داستان پاسخ نامه سام از منوچهر را بشنوید (فلورا)
خانواده جبار باغچه بان
زال و رودابه نخستین اثر صحنه ای ثمین باغچه بان در تالار رودکی برداشت از اینجا
پاسخ نامۀ سام از منوچهر
3459 | پس آن نامۀ سام پاسخ نبشت؛ | شگفتى سخنهاى فرّخ نوشت؛ |
3460 | که:«اى نامور پهلوان دلیر! | به هر کار پیروز، بر سانِ شیر! |
نبیند چو تو نیز گردان سپهر، | به رزم و به بزم و به راى و به چهر. | |
همان پور ِفرخنده زالِ سوار، | کز او ماند اندر جهان یادگار، | |
رسید و بدانستم از کام او؛ | همان خواهش و راى و آرام او. | |
سخن هر چه ز او سام را کام بود، | همان زال را راى و آرام بود، | |
3465 | همه آرزوها سپردم بدوى؛ | بسى روزِ فرّخ شمردم بدوى. |
ز شیرى که باشد شکارش پلنگ، | چه زاید جز از شیر شرزه به جنگ؟ | |
گُسى کردمش، با دلى شادمان؛ | کز او دور بادا بدِ بدگمان!» | |
برون رفت با فرّخى زالِ زر، | ز گُردانِ لشکر بر آورده سر. | |
نَوَندى بر افگند نزدیکِ سام، | که برگشتم:از شاه، دل شادکام، | |
3470 | ابا خلعت خسروانىّ و تاج؛ | همان یاره و طوق و هم تخت عاج.» |
چنان شاد شد ز آن سخن پهلوان، | که با پیر سر شد به نُوٌى جوان. | |
سوارى به کابل برافگند زود؛ | به مهراب گفت آن کجا رفته بود: | |
نوازیدن شهریار جهان؛ | وز آن شادمانى که رفت از مِهان: | |
«من اینک چو دستان برِ من رسد | گذاریم هر دو چنانچون سَزد.» | |
3475 | فرستاده تازان به کابل رسید؛ | خروشی بر آمد چنانچون سَزید. |
چنان شاد شد شاه کابلسِتان | ز پیوند خورشیدِ زابلستان، | |
که گفتى همى جان بر افشاندند؛ | ز هر جاى رامشگران خواندند. | |
چو مهراب شد شاد و روشن روان، | لبش گشت خندان و دل شادمان، | |
گرانمایه سیندخت را پیش خواند؛ | بسى چرب گفتار با او براند. | |
3480 | بدو گفت:«کاى جفتِ فرخنده راى! | بیفروخت از رایت این تیره جاى. |
به شاخى زدى دست کاندر زمین، | بر او شهریاران کنند آفرین. | |
چنان هم کجا ساختى از نخست، | بباید مر این را سرانجام جست. | |
همه گنج پیش تو آراسته است؛ | اگر تخت عاج است، اگر خواسته است.» | |
چو بشنید سیندخت، از او گشت باز؛ | برِ دختر آمد، سراینده راز. | |
3485 | همى مژده دادش به دیدار ِزال؛ | که:«چون یافتی تو که یابد هَمال؟ |
زن و مرد را از بلندى منش، | نباید به گیتی ز کس سرزنش. | |
سوىِ کام ِدل تیز بشتافتى؛ | کنون هر چه جُستى، همه یافتى.» | |
بدو گفت رودابه:«اى شاه زن! | سزاى ستایش، به هر انجمن! | |
من از خاک پاى تو بالین کنم؛ | ز فرمانت، آرایشِ دین کنم. | |
3490 | ز تو چشم آهِرمنان دور باد! | دل و جان تو خانۀ سور باد!» |
چو بشنید سیندخت گفتار ِاوى | به آرایشِ کاخ بنهاد روى. | |
بیاراست ایوانها چون بهشت؛ | گلاب و مى و مشک و عنبر سرشت. | |
بساطى بیفگند، پیکر بزر؛ | زبرجد برو بافته، سربه سر. | |
دگر پیکرش درٌِ خوشاب بود؛ | که هر دانه ای قطره ای آب بود. | |
3495 | یک ایوان همه تخت زرّین نهاد؛ | به آیین و آرایشِ چین نهاد. |
همه پیکرش گوهر آگنده بود؛ | میان گهر، نقشها کنده بود. | |
ز یاقوت، مر تخت را، پایه بود؛ | که تخت کیان بود و پر مایه بود. | |
بیاراست رودابه را چون بهشت؛ | به خورشید بر، جادویها نبشت. | |
نشست اندر آن خانۀ زرنگار؛ | کسی را بر او نداند بار. | |
3500 | همه کابلستان شد آراسته؛ | پر از رنگ و بوى و پر از خواسته. |
همه پشت پیلان بیاراستند، | به دیبای رومیٌ و مَی خواستند. | |
نشستند بر پیل رامشگران؛ | نِهادند، بر سر ، ز زر افسران. | |
پذیره شدن را، بیاراستند؛ | ز کابل، پرستندگان خواستند؛ | |
کجا برفشانند مشک و عبیر؛ | همان گسترانند خزٌ و حریر. | |
3505 | فشانند برسر همی مشک و زر؛ | کنند از گلاب و ز مَی خاک تر. |
از سخن فردوسی، داستان رستم و سهراب بیشتر در جان و دل ژاپنیان نشست. گزیدههایی از شاهنامه، به ویژه رستم و سهراب، پیشاهنگ گلچین ادب پارسی بود که به ژاپنی درآمد.
شاهنامه نشان و پیامی از پیوندهای دیرین ایران و ژاپن دارد. بنیاد کشور باستانی ژاپن با پادشاهی جمشید همزمان است. شماری از پژوهندگان، به گواهی نشانههای تاریخی، پیوندی بس نزدیکتر میان این دو میشناسند. داستانها و قهرمانهای شاهنامه برای مردم ژاپن بیگانه نیستند. دلیران و آزادگانی که در پی ناماند، در تاریخ و افسانههای ژاپن همان والایی را دارند که در شاهنامه. قهرمانان ناکام هم در ژاپن بیشتر دوست داشته و ستایش میشوند، چنان که سیاوش و سهراب نزد ایرانیان.
ژاپنیها در افسانه و سرگذشت به چند چیز بیشتر شیفته میشوند: یکی سرشت و سرنوشت قهرمانان است؛ دیگر پیوندهای دیرین تاریخی و نمود آن در اثر ادبی؛ سوم همسانیها در تاریخ و فرهنگ، و هرآنچه در گنجینه ادب ژاپن مانند دارد؛ چهارم رویدادهای شگفت. کاخ بلند سخن فردوسی از همه این مایهها و گیراییها سرشار است.
پیوندهای تاریخی و مایههای همسان در اندیشه مردم و میراث ادبی دو سرزمین، زمینهای آماده برای آشنا یافتن و ارج نهادن حماسههای ایرانی نزد ژاپنیان ساخته است.
سرنوشت غمانگیز قهرمانان ناکام برای مردم ژاپنگیرایی دارد. چنین است سرانجام کار سهراب دلیر و جوان که دلش به دشنه کین پدر از هم میدرد. ادبدوستان ژاپن پایان غمانگیز او را با بهرهای از داستان حماسی محبوب مردم سرزمین آفتاب به نام <هی که مونوگاتاری> برابر مینهند. در این داستان که در سال ۱۱۸۳م میگذرد، کانه یاسو، رزمنده بیباک سالخورده – از نامداران خاندان هی که – که به دست خاندان دشمن، گن جی، اسیر افتاده بود، به تدبیر میگریزد و در برج و با روییگران در سرزمین آشنای خود، بیزن، پناه میگیرد؛ اما در نبردی سهمگین بسیاری از یارانش را از دست میدهد و پس از دلیریهای بسیار به سوی کوه میدورو میتازد. کانه یاسو در میان راه و در میانه تاحتن و جان به در بردن از دشمن، پسرش مونه یاسو را که از خستگی بسیار ناتوان شده و از پا افتاده بود، مییابد و چون او را پشت سر میگذارد، به نهیب یکی از دو همراهش به خود میآید و باز میگردد و بر بالین پسر مینشیند تا فرزند را دلداری دهد.
مونه یاسو مینالد و از پدر میخواهد که او را بگذارد و بگریزد، مبادا که در اینجا گزندی از دشمن به پدر رسد و فرزند مایه مرگ پدر، که آزردنش یکی از پنج گناه بزرگ در آیین بوداست، شده باشد. کانه یاسو میگوید که فرزند را تنها نمیگذارد و میخواهد در کنارش بنشیند که کانه هیرا سردار دشمن با سواری پنجاه از راه میرسد. کانه یاسو با هشت تیر که در ترکش دارد، پنج – شش سوار را از پا میاندازد و سپس با شمشیر آخته نخست سر از تن پسر جدا میکند و آنگاه به دشمن میتازد و بسیاری را میافکند تا که خود نیز از پا درمیآید. سرش را که نزد یوشی ناکا – سردار گنجی – میبرند، میگوید: <راستی را که او شایسته نام مرد هزار مرد است!>
داستانهای هی که را مانند نقالی و سرگذشت قهرمانان شاهنامه، در انجمن میخواندند و میخوانند. خواندن آهنگین داسنهای هی که با نوای بیوا (بربط ژاپنی) همراهی میشود، که آن را هی که بیوا میگویند و آهنگ آن یادآور نقالی و شاهنامهخوانی است.
احساس و سخن رزمندگان و سرداران در افسانه و تاریخ ژاپن به بینش قهرمانان شاهنامه نزدیک است، چنانکه توتومی هیده یوشی (۱۵۹۸ – ۱۵۳۶) سردار بزرگ ژاپن که یهیاسو توکوگاوا با شکست دادن او سپهسالاری حاکم سه سده پیش از تجدد ژاپن را بنیاد گذاشت، پنداری که سرنوشت و سرانجام خود را پیش از مرگ به چشم دل میدید که چنین سرود:
چو نان ژالهای آمدم
و به سان ژالهای میروم.
زندگیام،/ و همه کارها که در اوساکا کردم،
چون خوابی اندر خواب بود<چو باد آمدی، رفت خواهی چو گرد (فردوسی)
از آن هنگام که دانشدوستان ژاپن شاهنامه را شناختند و در نوشتههاشان از آن یاد کردند، بیش از سد سال میگذرد ماساهارو یوشیدا نخستین فرستاده دولت ژاپن که در سال ۱۸۸۰ همراه با گروهی به ایران آمد، در سفرنامهاش نگاهی به تاریخ ایران کرده و از شاهنامه و فردوسی هم یاد آورده است؛ اما نگارش شاهنامه به ژاپنی از سده بیستم آغاز شد.
در سال ۱۹۱۶ "پرشیا شینوا" (افسانههای ایرانی)، نگارش دلنشین و ستایشبرانگیز <بونمی تسوچیا> شاعر ژاپنی، از داستانهای شاهنامه منتشر شد. "پرشیاشینوا"، از برگردان انگلیسی جیمز اتکینسون (James Atkinson) از شاهنامه گرفته شده و بهرهای از وندیداد، زند اوستا، نیز به پایان کتاب افزوده شده است. این کتاب در بیش از پانصد صفحه، داستانهای گوناگون شاهنامه را دربردارد و جا به جا به پردهها و چهرهنگارهایی از شاهنامه آراسته است. تسوچیا در پیش درآمد کتاب میگوید که فردوسی، <هومر> ایران است و شاهنامه <ایلیاد> وی، که این هر دو اثر در زیبایی سخن و برآوردن مفاهیم بلند، والا و پربارند. او میافزاید: <آنچه ما ژاپنیها در حماسه و افسانههای باستانی شاهنامه میستاییم و ارج مینهیم، همانندی آن با تاریخ ژاپن است، و سرآغاز شاهنامه رنگ و نمادی از افسانه <سان – کوگوتی> چینی دارد که در ادب ژاپن آشناست. زندگی بسیاری از قهرمانان شاهنامه، داستان رزم و دلدادگی است. رستم و سهراب را باید شاهکار شاهنامه دانست و کشته شدن سهراب به دست پدر، نقطه اوج این داستان و حماسه است. <تسوچیا> در پایان، آیین ایران باستان را که حماسه و افسانه و تاریخ ایران را سرشار ساخته است، میستاید.
بونمی تسوچیا که با نگارشی زیبا از داستانهای شاهنامه به ژاپنی در کتابی پانصد و چند صفحهای به سال ۱۹۱۶ شاید بزرگترین گام پیشاهنگ را در شناساندن شاهنامه در ژاپن برداشت، شاعری نامور شد و بسا که پرتو الهام و بهرهگیری از کار و اندیشه بزرگ و روح والای استاد طوس به این سراینده سرزمین آفتاب جان و توان داد تا در آسمان ادب ژاپن بیشتر بدرخشد. او در خانوادهای کشاورز بار آمد، و در نواحی راهی توکیو شد و نزد <ایتو ساچیو> که شاعری نامور بود، ماند و از این راه استعدادش پرورده شد. خود میگفت که از پانزده سالگی شعر ساخته و سرودههایش با گذشت زمان واقعگراتر شده است. درباره شعر گفته: <هرجا که زندگی است، سخن هست، و هر جا که سخن هست، شعر هست.> کتاب شعر <فویوکوسا> از او در سال ۱۹۲۵ منتشر شد. شعر <نیلوفر آبی> آن زیباست:
<نیلوفر زیبای آبی!
گلبرگهای صورتیات چه دلانگیز است.
شوق دیدنت را دیرگاه در دل داشتهام.
اما این زیبایی چندان نمیپاید.
بهره زندگی ما چه کوتاه است!>
سروده های او پیرامون سال ۱۹۳۰ و در هنگامه بالا گرفتن موج نظامیگری در ژاپن، بازتابی از احوال زمانه و احساس مردم بود. در سالهای جنگ جهانی خاموش ماند. گفته بود: <شاعران به این قضیه که میرسند، حالی چون بازیگران پیدا میکنند. یک چند خواهم آسوده.>
بونمی تسوچیا در آغاز همین ماه (۸ دسامبر ۱۹۹۰) درگذشت. صدسال داشت و تا سال پایان زندگی همچنان میسرود و مینوشت، گفت: <در صحبت بسیاری یاران یکدل بس دراز زیستم.>
<افسانه و تاریخ ایران> (پرشیا – نو – دنسه چو تو رکیشی) ترجمهای بود که <سوءما آکی جیرو> از روی گزیده شاهنامه بنجامین(Benjamin) آمریکایی، با افزودههایی از خود، به ژاپنی پرداخت. این کتاب در سال ۱۹۲۲ فرا آمد، که شور جوش میهنی بالا میگرفت و به سوی نظامیگری و سودای کشورگیری دهه ۱۹۳۰ میرفت. حال و هوای حماسی و رزمی شاهنامه در این هنگامه به کار میآمد.
کنگو موراکاوا در سرآغازی بر برگردان <سوءما> مینویسد: …< ایران تاریخی بس دراز و سرشار دارد. اکنون ایران میدان رودررویی نیروها (رقابت روس و انگلیس) است؛ اما در آینده کشوری والا و وزین خواهد شد؛ پس این کتاب دریچهای است به سوی دانش تاریخ ایران… نداشتن کتابی درباره ایران برای ما ژاپنیها کمبودی گران است…بخش تاریخی شاهنامه نشان میدهد که ایران روزگاران پست و بلند داشته است، با جنگهای فراوان… و تاریخی گیرا دارد… شیوه ادبی این کتاب روان و زیباست.>
سوءما – نگارنده این کتاب – انگیزه کار خود را چنین میگوید: <ایران به گذشتهای پرفر و شکوه سرافراز است، و ایرانیان امید بزرگ برای آینده دارند. امپراتوری روم اروپا را گرفت؛ اما نتوانست با ایران برآید، چنانکه ناپلئون هم به اینجا راه نیافت.> سوما با مروری به تاریخ ایران، پایداری این سرزمین را در گذر تندباد رویدادهای سهمگین میستاید و ایران را برای نویسندگان و سرایندگان و اندیشمندان بزرگش ارج مینهد، و میگوید که سخنوران نامور ایران از اراده آسمان گفتهاند و در ستایش یزدان و از عشق. پرچمهای ایران و ژاپن همانندی این دو را نشان میدهد. ایران به تاریخ دیرین و سرشار خود میبالد و ایرانیان روح میهنپرستی والایی دارند. ما ژاپنیها باید از ایران یاد بگیریم، تا در میان مردم آسیا به داشتن روح داد و مردمی ممتاز باشیم.
<شیگهرو آراکی> نیز در کتاب خود در تاریخ ادبیات ایران به نام <بونگا کوشیگو> که در همان سال ۱۹۲۹ منتشر شد، به معرفی شاهنامه پرداخته است. کتاب او بیشتر پژوهشی است در زبانهای ایرانی، و بهرهای نیز در تاریخ ادب فارسی دارد.
<ماساهارو هیگوچی> در میانه سالهای جنگ، به سال ۱۹۴۱، رستم و سهراب را به زبان رزمی ژاپن درآورد و نمایشنامهای برای کابوکی از آن ساخت. <کابوکی> هنر نمایش چندصد ساله ژاپن است که مایه و بیانی رزمی و آیینی دارد. در نگارشی ژاپنی هیگوجی، گفتگو میان قهرمانان داستان رستم و سهراب به زبان نمایش کابوکی و به شیوه سخن سامورایی است که شیوهای قدیم است، اما پرطنین و سرشار از شکوه و گیرایی، چنان که اگر امروز هم بر صحنه بیاید بسیاری را شیفته خواهد کرد. ترجمه هیگوچی بر کاغذ ژاپنی <واشی> و با طرح و نقشی لطیف و زیبا چاپ شده است.
هیگوچی خود از خلبانهای پیشتاز ژاپن و نخستین کسی بود که با هواپیمای ساخت ژاپن در آسمان چین پرواز کرد، و با این کار خود نامور گشت و وابسته نظامی سفارت ژاپن در پاریس شد؛ و همانجا بود که قریحه ادبی خود را پرورد، با ادب فارسی آشنا شد و شاهنامه را شناخت و رستم و سهراب را به ژاپنی درآورد.
سایورو ناگافوجی در پیشدرآمدی بر کار هیگوچی، داستان بدرود تهمینه را با سهراب به وداع مادری با پسر خلبانش که روانه پرواز جنگی است، مانند میکند. در این سالهای پیشروی ژاپن در چین، نخستین خلبانان ژاپنی را که پرواز جنگی میکردند، <آراواشی> یا <عقاب دور پرواز> نام داده بودند، و آخرین سخنان مادر را که نگران فرزند دلبندش بود، <آراواشی — نو — هاها — نو — تگامی> میگفتند.
ناگافوجی میگوید که شاهنامه به نمایش کابوکی ژاپن نزدیک است؛ و از چند نمایش معروف کابوکی، مانند "ایچی – نوتانی فوتاباگون کی"، نام میبرد. کابوکی نمایش محبوب "سامورائی"بیاید، مردم ژاپن آن را بیگانه نمییابند.
"وتوئوری نوبوناگا" دانشمند ادب قدیم ژاپن که شعر کوتاه "واکا" بسیار سرود، در یکی از سرودههایش میپرسد که: روح ژاپنی چیست؟ و خود آن را چنین وصف میکند: "آساهی – نی نی ء – یویاما زاکورا"،(گلهای گیلاس وحشی رایحهای بس لطیف دارند و در آفتاب میدرخشند). (شکوفه گیلاس در ژاپن نشانه روح "بوشی" یا سامورایی است.)در ایران هم گلهای سرخ زیبا عطری بس دلانگیز دارند و نمادی از روح دلیر ایرانیاند.
شاهنامه سرشار از دانش رزمی است، و همانند "س جین کون"، یا آیین رزمندگان برای ژاپنیها (توجو هیدهکی سردار بزرگ ژاپن، به سال ۱۹۴۱ فرمان "سن جین کون" داد تا ژاپنیان دانش رزمی بیابند. سربازان و رزمندگان باید این فرمان را به یاد میسپردند و به آن رفتار میکردند. این فرمان هم سرشار از روح بوشی بود). پیش درآمد ناگوفوجی بر ترجمه هیگوچی با این سخن پایان مییابد که: "کتاب شاهنامه"، از مایهها و ارزشهای والای سامورایی، مانند "نین جوگ"، (مهر و دلنازکی)و "گیری" (غیرت) آکنده است.
شاهنامه همان احساسی را به ژاپنی میدهد که خواندن نوشتههای "چیکاماتسو" و "موکوآمی" (نمایشنامهنویسان کابوکی).ناگافوجی سرانجام مینویسد که: "روح شاهنامه در برابر اندیشه مارکسیست است."هم نمونهای است از بهرهگیری از شاهنامه در سوی هدف اجتماعی در حال و هوای آن روزگار ژاپن که هراس از مکتب اشتراکی و مرام گرایان مقامپرست روزافزون بود. در همین سال، ۱۹۱۴، در مجموعهای با نام "ایسورامو – نو جیجو" (موقع اسلام)، چاپ وزارت خارجه ژاپن، نیز مقالهای درباره فردوسی و شاهنامه آمد.
استاد تسونه ئوکورویاناگی در سال ۱۹۶۹ ترجمهای از داستانهای شاهنامه، با نام <اوشو> انتشار داد. ژاپنی این کتاب ساده و روشن است، و برای بهرهمندی همگان. استاد کورویاناگی در مقدمه این کتاب مایه اندیشه نبرد اهورهمزدا و اهریمن را در زندگی ایرانیان باستان بازمینماید، و میان باور آنان به فره ایزدی با دلبستگی و احترامشان به تشیع و امامت پیوندی میشناسد و میافزاید که: <شاهنامه آدمی را در برابر چرخ یا سرنوشت ناتوان میداند. نیز شاهنامه از مایه دانش و خرد سرشار است و ژاپنیان میتوانند ارزش ادبی آن را دریابند و ارج نهند و با شاهنامه روح ایرانی را بشناسند.
شاهنامه برای مردم ایران چنان است که "کوجیکی" و "نیهون شوکی"، (دو اثر افسانهای و تاریخی ژاپن) برای ژاپنیها.
ایرانشناسان ژاپن پژوهش هایی هم درباره شاهنامه فراآوردهاند. استاد" ئه ایچی ایموتو"، در نوشتهای خواندنی درباره جمشید که در شماره سال ۱۹۶۸ مجله "اورینت"، (سالنامه انجمن خاورشناسی ژاپن) آمده، به بررسی این چهره تاریخ باستان در افسانههای اوستایی و پس از آن پرداخته، و پیوند جمشید را با نوروز ایرانی از یکسو، و با چهره افسانهای ژاپن به نام "ییما" یا "اما" که او را همان جمشید دانستهاند، از سوی دیگر، بررسیده است.
<اوگیوسورای> (1728 – 1667)، اندیشمند بزرگ ژاپن و دنبالهرو آیین کنفوسیوس، این فرزانه چین را میستاید که همان رسم و راه رهبران نخستین را داشته است، رسم و راهی که صلح و سعادت برای همه آفریدگان آورد. فضیلتی که متفکر ژاپنی در این رهبران مییابد، همان است که در ایران باستان برای جمشید یا کیومرث شناختهاند.
به سخن او، این رسم و راه مفهومی گسترده دارد که مراسم آیینی، موسیقی، قانونگذاری و کشورداری را فرامیگیرد. رهبران باستان به مایه دل بیدار و خرد والای خود فرمان آسمان را دریافتند و بر جهان فرمان راندند. این رهبران و از آن میان در چین، فوهسی که حیوانها را رام ساخت و دام پرورد، شن نونگ که کشاورزی را بنیاد کرد، و دیگری که نوشتن را به مردم یاد داد، همه از ایزدیان بودند.
در سال ۱۹۶۶ کورویاناگی در مقالهای در مجله دانشگاه مطالعات خارجی توکیو به معرفی شاهنامههای پیش از فردوسی پرداخت. در سال ۱۹۷۴ هم نوشتهای پژوهشی از کورویاناگی درباره "جام جم در ادب فارسی" در مجله <اورینت> منتشر شد.
پژوهش مقایسهای خانم استاد امیکو اوکادا درباره سیمای زن در حماسه ایرانی شاهنامه که چکیده آن در شماره سال ۱۹۸۴ همان سالنامه "اورینت" منتشر شد نیز از کارهای یادکردنی است. برگردانی از متن تازه این نوشته به قلم نگارنده در شماره ۱۱ – ۱۲ سال دوازدهم (۱۳۶۵) مجله آینده به فارسی آمده است.
دکتر هاشم رجب زاده فرمان و نشان گنجینه ی مقدس را ازامپراتور ژاپن دریافت می کند
این هفته پس از این همه برو و بیاد ببر و بیار و بگیر و ببند و... داستانی داریم با خبرهای خوب و خوش!
برای همه ی دلدادگان آرزوهای خوب دارم.
پروانه بانو ی گرامی
ز تو چشم آهِرمنان دور باد!
دل و جان تو خانۀ سور باد!
ممنون که دلشاد مون کردین
به فرٌ تو، همه بهتری است؛
اَبا تو، همه رنج، رامشگری است
خیلی جالب بود
واقعا لدت بردم
موفق باشید
شما حالتون خوبه!
وسط برف ها و سرما خیلی مراقب باشید!
اونجا حتما همه چیز یخ زده!
چه شکوهی داره اونجا!
خوب پس بالاخره نوبت عروسی و خبرهای خوش شد. چه خوب
*****
با نگاهی به مجموع رخدادهای داستان زال و رودابه، می بینیم داستان زال و رودابه داستان گذار از تضادها به یگانگی و وحدت است. تضادی که جابه جای داستان و از ابتدا تمام عناصر داستان، شخصیت ها و موقعیت های مختلف را تحت تاثیر قرار می دهد. این دو گانگی را گاه در ستیز درونی شخصیت های داستان با خود و گاه در تقابل آن ها با موقعیت ها و شخصیت های مختلف شاهد هستیم. ناسازی که از همان ابتدا هم زمان با تولد زال و شکل ظاهری او که سپید موی است و در تضاد با دیگر نوزادان شاهد آن هستیم و منجر می شود به نومیدی سام و تضاد درونی وی با خودش که نمود بیرونی آن و تقابل با این موقعیت، سرانجام به شکل راندن زال از خود و بالیدن وی در دامان سیمرغ -که آن هم شیوه ای دیگر از تقابل ناسازها است که در نگهداری زال، سیمرغ به جای مادر جایگزین می شود- جلوه می کند.
در مجموع وقتی تمام رفتارها و کنش های قهرمانان، اشخاص و حتی موقعیت های مختلف را در داستان مد نظر قرار می دهیم این سیر دگرگونی و گذار از تضادبه وحدت و بالعکس را پیوسته در جای جای داستان مشاهده می کنیم که البته همگی در نهایت به یک یگانگی کلی می رسند. از آن جمله اند تقابل سام و زال، زال و سیمرغ، رودابه و کنیزکان، سیندخت و رودابه، سیندخت و مهراب، رودابه و مهراب، سیندخت و سام، سام و منوچهر و .... که همواره پس از مخالفت اولیه و روبه روی هم قرار گرفتن قهرمانان، به شکلی بسیار ظریف شاهد تغییر از یک موقعیت مخالف به موافق هستیم. قدمعلی سرامی در کتاب از رنگ گل تا رنج خار می نویسد:
"داستان زال و رودابه نمایش دگردیسی پیاپی از تضاد به وحدت و وحدت به تضاد است. اما سرانجام روندی که با تضاد زال و رودابه آغاز گرفته با پیوند آن ها به وحدت می گراید. در اثنای داستان می بینیم که دگرگونی تضاد به وحدت و برعکس بی میانجی ممکن نیست و این میانجی همیشه – حتی اگر واقعی نیست- باید واقع نما باشد. یعنی در هر حال باید مقبول خرد باشد.
در داستان زال و رودابه دگردیسی از دوگانگی به یگانگی همواره با به کار داشتن میانجی ها خردمندانه صورت پذیرفته است و این نمودار هنر فردوسی در پرداخت این داستان است."
نگاهی دوباره به نامه خردمندانه زال به سام، رفتار با تدبیر سیندخت در جریان داستان، نامه سام به منوچهر و همراه کردن زال با نامه و دیگر میانجی های داستان همه حکایت از غلبه و تاثیرگذاری خرد در رفتار میانجی های این داستان زیبا دارد. خردی که همچون نخی نامرئی با کاردانی از غیر ممکن، ممکن می سازد و تمامی کارکردها و رفتارهای قهرمانان داستان را در راه به سرانجام رسیدن عشق زال و رودابه هدایت کرده و به سر منزل مقصود می رساند.
بله فعلا قدر این لحظات رو بدونیم و خوش باشیم !
****
دمت گرم که از بالا به داستان نگاه کردی و گذار از تضادها را به وحدت در داستان بررسی کردی.
پیامت موجب شد نخ نامرئی را بگیرم و به دنبال تضادهایی که به یگانگی رسیده اند بگردم.
تضاد مهمی که خیلی در اسطوره زال مطرح است همین پیوند با ضحاکیان است. یعنی با هر چه کهنه بود جنگید و پیروز شد.
کتابی از زنده یاد محمد مختاری قربانی قتل های زنجیره ای دارم با نام «اسطوره زال تبلور تضاد و وحدت در حماسه ملی» ، چه خوب که با این پیامت موجب شدی کتاب را همراه بگیرم و سعی کنم تکه هایی از آن را در ستون نظریات بنویسم هم یاد آن مرد گران را زنده نگه داریم و هم پیامت را به شکلی ادامه دهیم.
شاید رو نما گیری رو من خوندم... ولی حوصله سیسمونی ندارم... پیشنهاد میکنم دو بخش آخر رو با هم بدیم آقای مهدی بهشت بخونه... اگر البته کامنت آخر اازایشونه؟
فلورا جان
اگر به صفحه 159 کتاب نگاه کنی بخش های بر افزوده رو می بینی.
ما از بخش های پیش دو بخش «بنیاد نهادن جشن سده» و قسمتی از «پاسخ دادن فریدون پسران را » را جا گذاشتیم. اگر اشتباه نکنم این قسمت ها رو از شاهنامه خالقی مطلق می خوندیم. با این ترتیب شش داستان پس از زادن رستم می مونه.
محسن گرامی تا کنون بسیار بزرگی کرده اند و هر زمان وقت داشتند و از پیش با پیامی خبر می دهند.
کامنت آخر هم چون نام نداشت پاک شد.
داستان این هفته رو خیلی زود و خوب خواندی. عالی بود
خبر خوب: داستان بعدی رو ساحل جان می خونه. سفارشات لازم رو کردم خوب رونما بگیره نصفشم بفرسته اینجا بزنیم به کار شاهنامه
فکر کنم بتونیم با اون پول یک انجمن شاهنامه خوانی غیر مجازی بزنیم!
داستان زادن رستم را هم شهرزاد گرامی می خونه که باید بریم کمکشون کنیم می دونید که خیلی زحمت زیادی داره ، بساطی داریم تماشای دردهای رودابه و بیهوش کردن و سزارین و بعدش زائو داری و بچه رو نگه دار...اوه باید پولا رو خرج نکنیم شاید برای زایمان لازم بشه..
راستی این مصرع«به رزم و به بزم و به راى و به چهر. » چه ضربآهنگ قشنگی دارد
*****
البته اگر من جای مهراب بودم به جای اینکه بگویم « کاى جفتِ فرخنده راى! » می گفتم «کای همسر فرخنده رای » چون همسر فارسی تر از جفت است یا که نه ؟
این نیم بیت رو که کشیدید بیرون...
به همه ی بیتهای این داستان در مجموع که فکر می کنم ،اصلا شادی در همه بیتها موج می زنه
جفت: در پهلوی یُخت بوده است.
در این فکرم پهلوی یاد بگیرم.
این روزها چه دور افتادم
ولی خوشحالم که هستم ومی خوانم
سپاس از فلورای گرامی
چقدر منتظرم که داستان زادن رستم را با صدای شهرزاد بشنوم
..
داستان سیندخت رو چنان شروع کردی که گفتیم تا رودابه رو نفرستی خونه بخت داستان ها رو می خونی! رفتی که رفتی!
امیدوارم که همیشه با تنی پر توان،همانند سیندخت باشی
نه نرفتم ..هستم همین کنارها ولی کمی گرفتار مطمئن باشید میام وباز می خوانم...فقط کمی وقت می خواهم وکمی آرامش
شهر زاد گرامی می نویسد « با نگاهی به مجموع رخدادهای داستان زال و رودابه، می بینیم داستان زال و رودابه داستان گذار از تضادها به یگانگی و وحدت است. تضادی که جابه جای داستان و از ابتدا تمام عناصر داستان، شخصیت ها و موقعیت های مختلف را تحت تاثیر قرار می دهد ...»
فریدون : دقیقن همینطور است. همین تصاد ها و وحدت هاست که در این داستان حول ولا ایجاد می کند و خواننده را به دنبال می کشد.
راوی سر گذشت تاریخی سام ، مهراب، سیندخت، منوجهر، زال و رودابه آنچنان شور و حال می بخشد که خواننده را با خود به فضایی می برد که با دنیای روز مره اش متفاوت است. خواننده در حقیقت مانندی داستان خودش را با زندگی روز مره ی شخصیت ها همراه و عجین می بیند . در شادی هایشان شاد می شود و در غم شان ، افسرده می شود و در می خوارگی شان مست می شود و در عروسی شان رقصان و پایکوبان می شود.
در فضای داستان می بینیم ، رویا و حقیقت در هم می آمیزد . افسانه با حقیقت تاریخ، سورئالیسمی را می افریند که حتی خواننده واقع گرا را هم به باور گرایی وامی دارد. به عبارت دیگر، سیمرغ افسانه ای مسئولیت پدر ، مادر ، معلم و .. زال را به عهده می گیرد . این مسئولیت ها حقیقی هستند که با افسانه سیمرغ در امیخته است
به عبارت دیگر رویا با حقیقت تلفیق میشود و زال زنده می ماند تا عشق او به رودابه مانع شکست مهراب شود . و می بینیم راوی با یک سو رئالیسم ناب، روند داستان را طوری به هم ربط می دهد که مانند کلافی ناگستنی ست.
راستی آیا نامادری ( مادر خوانده) زال که سیمرغ باشد در جشن عروسی زال شرکت خواهد کرد؟ یا اینکه در عروسی زال و رودابه، عشق ( رویایی دیگر ) در صدر مجلس به جای سیمرغ خواهد نشست؟ !
خب برویم ببینیم چه می گذرد .
همایش بین المللی هزارمین سال سرایش شاهنامۀ فردوسی
زمان برگزاری
2 الی 4 آذرماه 90 (چهارشنبه تا جمعه)
23-25 november
http://www.shahnamehcongress.com/ufiles/file/poster-final%2829-1-90%29.jpg
www.shahnamehcongress.com