شاهنامه - ضحاک - گفتار اندر رفتن فریدون به جنگ ضحاک


برداشت  از گالری فرناز




گفتار اندر رفتن فریدون به جنگ ضحاک

 از میان گفتگوی خواهران جمشید و فریدون:


«که نو باش تا هست گیتی کَهُن»


نیم بیت  بسیار زیبای :

«به نرگس گل سرخ را داد نم» انگیزه ی گزینش عکس می باشد.


برا ی خواندن داستان روی عنوان تقه بزنید.





نظرات 28 + ارسال نظر
شهرزاد سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 17:39

شب یلدا بدون پایان نیست
می توانی از آن طلوع کنی

http://s1.picofile.com/file/6227004024/2.jpg

یلدا بر شما و خانواده ی گرامی شاد باد

این چشم چه زیباست!

شهرزاد سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 17:55

جشن شب یلدا جشن بزرگداشت علم
http://www.chn.ir/News/?section=2&id=15987

موسیقی شب یلدا...
http://www.chn.ir/News/?Section=1&id=33402

ایران نامه، جشن یلدا
http://www.drshahinsepanta.blogsky.com/

پیوندها را یک به یک خواندم.
بسیار سپاسگزارم

پیوند یک: چه داده های خوبی در باره ی گاه شمار ایرانی . این قسمتش هم خواندنی است:
«
در شاهنامه آمده است:
نباشد بهار و زمستان پدید نیارند هنگام رامش نوید
این بیت اشاره به گاه‌شماری سرزمین‌های دیگر دارد. گاه‌شماری سرزمین‌های دیگر برای بهار و فصل‌های دیگر سرآغازی نداشتند و این نشان می‌دهد که گاه‌شماری ایرانیان همواره کامل‌ترین گاه‌شماری بوده است. گاه‌شماری ایرانیان تا زمان دانشمند بزرگ خیام ادامه داشت. با ورود اسلام گاه‌شماری قمری اعراب نیز یکی از گاه‌شماری‌های مورد استفاده سرزمین ایران شد. وزراء ایرانی خلافت عباسی هر پیشنهادی را که برای اصلاح تقویم نیاکان‌شان مطرح می‌کردند از طرف پادشاهان عباسی رد می‌شد. آنها می‌گفتند اگر تقویم شما اصلاح شود باز به آیین و فرهنگ پیشین خود بازمی‌گردید. اما در زمان خیام شرایط تغییر کرد. او در سن 28 سالگی هنگامی که وارد دربار شاه خوارزم می‌شد، شاه از جای خود بلند می‌شد و او را کنار خود می‌نشاند. احترامی که پادشاهان به خیام می‌گذاشتند باعث شد دست او در اصلاح گاه‌شماری ایرانیان باز شود. با اصلاح گاه‌شماری بار دیگر فرهنگ و آیین ایرانی زنده شد. سامانیان که دوستار فرهنگ ایرانی بودند، دانشمندان و وزرای ایرانی را بدون ممانعت نگهبان می‌پذیرفتند. این نشانه فرهنگ غنی ایرانی است. ما شب چله را جشن می‌گیریم تا یاد بزرگانی همچون خیام و نیاکان دورتر از خیام را گرامی بداریم.»
»
باید در باره ی خوارزمشاهیان بخوانم. اطلاعاتی ندارم

پیوند دو:موسیقی شب یلدا آوازی بود نه سازی
«
در مراسم شب یلدا شاهنامه خوانی و حافظ خوانی غالبا آهنگین و با ریتم خاصی خوانده می شد؛ چرا که مراسم شب یلدا، مراسم موسیقایی نیست. این مراسم با آرامش و دور کرسی صورت می گرفت و اعضای خانواده مشغول گپ و گفت بودند و از میوه ها و تنقلات مخصوص این شب می خوردند. تنها پیش از تاریک شدن هوا چند بازی آیینی صورت می گرفته است که با ترانه خوانی همراه بوده است و در واقع موسیقی شب یلدا آوازی بوده نه سازی»

واقعا آوازهای ایرانی بدون ساز هم بسیار آهنگین و زیباو گیراست. یکی از صداهای شجریان را بدون ساز داریم که هر بار گوش می کنیم برایمان نو است.

پیوند سه: چه عکس قشنگی از کاشی های یلدایی کاخ گلستان آنجا هست. سروده های هما ارژنگی(از نزدیک شعر خوانیش را دیدهام) هم همیشه خواندنی است. پژوهش دکتر سپنتا هم در باره ی سرو بسیار قابل توجه است و خواندنی.

نیره سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 19:01 http://bahareman.blogsky.com

درود بر شما... دلم برای پروازی شورانگیز با پروانه در شاهنامه ی خجسته تنگ شده....
اجازه خانم! اگه مادرمونو بیاریم، غیبت ما رو موجه می کنید؟!

همیشه شاد و تندرست باشی.

فلورا سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 21:05

پروانه ی عزیزم
دوستان شاهنامه دوست ِ من
شب چله تون سرشار از شادی باااد

فلورای نازنین
بسیار سپاسگزارم از اینکه دراین شب زیا به یاد این انجمن بودی و ما را در شادی خود شریک کردی. برایت خاطره ای از شب پیش می نویسم:

بیت هایی از همین پست را از شاهنامه را در جمع خانوادگی خواندیم:

بیا تا جهان را به بد نسپَریم / به کوشش همه دست نیکی بریم
نباشد همی نیک و بد پایدار / همان به که نیکی بود یادگار
همان گنج ِدینار و کاخ ِبلند / نخواهد بُدن مر ترا سودمند
سَخُن ماند از تو همی یادگار / سَخُن را چُنین خوارمایه مدار
فِریدون فرّخ فرشته نبود / ز مُشک و ز عنبر سرشته نبود
490 به داد دِهش یافت آن نیکویی / تو داد و دِهش کن فِریدون تویی

پس از خواندن این قسمت و کمی گفتگو در باره ی آنها به سکوتی فرو رفته و غرق تماشای بیت های شاهنامه شدم به طوری که با تعجب از من پرسیدند چی شده؟!
گفتم: نمی خوانم خوب نیست
ولی پافشاری کردند وادامه دادم:

هنوز داستان فریدون شروع نشده تازه ضحاک رو به بند کشیده فردوسی پایان داستانشو همین جا پس از شمردن کارهای بزرگ فریدون میگه :

جهانا چه بد مهر و بد گوهری / که خود پرورانی و خود بشکَری
نگه کن کجا آفْرِیدون ِگُرد / که از تخم ضحّاک شاهی ببُرد
ببُد در جهان پنجصد سال شاه / به آخر بشد ، ماند از او جایگاه
جهان ِجِهان دیگری را سِپُرد / بجز درد و اندوه چیزی نبُرد
چُنینیم یکسر کِه و مِه همه / تو خواهی شبان باش ، خواهی رمه


وقتی به آنچه به سر فریدون «فرِرخ» آمد فکر می کنم همه ی وجودم سرد می شود.

فلورا جمعه 3 دی‌ماه سال 1389 ساعت 13:33


دوستان عزیزم

به این لینک توجه کنین

http://isna.ir/ISNA/NewsView.aspx?ID=News-1678523&Lang=P


احساس میکنم زمانه ی درک و اقبال بشریت به استاد سخن فردوسی،فرارسیده هرچند خیلی دیر هرچند خیلی دور... همانگونه که اقبال فلسفه ی بشریت به افکار نیچه در قرن بیست و یکم فرارسید ... ازین بابت بسیار مسرورم...

سپاس

پرستو شنبه 4 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:28 http://www.parastu.persianblog.ir


گاه گفتار

برآمد خورشیدی زطوس و خرد در گفتار کرد
با سلطه ی عرب، در ایرا ن، جنگ بسیار کرد
عنانِ سرنوشت ایرانی، به دست ِ ایرانی سپرد
بسا فرهنگ و زبان عرب، در ایران، بشد خرد
که او در طول عمر، بسیار پیکار کرد
در شاهنامه ، فرهنگ عرب را انکار کرد
داستان ها از دلاوری های ایران زمین، روایت نمود
وز خردِ ایرانیان، در شعر، چه بسیار حکایت نمود
این فصل ِکتاب جنگِ فریدونست با ضحاکِ مار دوش
سخن از شجاعت ایرانیانیست سخت کوش
فریدون چو عزم جنگ شدید با ضحاک کرد
ایران زمین را ز شر دیوان پلید پاک کرد
به عزم کاوه آهنگر و همراهانِ فریدون
بشد ایران رمین پاک، ز ظلم ضحاکِ دون،
چه شادم که درین گاهنامه سخن ز ایرانی آزاد است
سخن از شاهنامه ی فردوسی و عدل و داد است

« فردوسی به کسی می ماند که به باروری شهری سوخته ایستاده است و شکوه بر باد رفته ی آن را توصیف می کند. از پیکر مردگان کاخ و میدان می سازد و از دود آتش ، باغ و گلشن. ولی هر چند گاه ، یک بار هم به خود می آید و بادیدن وضع دلخراش موجود به بی مهری و بدگهری جهان نفرین می فرستد و زبان به پند و اندرز می گشاید. بدین ترتیب توصیفی که فردوسی از ایران کهن می کند عمیقا با پرسش از هدف و مفهوم زندگی آمیخته است. فردوسی با این پرسش بی پاسخ شراب بی غش همه ی سخنوران پس از خود را از درد ایران درد آلود کرده است.»

بر گرفته از کتاب : سخن های دیرینه
جلال خالقی مطلق

فریدون گرامی این جملاتی را که خواندید بسیار مورد توجه ام است .نمی دانم چرا با خواندن این شعر زیبای شما ، به سراغ این کتاب رفتم و دوباره خواندمشان.

فیروز شنبه 4 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:32


درود به فریدون گرامی
سپاس از سروده ی مهر آمیز شما و آرزوی از بین رفتن دهاکان دیگر به دست فریدون ها
(این پیام من از ابتدا تا پایان پر از فریدون شد)

فِریدون فرّخ فرشته نبود / ز مُشک و ز عنبر سرشته نبود
به داد دِهش یافت آن نیکویی / تو داد و دِهش کن فِریدون تویی

فلورا شنبه 4 دی‌ماه سال 1389 ساعت 22:11

داستان فریدون در این بخش اینقدر طولانی شده که نمیدونم از کجاش بنویسم...

اما دلم میخواد اول برداشتهای شخصیم رو هرچند نادرست بنویسم... بعدش برداشتهای صحیح دکتر کزازی

در قسمت اول داستان، فریدون شروع به سفر کردو در ابتدا به وادی یزدان پرستان در جوار "تازیانی نوند" رسید... که باید به فال نیک گرفت... همه ی کارهای نیک در جوامع بشری در ابتدا چنین خجسته فال هستن... خصوصا که همونجا فریدون از توطئه ی برادرانش جان سالم بدر برد..

در بیت
چو شد نوش خورده شتاب آمدش
گران شد سرش رای خواب آمدش

و بیتهای بعدی که این خواب موجب میشه برادرانش قصد جانش رو داشته باشند و ... در خودشون نکاتی رودارند که من نمیفهمم هدف فردوسی از آوردن این ابیات و بیانش چیه؟ فکر میکنم اینجای داستان اگر با هدفی گفته نشده باشه زائد بنظر میرسه...

نکته ی دومی که برام بسیار جالب بود خوش بینی دهاک هست علیرغم باطن ناپاکی که داشته؛ اونجا که دهاک میگه:
"که مهمان بود، شاد باید بدن"

این خوش بینی رو یه بار دیگه زمانی که کاوه در بارگاهش زبان به شکایت گشوده بود داشتیم...

وقتی داستان به اونجا رسید که فریدون خواست دهاک رو از پا دربیاره و سروش ندا در داد که ازین کار چشم بپوشه... من اینطور استنباط کردم که همیشه در تاریخ وقتی ستمگری به دام می افته امان پیدا میکنه و هیچ پیامبر یا شخصیت مثبتی نبوده که از ریختن خون دشمنان قسم خورده ش چشم پوشی نکنه ... مثلا ماندلا بعد از پیروزی... یا حتی گاندی... و در سالهای اخیر جلال طالبانی که حکم مرگ صدام رو امضا نکرد حتی اخیرا حکم مرگ طارق عزیز رو هم امضا نکرد... و چه بسیار تفاوت هست بین روحیات این بزرگان و چهره های برتر حماسی ما با روحیات پست و غیر انسانی ِ....تو این 30سال... ننویسم بهتره!
اما دکتر کزازی این زنده ماندن دهاک رو از دید نماد شناسی بررسی میکنن که بد نیست اینجا نوشته بشه:

"فریدون نمیتواند و نمی باید دهاک را از پای درآورد، از آنروی که دهاک چهره و نمادی است فرجام شناختی، و فریدون با همه ی ارج و ارز و والایی اش، چهره و نمادیست وابسته به زمان و میرا.

اگر فریدون دهاک را از پای درآورد و از میان بردارد از دید نماد شناسی باستانی، معنای آن ، رهایی و پالودگی آفرینش خواهد بود، به یکبارگی، از هرآنچه نشان از دیوی و ددی دارد. با مرگ دهاک... بناچار آفرینش به پاکی و پیراستگی نخستین خویش خواهد رسید... آنکه دهاک را در پایان جهان از پای در خواهد آورد و آفرینش را به یکبارگی از سیاهی و ستم اهرمنی خواهد رهانیدگرشاسب پهلوان بزرگ و آیینی است کخ دودمان پهلوانی با وی بنیاد نهاده شده است"

میخوام بگم که اساطیرما بیان کننده ی حقیقت واقعی فلسفه ی آفرینش انسان و خلقت هستند و این فلسفه رو هرچند پوچ باشه و از نظر ما نابخردانه بنظر بیاد... مثل ایینه ای بازتاب میدن...

من نمیتونم درک کنم که چرا نباید به قول دکتر شفیعی کدکنی به "دوشیزگی روز نخستین" بر گردیم... چرا باید قرنها و عصرها و هزاره ها بشر تحت ستم باشه و در آرزوی شوکت دیرین انسانیت و دوشیزگی روز نخستین فطرتش باشه؟

باز اساطیر ما نقطه ی امیدی دارن اما در اساطیر یونان خود امید هم یک نقطه ی کوره... اونقدر که من با خوندنش -هرچند که زیباست- افسردگی میگیرم...

اما نکته ی جالبی که از درکش کیف کردم، فرصت طلبی تاریخی روحانیان و دین مداران هست که تا زمانیکه فریدون نشوریده بود آتشکده ها و روحانیانش گوش بفرمان دهاک بودن... وقتی که فریدون دهاک رو به بند کشید ؛صدا شون بلند شد:

خروشی برآمد از آتشکده
که بر تخت اگر شاه باشد دده
همه پیر و برناش فرمان بریم
یکایک زگفتار او نگذریم
نخواهیم برگاه ضحاک را
مر آن اژدها دوش ناپاک را!!!

یعنی حاضر بودن بجای دهاک از دد فرمان ببرن!!

شاید اینطور تفسیر کردن شاهنامه بسیار کوته فکری باشه ولی واقعا حقیقت نداره؟!

اما در خصوص پایان تفکر بر انگیز ی که فردوسی در آخر سروده، برای پروانه ی گرامی و سکوتی که در باره ش نوشته بودن بسیار احترام قائلم... من وقتی که داشتم بیتهای آخر رو باصدای بلند میخوندم فکر میکردم تنهام... اما اینطور که پیداست بسیار با احساس و با صدایی لرزان خوندمش و ازونجایی که تنها نبودم اینطور قضاوت شدم که، خانمها حتی شاهنامه رو با احساس میخونن و میفهمن... و گویا این عیب بزرگیه تا نظر دوستان چی باشه؟!

اما در مورد بیتها و مصرعهای زیبا:
این داستان بیتهایی که توش آرزوهای خوب برای دیگران خواسته میشه فراوان داره، اولی که پروانه گرامی نوشتن:
" که نو باش تا هست گیتی کهن!"

دیگری
جهان هفت کشور تو را بنده باد
سرت برتر از ابر بارنده باد

این مصرع دوم برای من بسیار زیبا و تازه بود:
سرت برتر از ابر بارنده باد!

بیت زیبای دیگر:
کسی کو به رامش سزای من است
به دانش همان دلزدای من است


مصرع آرزومند دیگر

"شما دیر مانید و خرم بوید"

نکته ی آخر اینکه فریدون دوباره مردم رو به اجتماع طبقاتی که جمشید بنا گذاشته بود فرا میخونه و هرکسی رو سر کار خودش میفرسته... فقط من اینجا نمیفهمم که تکلیف کاوه و قیام ضد طبقاتی ش چی میشه اونوقت؟!

ببخشید خیلی طولانی شد... این روزها کسی حوصله خوندن مطالب طولانی رو نداره!

یک:
دراز بودن داستان: بله این قسمت دویست بیت است. حالا که ما خواستیم داستان را بخوانیم بهتر که یک ضرب تمامش کنیم. خوب زمان بیشتری هم برایش می گذاریم
دو:
آغاز کارها:
یکی دیگر از نکاتی که در داستانهای شاهنامه هست هنگام روز، هنگامی که خورشید هست کارها انجام می شود

سه:
برادرانش برمایه و کتایون
برمایه که نام گاوی بود که فریدون را شیر داد و بعد به دست ضحاک کشته شد.
به نماد گاو در این داستان و شاهنامه باید دقت کرد
چرا برادرهایش قصد جان فریدون را می کنند؟ چرای خوبی است. شاید تو پاسخش را بدانی

چهار:خوش بینی ضحاک
بله دیکتاتورها چنان جذب خودشان می شوند که باورشان می شود . این نکته را خوب گفتی در واقضحاک باورش نمی شود که کسی تخت و تاجشو بگیره.

پنج: فرجام شناختی
بله کاملن به جا آوردی دست شما درد نکند.

شش:
فلورا:
«میخوام بگم که اساطیرما بیان کننده ی حقیقت واقعی فلسفه ی آفرینش انسان و خلقت هستند و این فلسفه رو هرچند پوچ باشه و از نظر ما نابخردانه بنظر بیاد... مثل ایینه ای بازتاب میدن...»
پروانه:
آفرین

هفت: شفیعی کدکنی
اسمش منو یاد آنهایی می اندازد که هنگام حمله اعراب از ایران رفتند

هشت : اساطیر یونان
فلورای گرامی می بنیم که خوب اساطیر یونان را می شناسی اگر بتوانی گاهی مقایسه ای هم بین اساطیر ایران و یونان اینجا بنویسی از دانسته هایت سود می بریم

نه:
خروشی برآمد از آتشکده
...
با این برداشتت مخالف هستم این بیتها به این معنی است که یک باره مردم علیه ضحاک شوریدند . در اینجا نامی از روحانیون برده نشده است
این هم یکی از نکات برجسته پایان حکومت ضحاک است.

ده:
شاهنامه خوانی بانوان: برای خواندن شاهنامه تنها نباید وزن را رعایت کرد بلکه باید لحن داشت.
شاهنامه خوانی زن ها را بیشتر از مردها دوست دارم.

یازده : بیت های برگزیده
بیتهای قشنگی را انتخاب کردی.
در پست مخصوص خودش به آن می پردازیم

کاوه و قیام ضد طبقاتی: کاوه یک نماد است . در آن زمان اصلن به وجود طبقات اعتقاد داشتند وآن را محترم می دانستند .
دکتر کزازی در پاسخ یکی از دوستان در همین باره گفت فرض کنید یک عده باستان شناس بروند به کوه المپ و به دنبال وسایل اسطوره ها بگرند همانقدر این کار اشتباه است که ضحاک را مثلن بردیا و یا آژیدهاک بدانیم.
شهرزاد گرامی هم پیام خوبی در این باره نوشته اند.

طولانی شدن پیام شما نشان می دهد همه ی بیت ها را یک یک خوانده و با دقت به داستان های کوچکتر آن پرداخته اید.


دیر مانی و خرم بوی

سروی یکشنبه 5 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:59 http://www.sarvi.ir

خب ، من اول تمام کامنت ها رو خوندم ، همه رو دوست داشتم مخصوصن کامنت فلورا عزیز رو .
ممنون فلورا جان .

علاوه بر بیت هایی که فلورا عزیز گفتن و جالب بودند ، این بیت ها هم توجه من رو به خودشون جلب کردن :

اگر پهلَوانی ندانی زبان
به تازی تو اروند را دِجله خوان

وقتی شهرناز و ارنواز را دید :

بفرمود شستن سرانْشان نُخُست
روانشان پس از تیرگی ها بشست

بخاطر همراهی شهرناز و ارنواز با ضحاک مجازاتشون نکرد. اول اون ها رو از شر جادو نجات داد و بعد بهشون فرصت داد که از خودشون دفاع کنن .

( البته بگذریم از این که احتمالن چون زنان زیبایی بودن ، بدش نیومده بود که ... بگذریم ... )

راستی در این قسمت بیان شده که خواهران جمشید بودند ، در صورتی که قبلن خوندیم که ارنواز و شهرناز دختران جمشید بودند .
جالب این جاست که فقط از قول ارنواز حرف می زه .
یا شهرناز خجالتی بوده یا این که خیلی زیرک نبوده .
در ماجرای خواب دیدن ضحاک هم ارنواز دخالت می کنه و راه حل می ده .

در این بیت :
که ایدون به بالین شیرآمدی
ستمگاره مردی دِلیر آمدی

دلیر انگار دوباره بار منفی داره .


من هم مثل فلورا عزیز این مصراع رو خیلی دوست دارم :
سرت برتر از ابر بارنده باد

برخلاف فلورا عزیز که معتفده ضحاک آدم خوشبینی بود ( در ماجرای مهمان دانستن فریدون و همین طور ماجرای کاوه ) ، من فکر می کنم آدمی بود که نمی تونست به درستی مدیریت بحران بکنه و در شرایط سخت ، به جادو و تعبیر خواب و ... پناه می برد . به شدت خرافی بود و از خوش بینی اش از روی ترس بود که نمی خواست واقعیت ها رو بپذیره .


عاشق این دوبیت هستم :

فِریدون فرّخ فرشته نبود
ز مُشک و ز عنبر سرشته نبود

به داد دِهش یافت آن نیکویی
تو داد و دِهش کن فِریدون تویی


من پایان کار فریدون رو نمی دونم ، آیا در قسمت های بعد می خونیم؟

و ...
چرا برادرهای فریدون می خواستند به او اسیب برسونن؟
چرا فریدون بعد از این که متوجه شد به روشون نیاورد؟

*1
این ارنواز و شهرناز خیلی قابل مطالعه هستند: عمرشان آنقدر دراز هست که از جمشید شروع میشه تازه پس از هزار سال از فریدون بارور می شوند . در شاهنامه همه جا خواهران جمشید هستند ولی در برخی متون کهن به عنوان دختران جمشید یاد شده است.

*2
که ایدون به بالین شیرآمدی
ستمگاره مردی دِلیر آمدی

پیام شهرزاد گرامی که امروز نوشته اند پاسخ شما را چه زیبا از نظر سبکی داده اند.

**3
اگر پهلَوانی ندانی زبان
به تازی تو اروند را دِجله خوان

بله از همین بیتهاست که می فهمیم نام دجله اروند بود شاهنامه از نظر این واژ ها منبعی بسیار خوب است.

*4
سرت برتر از ابر بارنده باد

چقدر قشنگ به خصوص که این روزها وجود ابر بارنده را کم داریم.

*5
این ضحاک نماد و اسطوره ی اهریمنی و پلیدی و هر چه زشتی است و چقدر عمرش دراز و آخرش هم نمرده است
این هشداریست که مراقب باشیم
ضحاک هنوز زنده است
*6
پایان کار فریدون
در اینجا که پایان داستان ضحاک است فردوسی پیشاپیش پایان پر آب چشم داستان فریدون را برای ما لو می دهد.
از داستان این شاه پهلوان، تازه کودکی و نوجوانی و جوانی تا به تخت رسیدنش را خوانده ایم.
داستان های تلخی در پیش داریم. باید بگردیم ببینیم گناه فریدون چه بود که پایانش این شد.

*7
این چرا هایی که گفتی خودت پاسخ بده.

پروانه یکشنبه 5 دی‌ماه سال 1389 ساعت 13:15



http://baastaan.blogfa.com/cat-6.aspx
این را دروغ و فسانه مدان ، نوشته ی کوتاهی است پیرامون شاهنامه و چگونگی ساختار شناسی آن که سه سال پیش در روزنامه ی همشهری در کنار گفت و گویی که با فریدون جنیدی به انجام رسانده بودم، به چاپ رسید.



چندی است که در دانش اسطوره شناسی و با دریافت های نو از این دانش، نگاه جداگانه به فرم و محتوای یک نوشته ی ادبی یا تاریخی مردود شناخته می شود. اگر امروز می خواستم این یادداشت را باز نویسی کنم دگرگونی ها و افزودنی های بسیاری برایش در اندیشه داشتم.



ولی از آن جا که جان کلام این نوشته در پی این یافته های نو، دستخوش دگرگونی نگشته است، همان یادداشت را این جا باز نویسی کردم.

( میثم ارشدی. روزنامه همشهری. ستون نگاه. برگه ی ادبیات. سه شنبه ۲۹ مهر ماه ۱۳۸۲ )




بسیارند کسانی که شاهنامه را متنی ساده و به دور از پیچش ها و دشواری ها می انگارند و بر این باورند که به سادگی و با اندکی درنگ در این نامه ی نامور و بی مانند، می توانند اندیشه های نهفته در جای جای آن را در یابند و بدان ها راه برند. این دید و داوری درباره ی شاهنامه از کجاست؟



پاسخ می تواند این باشد که شاهنامه از نمونه ی درخشان ترین آثار و نمونه های شعر پارسی است که در شیوه ی شاعران " سبک خراسانی" سروده شده است و زبان روشن ، فخیم و روان فردوسی، چنان اندیشه هایش را به رسایی و سادگی در قالب نظم بر زبان آورده است که خود سبب ساده انگاشتن متن شاهنامه شده است.



خوانندگان شاهنامه، با مقایسه سروده های فردوسی با چامه سرایان و سخنورانی هنرمند چون خاقانی یا نظامی و ….. خود به روانی و روشنی آن گواهی می دهند.



همین برهنگی و روشنی اندیشه ها در شاهنامه و بی پیرایگی زبان او و نیز پیوند تنگاتنگ این زبان با سرشت زبان پارسی سبب شده است که شاهنامه متنی زود یاب و به درو از پیچش ها به نظر آید. با این همه شاهنامه یکی از پیچیده ترین و راز آمیز ترین متن ها در پهنه ی ادبیات پارسی است و شاید به همان نسبت نا شناخته ترین متن ادبی هم باشد. این داوری بر ساده یافتن شاهنامه از نگاه به " پوسته و کالبد متن "؛ می تواند داوری درستی باشد. اما پیچیدگی و ناشناختگی شاهنامه از نگاهی دیگر شاید در ژرفنای متن آن نهفته باشد.



در پس پوسته و پیکره ی برخی متون ، نهان و نهادی نهفته است که برای شناخت صحیح می باید بدان راه برد. سروده های حماسی و اسطوره ای نیز از همین دسته اند. دشواری شناخت و دریافت شاهنامه تنها در زبان روان و آیینه وار آن نیست بلکه در شناخت آن از دید رمز گشایی از نماد های تو در توی آن است که به ویژه این شناخت را باید در سرشت و ساختار اسطوره ای آن جست. اگر تنها متن را از دید " زیبایی شناسی " بکاویم در راه شناخت نماد و پیام درونی شاهنامه وا مانده ایم.



بر اساس آن چه فهرست وار نوشته شد، شناخت راستین شاهنامه تنها و تنها در گرو کاوش های " نماد شناسانه " و " ژرف بینانه " به متن است و هرگز نمی توان به کاوش های کالبد شناسانه آن بسنده کرد. باید که راز ها و رمز ها را در پس این پوسته ی شگفت دریابیم و راز های نهانش را بازگشاییم و از نا آگاهی آن را دروغ و فسانه مدانیم :



تـو ایـن را دروغ و فـسانـه مـدان به یکسان روش در زمانه مدان

از او هر چه انـدر خورد با خرد دگــر بــر ره رمـز مـعـنـی برد



بدین گونه فردوسی، خود با نگاهی ژرف نگر داستان های گوناگون شاهنامه را به دو بخش عمده تقسیم بندی می کند :



۱ - آن چه در شاهنامه است و خرد آن را می پسندد و روا می شمرد.



۲ - دیگری سخن های راز آلودی که برای دریافتن آن ها چاره ای جز گشودن رمز و رازشان نسیت. و همین بخش از شاهنامه است که ساختاری اسطوره ای دارد و بیشترین ارج و منزلت و مایه ی ان نیز در همین بخش نهفته است.



فردوسی خود چون استادی مو شکاف به ما می آموزد که مبادا گرفتار و فریفته ی پیکره ی بیرونی داستان شویم و نا آگاهانه در رد و انکار آن از سوی دانش ( در این جا = مقابل خرافه ) بگردیم و بدان نگرویم :



خـردمند کـین داستان بشـنـود به دانش گراید ، بدین نگرود

ولیکن چو معنیش یـاد آوری شـود رام و کوته کند داوری





و یا در پایان داستان دیو " واژونه " - اکوان دیو - در پاسخ به یکی از اساسی ترین پرسش های خوانندگان دانش گرا که با جهان رمز آلود افسانه بیگانه اند، رمز دیو را چنین می گشاید :



تو مـر دیـو را مـردم بـد شنـاس کسی کو ندارد ز یزدان سپاس

هـر آن کو گذشت از ره مردمی ز دیوان شمر، مشمر از آدمـی

خـرد گـر بدین نکـتـه ها نگـرود مگـر نیـک مغـزش همی نشنود



فردوسی در بیت آخر، آشکارا می گوید که اگر سخنی یکسره بی بنیاد و خرد نا پسند باشد، شایسته آن نیست که نیک مغز آن را بشنود و بدان بگرود ! افسـانه ها چـون پاره هایی از پیکره ای سامان مند و در پیوندند که از تلاش آدمیان در درازنای هزاران ساله و پر تکاپوی بشری بر آمده اند و شایسته ی کند و کاوی خردمندانه اند.



به هر روی برای آگاهی از متنی چون شاهنامه به ناچار می باید با زبان و ساختار اسطوره ای آشنا بود و به گفته ی فردوسی ، می باید " منطق رمز " را دانست تا بتوان معنای خردمندانه ای که در دل رمز و راز ها نهفته است را دریافت و دیکر افسانه های پاک ایرانی را پندار های بیهوده و بی بنیاد که تنها سرگرمی کودکان را می سازند، ندانست و چون خردمندی تیز هوش ژرفا و معنای راز را دانست و بدان ها گروید.



در این راه نخست می باید بر چگونگی پدید آمدن این راز ها و نماد ها آگاه شد و اینکه چگونه چهره ها ، رویداد ها، سرزمین ها و..... به رخداد ها ی افسانه ای بدل می شوند، یا به عبارتی نمادینه می گردند. برای نمونه جهان پهلوان ایران زمین ، " رستم " را مثال می زنیم. رستم پهلوانی است که زادن او، بالیدن او، اسب گزیدن او و …… همه یکسر شگفتی است.



چرا رستم چنین است ؟ چون رستم نمادی افسانه ای است، نه چهره ای تاریخی. حتی اگر روزگاری پهلوانی سکایی نیز به نام رستم در جهان می زیسته است، در جهان راز آلود و جادویی افسانه به ابر مردی، نمونه ای برترین دگرگون شده است. سد ها هزار پهلوان و شیر مرد ایرانی در درازنای سده ها، گمنام و بی نشان و به نام و یاد ایران در پهنه های پیکار مردانه جان باخته اند ، بر هم انباشته اند و در هم آمیخته اند تا از میان آن همه پهلوانی رستم نام به شیوه ای رمز آلود سر بر آورده است تا تمام آنان را که در غبار تاریخ نهان شده اند ، نمادی باشد.



پس اگر بتوانیم پوسته ی بستر و لایه لایه ی افسانه ها را از هم بشکافیم و تنها فریب پیکره و ساختار بیرونی آن را نخوریم – و در همان دم از آن یکسره نیز غافل نباشیم – چشم اندازی روشن و بس فراخ ، پر از رمز و راز ها را از روزگار باستان پیش رو خواهیم داشت که سد ها نکته ی نا گفته و پهنه ی نا پیموده را بر ما آشکار خواهد کرد و به آگاهی هایی از تاریخ باستان دست خواهیم یافت که تاریخ، خود به تنهایی هیچ گاه نخواهد توانست آن را به ما بنمایاند.



از این رو افسانه و اسطوره شناسی در کنار باستان شناسی، مردم شناسی، زبان شناسی، تاریخ و زمین شناسی و ……. همه دانش هایی هستند که ما به یاری آن ها می توانیم گذشته های بسیار دور تاریخمان را – که بازتاب و نشانه ی چندانی از آن ها در تاریخ نیست – باز یابیم و در یابیم. و برای این شناختن، شاهنامه به یاری افسانه و اسطوره شناسی نامه ای بی مانند خواهد بود به گستردگی و فراخی تاریخ ایران زمین.

|+| نوشته شده در سه شنبه 19 دی1385ساعت 4:56 بعد از ظهر به خامه ی میثم ارشدی | یک گفته

http://baastaan.blogfa.com/cat-6.aspx

این پیام و پیام بعدی را در پاسخ دوستان گرامی فلورا و سروی آوردم تا شاید پاسخی برای قسمتهایی از پیامشان باشد.

فلورا یکشنبه 5 دی‌ماه سال 1389 ساعت 22:51

درود

توجیه سروی گرامی رو درمورد اونچه که من خوشبینی نامیدم رو بسیار پسندیدم و بقولی مقبول افتاد

از پروانه گرامی برای توضیحاتش بسیار سپاسگزارم... اما من بر این گمانم که شاه نامه رو با هردیدی که بخونیم مفیده حتی با دید یک عامی و ادبیات نخوانده مثل من.
هرچند سخنان جناب میثم ارشدی صحیح و علمی بود اما این هم حقیقته که یکی از عادتهای نه چندان خوب ما ایرانیها اینه که برای هر چیز هر شخص و هر متن و نوشته ای که ارزشمند باشه، هاله ای از راز و تقدس قائل بشیم و اون رو از دسترس فهم همگان دور کنیم... و اجازه ی لذت بردن و راز و نیاز چوپان وار رو از کسی که میخواد فهمی چوپانانه از شاهنامه داشته باشه بگیریم...



مجتبی حسینی شعری داره که تمام ابیاتش رو بخاطر ندارم اما یه قسمتش اینطوریه:

ای خوب من کمک زکه میخواستی برو
اینجا کسی کمک به خودش هم نمیکند

در شاهنامه ای که من آن را نوشته ام
سهراب التماس به رستم نمیکند

در زمانه ای که معنای التماس سهراب به رستم دگرگونه- و نه لزوما نادرست- فهمیده میشه شاید باید فردوسی رو هم دگرگونه فهمید... کلام فردوسی اینقدر از نظر معنایی وسیع هست که بتونه به هرکسی اون چیزی رو ببخشه که باید و شاید... نباید هراس داشته باشیم
همگی شاهدیم که برداشت های نه چندان درست سیاسی اشخاص از شاهنامه در طول سالیان چطور بی معنی و غیر قابل دفاع شده... فقط باید شجاع باشیم در فهم شاهنامه و در دفاع از فهم شاهنامه...
درود



فلورای گرامی
میثم ارشدی را نمی شناسم در یک جستجوی اینترنتی به آن رسیدم که آن را سودمند و همسان با دید خود یافتم این بود که آن را در اینجا آوردم.
همین حالا که نگاه می کنم میبینم پیام بعدی من که از سخنرانی دکتر کزازی هست و آن را امروز تایپ کردم در اینجا دیده نمی شود. لابلای کارهایم بود شاید اشتباه از م بوده است.
فردا دوباره آن را وارد می کنم.
ولی نوشته های ایشان اصلن به معنی مقدس دیدن شاهنامه نیست.
برای من توضیح دهید کدام قسمت این دید را می دهد.

«همگی شاهدیم که برداشت های نه چندان درست سیاسی اشخاص از شاهنامه در طول سالیان چطور بی معنی و غیر قابل دفاع شده»

شاهنامه بی معنی و غیر قابل دفاع شده؟!

برداشت های ادبیانه و عامیانه: شاهنامه تنها ادبیات نیست بلکه تاریخ و فرهنگ سرزمین ماست. فردوسی با کمک ادبیات توانسته آنها را به نمایش بگذارد.
فلورا جان شاهنامه را تنها روزنه ای می بینم که مرا به جهانی دیگر از دانسته های تاریخ و فرهنگمان می برد ما باید خود این روزنه را کم کم باز کنیم و به دنیای که شاهنامه برایمان نشان داده است پا بگذاریم.

پروانه دوشنبه 6 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:50

دکتر کزازی هم جستاری در کتاب «آسمان جان» دارند که شاهنامه را یگانه ای سه گانه یا سه گانه ای یگانه می دانند در یکی از نشست ها یادداشت زیر را از سخنان ایشان برداشتم. کتاب را در اختیار ندارم

یک: قلمروفرهنگ ایرانی- که بیشترین بازتاب را در شاهنامه داشته است
که استاد پاسخگوی این بخش نیست چه نیک باشد چه بد

دو: بخش داستان شناسانه- ساختار و پیکره ی آنها را فردوسی از آبشخورهای خود ستانده است.

سه- بخش هنری و ادبی و زیبا شناختی- فردوسی در این بخش بزرگترین حماسه سرای جهان است.

بخش نخستین یکسره بیرون از کارکرد فردوسی-
بخش سومین یکسره باز می گردد به استاد
بخش میانی کمابیش در بین دو بخش است

شهرزاد دوشنبه 6 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:14

برخی از ویژگی های سبکی سخن فردوسی در این بخش:

1- کاربرد دو حرف اضافه برای یک اسم:
بیت 268: به خورشید بر (به خورشید) – 321: به در بر (جلوی در)
به ویژه استفاده از دو حرف اضافه به .... اندر/اندرون برای یک اسم در جای جای شاهنامه و در این داستان:
بیت 270: به ابر اندر (به ابر) – 471: به جنگ اندرون (در جنگ) - 347 و 476: به کوه اندرون و ....

2- صفت در جمله معمولن پس از موصوف قرار می‌گیرد مثل (سرو ِ سهی، روی ِ نکو) یکی دیگر از ویژگی‌های سبکی شاهنامه کاربرد صفت پیش از موصوف است (صفت مقلوب) که در این بخش در بیت‌های زیر می‌توان این ویژگی را دید:

282: پاک خوان (خوان ِ پاک) – 290: خفته مرد – 301: ژرف دریا – 325: نامور نره دیوان (نره دیوان ِ نامور) – 340: نیک بخت آبتین – 344: بی‌زبان چارپای –383: با گهر مهتران – 477 :خجسته سروش و ...

3- استفاده از صفات متعدد برای یک موصوف:
335: ستمکاره مردی دلیر (مردی دلیر ِ ستمکار) در اینجا علاوه بر صفت مقلوب، برای مرد (موصوف) صفت دلیر نیز در ادامه آمده است. همین کاربرد در بیت 349 در ترکیب "ژنده پیل ِ ژیان" هم مشاهده می شود.
328: بتان ِ سیه موی ِ خورشید روی : بتان (موصوف) ، سیه موی (صفت اول) ، خورشید روی (صفت دوم)

4- تطبیق صفت با موصوف (کاربرد صفت جمع برای موصوف جمع):
418: نره دیوان ِ جنگاوران (صفت «جنگاور» به پیروی از موصوف جمع «نره دیوان» به صورت جمع آمده)

5- استفاده از صفات متعدد پراکنده برای یک موصوف در یک بیت:
یکی پیشتر بند ضحاک بود / که بیدادگر بود و ناپاک بود (ضحاک ِ بیدادگر ِ ناپاک)

336: چه مایه جهان گشت بر ما به بد / زکردار این جادوی کم خرد
چه مایه کَشیدیم رنج و بلا / از این اهرمن کیش نر اژدها
(در این دو بیت صفت‌های مختلفی مثل کم خرد و اهرمن کیش برای ضحاک به صورت پراکنده ذکر شده است).

6- تشبیه های حسی جاندار و زیبا:
312 و 313:
که ایوانش برتر ز کیوان نمود / تو گفتی ستاره بخواهد پسود
فروزنده چون مشتری بر سپهر/ همه جای شادی و آرام و مهر
407 : چو مشک آن دو گیسوی دو ماه تو
431: سپاهی و شهری به کردار کوه / سراسر به جنگ اندرون هم گروه

گاه ارکان و اجزای این تشبیه‌های زیبا در دو یا چند بیت پی‌در پی قابل بررسی است:
بگفت و به گرز گران دست برد / عنان باره‌ی تیز تک را سپرد
تو گفتی یکی آتشستی درست / که پیش نگهبان ایوان برست

7- علاوه بر موارد فوق تمثیل‌های و گزین گفتارهای بسیار زیبایی در این بخش می‌بینیم که هنوز هم نظیر آن‌ها میان مردم رایج و زبانزد است و حتی اگر نباشه چه خوب که مهربانانه‌تر به مضامین‌شان نگاه کنیم:
333: که نو باش تا هست گیتی کهن و مشابه این مفهوم در بیت374: همیشه بزی تا بود روزگار
340: که تخت نماند به کس جاودانه ، نه بخت
412: کزان تخت هرگز نبینی تو بهر/ مرا چون دهی کدخدایی شهر
415: ز تاج بزرگی چو موی از خمیر/ برون آمدی مهترا چاره گیر
457: شما دیر مانید و خرم بوید...
486: نباشد همی نیک و بد پایدار / همان به که نیکی بود یادگار

پیام‌های خوب و نکته‌بینانه‌ی شما و دوستان عزیز و شعر فریدون گرامی را با علاقه خواندم خیلی خوشحالم که در این ستون پربار، نوشته‌های به این زیبایی زندگی می‌کنند. خوش به حال شاهنامه که چنین خوانندگان خوبی دارد.

عکس فرناز عزیز هم در کنار آن نیم بیت زیبا چه خوش نشسته انتخاب خیلی بجایی است.

شهرزاد دوشنبه 6 دی‌ماه سال 1389 ساعت 16:31

اگر بخواهیم جغرافیای نمادین اسطوره‌ای را با جغرافیای زمینی بسنجیم، مسیر حرکت فریدون برای گرفتن و بستن اژدها، که در پایان روایت شاهنامه طبیعت کامل اساطیری و صورت اژدها پیکری و اژدهافشی را متجلی می‌سازد، حاکی از مراحل مشخص اروند رود (دجله) و بغداد و بیت المقدس یا گنگ دژ هوخت (خانه پاک) در غرب ایران و سرزمین سامیان است، یعنی همان مسیری که با مقصد لشکرکشی و دایره جهان گشایی هووخشتره و کوروش مطابقت کلی دارد.

حضور درخشان و مشخص کاوه آهنگر و مردم عادی و رمز مردمی (چرم آهنگری) در بطن داستان ضحاک از یک حقیقت بسیار دور یا لااقل آرمان همگانی بسیار نیرومند حکایت می کند تا حدی که شیوه سنتی و معمول روزگاران گذشته نیز که مبتنی بر انتساب همه امور به فرمانروایان بود، نتوانسته است آن را حذف یا تحریف کند.

حضور کاوه و درفش کاویانی در حماسه ملی ایران حاکی از آن است که بر خلاف درفش انفرادی شاهان و پهلوانان، این چرم پاره علامت جاودانه و فرخنده پیروزی و رمز قیام و پایداری روح ملی و مردمی در برابر تهدیدها و خطرهای بزرگ و اساسی محسوب می‌شود. کاویانی درفش در بطن روایات داستانی و تاریخی از اسطوره‌ای نجات بخش حکایت می‌کند که متعلق به هیچ سلسله و شخص معینی نیست.

بر خلاف تصور کسانی که شخصیت کاوه را در برابر فریدون موضوعی فرعی و کم رنگ تشخیص می دهند، این اسطوره از عناصر پایدار و اساسی در تاریخ سنتی و داستانی ملی ایران محسوب می شود. در واقع کاوه و فریدون به عنوان دو عنصر عام و خاص و بالقو ه بالفعل و دو نیم رخ چهره‌ی قیام ایرانی در برابر اژدها، مکمل یکدیگرند. گرزه‌ی گاوسار فریدون در زمان محدود ظاهر و پس از دفع بلا به دفتر خاطرات اساطیری سپرده می‌شود ولی چرم پاره آهنگری کاوه به صورت درفش مقدس و مایه امید و دلگرمی در زمانی نامحدود پایدار می‌ماند.

اسطوره ضحاک و فریدون و کاوه در چارچوب روح ایرانی،‌ناظر به اساطیر ابتدایی و افسانه‌های پیش از استقرار و تاسیس رسمی دولت و قلمرو قوم ایرانی و پیش از جدایی اقوام ایرانی و تورانی و بخش کردن فریدون جهان میان سه فرزندش است که به طور طبیعی با یادهای مبهم ادوار آغاز و انجام قوم ماد و ظهور دولت پارس جوش خورده است.

ضحاک در داستان ملی ایران از یک سو نماینده ازلی و ابدی بیدادگری و خونخواری و چیرگی بیگانگان و از سوی دیگر رمز قهر الهی و پادافره خودکامگی و ناسپاسی و برگشتن از راه یزدان شناسی (پایان کار جمشید) است و کاوه آهنگر و فریدون نمودار بدون زمان و بدون مکان نجات بخشی و مبارزه با بیدادگری و عدم تحمل سلطه‌ی بیگانگان به شمار می‌روند.

بخش‌هایی از نوشتار زنده یاد منوچهر مرتضوی درباره اسطوره ضحاک

[ بدون نام ] دوشنبه 6 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:36


پروانه جان
همینطور که نقل قول کردین من نوشتم

«همگی شاهدیم که برداشت های نه چندان درست سیاسی اشخاص از شاهنامه در طول سالیان چطور بی معنی و غیر قابل دفاع شده»

من نگفتم شاهنامه بی معنی شده بلکه نوشتم برداشتهای نادرست-سیاسی- از شاهنامه با گذشت زمان بی معنی و غیر قابل دفاع شده!

من با دور از دسترس خواندن هر متن هر نوشته هر پدیده هر شخصیت از آسمان ذهن انسان و از دایره ی شناخت و شعور و فهم انسان از هر طبقه ی فکری مخالفم. و این در برج عاج قرار دادن ها رو در درجه ی اول ظلم به اون شخصیت و اون متن ادبی میدونم...

قبول دارم که

{شناخت راستین شاهنامه تنها و تنها در گرو کاوش های " نماد شناسانه " و " ژرف بینانه " به متن است و هرگز نمی توان به کاوش های کالبد شناسانه آن بسنده کرد. باید که راز ها و رمز ها را در پس این پوسته ی شگفت دریابیم و راز های نهانش را بازگشاییم و از نا آگاهی آن را دروغ و فسانه مدانیم}

اما در عین اینکه باید اهل فن به شناخت راستین شاهنامه مشغول باشن...ماها هم که اهل فن نیستیم باید به سبک و سیاق خودمون شاهنامه رو بخونیم و بفهمیم و گاهی هم گریزی بزنیم به سخنان اهل ادب

بگذاریم اون جوون علاقه مند به موسیقی پاپ و راک به سبک خودش... اون بانوی شیفته ی هنر نقالی به سبک خودش... اون دوستدار طبیعت و محیط زیست به سبک خودش برداشتی داشته باشه از کلام شاهنامه... نهراسیم از نادرست خواندن شاهنامه که این گنجینه با پیامهای روشنش سبب ساز هیچ انحرافی در بشر نبوده و نیست و نخواهد بود... و این بزرگترین حسن شاهنامه ست که ما رو از مطلق اندیشی بدور نگه میداره... چرا ما باید مطلقش کنیم؟

یادمه کیارستمی که حافظ و سعدی رو به سبک خودش نوشته بود... صدای عده ی زیادی به اعتراض بلند شد... اما نتیجه مهمه... نتیجه ش اینه که خیلی ها خصوصا از نسل جدید هزاران نکته ی کوتاه از سعدی میدونن و در حافظه دارن که حتی برای منی که از کودکی با کلام سعدی محشور بودم... رشک بر انگیزه

ببخشید که رفتم منبر

فلورا جان در جای دیگر هم برایت نوشتم روابط دوستانه و انسانی برایم مهمتر از شاهنامه خوانی است .


«اگر همه ی اونایی که بالا منبر می رفتن مثل تو بودند که روزگارمون این نبود»

پروانه سه‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:54

شهرزاد گرامی
از پیام بررسی «ویژگی های سبکی» بسیار سپاسگزارم با خواندن این وِیژگی ها در می یابم که خوانش شاهنامه چه کمک بزرگی به استفاده ی بهینه از واژگان فارسی را به ما می آموزد.

نماد کاوه: چه خوب که این قسمت از خوانده هایت را به اشتراک گذاشتی . تا کنون از چنین دیدی به کاوه نگاه نکرده بودم. دکتر رواقی هر نشست یک بغل از این یادداشت های سبکی همراهش می آورد و چنان با علاقه و حسرت آنها را ورق می زند و می خواند که فریادی را از درون او می شنوم: شاهنامه را بخوانید

دیر مانی و خرم بوی



*(دم فلورا گرم که «دیر مانی و خرم بوی» را از لابلای متن بیرون کشید)

پروانه سه‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:50

جایی خواندم «کندرو» خبر گرفتن کاخ و تاج و تخت را به ضحاک میبرد و ضحاک خوشبینانه به کاخ بر می گردد و خیلی راحت به دست فریدون می افتد.
اینجا ی داستان را با اسطوره هراکلس شبیه می دانست.
نتوانستم شباهت را پیدا کنم اگر شما می دانید خوشحال می شوم راهنمایی کنید.

پروانه سه‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:54

برداشتی از نماد ارنواز و شهرناز

برای سروی گرامی:

....
نمونه ی این مورد را در شاهنامه درباره ی شهرناز و ارنواز دیدیم و به آن اشاره کردیم. آن دو گویی خود قدرتند که از جمشید به ضحاک می رسند و پس از هزار سال حکومت بیدادگرانه ی او از او به فریدون. فریدون فرمان می دهد تا آنها را سر و تن بشویند چرا که آلوده به جادوی شده اند اگر به جای نام آنها واژه ی تخت شاهی را بگذاریم چندان به شخصیت آنها در داستان بر نمی خورد به شرط آنکه تخت شاهی نیزز سخن بگوید و به ضحاک پس از دیدن خواب فریدون دلداری دهد و راهنمایی کند و بعد ها نیز در کنار فریدون بنشیند و او را راهنمایی کند که ضحاک چنین است و چنان، مواظب خودت باش

http://mehdikarani.mihanblog.com/post/21

پروانه سه‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1389 ساعت 19:53

خرنامه
http://ketabamoon.blogsky.com/1389/10/05/post-221/

سروی چهارشنبه 8 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:41 http://www.sarvi.ir

صادقانه بگم ، کیف کردم از خوندن کامنت های این پست .
کلی مطلب تازه و جالب یاد گرفتم .

از همه تون ممنون که این حس دلنشین رو به من هدیه دادید.

و یک تشکر ویژه از پروانه بانو که این وبلاگ دوست داشتنی رو با پشتکار و مهربانی و عشق ، مدیریت می کنند .

امروز صبح که میومدم سر کار توی راه با خودم می گفتم یک کمی بیشتر به این حرفای فلورا فکر کن و گاهی خودتو بذار جای مردم عادی که دوست ندارند به شخصیتها و جای های شاهنامه نمادین نگاه کنند .
....
بله سروی گرامی این شما هستید که با اینجا گرمی می دهید و پیش می برید.
از اینکه دوستان مهربان و فروتنی همانند شما دارم بسیار بر خود می بالم.

دیر مانی و خرم بوی

شهرزاد چهارشنبه 8 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:18

تقدیم به دوستان و همراهان خوب پرواز پروانه:

http://s1.picofile.com/file/6244449694/DSC00347.jpg

همه با هم به سوی مهر ....

فلورا پنج‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:01

دوستان صحبتهای استادفریدون جنیدی با روزنامه شرق و هدف و انگیزه ی ابتدایی شون از تصحیح شاهنامه و... بسیار یگانه ست

http://sharghnewspaper.ir/released/89-10-04/429.htm#40331

یک : درمان شاهنامه
«حافظ و مولوی درد خودشان را دارند، درد ایران را دوا نمی‌کنند. ستایش زیبایی هم خوب است ولی ما باید در مورد ایران فکر ‌کنیم. من خودم به سعدی خیلی ارادت داشتم و مفتون سعدی بودم. ولی او برای ایران کاری نکرد. اخلاقیاتی گفت که خوب است ولی شاهنامه درد ایران را درمان می‌کند. بنابراین من فکر کردم جوان ایرانی باید شاهنامه بخواند.»

منظور ایشان را خیلی نمی فهمم ؟



دو: زبان پهلوی

با خواندن شاهنامه که گاهی سه حرف بی صدا پشت هم می آید بدون وکه امروزه کمتر این واژه ها را به کار می بریم مانند :روشن= روش که روی ش ساکن است و این ریشه در زبان پهلوی دارد. با خواندن شاهنامه همیشه به خودم می گفتم چرا در مدرسه های دوران پیش از دانشگاه آموزش زبان پهلوی را نمی گذارند؟ حالا اینجا پاسخ پرسش خود را گرفتم که برای بهتر فارسی نوشتن و گفتن آیا آمزش زبان پهلوی لازم است:

استاد جنیدی:
« بعضی‌ها امروز که فارسی می‌نویسند خیلی واژه‌های نادر یا دور از ذهن به کار می‌برند، نمی‌دانند اگر کسی بخواهد فارسی بنویسد باید پهلوی بداند .»

امیدوارم بتوانم به کلاسهای زبان پهلوی استاد جنیدی بروم.

دو: شناخت جنگ ابزار و میدان نبرد
استاد جنیدی بر این نکته پا می فشارند که باید جنگ ابزارها و میدان های نبرد و شرایط جغرافیایی جنگ را شناخت . اگر اشتباه نکنم انتشارات بنیاد نیشابور کتابی در باره ی جغرافیای شاهنامه به چاپ رسانده است باید در فکر خرید آن بود.
این غذا درست کردن سپاه همیشه خواندنی است به خصوص برای ما زنها. یادم هست مادری را می شناختم که پای چراغ گاز مشغول غذا پختن بود و خودش را برای امتحان درس تاریخ آماده می کرد و موضوع در باره ی حمله چنگیز مغول بود که با چشمان گشاده می گفت: کی برای اینا غذا می پخت! چی می خوردن؟

همایش برای یک شاهنامه یگانه:
«اکثر آنها هر کدام‌شان سوار رخش اندیشه خودشان هستند و گمان دارند با گردآوری یا رونویسی و چاپ شاهنامه برترین خدمت را به فرهنگ ایران کرده‌اند، و دیگر نیازی به آموختن و فرا گرفتن ندارند.»

البته این وظیفه به عهده ی دولت است چون این کار بسیار بزرگ است و نشدنی نیست و از حق نگذریم همه ی آنهایی که شاهنامه را گرد آوری کرده اند اینگونه نبوده و نیستند و البته کار آنهایی هم که این کار را کرده اند قابل ستایش است .

پیوند بسیار خواندنی است. سپاسگزارم

پروانه پنج‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:34

رستم و شاهنامه چند سالی است که با نام «رستم: داستان‌هایی از شاهنامه» وارد دنیای کمیک استریپ انگلیسی زبان شده و تا کنون چهار جلد از آن به نام‌های «رستم و سهراب»، «بازگشت پادشاه»، «نبرد با دیوها» و «در جستجوی پادشاه» به بازار آمده است (۱) . کامرون دوراقی با رادیو فردا در مورد این مجموعه، از آغاز تاکنون گفتگو کرده است:

برای خلق کمیک استریپ براساس شاهنامه از چه الهام گرفتید؟ و اولین مخاطبان شما چه کسانی بودند؟

در سال ۲۰۰۰ زمانی که مشغول کار روی یک کارزار « مبارزه با دخانیات » بودیم، بروس بهمنی ، برادرم جیمی و من یک کمیک استریپ تهیه کردیم که هدف و مخاطب آن نوجوانانی بود که سیگار می کشیدند.

وظیفه ما خلق یک کتاب کمیک استریپ تازه و اصیل بود به همین خاطر یکی از دوستان به نام کارل آلتستاتر را استخدام کردیم. این پروژه خیلی موفق از آب درآمد و بیش از یک میلیون نسخه از این کتاب چاپ و توزیع شد.

وقتی‌که به شخصیت‌های کمیک دیگری که کارل آلتستار خلق کرده بود نگاه می کردیم متوجه شدیم که مشخصات آنها با آن چیزی که ما از زال پدر رستم در تصورات خود داریم شباهت فراوانی دارد. بعد از این ایده خلق یک کمیک استریپ براساس ماجراهای شاهنامه به ذهن ما خطور کرد و همیشه با ما بود. هر سه نفر ما در سالهای ۱۳۵۰ خورشیدی در ایران بزرگ شده بودیم و در آن دوران همیشه مشغول خواندن کتابهای کمیک استریپ بودیم.

در عین حال در مدرسه نیز، همیشه بخش مهم و جالب کلاس‌های ادبیات فارسی، داستان های شاهنامه بود. به این ترتیب سی سال پس از دوران کودکی، این دو نماد فرهنگی؛ یعنی شاهنامه و از آن طرف کمیک استریپ، با یکدیگر در هم آمیختند.

در مراحل اولیه مخاطبان و خوانندگان ما بیشتر ایرانی های بزرگ شده و یا ساکن آمریکا بودند که از زیبایی ها و اعجاب داستانهای شاهنامه اطلاع چندانی ندارند. ولی در نهایت هدف ما این بود که نبوغ فردوسی در خلق این اثر را برای طیف وسیعتری از مخاطبان و به زبان انگلیسی ارائه کنیم.

http://www.radiofarda.com/content/f3_rostam_comics/2257036.html

فلورا جمعه 10 دی‌ماه سال 1389 ساعت 22:39

پروانه جان
خواستم درمورد بند اول نقل قول شما از سخنان استاد فریدون جنیدی بگم که من صحبت شون رو کاملا درک میکنم... حتی دکتر شریعتی پا رو از ایشون هم فراتر میگذاره و میگه-نقل به مضمون-:
"این همه شور و شیدایی در غزلیات سعدی و مولانا و اخلاقیات موجود در گلستان و بوستان و مثنوی به چه کار ِ مردم هم عصر این بزرگان اومده؟ غیر از اینه که با توصیه به پا گذاشتن در وادی ِدوری کردن از مظاهر دنیوی و ذوب شدن در عشق خداوند-عرفان، زندگی شون-زندگی ِمردم- حیات شون از مسائل دنیوی پیراسته بشه... و نفهمن که داره چه بلایی تو همین دنیا سرشون میاد... وجودشون و شخصیت شون تبدیل به خمیری بشه که هر کاری ازش ساخته ست الا اعتراض به ستم؛ اعتراض به تخریب فرهنگها و سنتهای دیرینه نیاکان شون... اعتراض به از دست دادن و از دست رفتن حقوق طبیعی شون... غافل از اینکه عشق خداوند و عرفان و زهد و پاکی اگر به کار این دنیای انسان نیاد قطعا به کار اون دنیا و حیات دیگرش هم نخواهد اومد چون بشر رو خداوند با اختیار آفریده و در برابر این اختیار مسئوله!"

سالهای دانشجویی م شیفته ی دکتر شریعتی بودم و با تعصب ازشون دفاع میکردم... حالا هم قبول دارم که حرفش کاملا صحیحه همینطور که حرف استاد جنیدی کاملا صحیحه... اما نمیتونم زیباییهای نهفته در آثار سعدی و مولانا و حافظ و عطار رو ندیده بگیرم... شاید این بزرگان هم میدونستن که به تنهایی توانایی مبارزه با ستم رو ندارن و فکر کردن شاید سده ها بعد این پیامهای اخلاقی زیبا به گوش بشر مدرن شده ی ایدئولوژی زده ی متنفر از تکنولوژی که مضراتش بر معایبش درحال چربیدنه برسه و به خودش بیاد... و شاید اون زمان این کلام در گوش جانش به صدا دربیاد...

حالا اما من تمام زحماتی که دکتر شفیعی کدکنی برای تصحیح 12 جلدی آثار عطار کشیدن و سالها وقت نازنین شون رو بر سر اینکار گذاشتن ارج میگذارم چون اساطیر ما و حتی مذهب پاک و صره و خالص ما، به ما روزنه ی امیدی رو نشون میدن که تمام تلاشهای بشری ما با وجود اون روزنه معنا پیدا میکنه ...

اما کلام فردوسی از همون روزگار پیدایش شاهنامه... کلامی دارای پیام، شعور شناخت و آگاهی به گذشته و امید به آینده و شناخت حال افراد به همراه توصیه به خرد و عقل و اخلاق بوده... و به روح بشریت رکود و ایستایی و درخود فرو رفتن و سرانجام کار رو به فردا حواله دادن... تزریق نکرده و نمیکنه... و پررنگ ترین پیام ادبای ِ عارف ما رو که نپاییدن دنیا باشه، به زبانی حماسی و ملموس -بدون داشتن اون نکات منفی- به بشر ارائه میده... و این راز درخشش شاهنامه در این روزگاریه که تمام پروژه های اخلاق مداری و زهدورزی و عشق به معبود ارائه شده توسط شاعران سترگ ما با شکست مواجه شده...
یک کودک یک نوجوان و یک جوان امروزی رو میشه با کلام بزرگان ادب ما با مولانا جلال الدین با سعدی نغز گفتار و حافظ شیرین سخن مانوس کرد اما نمیشه روح جبر پذیر و آخرت بین این بزرگان رو در او دمید... اینجاست که کلام شاهنامه و انس با شاهنامه به کار کودک و نوجوان و جوان امروزی خواهدآمد...
بعضی ها میگن کلام فردوسی هم به کار انسانهای هم عصرش نیومده... اما لازمه توجه کنیم که همیشه تلاشهایی در کار بوده که این پیام درک نشه و به مردم نرسه- خصوصا از طرف مذهبی ها- که موفق هم بوده اما هیچ گاه با کلام حافظ و سعدی و مولانا برخوردی اینچنین نشده که هیچ تارک دنیا بودن و به هیچ انگاشتنهای کلامشون تبلیغ هم شده...

ادعا ندارم که کلامم کاملا صحیحه ولی میتونه گوشه ای از حقیقت باشه، که جای بحث داره

فلورای گرامی
از دید من آنچه از بزرگان ادب ، فردوسی و سعدی ، و حافظ و نظامی بالهای زندگی ما هستند . همه را باید با هم خواند.
کافیست یک روز در کنار آرامگاه مولانا باشی تا ببینی توریستهایی کشورهای پیشرفته با چه علاقه ای به آنجا می آیند ، چگونه برای آنها چیزی دارد و برای ما نداشته. باید به خودمان بیاییم!

می بینم که وضع تو در شاهنامه خوانی خیلی خراب تر از من هست.

کلام فردوسی و هم عصرانش: بی گمان شرایط آن روز به گونه ای بود که فردوسی از آن برآمد اگر فردوسی نبود حتمن شاعر دیگری دست به این کار می زد.

شهرزاد گرامی به آهستگی و زیبایی در وبلاگش حافظ خوانی راآغاز کرده است. امیدوارم دوستی هم مولوی خوانی راه بیندازد و بروم از دانسته هایشان استفاده کنم.

فلورا جان از اینکه این قدر زنده و پویا و زیبا در گفتگو ها شرکت می کنی بسیار سپاسگزارم.

دیرمانی و خرم بوی

فلورا شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 20:53

پروانه جان
سال 82 به همراه اعضای انجمن خوشنویسان تهران -به خرج خودم- رفتیم ترکیه و یک روز هم قونیه بودیم اعتراف میکنم که بهترین سفری بود که تا حالا تو عمرم داشتم و اون همه احساس خوب احساس عزت نفس,احساس افتخار به انسان بودن و احساس زیبای نفس کشیدن در فضایی که مولانا در اون دم میزده رو همیشه بیاد دارم... اونجا بود که تازه فهمیدم اون همه سرمستی در کلام بانو آنه ماری شیمل بهنگام صحبت از پیر بلخ از کجا نشات میگیره اما همه ی اینها باعث نمیشه که تحلیل درست و منصفانه ای از کلام اون بزرگوار نداشته باشیم و شاخصهای کلام حکیم توس رو از جهات خاصی ارجح ندونیم... من حتی یک درصد گرایش توریستها رو صاحب اصالتی نمیدونم که برام شوق برانگیز باشه بیشتر از توجه به کلام مولانا و معنویت نهفته در اون, کنجکاوی اصیل و تربیت شده شون مسبب اقبال شون به مزار مولاناست. آرزو دارم با دوستانی یک دل و همنفس بار دیگر به زیارتش برم
راستی اولین کتابی که از مولانا خوندم اسمش "باپیر بلخ" بود نوشته جناب مصفا از انتخاب هوشمندانه اسمش لذت میبرم...
ببخش کامنتم خارج از موضوعه

فلورای گرامی
گفتگو در باره ی بزرگان ادب پارسی اصلن موضوع خارج از بحثی نیست به خصوص مقایسه ی آنها با هم.

مدتی به کلاس های شاهنامه خوانی دکتر ماحوزی می رفتم و نمی دانم چرا ادامه پیدا نکرد ، در واقع استاد مولوی شناسی هستند و کلاس های مولوی ایشان همیشه طرفدارهای زیادی دارد ، وقتی پای سخنرانی اش می نشینی آنقدر این دو را با هم قشنگ تلفیق و برداشت می کند که می گویی باید اصلن شعرهای این دو را باید با هم بخوانی.

نوشته ای:
«من حتی یک درصد گرایش توریستها رو صاحب اصالتی نمیدونم که برام شوق برانگیز باشه بیشتر از توجه به کلام مولانا و معنویت نهفته در اون, کنجکاوی اصیل و تربیت شده شون مسبب اقبال شون به مزار مولاناست.»
یک کمی برایم روشن تر بنویس چون سابقه ی برداشت من از برخی جملاتت خراب است.

سفر: بله سفر با دوستان همرنگ بسیار پر بار تر است. امیدوارم بتوانیم دست کم با دوستان سفری به توس داشته باشیم.

«با پیر بلخ» یادم باشد بخوانمش.

شهرزاد دوشنبه 13 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:05

پناهگاه تخت فریدون در جبهه شمال شرقی دماوند

http://utmc.ut.ac.ir/about.htm

چه اسم خوب گذاشتن رو این پناهگاه. فکرشو کنید اونایی که میرن اونجا پیش خودشون فکر میکنند یه موقعی فریدون همین دور و برا بوده
...
اوه ه ه از ضحاک نمی ترسن که هنوز زنده است باید همونجا ها باشه!
..
دیشب خانم دوانلو تو سخنرانیش خیلی جدی می گفت اون زمان نیاد که ضحاک از بند آزاد بشه..

میثم ارشدی شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 20:12

با سپاس از ادمین. در یک جستجوی اینترنتی به پیام های دوستان برخوردم پیرامون یادداشتی از اینجانب. پیرامون نکات به میان آمده شاید خواندن این نوشتار ها سودمند باشند: مقدمه جلال خالقی مطلق بر تصحیح شاهنامه/ زندگی و مهاجرت آریاییان نوشته فریدون جنیدی/ تاریخ ایرانویج نوشته پروفسور مانویل بربریان و صد البته کتاب پژوهشی در اساطیر ایران نوشته مهرداد بهار. شرمنده که به دلیل کمبود وقت امکان شرکت در گفت و گوهای شما دوستان را ندارم. پاینده شاد باشید

آقای ارشدی گرامی
از راهنمایی های شما بسیار سپاسگزارم
دیر زیوید و شاد
پروانه

مهدی شنبه 30 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 22:50 http://mehdikarani.mihanblog.com

درود بر شما یاران
دیریست که از شاهنامه خوانی شما خبری نیست، امیدوارم به زودی باز این کار ارزنده را آغاز کنید.
از نیک رفتاری شما سپاسگزارم که رعایت امانت نمودید و آدرس وبلاگ بنده را زیر مطلبی که بازگویی کردید آوردید و همین راهی شد برای آشنایی بنده با وبلاگ بسیار خوب شما.
متاسفانه عده ای از مطالب آیین سروری سوء استفاده کردند و با اینکار برآنم داشتند تا مقالاتم را از وبلاگم بردارم اما همانکه بتوانم آنها را درجایی به چاپ برسانم به وبلاگ بازشان میگردانم.
و باز جای تاسف اینجاست که نشریات ما قانونی برای خود ساخته و پرداخته اند که اگر شخصی مثل من مقاله ای داشت که بدون یاری یک نفر عضو هیئت علمی آن را نوشت باید همه جا انتظار ردشدن نوشته هایش را بکشد...
پدرود باشید و آزاده مرد

درود بر شما
و سپاسگزارم

ما در اینجا به خواندن شاهنامه ادامه داده ایم

http://shahnamehferdowsi.blogsky.com/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد