گزارش از : شهرزاد درویش
مهر مولانا
به بهانه بزرگداشت جشن مهرگان و زادروز مولانا
دکتر میرجلالالدین کزازی
پیوند مولانا با مهر آشکار است. همان مهر که ما در مهرماه جشن او را برمیگزاریم. جشن مهرگان، یکی از جشنهای بزرگ و باستانی ایران است. در والایی و ارجمندی این جشن که گسترشی جهانی هم میداشته است، تنها بر نکتهای انگشت برمینهم به روشنی ارز و ارج والای این جشن را آشکار میدارد. تازیان هنوز ریخت تازی مهرگان را که «مهرجان» است برای نامیدن جشنهای خود به کار میبرند. تو گویی که جشنی جز آن را نمیشناسند و ارج نمینهند.
درست است که ما چندی است این جشن را با فر و فروغ پارینه گرامی نمیداریم اما نشانههای بسیاری از بزرگ داشت آیین مهر بر جای مانده است. آن چه من از مهر میخواهم کارکرد و صفای آیینی آن است. دست کم از این دیدگاه، «مهر» در سه کاربرد و معنا به کار برده شده است:
1- «مهر» نخستین بغ بزرگ ایرانی است که هر بامداد از البرز کوه برگردونه زرین خود برمینشیند، پهنههای لاژوردین سپهر را در مینوردد و جانهای پاک را به گروسمان بازمیبرد و شب هنگام نیز با هزاران چشم، که نشانی رمزآلود از ستارگان است، خانمانهای آریایی را مینگرد که مباد یکی از آنها زبان به دروغ بیالاید و پیمان بشکند. مهر در معنای کنونی به معنای پیمان و دوستی از این واژه به یادگار مانده است.
2- «مهر» دوم که به گونهای با مهر نخستین در پیوند است، خورشید است. این از آن روی برمیخیزد که روزگاری خورشید با آن بغ باستانی در آمیخته است زیرا خورشید هر پگاه از پس کوه برمیزند و هامونهای آسمان را درمینوردد.
3- سومین کاربرد «مهر» نام دینآوری است ایرانی که آیینی نو را در ایران و جهان میگسترد. مردی شگرف که در یکی از شهرهای خاوری ایران از دوشیزهای به نام ناهید زاده و 30 سال پس از برپایی جهان شاهی اشکانی،60 سال پس از تازش اسکندر گجسته بنفرین به ایران زمین، مهرآیینی را در ایران اشکانی پدید آورد، که در زمانی بسیار که مایه شگفتی است، از مرزهای ایران به در رفت. چندی آیینی همهگیر شد در سرزمین روم، پارهای از پادشاهان روم به این آیین گرویدند. این آیین در پی ستیزههایی که موبدان زرتشتی با آن میورزیدند، اندک اندک از میان رفت اما در باختر زمین دیر پایید. نشانههای بسیاری از این آیین در سرزمینهای باخترینه برجای ماند و به همان سان در آیین ترسایی. به ذکز یک نمونه از آن یادگارهای بیرونی دیداری و به نمونهای دیگر از این نشانههای درونی و باورشناختی بسنده میکنم. روم باستان (شهر رم) از هشت پشته (تپه) پدید آمده بود. بلندترین آنها «کاپیتول» نام داشت که پرستشگاه ژوپیتر، خدایان خدای رومیان بر آن افراشته شده بود. چند دهه پیش باستان شناسان آن نپه را کاویدند. در این روزگار بر آن تپه کلیسایی برپا شده است و شگفتا که در دل آن تپه، مهرابهای یافت شد که تندیس شناخته و همواره مهر در آن دیده میشود. جوان بالا بلند و رخشان روی که بر پشت گاوی ژنده نشسته است و با خنجری آخته میخواهد گاوی را پی کند و اگر پندارشناختانه بگویم، بر آن است که آفرینش را از بند برهاند.
در کنار این نگاره، واژهای شگفت به دبیره لاتین نوشته شده بود: «سَبَزیوس» که برنامی است مهر را. چندان به بیراهه نرفتهایم اگر واژه زیبای سبز را در این برنام کهن بیابیم.
آن نمونه دیگر کمابیش آشنا است. هنگامی که آیین مهر در باختر زمین در برون برافتاد، در دل آیین ترسایان پایداری یافت که نمونه های بسیاری از آن را میتوان در آیین ترسایان و جاثلیقان یافت. روز سپند و آیینی نزد ترسایان،روز یکشنبه (روز مهر) است. این روز در زبانهای دیگر همچنان روحیه مهری خود را فراپیش ما مینهد در زبان انگلیسی Sunday (sun + day) و در زبان آلمانی sonntag (آمیغی از sonn «خورشید» به tag «روز») یادآور آن میتواند بود.
هنگامی که ترسایان چیرگی یافتند، در روم آیین ترسایی جای آیین مهری را گرفت. یکی از پادشاهان روم دیگر بار به آیین مهر بازگشت. ژولیانوس که ترسایان از همین روی او را apostate (دین باخته) مینامند. او کوشید دیگر بار آیین مهر را در روم روایی دهد. رازگوییهایی از این شهریار با مهر برجای مانده که سرآغاز آن چنین است:
ای مهر، ای پدر ما که در آسمانی ....
نیاکان ما آیین مهر را گرامی میداشتهاند. در شاهنامه جشن مهرگان با فریدون (شهریار نمادین ایرانی که در فر و شکوه بدو دستان میزده اند) در پیوند است:
فریدون چو شد بر جهان کامگار | ندانست جز خویشتن شهریار | |
به رسم کیان تاج و تخت مهی | بیاراست با کاخ شاهنشهی | |
به روز خجسته سر مهرماه | به سر بر نهاد آن کیانی کلاه | |
زمانه بیاندوه گشت از بدی | گرفتند هر کس ره ایزدی | |
دل از داوریها بپرداختند | به آیین یکی جشن نو ساختند | |
نشستند فرزانگان شادکام | گرفتند هر یک ز یاقوت جام | |
می روشن و چهرهی شاه نو | جهان نو ز داد و سر ماه نو | |
بفرمود تا آتش افروختند | همه عنبر و زعفران سوختند | |
پرستیدن مهرگان دین اوست | تن آسانی و خوردن آیین اوست |
نیاکان ما جشن مهرگان را همانند نوروز در چندین روز برپامیداشتهاند. به همان سان که نوروز ِ خرد و نوروز ِ فراگیر هست، مهرگان خرد و مهرگان فراگیر هم جشن گرفته می شده است. هنگامی که آیین مهر در ایران برمیافتد، در ژرفای فرهنگ و اندیشه ایرانی برجای میماند به ویژه در دبستانهای نهانگرایی و سامانههای درویشی. این بخش از گفتار را با این بیت دلپسند از نالان نای، برنج ِ مرنج، مسعود سعد به پایان میبرم:
روز مهر و ماه مهر و جشن فرخ مهرگان مهر بفزای ای نگار مهر چهر ِ مهربان
نشانههای فرهنگ و آیین مهر چنان که گفته شد در ادب نهان گرایانه و رازآلوده ایران بیش از دیگر قلمروها و زمینهها یافتنی است. هم از این رو است که کسانی بر آن رفتهاند که خواجه شیراز مهرپرست بوده است و در این باره کتاب نوشتهاند. این انگاره به هر روی پرسمان خیر است و من نمی خواهم بدان بپردازم اما اگر پژوهندهای بر آن رفته است که خواجه را مهر پرست بینگارد، با دانستن این که در ایران سده هشتم هجری هنوز مهرابهها بر پای بوده است، در خور توجه است. نشانههای از مهر را در سرودههای خواجه شیراز میتوان در سرودههای زیر دنبال کرد:
یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
این انگاره هست که رقم مهر نشانهای است از آیین مهر. چون یکی از هنجارهای مهریان کهن این بوده که مهری نشان بر پیشانی مهریان مینهادند که به آسانی از دیگران بازشناخته شوند و به این ترتیب بندگی مهر را به نمود میآوردند.
در این بیت خواجه از طریقت مهر سخن گفته است:
زدوستان تو آموخت در طریقت مهر سپیدهدم که صبا چاک زد شعار سیاه
خواجه شاعرانه میگود که صبا پیرو کیش مهر است، چون رفتاری مهریانه دارد و آن این است که سپیدهدم جامه سیاه شب را فرو میشکند تا جامه فروغ بر تن بپوشد. من خوش میدارم بگویم این جامه جامه سرخ است. خواجه میخواهد بگوید تیرگی شب به سرخی بامدااد دگرگون میشود. سرخ، رنگ مهرپرستان بوده است. درست است که رنگ آیین اورمزد نزد ترسایان مانند تازیان، رنگ سیاه است، اما هنوز رنگ سرخ هم در باورشناسی ترسایی یکسره کنار گذاشته نشده است. در جشنها کاردینالها لباس سرخ میپوشند و کلاهی بر سر مینهند که یادآور کلاه مهری است و آن را «میتر» (ریخت کهن تر و پهلوی وار میترا) مینامند.
در بیتی دیگر خواجه میفرماید:
بر دلم گرد ستمها است خدایا مپسند که مکدر شود آیینه مهرآیینم
در این بیت هم خواجه آمیغ «مهرآیین» را به کار برده است. در میان چیزها، آن چه بیش از هر چیز مهرآیین است، آیینه است. آیینه یکسره فروغ است، هنگامی که مهر بر آیینه میتابد، آیینه خود مهر میشود و یکسره فروغ و فروز و پرتو. مهرآیینی آیینه از اینجا است.
اینک میرسم به جان مایه گفتار خویش؛ من بر آنم که نمود مهر را از سرودههای مولانا در غزل او آشکارتر مییابیم. واژه بنیادین، واژهای که بیش از هر واژهای در غزلهای او به کار برده شده است، «شمس» است. شمس برابر تازی مهر یا خورشید است. اگر بخواهیم کسی یا چیزی را در اندیشههای مولانا نشان دهیم که برترین و سپندترین است، مهر است. من گاهی میانگارم این شمس کیست؟ آیا پیری است مولانا را آن چنان که میگویند و یا گونهای نماد و اندیشه است؟
نمیخواهم بگویم پیری شمس نام هرگز در کار نبوده است، اما آن شمس که مولانا از آن میگوید، بسیار شگفتتر، رازآلودتر و ژرفتر از آن پیر میتواند بود. یکی از رازآلودترین چهرهها در فرهنگ ایران شمس است. آنچه ما درباره او میدانیم، اگر نوشته شود، به ده جمله نمیرسد. پیری چنان شگرف، میباید شناختهتر میبود و میماند. در جهان بینی درویشی، پیر ارجمند و سپند است. برترین چهره است به ویژه نزد پیرو. بازگردم به دیوان حافظ، خواجه شیخ و واعظ و مفتی و محتسب همه را نکوهیده است، تنها چهرهای که همواره در غزلهای حافظ پاک و ارجمند میماند و خواجه روا نمیدارد حتی اندکی به نکوهش او بپردازد، پیر است. درباره آن بیت هنگامه ساز هم میتوان گفت که به درستی گزارده نشده است:
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد
آن چنان به پنداشتهاند، این بیت رندانه نیست، خواجه هرگز با پیر خود شوخ رفتار نمیکند. اگر چنین بود، نمونههایی دیگر نیز باید میداشت. داستان این نیست که پیر خطایی دیده است، خطاپوش را من آمیغی مفعولی میدانم. ریخت خطاپوشیده است و نه خطا پوشنده. پیر خطا در آفرینش نمیدید، زیرا خطایی در چشم او نبود. مانند واژه میرزا به معنی میرزاده که به معنای کسی است که میر زاده میشود نه میر زاینده.
پیر واژهای است سپند در ادب نهانگرایانه اما ما در سرودههای مولانا، در آنچه دیگران از او گفتهاند و نوشتهاند، چندین بار میبینیم مولانا پاس پبر خود را ننهاده است. افلاکی نوشته است روزی مولانا به باغی رفته بود پیرامون قونیه، باغی از آن حسام الدین چلبی که در آن زمان درگذشته بود. در کنار جویباری نشسته بود، پای برهنه در آب، یکی از شاگردان کنارش نشست و گفت دریغا که شمس در شهر بود و من بخت آن را نیافتم که به دیدار او کام بیابم. مولانا گفت: سوگند به روان پدرم، تو در کنار کسی نشستهای که از هر تار موی او هزار شمس خیزد! چگونه پیرو در سخن از پیر خویش، چنین گستاخوار از وی یاد میکند، از این نمونهها در زیستنامههایی که برای مولانا نوشتهاند، میتوان یافت.
اگر کسی کاربرد «شمس» را در غزلهای مولانا بکاود، با چندین گونه جدا یکدیگر و ناساز روبهرو خواهد شد. من چند نمونه را یاد میکنم. مولانا درباره شیفتگی خود به شمس چنین میگوید:
ای آسمان که بر سر مــــا چرخ میزنی در عشــق آفتــاب تــو هم خرقه منی
زین بیش مینگویم و امکان گفت نیست ولله چه نکتههاست در این سینه گفتنی
دیگر این که مولانا خود را پیامآور و فرسته خورشید یا شمس میشناسد و آشکار میدارد. بیتهای آغازین این غزل نمونهای است از این پیوند:
چو غلام آفتابم هم از آفتاب گویم نه شبم نه شب پرستم که حدیث خواب گویم
پیشتر گفتیم که آن مهر بر پیشانی مهرپرست، نشانی بندگی او بوده است. مولانا هم خود را بنده مهر میداند.
چو رسول آفتابم به طریق ترجمانی پنهان از او بپرسم، به شما جواب گویم
او فرسته مهر است، با او در پیوندی است نزدیک. میگوید اگر پرسشی دارید، به من بگویید، من از مهر خواهم پرسید و به شما پاسخ میگویم.
به قدم چو آفتابم، به خرابهها بتابم بگریزم از عمارت، سخن خراب گویم
چو زآفتاب زادم، به خداکه کیقبادم نه به شب طلوع سازم، نه ز ماهتاب گویم
گونه دیگر آن است که مولانا آشکارا خود را مهرپرست دانسته است و خواند:
ما چو خورشیدپرستیم،بر این بام رویم تا نپوشد رخ خورشید ز ما دیواری
همچو سایه بر طوافم گرد نور آفتاب که سجودش میکنم، گاهی به سر میایستم
پیش روزن ذرهها بین خوش معلق میزنند هر که را خورشید شد قبله، چنین باشد نماز
در بشر روپوش کرده است آفتاب فهم کن والله اعلــــم بالصواب
با بیتی که در آن مولانا آشکار شمس را خدای خود شمرده است، سخن را به پایان میبرم. هر چند برخی این بیت را منتسب به یکی از شاگردان مولانا میدانند:
پیر من و مراد من، درد من و دوای من فاش بگفتم این سخن، شمس من و خدای من
آیا فرزانهای یگانه، خداشناسی بزرگ، پیری هژیر و دستگیر مانند مولانا را میسزد که انسانی را خدا بخواند و بنامد؟ داوری با شما است...
مهرماه 1390 خورشیدی
متن رو خوندم. واقعا عالی بود
ممنونم از این که این متن رو در اختیار همه گذاشتید
پیروز باشید
زحمت شهرزاد گرامی بود. اگر مایل بودید می تونم فایل صوتیش رو هم براتون بفرستم
سلام باتشکرازاینکه این مطلب روبه نمایش گذاشتید من این ترم بادکترکزازی درس شاهنامه گرفتم من دانشجو ارشد دانشگاه ملایر هستم ولی به خاطرافتخارشاگردی دکترکزازی مهمان امدم کرمانشاه اما هنوز مفتخر نشدم استاد روببینم قراره 29 فزودین تشریف بیارن واقعا ایشون ازمفاخر کرمانشاه هستند
سلام به به چه خبر خوبی که می شنوم استاد کزازی دوباره به دانشگاه باز گشته اند. روز سه شنبه در شهرکتاب ایشان را دیدم و در نشست «چامه های هوراس» سخنرانی کردند . جای شما خالی