داستان را از اینجا بشنوید
پیوند دانلود مستقیم از اینجا
زال در حین شکار مرغان وحشی، برگی از شاهنامه موزه فیتزویلیام در کمبریج
|
پرستنده برخاست از پیش اوی |
سوی چاره، بیچاره، بنهاد روی |
به دیبای رومی، بیاراستند | سر زلف، بر گل، بپیراستند | |
برفتند هر پنج تا رودبار ، | ز هر بوی و رنگی ،چو خرٌم بهار | |
2535 | مه فوردین و سر سال بود | لب رود، لشکرگهِ زال بود |
همی گل چِدند از لبِ رودبار | رخان چون گلستان وگل در کنار. | |
نگه کرد دستان، ز تخت بلند | بپرسید:«کاین گل پرستان که اند؟» | |
چنین گفت گوینده با پهلوان، | که: از کاخ مهراب، سرو روان، | |
پرستندگان را سُوی گلستان | فرستد همی، ماه کابلستان» | |
2540 | به نزد پریچهرگان رفت زال | کمان خواست از تُرک و بفراخت یال . |
پیاده، همی شد ز بهر شکار | خَشِنسار بُد، اندر آن رودبار. | |
کمان تُرکِ گل رخ به زه برنِهاد؛ | به دست چپ پهلوان، درنِهاد. | |
نگه کرد، تا مرغ برخاست ز آب | یکی تیر انداخت، اندر شتاب. | |
ز پروازش آورد، گُردان، فرود | چِکان خون و وَشّی شده آب رود | |
2545 | پرستنده، با ریدک پهلوان، | سخن گفت و بگشاد شیرین زبان، |
که:« این شیربازو گَو پیلتن | چه مرد است و شاهِ کدام انجمن؟ | |
| که بگشاد زین گونه تیر از کمان؛ | چه سنجد به پیش اندرش، بدگُمان؟ |
ندیدیم زیبنده تر ز این سوار | به تیر و کمان بر، چنین کامگار.» | |
پریروی دندان به لب برنهاد؛ | «مکن– گفت: ازین گونه از شاه یاد! | |
2550 | شه ِنیمروز است، فرزند ِسام، | که دستانش خوانند شاهان به نام. |
نگردد فلک بر چُنُو یک سوار؛ | زمانه نبیند چُنُو نامدار.» | |
پرستنده با ریدک ماهروی، | بخندید و گفتش که:«چندین مگوی! | |
که ماهی است مهراب را در سرای | به یک سر ز شاه تو برتر، به پای. | |
به بالای ِساج است و هم رنگ عاج | یکی ایزدی بر سر از مشک، تاج. | |
2555 | دو نرگس دُژم و دو ابرو به خَم؛ | ستون دو ابرو چو سیمین قلم . |
دهانش، به تنگی، دلِ مستمند؛ | سر ِزلف چون حلقه ی پایبند. | |
نفس را مگر بر لبش راه نیست؛ | چُنُو در جهان نیز یک ماه نیست.» | |
بدین چاره تا آن لب لعل فام | کنیم آشنا با لب پور سام، | |
چُنین گفت با بندگان خوبچهر | که:«با ماه، خوب است رخشنده مهر ؛ | |
2560 | ولیکن به گفتن مرا روی نیست؛ | بُود کآب را ره بدین جوی نیست! |
دلاور که پرهیز جوید ز جفت، | بماند به آسانی اندر نِهفت؛ | |
بدان تاش دختر نباشد ز بُن ؛ | بباید شنیدنْش ننگی سَخُن. | |
چنین گفت مر جفت را باز ِنر | چو بر خایه بنشست و گسترد پر: | |
"کزین خایه گر مایه بیرون کنی | ز پشتِ پدر خایه بیرون کنی | |
2565 | ازیشان چو برگشت خندان غلام | بپرسید ازو نامور پور سام |
که:«با تو چه گفت آن که خندان شدی؛ | شکفته رخ و سیم دندان شدی ؟» | |
بگفت آنچه بشنید، با پهلوان ؛ | ز شادی، دل پهلوان شد جوان. | |
چُنین گفت با ریدک ماه روی، | که:« رو مر پرستندگان را بگوی، | |
که:« از گلسِتان یک زمان مگذرید | مگر با گل از باغ گوهر برید!» | |
2570 | درم خواست ودینار و گوهر، ز گنج؛ | گرانمایه دیبای زربفت، پنج؛ |
بفرمود:« کین نزدِ ایشان برید؛ | کسی را مگویید و پنهان برید. | |
نباید شدنشان سویِ کاخ باز؛ | بدان تا پیامی فرستم ،براز.» | |
برفتند با ماه رخسار پنج ، | اَبا گرم گفتار و دینار و گنج . | |
بدیشان سپردند گنجی گهر ؛ | پیام جهان پهلوان، زال زر . | |
2575 | پرستنده با ماه دیدار گفت، | که:« هرگز نمانَد سخن در نِهفت ، |
مگر آنکه باشد میان دو تن؛ | سه تن نانِهان ست و چار انجمن . | |
بگوی، ای خردمندِ پاکیزه رای! | سخن گر به رازست، با ما سرای .» | |
پرستنده گفتند، یک با دگر | که:« آمد به دام اندرون شیر نر . | |
کنون کام ِرودابه و کامِ زال | بجای آمد، این بُوَد خوب فال | |
2580 | بیامد سیه چشم گنجور ِشاه، | که بود اندر آن کار دستورِ شاه؛ |
سخن هر چه بشنید از آن دلنواز، | همی گفت پیش ِ سپهبد براز . | |
سپهبد خرامید تا گلسِتان | به امیدِ خورشید کابلسِتان . | |
پریروی گلرخ بتان طراز | برفتند و بردند پیشش نماز. | |
سپهبد بپرسید ازیشان سَخُن | ز بالا و دیدارِ آن سرو بُن ؛ | |
2585 | ز گفتار و دیدار و رای و خرد ؛ | بدان تا به خویِ وی اندر خورد ، |
«بگویید با من یکایک سَخُن ؛ | به کژّی نگر نفگنید ایچ بُن ! | |
اگر راستی تان بُود گفت و گوی، | به نزدیک منتان بُوِد آبروی ؛ | |
وُگر هیچ کژّی گمانی برم، | به زیر پیِ پیلتان بسپَرم .» | |
رخ لاله رخ گشت چون سندروس | به پیش سپهبد زمین داد بوس. | |
2590 | چنین گفت:«کز مادر اندر جهان | نزاید کسی در میان مِهان ، |
به دیدار سام و به بالای اوی؛ | به پاکی دل و دانش و رای اوی؛ | |
دگر چون تو، ای پهلوانِ دلیر! | بدین برز بالا و بازوی شیر. | |
همی مَی چکد گویی از روی تو! | عبیر است گویی مگر بوی تو! | |
سه دیگر چو رودابه ی ماهروی | یکی سرو سیم است، با رنگ و بوی. | |
2595 | ز سر تا به پایش گل است و سمن؛ | به سرو سهی بر، سهیلِ یمن. |
از آن گنبدِ سیم، سر بر زمین، | فرو هشته بر ِگُل کمندِ کمین . | |
به مشک و به عنبر سرش تافته ؛ | به یاقوت و گوهر بُنش بافته . | |
سر زلف جعدش چو مشکین زره؛ | فگنده ست گویی گره بر گره . | |
ده انگشت بر سانِ سیمین قلم؛ | بر او کرده از غالیه صد رقم. | |
2600 | بت آرای چون او نبیند به چین؛ | برو ماه و پروین کند آفرین .» |
سپهبد پرستنده را گفت گرم، | سخن های شیرین، به آوای نرم؛ | |
که:« اکنون چه چاره ست-بامن بگوی- | یکی راه جُستن به نزدیک اوی؟ | |
که ما را دل و جان پر از مهر اوست ؛ | همه آرزو دیدن چهر اوست.» | |
پرستنده گفتا:« چو فرمان دهی، | گذاریم، تا کاخ سرو ِسهی . | |
2605 | ز فرخنده رای جهان پهلَوان، | ز دیدار ِو گفتار ِو روشن روان ، |
فریبیم و گوییم هر گونه ای؛ | میان اندرون، نیست وارونه ای. | |
سر ِمشکبویش به دام آوریم ؛ | لبش زی لبِ پور سام آوریم . | |
خرامد مگر پهلوان، با کمند ، | به نزدیکِ دیوار ِ کاخ بلند ؛ | |
کند حلقه در گردن کنگره | شود شیر شاد از شکار ِبره !» | |
2610 | برفتند خوبان و برگشت زال؛ | شبی دیدیازان به بالای ِسال. |
در ادامه:
معنی واژه ها
افگندن: افکندن
پروین: مجموعه هفت ستاره است که به تازی ثریا گویند
ایزدی: خدادادی، طبیعی و ذاتی
بت آرای: مشاطه، آرایشگر
تافته: پیچ داده، مجعد
بدان: برای آن، به خاطر آن، به آن سبب
تُرک: غلام
بدگمان: بد اندیش، دشمن
جادو: کنایه از چشم
برزبالا: بلند قامت
جعد: پیچ و شکن مو
بر گل: با گل (بر: با)
چاره: تدبیر، مکر
بن افگندن: بن افکندن، طرح کردن
چِدن: مخفف چیدن، برچیدن
بُوَد: باشد، شاید
خایه: تخم پرنده، بیضه
بی چاره: بناچار
خَشیشار (خَشنسار): نوعی مرغابی سر سپید
پرستنده: کنیز، خدمتکار، ستایشگر، دوستدار درم: واحد سکه نقره
پرستیدن: دوست داشتن دستان: لقب زال
دستور: کارگزار
کژّی: ناراستی
دلنواز: شاهد، معشوق، محبوب
کنگره: دندانه های بالای دیوار قصر و حصار قلعه
دینار: نوعی از پول طلا
گذاردن: طی کردن
رخشنده: تابان، پرتو انداز
گشادن تیر: انداختن تیر از کمان
رودبار: کنار رود، لب آب
گنجور: خزانه دار
ریدک: غلام زال
گو: دلیر، شجاع
زر: لقب زال پدر رستم، مرد یا زن سفید موی ماه دیدار: زیبا، خوش سیما
زی: به سوی، نزد
مایه: ماده، مادینه، جوجه ماده
ساج: درختی زیبا از تیره شاه پسند
مگر: تا آنکه
سُتُرگ: درشت، قوی
نرگس دُژم: چشم مست و مخمور
ستون دو ابرو: بینی
نگر: زنهار، هشدار
سدیگر: سوّم
نماز بردن: سر فرود آوردن
سرو بُن: درخت سرو
نیمروز: سیستان
سَندَروس: صمغی باشد شبیه به کهربا
واژونه: دگرگونه، نادرست، دروغ، وارونه
سمن: نام گلی سفید و خوشبو، یاسمن
وشّ ی: سرخ
سنجییدن:ارز و ارج داشتن
همال: قرین و شریک
سُهَیل: ستاره ای است که در آخر ماه طلوع کند
هیچ: کمی ، اندکی
سیم دندان شدن: خندیدن
یال افراختن: گردن افراختن، سرفرازی کردن
طراز: نام شهری در ترکستان
عبیر: ماده ای خوشبوی که از صندل و گلاب
و مشک سازند چو بینیم گوییم هر گونه ای *
عنبر: عطری که از شیره روده ماهی
مخصوصی گرفته شود
غالیه: ماده ای است که از مشک، عنبر، کافور
و روغن زیتون ترتیب دهند
فروهشتن: باز کردن و به پایین رها کردن مو
کابل: نام شهری در هندوستان
کامگار: زبردست و توانا، پیروز و مسلط
برداشت از اینجا
سلام
می دونید پروانه جون هر وقت می ایم اینجا ومی خوانم قسمتی رو ...احساس می کنم وارد دنیای دیگه ای شدم...یک دنیای قدیمی وپر از جادو...پر از شگفتی
پیروز وپاینده باشید
..دلم تنگ شده بود خیلی...
درود و سلام
ولی برای من بیت های شاهنامه بسیار زنده اند و گرانقدر.
فرشته جان ، با اینکه مشهدی هستی و نزدیک فردوسی و شاید بهتر از ما واژ های شاهنامه را بشناسی ولی تا کنون ندیده ام یک پیامی در باره ی بیت های شاهنامه بنویسی.
شاهنامه ات را باز کن و گاهی به من اندکی یاد بده.
چرا؟!
سلام پروانه جون
می دونید نردیکش هستم وهمیشه وهر روز هم وقتی از کنارش رد می شم ..این بیتش رو زمزمه می کنم
بسی رنج بردم در این سال وسی و....
ولی خوب دیدن وخواندن وفهمیدن کلمات فرق می کنه
من زیاد بعضی کلمات رو متوجه نمی شوم...چون اطلاعات زیادی ندارم از واژه ها...هر وقت خیلی دلم می خواهد در گذشته ودر فهم ..جملات غرق بشم پیش مادرم می رم ومیخوانه ...وتفسیر می کنه..چه فردوسی..مثنوی وچه حافظ و مولانا...شاید همین باعث شده زیاد به دنبالش نرم..وهمه چیز رو آماده از مادرم بخوام..چون با صدای خوشی می خوانه..ودکلمه می کنه
ولی چشم ...سعی می کنم بیشتر بخوانم واگر نفهمیدم بپرسم...ممنون از لطفی که دارید به من
خیلی ممنونم
در ضمن...باید بگم ..من بیشتر به دنبال عکس هستم.. وشکار لحظه...شاید این هم علتی دیگر باشه
روز خوبی داشته باشید
فرشته جان
چه خوب که یک گنجینه ی از ادبیات در سینه ی مادر گرامی ات داری بی گمان می تونی خیلی برای ما از ایشان بنویسی.
به هر روی امیدوارم شکار لحظه ها گاهی به تو اجازه دهد گاهی به شکار مفاهیم شاهنامه بپردازی.
روزگارت خوش
این واژ های «کنیزک» و «غلام» مرا به به فکر برده است آیا اینها برده بودند؟
من یک چیزی بگویم. البته بعد از دیدن کامنت های خانم فرشته و پاسخ شما.
اصلن و ابدن امکان ندارد بدون حداقل دو بار خواندن پر غلط توسط خودمان و حداقل یک بار گوش دادن به متن درستی که میرجلال می خواند و بعدش یک بار بدون غلط خواندن خودمان و شاید هم دو بار، چیزی از متن در ذهنمان بنشیند. متن شاهنامه بسیار سخت است. ولی بعد از این کارهایی که نوشتم عین موسیقی کلاسیک است. که اگر آلوده ی آن بشوید دیگر سراغ هیچ آهنگی نمی روید.
پاسخ به اندازه خودم (پاسخ فرشته گرامی باشد با خودش).
داستان ها را با شهرزاد نوبت گذاشتیم یکی در میان نوبتی تایپ می کنیم آنهایی که پر از اشتباه است و در آنها هیچ تایپی «ساکن » نمی بینید کار من است . آنها که مرتب و منظم هستند کار شهرزاد(مانند همیشه!)
گاهی احساس می کنم شهرزاد سرش شلوغه تا بهش میگم حالا یک کاریش می کنم بلافاصله چنان اعتراضی می کنه که: «من این کار رو دوست دارم» که حسابی خوشم میاد از این همه عشق به شاهنامه.
این احساس خوب و گرمی بخش را وقتی که هر بار می بینم شما زحمت خواندن داستان را می کشید و می دانم کار بسیار پر زحمتی است به خود می بالم که چنین دوستان گرانقدر در اینجا جمعند.
به فرشته گرامی:
باز هم امیدوارم این بار که به اینجا آمدی از احساس فعلی ات نسبت به این انجمن گذر کرده باشی و وارد مرحاه ی دیگری شده باشی.
همانا من این زال را خوانده ام
به سرو سهی بر، بر او رانده ام
اگر نیک بینی در این انجمن
همانا مر او را بکن لینک رنج
مرا خش خش آید ز کامی* بسی
که چاره ز ناچار آید بسی
* کامی= ر ک کامپیوتر
پیرو پیام پیشین شما: شعر گفتن مانند فردوسی هم مثل اینکه خیلی سخت به نظر میاد..
آخه اون بیت اول چی چیه
حالا دو بیت دیگه شو یه جوری میشه فهمید
بسیار از رنجی که کشیدید سپاسگزارم پیوند صدای شما افزون گردید
با سلام...درود...و احترام
ببخشید که دیر جواب کامنتی که در وبلاگم گذاشتید رو میدم
...شما من رو شاهنامه خوان تنها خواندید...درست است!
نام سیندخت رو خودم برای آن اثر انتخاب کردم
انتخاب تصاویر متناسب با متون کار وقت گیری است...بسیاری از عکسها از نسخه های خارجی است...حتما خودتان به مشکل انتخاب تصاویر برخورده اید بخصوص اگر مثل من وسواس هم به خرج بدهید...به دلایلی که عرض شد امکان درج نام مراجع رو ندارم چون بسیاری از اونها در وب دست به دست گشته اند و مرجع اصلی معین نیست...با این حال این ایراد بر من وارد است...
می دانم که زحمت زیادی برای وبتان می کشید...
برایتان از درگاه یزدان پاک استواری در تعهد را آرزومندم.
با درود
با احترام بسیار، خواهش می کنم اصلا هم پاسخ شما دیر نیست.
روز پیش در جستجو برای یافتن عکس در خور این داستان، به وبلاگ گرانقدر شما بر خوردم.
از آنجایی که هر بار پیدا کردن عکس مناسب وقت زیادی می گیرد به تازگی یک صفحه در حاشیه درست کرده ام که عکس های شاهنامه ای آنجا نگهداری می شوند. شما هم مایل بودید سری بزنید شاید به درد داستان هایتان بخورد.
شما درست می فرمایید بسیاری از این عکس ها بی نام و نشان در دنیای مجاز می چرخند .
شاهنامه خواندن همراه جمع را دوست دارم و امروز یکمین سالگرد تشکیل این انجمن در وبلاگستان است.
دیر زیید و شاد
منظورتون همانا من ای زال را خوانده ام؟
ینی من این زال را که در اینجا نوشته اید را خوانده ام.
باقی اش را هم بروید از ابولقاسم بپرسید. او این را دیشب به من الهام کرد..
ولی این بخش خیلی سخت بود. تا به حال بخشی به این سختی از فردوسی نخوانده بودم. اولش به نظرم ساده آمد ولی وقتی دست به کار شدم چیزی حدود 5 ساعت طول کشید.
در ضمن من خودم دوست دارم که این شاهنامه را با این وبلاق وزین جلو بروم. هیچ کاری که بر خلاف رای و نظر خودم باشد را نمی کنم. این میل شخصی من است و هیچ اجباری در این کار ندارم. مرا بیش از این شرمنده نکنید. وظیفه است. عین خدمت سربازی.
خوش به حالتان که ابوالقاسم به شما الهام می کند این ابوالقاسم مرا به دام انداخته. بگذارید با کمک این داستان به دام افتادن را توضیح دهم
وقتی پرستارهای رودابه کار به دام انداختن را به خوبی به انجام می رسانند با همدیگر می گویند:
پرستنده گفتند، یک با دگر که:« آمد به دام اندرون شیر نر
...
وقتی ابوالقاسم شیر نر را به دام می اندازد من که پروانه ای کوچک بیش نیستم و به راحتی در دام شاهنامه گرفتار شده ام.
از همراهی شما بسیار خوشحالم و سپاسگزار
اعتراف: نخستین بار که این پیام را خواندم اشکهایم سرازیر شد و نتوانستم پاسختان را بنویسم
یکی از واژه هایی که تا کنون به آن برخورد نکرده بودم "وشی" است. یادش گرفتم. ولی هرچه گشتم ریشه اش را پیدا نکردم.
ز پروازش آورد، گُردان، فرود
چِکان خون و وَشّی شده آب رود
امروز جای دوستان خالی همراه فیروز رفتیم سنگان. آن بالا کنار آب نشسته بودم و به آب روان و طبیعت خیره شده بودم رفتم در خیالات اگر همین الان زندگی در شهر را کنار بذارم و اینجا زندگی کنم خوب گرسنه مون شد چیکار باید بکنیم خوب اون دو رو برها مقدار تمشک و ته مانده آلبالو ها و توت های روی درختها و .. بود خوب مثلا حالا فردا نه سه روز دیگه میل داریم گوشت بخوریم چیکار کنیم باید شکار کنیم دیگه و یاد این شکار زال و زدن پرنده برای جلب توجه پرستندگان رودابه افتادم و شکارهای شاهنامه و به آنها حق دادم که خوب مجبور بودند شکار کنند حالا برای خود نمایی و جلب توجه هم یه دونه زال زد به اون پرنده و چکان خون و وشی شد آب رود ، ... نمی دانم چرا بچه ها یادم اومدند و از خیالات پریدم که باید زودتر برگردم و به کارهای خانه برسم!
وشی: آیا توضیح دکتر کزازی در صفحه 409 نامه باستان جلد یک کافی نیست؟
این داستان کوتاه خیلی بیت ها و مفاهیم جالبی دارد.
گروه رستاک در یک آهنگشان می خوانند " آی دایَه دایَه بیچارَه"
خیلی این شعر و آهنگ رو دوست دارم ولی این واژه " بیچاره" را دوست نداشتم تا به این داستان که رسیدیم دیدم چقدر به جا و قشنگ است «بیچاره» مفهوم «بدبخت» و «ندار» که امروزه ما به کار می بریم ندارد. و »«دایه» موضوع آن شعر هم چاره ای جز آن همه زحمتی که در آهنگ وصفش است ندارد!
سلام پروانه جون....
شما دارید من رو هم علاقه مند می کنید به خواندن...شاهنامه
.....
مبارک باشه این یک سالگی شاهنامه خوانی
وممنون از اقای محسن ...وشما پروانه جون
...........
راستش ااطلاعاتی در مورد ادبیات حماسه ای ندارم
فکر می کنم ...بله گوش دادن وزیاد خواندن ..میشود همان که آقای مهدی بهشت فرمودند... ادبیات کلاسیک
...............
این دفعه شاهنامه ام رو باز می کنم ...البته شاهنامه ای رو که برای تولدم مادرم چند سال پیش داده
و سعی می کنم بخوانم واندکی یاد بگیرم
....
وبازهم اگر شود این دفعه به یاد..شما به فردوسی میروم ..وعکس می گیرم
...
درود و سلام بر فرشته گرامی
وقتی می بینم یکی که دوستش دارم و هنرمند است حتما اصرار می کنم شاهنامه بخواند . شاهنامه از گوشه های گوناگون به انسان و اجتماع نگاه می کند و به هنرمندان دید می دهد و بی گمان آثارشان عمق بیشتری می گیرد.
ما از کتاب نامه ی باستان دکتر کزازی شاهنامه می خوانیم . شاهنامه ها هیچ دو تایی ، یکسان نیستند پژوهشگران شاهنامه های مسکو و زول مل و خالقی مطلق و ... همه را با هم دارند و مقایشه می کنند. شاهنامهخالقی مطلق بر اساس نسخه فلورانس نوشته شده و در زیر نویس با پنجاه نسخه معتبر دیگر مقایسه شده.
نامه ی باستان را دکتر کزازی برای دانشجویان نوشته اند و ایشان هم از نسخه های بالا استفاده کرده اند
البته ایشان خودشان صاحب نظرند و استاد و پژوهشگر شاهنامه هستند و با نظر دوستان پس از چند ماه از نسخه خالقی خواندن به اینجا رسیدیم که بهتر همه از این کتاب استفاده کنیم.
اگر آدرست را برایم با ایمیل بنویسی می توانم برایت دو جلد نخست نامه ی باستان را پست کنم.
از محسن گرامی هم سپاسگزارم که با پیام هایشان موجب علاقه مندی شما شدند.
لطفا یم عکس از شاهنامه ای که کادو گرفتی برایم بفرست تا در یکی از داستان ها ، آن بالا به تماشا بگذاریمش. شاهنامه را به هرشکلی باشد دوست دارم.
آرامگاه فردوسی بزرگ رفتی ، خاکش را از سوی من ببوس.
سلام
چشم حتما عکس می گیرم ومی فرستم
وبازم چشم در اولین فرصت برایتان عکس می گذارم
چشمانت همیشه پر نور
درود به دوستان گرامی
با خوندن پیام آقای مهدی بهشت و پروانه گرامی من هم ناخودآگاه اشک ریختم ... اما ماهیت اشک م با این دو بزرگوار تفاوت داره چون شمایان تلاش تون رو میکنید و وقت میگذارید اما من از خجالت اشک ریختم احساس مغبون بودن بهم دست داد... -پارسی ش رو پروانه جون شما بگو- بگذریم...
اولین مصرع درخشان در بیت 2537 بسیار دلپسندم آمد:
بپرسید:"کاین گل پرستان که اند؟"
واژه های مرکب زیادی با ترکیب شدن کلمات با "پرست" بوجود میاد اما "گل پرست" ویژه و ساخته ی کارگاه ابوالقاسم خان ه!!
مصرع زیبای دیگر:
"که با ماه خوب است رخشنده مهر"
اما درمورد پرهیز کردن از ازدواج بدلیل اینکه ممکنه حاصل ازدواج زال دختری باشه که سبب بشه سخنان ننگین بشنوه برام مفهوم نیست... چون همینجا ما رودابه رو داریم که هیچ هم ننگی برای پدرش نیست...
شاید هم همون موضوع تاریخی وسیله شدن زن و دختر باشه که پدران شون هم برای کشور گشایی ها ازشون استفاده میکردن و اگر به همین سبب در خط دشمنانشون قرار میگرفتن سبب خواری پدر ان شان میشدن لابد!
اصلاح زیبای دیگر در این بخش بیت2566:
شکفته رخ و سیم دندان شدی؟
گاهی فکر میکنم چه خوب خواهد بود اگر شاعران جوان ما کمی شاهنامه بخونن... چرا که یک منبع بسیار غنی برای اصلاحات زیبایی ست که گاه هیچ هم نمیشه گفت که کهن هستش حتی شاید بتونن ازش استفاده کنن برای ساختن اطلاحات به روز تر
بیت زیبای دیگر 2569
که از گلستان یک زمان مگذرید
مگر با گل از باغ گوهر برید
ابیات زیبای دیگر که حاملان ضرب المثل زیبایی هستن:
پرستنده با ماه دیدارگفت
که هرگز نماند سخن در نهفت
مگر آنکه باشد میان دوتنَ
سه تن نانهان است و چار انجمن
خب میخوام یه چیز متفاوت بگم... ازینکه وقتی از رودابه تعریف میکنن تنها از زیباییش میگن زیاد خوشم نمیاد... اما وقتی میبینم زال هم مثل جانوران برای نمایش خودش نیروی شکارش رو به رخ پرستندگان میکشه کمی خوش خوشانم شد... یعنی این به اون در!
ببخشید کمی عامیانه شد... دلم میخواد بازم بیام... امیدوارم
درود
فارسیش اینه: از اون فیس بوک اجازه بگیر گاهی یه سری به اینجا بزن. تا چینی ها دنیا رو نگرفتن و مجبور بشیم بریم چینی یاد بگیریم و به جای مغبون بگیم مثلا «چینگ چانگ چونگ» بیا با کمک هم فارسی واژه ها رو از لابلای شاهنامه در بیاریم.
روی ماهتو می بوسم که اینقدر مهربانی
گل پرستان:
این کنیزکان آنقدر قشنگ در این داستان همدل و همراه رودابه هستند و آنقدر قشنگ این گل چیدشان به تصویر کشیده شده که از یادمان میرود نام اینها کنیزک است!
بله ،این گل پرست هم واژه قشنگیه!
با ماه خوب است رخشنده مهر:
به زودی می نویسم
دختر زاده شدن:
...
شاعران جوان و شاهنامه: چند وقت پیش در ایمیل فوروادی ها ایمیلی بود که یک فیلم شناس تیزرها تبلیغاتی فیلمهای ایرانی و غربی را کنار هم گذاشته بود و تقلید ایرانی ها به رخ کشیده بود.
فلورای گرامی این روزها روشنفکران به دنبال این هستند نیچه و فوکو و هایدگرو... چه می گویند در حالی که نمی دانند فردوسی چه گفته!
چند وقت پیش کلاس فوکو در شهر کتاب بود تا چشم به هم زدیم کلاس پر شد ده جلسه پنجاه تومن بود.
سال پیش کلاس شاهنامه خوانی دکتر کزازی رایگان از ابتدا تا آخر شاید ده تن ثابت بودند .
2569: به نظرم معمولی است
بیتهای راز نگه داشتن: خیلی قشنگ سروده شده است.
مانند جانوران خودنمایی کردن زال!؟ : اصلا با تو هم رای نیستم. آن زمان برای نشان دادن توانایی ها روش این بود. خوب خیلی روشن و ساده بود.
ولی این روزگار چی؟ خود را به دروغ به گونه ای دیگر نشان دادن وپنهان کردن خود( که نمونه ای عملی آن زیاد دیده می شود) .
به امید بیشتر خواندنِ پیام های خواندنی ات
وخواندن پیام های دوستان برایت
در متن امده است :
رخ لاله رخ گشت چون سندروس
به پیش سپهبد زمین داد بوس.
*******
محسن گرامی می خواند:
رخ لاله گر چون سندروس
به پیش سپهبد زمین داد بوس.
***********
کدام با اصل تطابق دارد؟
با تشکر از محسن گرامی برای زحمتی که برای تولید متن گویا (صوتی) کشیده اند.
*****************
البته اگر من میتوانستم متنی را بدون سکسکه (تپق) بخوانم مطمئنن sakhon سخن را sokhan می خواندم و بسیاری از وازه ها را همانطور که امروزه تلفظ می شود بیان می کردم.
ولی خب شانس اورده اید که مخلص در رشته دکلمه پایم بسی می لنگد {لبخند}
پیش از این صدای گرم و بسیار مناسب شما را در خوانش شعرهایتان در وبلاگ شنیده ایم.
هر زمان وقت داشتید افتخار دهید یکی از داستان ها را با صدای دلنشینتان برای ما بخوانید.
سَخُن: در کلاسی کوچکی شاهنامه خوانی در سرای محله ، برایم جالب است تا یکی از دوستان واژه سخن را به شکل« سَخُن» میشنود پس از آن اصلا به وزن و آهنگ شعر هم نگاه می کند و همیشه «سُخَن» را «سَخُن» می خواند! تازه اگر تازه واردی «سُخن» خواند دیگران تندی اصلاح می کنند «سَخُن»!
به نظر می آید این واژه در درون ناخود آگاهشان بوده و به لایه بیرونی آمده و در همان اندازه ی کلاس شاهنامه خوانی این گونه می خوانند.
من هم سَخُن را بیشتر دوست دارم.بهخصوص با سنگینی و محکم تلفظ شود.بد نیست ، امتحان کنید!
متن را با کتاب مطابقت دادم ، متن درست تایپ شده . ممکن است در خوانش اشتباهی رخ داده باشد. چون می دانم ایشان از روی همین متن می خوانند. پاسخ را به ایشان وا می گذارم.
با سپاس از توجه شما
به امید شنیدن بیت های از شاهنامه با صدای شما
سهراب و شکار:
خانه ما همسایه صحرا بود. تمام رویاهایم به بیابان راه داشت. پدر و عموهایم شکارچی بودند. همراه آنها به شکار می رفتم.
بزرگتر که شدم، عموی کوچک تیراندازی را به من یاد داد. اولین پرنده ای که زدم یک سبز قبا بود. هرگز شکار خشنودم نکرد. اما شکار بود که مرا پیش از سپیده دم به صحرا می کشید. و هوای صبح را میان فکرهایم می نشاند. در شکار بود که ارگانیسم طبیعت را بی پرده دیدم. به پوست درخت دست کشیدم. در آب روان دست و رو شستم. در باد روان شدم. چه شوری برای تماشا داشتم.
اگر یک روز طلوع و غروب آفتاب را نمی دیدم گناهکار بودم. هوای تاریک و روشن مرا اهل مراقبه بار آورد. تماشای مجهول را به من آموخت.
...
زندگی من آرام می گذشت. اتفاقی نمی افتاد. دگرگونی های من پنهانی بود. و دیر آفتابی می شد. با دوستان قدیم - یاران دبیرستانی - به شکار می رفتیم. آنقدر زود از خواب پا می شدیم که سپیده دم را در آبادی های دور تجربه می کردیم. ما فرزندان وسعت ها بودیم. سطوح بزرگ را می ستودیم. در نفس فصل روان می شدیم.
شنزارها فروتنی می آموختند. جایی که افق بود، نمی شد فروتن نبود. زیر آفتاب سوزان می رفتیم.
و حرمت خاک از کفش های ما جدایی نداشت........
زنده یاد "سهراب سپهری"
به فریدون:
درست است. این گونه اشتباهات خیلی پیش می آید. من حرف آخر خیلی از کلمات را که در پایان هر سطر می آید را تلفظ نمی کنم. نه این که نخواهم تلفظ کنم. تلفظم انگار نمی آید. این را بعد از ظبط می فهمم. این یکی را باید بروم و ببینم. اگر خیلی شعر را خراب کرده گرد را بکنم گشت. هر چند تا جایی که به یاد دارم این گر به اندازه یک گشت کش آمده.
ممنون که گفتی.
من خودم اول ها با سخن مشکل داشتم در ریخت جدیدی که می دیدیمش. بعدش دیدم خیلی جاها قافیه را تنگ می کند. خدا نیاورد روزی را که کلمه ای دیگر به خاطر سخن تلقظش عوض شده باشد. این را مطمئن باشید تاب نمی آودم.
به فریدون
شنیدمش. مهم گشت نبود که یه چیزی مثل گرد شده بود. مهم یک رخی بود که افتاده بود روی زمین.
درستش می کنم. خیلی خراب بود.
ممنون.
بیا ای فریدون همی گوش ده
رخ لاله رخ گشت همچون زره
همانا که گفتی بکردم بسی
مر این رنج را برده همچون خسی
پروانه گرامی
این روزها نه، که ما ایرانی ها همیشه شخص پرست بوده ایم، نه تفکر پرست، نه اندیشه دوست! در پرستش هم که آدمی تعقل نمیکنه فقط میپرسته و جای اندیشه خالیه!
سالهایی که تهران زندگی میکردم به کلاسهای آزاد انجمن حکمت و فلسفه میرفتم... کلاسهایی که با اسم یک فیلسوف یا اندیشمند برگزار میشد بسیار شلوغ بود اما وقتی بحثها درمورد اندیشه ای خاص بود چندان استقبال نمیشد... حتی زمانیکه کلاسهایی با عنوان " چگونه به کودکان بیاموزیم که تفکر فلسفی داشته باشند" تشکیل شد با اینکه بدون شهریه بود اما از همه تهران شاید 20 نفر میومدن!!
فکر میکنم راهش اینه که فردوسی پرست شون کنیم،هرچند فایده ای نداره چون پرستش بدون اندیشه ره به جایی نمیبره. چنانکه روشنفکران ما هم ره به جایی نمیبرن!!
درمورد شکار زال:
فکر میکنم نتونستم منظورم رو درست برسونم...با معیارهای امروزین اگر در تعریف از بانویی فقط به ظاهرش توجه کنیم از نظر من به شخصیتش توهین کردیم... خب من این توهین رو به شکل امروزی درمورد رودابه احساس کردم... اما وقتی متوجه شدم معیارهای بزرگ انگاشتن و برتری دادن به زال هم امروزین نیست خب این دوتا با هم بی حساب شدن!
امروزه اگر در ستایش مردی هم اگر فقط به قوای جسمانی ش توجه کنیم اسباب خنده رو فراهم کردیم! هرچند معیار های امروزین هم از عیب مبرا نیستن و اگر فکر کنیم امروزه اندیشمند بودن معیار قویتری هست، درست نگفتیم چون بیشتر از ااندیشمند بودن میشه ادعای اندیشمند بودن رو داشت اما در زمانهای کهن معیار ها طوری بودن که با ادعای صرف آدمی ره به جایی نمیبرد...
مگر با گل از باغ گوهر برید:
آره شاید خیلی معمولی باشه اما من یادداشتش کردم بعنوان ترکیبهای زیبا... ببخشیدها... مثلا به جای "آش با جاش" میشه ادیبانه گفت: گل و گوهر رو با هم ببرید!! قشنگ نیست؟!
فلورا جان
نوشتی:«ما ایرانی ها همیشه شخص پرست بوده ایم، »
این جمله ات را قبول ندارم و ایران و ایرانی ها را با این چوب نمی رانم!
نوشتی:
«فکر میکنم راهش اینه که فردوسی پرست شون کنی»
من خودم را می گویم، در برابر میلیاردها انسانی که پیش از من آمده و پس از من خواهند آمد کاره ای نیستم!
تغییر جریان های فرهنگی و تاریخی و.. بشر از عهده ی من خارج است شاید تو و دیگران دوستان بتوانید جریان تاریخ و فرهنگ را دگرگون کنید ولی مطمئنا من نمی توانم.
در ضمن شخص فردوسی برای من اصلن مطرح نیست ، فردوسی تاریخ و فرهنگ را به نظم در آورد.شرایط آن زمان به گونه ای بود که اگر فردوسی نبود ، دیگران این کار را می کردند . فردوسی «پیکر گردان» تاریخ و فرهنگ ما در آن زمان بود.
اخیرا در یکی از کتاب ها خواندم فردوسی همراه یک انجمن بودند که بحثش مفصل است و در این ستون نمی گنجد.
معیار :
فلورای گرامی ، شکار یک ورزش است و زدن پرنده در حال پرواز نشان دهنده هوش و فکر خوب و قوای جسمانی است .
همانگونه که در پیامی جداگانه نوشتم سهراب خیلی از شکار تاثیر گرفته است.
من صد در صد با شکار مخالفم ولی این معیار شکار کردن ، آن زمان تنها «جانور» گونه نیست هیچ جانوری نمی تواند تیر و کمان به دست بگیرد و با فکر و نیرو و تجربه پرنده ای را در هوا بزند.
تا دیدگاه دیگر دوستان چه باشد.
با سپاس از همراهیت
من در مورد شکار که دیدگاهم را خواسته بودید در پاسخ به کامنت خانم فلورا عرض کنم که:
در آن زمان همه غذای خودشان را مجبور بودند خودشان تهیه کنند. مانند امروز نبود که هر کس هر گوشتی را که دوست دارد بتواند به راحتی از قصابی ها و سوپر مارکت ها تهیه کند.
البته یک چیزی را هم بگویم و آن این که اگر خدای نخواسته دشمن شکار بودید دیگر به خودتان نباید اجازه گوشت خوردن بدهید. چرا که این دو هیچ فرقی با هم ندارند. چه خودتان شکار کنید چه دیگری شکار کند و بدهد شما بخورید.
کیم ابوالقاسم مهدی بهشت
به سبک فردوسی پیامی نوشت
بگویم درین بزم، ویرا فراوان تشکر
که یاران در معنا کوشند و تفکر
اگر قافیه ها باهم هم آهنگ نیست
ما را با تلفظ ها سر جنگ نیست
به خاطر شاهنامه سخن را سَخُن نگوییم
همآهنگی بین سخن و بن نجوییم
با تشکر فراوان از محسن گرامی و پیام های آموزنده شان و سپاس فراوان از میزبان این بلاگ پروانه گرامی
به فریدون:
همی نیک اندیش مر این را بدان
که من این soxan را نگویم saxon
چون که شاهنامه گویدم ز بن
به به.
ببخش که سه نیم بیت شد. بیت چهارم جور نشد که نشد.
***
محمد معین نوشته:
soxon
ولی راستش به طور حسی خودم saxon را بیشتر دوست دارم از soxon که معین می گوید. یاد کسانی می افتم که در مجموع خیلی دوستشان نداشتم. ندارم. کسانی که امروزه کمتر می بینمشان. کسانی که بسیاری از الف ها را o تلقظ می کردند. برایم هرگز جا نیافتاد و در این جا هم، یعنی با بیانی که از میرجلال می بینم، در می یابم که حق با من بوده و درست نبوده اند این واژها:
گلستون و بوستون و جهون و کابلستون و .............
به جای:
گلستان و بوستان و جهان و کابلستان و ...............
یاد فردوسی ی بزرگ گرامی باد که نام و یاد و آوازش همواره روشنی بخش است.
در این بخش گیرا بیش از هر چیز موسیقی ی غلیظ دمیده در واژه ها مرا درگیر خوش کرد. توضیحات شهرزاد گرامی نیز چون همیشه ارزشمند و سودمند بود.
فعلن خودمو دارم برای مراسم ازدواج زال و رودابه آماده می کنم تا ببینم بعد چی می شه؟
هنوز کو تا مراسم ازدواج! فعلا خودت رو برا دیدار پنهانی زال و رودابه آماده کن که بعدش خیلی خوشایند نیست تا برسه به عروسی..
یادداشت بعدی را شهرزاد در پاسخ یکی از پیام هایم نوشته است .بهتر دیدم آن را به عنوان یک پست منتشر کنم. خیلی زحمت کشیده.
دیر رسیدن به کلاس خیلی بد و دردناکه و آدم در معرض تنبیه قرار می گیره و ممکنه خانم معلم آدم رو دعوا کنه امااااا ... خوبیش این بود که من پست بعدی رو که شهرزاد نازنین نوشته بودند رو هم خودندم و با توجه به اون بیت های این پست برام خیلی دلچسب بودند .
اصلن خوندنشون یه لذت خاصی داشت .
من تمام بیت های مربوط به توصیف رودابه رو دوست دارم . این همه ظرافت و خلاقیت و هوشمندی در توصیف یک خانم بی نظیره .
دوست دارم ازتون تشکر کنم بانو ، بخاطر معنی کلمات که در انتهای پست نوشتید .
و ...
اون کامنتی که نقل قول از سهراب عزیز بود رو خیلی دوست دارم... خیلی .
صبح تو ترافیک که بودم داشتم با خودم فکر می کردم برم فیس بوک و ببینم کجایی؟ چه می کنی؟ چرا غیبتت به درازا کشیده؟
توصیف رودابه: پرستندگان رودابه خوب وظیفه شونو انجام دادند: تور زدن زال
سهراب: بله سهراب شکارچی بود و چقدر قشنگ تجربیاتشو نوشته!
واقعا کارتون قابل تحسینه
آفرین
خوشحالم که شاهنامه داره یواش یواش جاشو تو ایران امروز پیدا می کنه
خیلی ممنون سایتتون فوق العاده به من کمک کرد.
خواهش می کنم. سپاسگزارم