار داریم و باید شعر بخوانیم. حالا دیگر خیالمان آسوده است.
می رویم و آخرین دعوتی که از ما شده است را گردن نهیم و با سام بر تخت دیگر بنشینیم.
خوب شما مهمان ویژه هستید باید هم بر تختی بنشینید
خوب شما از آن گوشه برای ما تعریف کنید چی دیدید و شنیدید
هدیه من به مناسبت این جشن.
http://askamoon.blogsky.com/1390/08/27/post-219/
چه عسک خوشگلی!
آیآ کارتون راپونزل از همین داستان گرفته شده؟
راستی آیا میدانید که سیمرغ، در واقع همان سیمرخ مادر زال بوده است که زنی زیبا روی از حرمسرای سام بوده
نگاری بد اندر شبستان اوی
ز گلبرگ رخ داشت و ز مشک موی
از آن ماهش امید فرزند بود
که خورشید چهر و برومند بود
ز سام نریمان همو بارداشت
ز بارگران تنش آزار داشت
وقتی به فرمان سام نریمان، طفل شیر خواره را به زور از مادر ش (سیمرخ ) جدا میکنند و به دامنه کوه البرز می برند و در سایه درختی رها می کنند، سیمرخ در خفا به کوه می رفته از فرزند انش ش نگهداری می کرده . مگر می شود بند های مهر و عشق مادری را با زور و تحدید گسست؟
و زال توسط مادرش سیمرخ رزم آوری و پهلوانی را آموخته . سیمرخ چند بچه دیگر هم داشته که خواهر خوانده ها و برادر خوانده های زال هستند . اطرافیان سام و موبدان برای حفظ ابروی سام و واکنش افکار عمومی قصه سیمرخ مادر فداکار را به سیمرغ و جوجه هایش واگو می کنند. در واقع عشق و مهر مادری سیمرخ دست کمی از افسانه سیمرغ واگو شده ندارد
اینکه به سر سیمرخ و خواهر خوانده ها و برادر خوانده های زال چه آمده ، بماند تا در اینده بعد از عروسی زال برای سیندخت و رودابه بازگو کنیم و ببینیم عروس خانم و مادر زن چه عکس العملی نشان خواهند داد.
فعلن بادا بادا مبارک بادا
واه واه چه حرفا !!
خوب داشتید می گفتید..
این داستان رو بسیار دوست داشتم...
بیتهای قشنگی داره؛ چه از نظر ادبی و چه از منظرگاه بیان رسومات فرهنگی و سنتهایی که همچنان در این سرزمین زنده ست...
بیت برگزیده م:
تو گفتی؛ دد و دام رامشگر است
زمانه بر آرایشی دیگرست
چقدر چنین زمانه ای خواسته ی آدمیان، خصوصا ما ایرانیهاست.
اما یک نکته که نفهمیدم و خواهش میکنم که توضیح بدین برام:
بیاراست لشکر چو چشم خروس
متوجه تشبیه نهفته در این مصرع نشدم.
فریدون گرامی،
بسیار شیفته و علاقه مند شدم که ادامه ی داستان رو پی گیری کنم... حتی اگر تو وبلاگ وزین خودتون این نوشته ادامه پیدا کنه... چون دیدگاهی نو و بسیار جسورانه و امروزین هست هرچند اگر از متون کهن برآمده باشه... ازینکه با سخنان تون این محفل رو آراسته میکنید بسیار سپاسگزارم
می بینی چقدر کوتاه و قشنگ این همه اتفاقات قشنگ با این بیت ها گفته شد!
چشم خروس:نماد آراستگی و زیبایی و رنگارنگی (از فرهنگ شاهنامه دکتر رواقی)
امیدوارم نهفتگی مصرع برون آمده باشد!
محور های فکری
همایش بین المللی هزارمین سال سرایش شاهنامۀ فردوسی
1-نسخـه شنـاسـی و چـاپ های شـاهنـامـه : بـررسی تطبیقـی چاپ های شاهـنامه ، تصحیح و گونـه شناسی نسخه ها .
2-ویژگی های زبانی : بررسی صورت گرایانه ( فرمالیستی ) در شاهنـــامه ، بررسی تأثیــرپذیری هـا و تأثیرگذاری های شاهنامه از نظر زبانی .
3-ابعاد زیبایی شناختی : شاهنامه و هنر نگارگری (مینیاتور ، تذهیب ،تصویرنگاری)، شاهنامه و هنـرهای نمایشی ، شاهنامه و هنر نقّالی.
4-ابعاد اسطوره ای : شاهنامه و بررسی های اسطوره شناختی .
5-ابعاد حماسی : بررسی ویژگی های حماسی شاهنامه ،بررسی تطبیقی در مورد شاهنامه و سـایر حمــاسه های ملل ، تأثیر پذیری سایر آثار حماسی در ایران از شاهنامه ، شاهنامه سرایی پیش از فردوسی و پس از او .
6-ابعاد سیاسی_ اجتماعی : بازتاب شرایط اجتماعی_سیاسـی دوران زنـدگی فردوســی در شاهنــامه ، شاهنامه و بررسی های جامعه شناختی شاهنامه با توجه به مفاهیم سیاسی از قبیـل : عدالت ، قدرت ، حکومت، دیپلماسی و اخلاق جنگ و ... .
7-ابعاد تاریخی : میراث شاهنـامه از فرهنگ باستـان و دورۀ میانه ، بررسی ریشـه های تاریخـی برخــی شخصیت ها و وقایع در شاهنامه .
8-جغرافیای شاهنامه : بررسی مکان ها در شاهنامه از نظر جغرافیای تاریخی یا جغرافیای اســاطیـری .
9-انسان شناسی در شاهنامه : شاهنامه و بررسی های روانشنـاختــی (نقدهای روانشنــاسـانه در مـورد داستان های شاهنامه ) ، شاهنامه و بررسی های اخلاقی و انسانی .
10-داستان پردازی در شاهنامه : بررسی ویژگی های داستانی شاهنامه ، تحلیل ساختاری داستان های شاهنامه .
11-شاهنامه و سرزمین های فارسی زبان : تاجیکستان ، افغانستان و شبه قاره .
12-ترجمه های شاهنامه . ( بررسی های تاریخی و تطبیقی )
13-شاهنامه و فردوسی در جهان امروز : شاهنامه پژوهی و فردوسی پژوهی در جهان امروز، شاهنامه و فردوسی در سامانۀ الکترونیکی ( ارزیابی سایت ها و وبلاگ ها در حوزه شاهنامه پژوهی ).
14-اندیشه و خرد در شاهنامه .(بررسی ابعاد خداشناسی، جهان شناسی و انسان شناسی مندرج در شاهنامه ،بررسی مفهوم خرد و خرد گرایی د رشاهنامه ) .
15-شاهنامه و ادبیات کودک و نوجوان .
16-سایر موضوعات بکر و بدیع در زمینۀ شاهنامه و آفرینندۀ توانگر آن .
http://www.shahnamehcongress.com/index.php?m_id=244
مرحبا ای اهل خرد و حکمت پروانه ام.
امروز نوای سوگواری سرداده ایم علم عزاداری برافراشته ایم .
همت گمار خاک پایتان را توتیای چشممان ساز.
هو121
سارا شکری[گل]
اعضای کمیته علمی همایش بینالمللی «هزارمین سال سرایش شاهنامة فردوسی»
1- دکتر ژاله آموزگار
2- دکتر سجاد آیدینلو
3- دکتر پرویز اذکایی
4- دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
5- دکتر محمود امید سالار
6- دکتر محمد نوید بازرگان (دبیر کمیتة علمی همایش)
7- دکتر بهزادی اندوهجردی
8- دکتر مرتضی ثاقبفر
9- دکتر احمد حسنی رنجبر
10- دکتر جلال خالقی مطلق
11- دکتر محمد دبیر سیاقی
12- دکتر محمد رضا راشد محصل
13- دکتر حسن رضایی باغ بیدی
14- دکتر علی رواقی
15- دکتر صفر سلیمان
16- دکتر محمود طاووسی
17- دکتر فرید قاسملو
18- دکتر محمد علی گذشتی
19- دکتر امیرحسین ماحوزی
20- دکتر مهدی ماحوزی (رئیس کمیته علمی همایش)
21- دکتر کتایون مزداپور
22- دکتر مجتبا مقصودی
23- دکتر ایرج مهرکی
24- دکتر علی اکبر نحوی
25- دکتر شروین وکیلی
26- دکتر جعفر یاحقی
27- دکتر فتح الله مجتبایی
آن تخت دگر تعریفش روشنه. ینی اصلن تعریف نداره. فقط باید روی آن بنشینید و آنگاه تعریف می شه.
چو از خوانِ خسرو بپرداختند،
به تختِ دگر، جاى مَى ساختند.
کارتون راپونزل را ندیده ام.
در ضمن لطفن سری به کامنت های آن عکس بزنید.
اونجا هم یک جایگاهی است برای تماشا و تعریف!
من دوست دارم از چشم سیمرغ نگاه کنم، انگار روان سیمرغ در این جشن جریان دارد!
رفتم پیام ها رو خوندم. فرناز کلاش بیفته اینجا نمیاد برداره
ابا ژنده پیلان و رامشگران،
زمین شد بهشت از کران تا کران
...
خسته نباشید ساحل جان
عالی بود
اون قسمت رونما گیری رو خیلی خوب خوند!
با لحنی طنز آمیز!
فرشته
این بیتی که انتخاب کردی به تنهایی شکوه جشن رو نشون میده
_______________________________________________
یک نکته دستوری در این بیت هست که در سراسر شاهنامه به آن عمل شده:
جمع جانداران همه جا با «ان» است: پیلان ، رامشگران،زنان، شیران،اسپان و...
جمع با «ها» برای جانداران که قرنهای بعد به کار رفته در شاهنامه نداریم.
خیلی زیبا خواند
برای همین نوشتم
کنترل روی صدا عالی بود ....
شما پروانه جون دارید ...یک عالمه رو شاهنامه خوان می کنید
خیلی دوستون دارم
روی ماهتو می بوسم
این علاقه به خواندن شاهنامه در ناخودآگاه همه ی آدم ها هست کافیه که کمی این ناخودآگاه از درون بجوشه، دیگه راهشو پیدا می کنه.
ررراستی یادم رفت..بگم
از شاهنامه هم گذاشتم
با ابعاد خیلی بزرگ
وبرای فروش
ببینم کی طالبش هست
باید نیره جان رو هم خبر دار کنم
وجاتون خالی
خیلی خالی
۵ شنبه روی سایت می گذارم
می دونستم و یواشکی منتظر بودم ببینیم چی انتخاب می کنی!
حتما جای منو خالی کن.
خانم نیره دیگه ما رو محل نمی ده فکر کنم افتاده تو کار بساز بفروشی!
این جشن و سرور موزون در کنار این تصویرهای قشنگ رنگارنگ و صدای گرم ساحل جان چه لذتی به خواننده و بیننده و شنونده می ده. پر از رنگ، زندگی، شور، عشق ... این سازهای بلند در اولین تصویر پایین چی هستن؟ یه جور سرنا؟
آتیش اسفند رو بیارین شهرزاد از راه رسید
اون سازها شاید بوق یا کرنا .. باشند دارن مردم کابل رو خبر می کنند شاه داماد داره میاد!
باید بگردم یک زنگ هم پیدا کنم
مهمون که وارد شد زنگو بزنیم
وووای چقدر این عکسها زیبا بود
مرررسی
می بنین هر گوشه این داستان چه تصویر های قشنگی داره!
کاش می تونستی اونجا باشی و عکس بگیری
استفاده از سازهای گوناگون و آواز ، رنگهای سرخ و زرد و بنفش ، بو های خوش ، درفش های زیبا و خوردن می در این بیت های قشنگ شادمانی برای ما هدیه آورده است:
یک:
«بفرمود تا زنگ و هندى دراى
زدند و گشادند پرده سراى»
آغاز کار با شادمانی است!
دو:
«بزد ناى مهراب و بر بست کوس؛
بیاراست لشکر چو چشم خروس؛
ابا ژنده پیلان و رامشگران،
زمین شد بهشت از کران تا کران
ز بس گونهگون پرنیانى درفش،
چه سرخ و سپید و چه زرد و بنفش؛
چه آواىِ ناى و چه آواىِ چنگ؛
خروشیدنِ بوق و آواىِ زنگ،
تو گفتى مگر روزِ انجامِش است!
یکى رستخیز است، گر رامش است!»
استقبال مهراب از سام و زال
سه:
«همه شهر از آوازِ هندى دراى،
ز نالیدن بربط و چنگ و ناى،
تو گفتى دد و دام رامشگر است؛
زمانه بر آرایشى دیگر است.
بُش و یال اسپ،از کران تا کران،
بَراندوده مشک و می و زعفران.»
جشن و شادمانی مردم شهر
و امروز ساحل گرامی با آوای دلنشینش و دوستان ارجمند با پیام هایشان به این داستان حال و هوای دیگری داده اند
در ضمن سایه ی سیمرغ را از آن بالا احساس می کنم که هشیارانه مراقب همه ی ما است!
از همراهی همه ی دوستان سپاسگزارم
آره زنگ بهتره بالاخره ما هم مهمون همین جشنیم دیگه حالا گیرم مهمون مجازی و کلی سال بعد به جشن دعوت شده باشیم. من که هیچ کهنگی و قدیمی بودنی در این جشن حس نمی کنم.
اسفند و اینا رو هم بهتره بذاریم برای رودابه و زال
زنگ و اسفند با هم خوبه
تازه گلاب یادم رفت
لطفا یکی دم در بایسته گلاب تعارف کنه
فلورای گرامی
از پیام تان تشکر می کنم.
****************
گامی فراتر از واژه ها و نسخ شاهنامه
در شاهنامه خوانی، در جا جای شاهنامه شاهد مرد سالاری ها در آن زمانه ها بوده ایم . فردوسی ماهرانه این صحنه ها را نقاشی کرده است. مثلن اگر دقت کرده باشید سام بچه دار نمی شد. این پهلوان نامدار گویا برای داشتن فرزند با هر زنی همخواب می شده و سرانجام زن زیبا رویی از او بار دار می شود و زال زاده می شود . در دنیای مرد سالاری بی توجه به احساس مادری، به دستور سام، طفل را از مادر به زور جدا می سازند و به کوه می برند. و در آنجا رها می کنند.
راستی در این دنیای خشن مرد سالاری آیا هیچ گاه به مادر زال و جدایی او از فرزندش فکر کرده اید؟ ایا او می توانسته و یا حق داشته برود فرزندش را ببیند. آیا همین زن نبوده که در خفا به کوه می رفته از فرزندش نگهداری کرده و اطرافیان سام به خاطر افکار عمومی ، افسانه سیمرغ را ساخته اند تا همخوابگی های سام با این زن لو نرود ؟ آیا این شبیه قصه حضرت مریم و یوسف نجار نیست که برای نجات جان مریم به افسانه ای که مریم از خدا ( روح القدس ) حامله شده است پرداخته اند . آیا بین خط های شاهنامه و دیگر قصه ها را می خوانیم؟
داستان دیگری از مرد سالاری اینست که می گویند شیطان ننه حوا را گول زد که از آن میوه ی ممنوعه بخورد . وشیطان نتوانسته بود که آدم را گول بزند . یعنی در جهان مردسالاری و ضد فمینیستی حتی نمی توانند تصور کنند که «مرد »نیز می تواند گول بخورد . در ضمن وقتی خدا به شیطان دستور داد که به آدم سجده کند و شیطان از سجده کردن به آدم سر باز زد ، خدا شیطان را از بهشت بیرون انداخت .
چگونه شیطانی که در بهشت حضور نداشت توانسته بود با حوا ارتباط برقرار کند و او را گول بزند که از میوه ممنئعه بخورد؟ نکند که در آن دوران ها هم ارتباط تلفنی ماهواره ای وجود داشته است؟
*******
به هر حال فلورای گرامی، هنر و ادبیات ناب ، فضای گسترده ای برای تعابیر متفاوت می توانند باز کنند و به خیال پر و بال بدهند.
همانطور که قبلن هم اشاره کرده ام هنر را از زاویه دیدگاه های متفاوت می توان بررسی کرد و به تعابیر و نتیجه های متفاوت رسید.
امیدوارم زیاد خارج فضای این انجمن شاهنامه خوانی سخن نگفته باشم و از پروانه گرامی ضمن تشکر استدعا دارم هر گاه ، هر قسمت از نوشته هایم که خارج از چارچوب بحث و گفتگوی این بلاگ است حذف نمایند
فریدون گرامی
سخنان شما هم مانند پچ پچ هایی که در عروسی ها می شود به این جمع گرمی می دهد
همین پچ پچ های انتقادی است که کم کم تبدیل به فریاد می شود.
شما و فلورای گرامی به گفتگویتان ادامه دهید من و ساحل برویم سری به اینجا وآنجا بزنیم.
به زودی یک شاه داماد واقعی در اینجا مهمان ما خواهد بود.منتظرم ببینم عروس خانمو هم با خودشون میارن یا باید بریم رو نما بدیم!
******
شعر «طرح نو» را در ستون نظریات پرستو، در میان شعرهایتان «نو» دیدم:
طرحی نو
_________
نیمه شبی که میان تصویر و کلمات ،خواب ز چشم گریخت
تیره گی شب در تیک تاک زمان از یاد رفت
پویش، دانش دز جام اندیشه ریخت
غم از یاد رفت ،
عشقی دیگر خود نمود
شادمانی و پویندگی خود را بر قامت شب آویخت
آری میشود لحظه ها را طوری دیگر آغازید
«فریدون»
شعر قشنگی است
با سپاس
من دم در می ایستم برای گلاب ، خیالتون جمع .
ممنون از همه بابت لطف بی نهایتتون ؛ الان در پوست خودم نمی گنجم .
من یک سوم از رونمایی رو که گرفتم نگه داشتم که برای محصول این پیوند کادو بخرم . بقیه ش رو تقدیم می کنم به انجمن جهت صرف در هزینه ی سزارین و سیسمونی و ...
هر کمکی هم از دستم بربیاد در خدمت هستم .
اول بغلت کنم
بعدش ماچ و بوس
خوب دمت گرم که حسابی به این جمع گرمی دادی
به پروانه بانو :
"سایه ی سیمرغ " رو خوب اومدید . منم حسش می کنم .
راستی من بی صبرانه منتظرم که صدای شهرزاد نازنین رو بشنوم .
زنگو بزنید
آتیش اسفند
کلاب!
خوش اومدی
چه خوب که سایه ی سیمرغ رو احساس می کنی بیا دستتو بده بده به دستم با هم بریم سری به مهمونها بزنیم
ببین او گوشه مهمون های گرامی فریدون و فلورا دارن به هم چی میگن
بریم ببینیم چه خبره
آره قراره رستم با آوای خوش شهرزاد ما به دنبا بیاد
در باره پاسخ شما به خانم شهرزاد:
گلاب؟
گلاب مگر ویژه ی مجالس ختم نیست؟
بسیاری رسم ها ، واژه ها و مفاهیم را تغییر داده اند تا از مفهوم اصلی اش دور شویم.
وجود بوی خوش را در این داستان می بینیم
یادمه دوران کودکی خانه ی دختر عمه ی مادرم که می رفتیم یک گلابدان روی تاقچه بود و با لبخند دلنشینی به ما تعارف می کرد.
در عروسی ها هم روی سر مهمونا گلاب می پاشیدند.
این رو زها هم در جشن هایی که در مکان های فرهنگی بر گزار میشه دو تا دختر با لباس های محلی می ایستند و یکی گلاب تعارف می کنه یکی شیرینی.
با فرناز سال پیش در جشن اسفندگان شرکت کردیم و عکساشون هست.
سپاس بی کران پروانه ام.
از درگاه الهی فروتنی و تواضع براتون خواهانم
با تشکر سارا شکری
سارای گرامی
مایلم بیشتر با اندیشه های شما آشنا بشوم و یاد بگیرم.
برایتان آرزوی شادی و تندرستی همیشگی دارم
دستان بدی از شما و خانواده تان دور باد
از همه دوستان خوبم که همیشه به من لطف دارند خیلی خیلی سپاسگزارم
ممنونم که تحمل میکنید.
فریدون گرامی
از خوندن پاسخ شما بسیار لذت بردم ... همیشه از خوندن متنهایی که دریچه ای نو و بدیع به دنیای افکارم باز میکنن لذت میبرم...از دوست یا انسان بزرگواری هم که چنین هدیه ای به من میده یک دنیا قدردانی میکنم... امیدوارم که همیشه،اینجا، ما رو در جریان افکار ناب تون در حواشی داستانهای شاهنامه قرار بدین... که صرفا خوانش شاهنامه محض نداشته باشیم...
گرچه یاران فارغند از یاد من
از من ایشان را هزاران یاد باد
آمدم در این سرای که همواره گرم و پویا باد، درودی هرچند دیر اما دیرپای به همه ی دوستان و یاران بگویم... روز و روزگا بر مراد
برای فیروز خواندم و گفت:
ار دل نرود هر آن که ار دیده برفت
نیره جان آنقدر دیر می آیی و نمی خوانی آن چه نوشته شده که درنیاقتی انجمن از اینجا کوچ کرده است