خرد و خردگرایی در شاهنامه
دکتر عبدالحسین زرین کوب
این که حکیم توس حماسهی عظیم خود را به نام خداوند جان و خرد آغاز میکند، نکتهای است که خواننده را به اندیشه دعوت میکند و بیتامل از سر آن نمیتوان گذشت. برای کتابی که در سراسر آن انسان در تکاپویی جان فرسا و خردآزمای است، این طرز یادکرد از آفریدگار انسان براعت استهلالی (= شگرف آغازی) زیرکانه است.
برای آن که انسان در عرصهی هستی تکاپو کند، هیچ چیز بیشتر از «جان» برای وی ضروری نیست و برای آن که «جان» در محدودهی حیات حیوانی متوقف نماند، هیچ چیز بیش از خرد برای رهبریاش ضرورت ندارد. اگر جان تحت حکم خرد نباشد، جان انسانی نیست، جان حیوانی است و تکاپوی او در عرصهی هستی نه حماسه میآفریند و نه تاریخ.
لیکن تاریخ و حماسه هم که شاهنامه آنها را در آنچه به گذشتهی باستانی ایران مربوط است،به هم در میآمیزد، ابعاد دو گانهی عرصهای را تصویر میکنند که جان انسان در آن جنب و جوش دارد و آن چه بدین جنب و جوش غائیت میبخشد،چیزی جز خرد نیست – خرد فطری و مکتسب – پس بدون این غائیت که خرد را رهنمای حیات انسان میسازد، جنب و جوش جان کشمکشی بی معنی و خالی از نظم و داد است و چیزی جز هرج و مرج نیست.
دنیایی هم که شاهنامه جنب و جوش آن را تصویر میکند، دنیایی خرد گراست که آفریدگار آن را با هیچ عنوان دیگر بهتر از عنوان خداوند جان و خرد نمیتوان نیایش کرد. اما کتابی که تا این حد سرشار از افسانههای وهم انگیز است، آیا به واقع میتواند نقش دنیایی را رقم زند که بتوان آن را خرد پذیر خواند؟ در عرصهای که سیمرغ و اژدها در آن فرمان میرانند و رویا و فال و جادو بر جریان رویدادهایش تأثیر میگذارند، کدام نشانی از خرد میتوان یافت.
با این حال شاعر حکیم از همان آغاز کار که خود را به نقل این گونه رویدادهای شگرف و شگفت ناچار مییابد، خاطر نشان میکند که از این گونه داستانها هر چه با خرد درخور نمینماید، باید متضمن معنی رمزی شمرد. (تو این را دروغ و فسانه مخوان/ به یکسان روشن در زمانه مدان/ ازو چند اندر خورد با خرد/ دگر بر ره رمز معنی برد)
از این گذشته آنچه در نظر حکیم طوس و در فرهنگ عصر او «خرد» خوانده میشد با آن گونه خرد که در عصر ما به رد کردن و نفی نمودن هر چه ماورای ادراک حسی است، میگراید، فاصلهی بسیار دارد و خردگرایی عصر فردوسی را هرگز نباید با خردگرایی مادی و حسی آمیخته به شک و الحاد عصر ما مقایسه کرد.
در عصر و محیط فردوسی، خرد عادی که میزان فهم و الگوی رفتار محسوب میشد، هنوز نه احکام نجوم را نفی قطعی میکرد، نه وجود موجودات غیرعادی چون غول و اژدها و نسناس را مستعبد میدانست و نه فال و رویا را امری که فقط انعکاس دنیای ناخودآگاه ذهنی انسان باشد، تصور مینمود. از سالها قبل از عهد فردوسی، فارابی هم مثل خود وی خواب را با مقولهی وحی و نبوت مربوط میشمرد چنان که در عصر خود وی و تا مدتها بعد بیرونی نیز هر چند احکام نجوم را «ثمرهی علم ریاضی» نمیخواند،باز آن را علم میشمرد و جز کسانی را که در این باره به دروغ و فریب دست میزدند، درخور تخطئه نمییافت. فال و پیشگویی هم در گفت و شنود معروف ابوحیان توحیدی و ابوعلی مسکویه امری که با اقتضای خرد مخالف باشد،تلقی نمیشد و ابن سینا هم رویدادهایی را که خلاف آمد روند طبیعت اشیا به نظر میرسید، مغایر با حکم خرد میشمرد و آنها را به تعبیر خودش در «بقعهی امکان» مینهاد.
اعتقاد به جادو و دعا، اعتقاد به دیو و فرشته و اعتقاد به فال بد و فال نیک، هم در نزد خود فردوسی و شاید در فرهنگ عصر و محیط او، ظاهر بازماندهی از «ثنویت» باستانی ایران بود که عرصهی هستی را آوردگاه خیر و شر و نیروهای وابسته به یزدان و اهرمن تلقی میکرد و تصویر این کشمکش بیوقفه را در ستیز بین دیو و فرشته و در تنازع بین نیرویی که جادو و اهریمن و فال بد بدان مربوط است، با نیرویی که فرشته و یزدان و فال نیک با آن ارتباط دارد، در تخیل می آورد.
به علاوه چون به تصریح شاعر، هر گونه شگفتی را که در این داستانها هست، میتوان به معنی رمزی بازگرداند، وجود این نقلها به هیچ روی با این دعوی که شاهنامه مبتنی بر اندیشهی خرد گرایی به نظر میرسد، مغایر نیست.
اما در مورد جنگ هنوز مشکل باقی است. اگر وجود سیمرغ و اژدها و دیو و جادو را میتوان به معنی رمزی تأویل کرد،در باب جنگ که «دیو خشم» آن را به وجود میآورد و به هر صورت باشد، تجاوز «جنون» به عرصهی خرد و آهستگی است، هر گونه سعی در تأویل جز فرو رفتن در ابهام و اوهام نیست. لیکن در شاهنامه جنگ بر تشفی کینهها یا به خاطر غارت و کسب غنیمت نیست. تقریبن همیشه نوعی دفاع مقدس محسوب است، دفاع از خانه و خاندان، دفاع از حیثیت و شرف و سرانجام دفاع از فرهنگ انسانی در مقابل آن چه آن را به نابودی تهدید میکند. چنین جنگی حتی در رسم و آیین عصر ما نیز، نزد بسیاری با آن چه خرد آن را تایید یا الزام می کند، مغایرت ندارد.
به هر حال نشانههای خرد گرایی در جای جای شاهنامه به قدری است که حاجت به ذکر شواهد ندارد. این که شاعر از همان آغاز کار که به اقتضای نقل تاریخ دربارهی پیدایش انسان در عرصه هستی سخن میگوید و از آفرینش مردم و عالم و ماه و خورشید یاد میکند،سخن را با گفتاری در ستایش خرد سر میکند،تعهدی را که در رعایت مقتضای خردگرایی دارد، نشان میدهد.
اما جهان شناسی اسطورهآمیزی که او با تقریر آن میخواهد خواننده را برای ورود به دنیای شاهنامه – دنیای یک تاریخ حماسه آمیز – آماده نماید، مثل همان دنیای آمیختهای از اسطوره و واقعیت است و البته در ارزیابی آن سهم عقاید زرتشتی و زروانی و نقش مأخذ اصلی کار شاعر را نباید کم اهمیت تلقی کرد. از جمله این که قول شاعر در باب اهمیت خرد، در تمشیت نظام عالم و نشانههای نوعی اعتقاد جبری که در گفتاری وی هست، وجود یک میراث زروانی را در مأخذ وی محتمل میسازد. این همه الزام تاویل به رمز در مورد قصههایی که مضمون آنها با روند طبیعت اشیا مغایرت دارد، در مقدمهی ماخذ اساسی او – شاهنامه ابومنصوری – نیز به نوعی وجود دارد، این نکته را به خاطر مینشاند که بهرهای از آن چه در این جهانشناسی میآید نیز باید از متن ابومنصوری مأخوذ یا بر آن مبتنی باشد. از این قرار التزام به رعایت خردگرایی، حتی قبل از فردوسی در نزد کسانی که درجمع و تدوین شاهنامهها اهتمام داشتهاند نیز مورد توجه بوده است و به آسانی نباید جهان شناسی آغاز شاهنامه را که به هر حال مبتنی بر خردگرایی است، به ضرورت با جریانهای اعتقادی عصر شاعر مربوط ساخت.
یک جلوهی این خردگرایی در کلام فردوسی، امثال حکمت آمیز و مواعظ عبرتانگیز فراوانی است که در سراسر شاهنامه به چشم میخورد. اندرزنامهها نیز که بخشی از بدیعترین نمونههاشان در نقل بزمهای انوشروان و بوذرجمهر آمده است، صورت دیگری از این حکمتهاست. ریشهی آنها هم به ادبیات پهلوی عهد ساسانیان میرسد و حاصل تجارب گذشتههای دور و دراز تاریخ به شمارست. در حقیقت تمام آن چه را که تاریخ باستانی ایران میتوان به انسان بیاموزد،در همین حکمتهای تجربی مجال انعکاس دارد و تمام آنچه امثال جاحظ و ابن قتیبه و سایر نویسندگان عربی نویس اوایل عهده عباسیان «قوم فرس» را به سبب بهرهمندی از آن در خور ستایش مییافتهاند در طی همین سخنان پرمایه پراکنده است و جلوههای گوناگون خردگرایی را در شاهنامه قابل ملاحظه نشان میدهد.
در برداشت جبریانهای که شاعر – و پهلوانان شاهنامه – از انسان و سرنوشت او دارند، جلوههای دیگری از این خردگرایی را میتوان یافت. شاعر هر جا مرگ پادشاه یا فرجام کار پهلوانی را یاد میکند، ناپایداری جهان را به نحو عبرت انگیزی پیش چشم خواننده مجسم مینماید و وی را به تأمل در باب زندگی و دگرگونیهای آن دعوت میکند. فرجام کار جمشید و فریدون، فرجام قصهی سکندر و دارا، سرانجام کیخسرو، اسفندیار، رستم و ... کدام یک از این گونه رویدادها است که خوانندهی شاهنامه را غرق در عبرت، تامل و اندیشههایی که شایستهی حیثیت انسانی است، نمیکند؟
تلقی از دنیا بدان گونه که هست و ناچار باید با آن کنار آمد، رفتار اکثر قهرمانهای شاهنامه را متضمن آرامش و وقاری خردمندانه تصویر میکند و وجود آنها تجسم مناعت و نجابتی میسازد که هیچ چیز بهتر از آن اعتدال و آرامش و گران سنگی ناشی از خردگرایی انسان را تفسیر و توجیه نمینماید. برای این قهرمانان غالباً بیهمانند، هم تلاش برای پیروزی لازمهی حکم خرد محسوب است، هم تحمل سختیهای شکست خرد پذیر به نظر میآید. آن چه نزد خرد مقبول نیست، اظهار بیتابی و ناخرسندی در مقابل سرنوشت است که قهرمان واقعی جز به ندرت آن را در خور شأن خود نمییابد.
از اقتضای این خرد کیشی است که در تمام شاهنامه هر گونه سرپیچی از داد – که خود چیزی جز آیین و فرمان خرد نیست – همواره مجازات خود را به دنبال دارد و این نیز در جای خود قانون تخلف ناپذیر طبیعت و حیات انسانی و لاجرم خرد انسانی در سراسر کارهای عالم ضرورتش را الزام میکند. از اینجا است که سلم و تور به انتقام خون ایرج کشته میشوند و باید کشته شوند. ضحاک با همه گربزیها و چارهگری هایش و افراسیاب با همه دلیریها و زیرکسازیها که دارند، هیچ یک از کیفر بیدادهای خویش در امان نمیمانند و نباید بمانند. حتی رستم و اسفندیار، دو پهلوان محبوب و نجیب دنیای شاهنامه به خاطر لحظههایی که به الزام دیو خشم از حکم خرد سر فرو میتابند، به بادافره سنگین گناهان خویش گرفتار میآیند. جمشید و کاوس دو فرمانروای درخشان و نامآور دنیای باستان هم جریمهی خروج از حد خرد را به محنتهایی که در پایان عمر با آن روبه رو میشوند، میپردازند.
جلوههای گوناگون این خردگرایی در تمام عرصهی شاهنامه موج در موج به چشم میخورد. این گرایش برای فردوسی نوعی میراث دوگانه است، هر دو از خاستگاه فرهنگ وی، مذهب و مأخذ کار. وی نه فقط به سبب گرایش مذهبی خود را به این خرد گرایی متعهد مییابد، بلکه مأخذ یا مأخذ کار او نیز جز در افسانههای شگفت که غیرممکن اما تاویل پذیرند، همه جا این التزام خردپذیری را منعکس میکند. بدین گونه هم طرز فکر شخصی فردوسی شاهنامهاش را یک خردنامهی واقعی میسازد، هم آن چه شاهنامهی وی به مأخذ باستانی و پهلوانی خویش مدیون است، آن را عرصه ی حکمرانی خرد نشان میدهد. تحت تأثیر این خردگرایی استوار و بیتزلزل، فردوسی اسطوره و داستان حماسی را به گونهای از تاریخ تبدیل میکند و حتی به تاریخ رنگ فلسفه میدهد و هر جا که لازم آید، با احاله به رمز و تأویل آن چه در توالی رویدادها فقط بر حسب احتمال «ممکن» به نظر میرسد، به تعبیر ارسطو بر حسب ضرورت ممکن فرامینماید.
این که انگیزه حوداث ارزشهای اخلاقی است و حتی انقلاب کاوه هم که در طرز بیان فردوسی سوز و حرارت دکان او را دارد، یک آشوب بیهدف و یک انفجار مهارناپذیر غرایز ویرانگر و پرخاشجوی عامه باقی نمیماند، آن را مبتنی بر هدفهای بخردانهای نشان میدهد که شایستهی خردگرایی حاکم بر دنیای شاهنامه است.
در کتابی چنین عظیم که بدین سان به نام خداوند جان و خرد آغاز میشود، انسان همه جا صدای «جان» را میشوند که در این جا در عرصهی تنازع برای بقا با هر آن چه انسان را حقیر میکند، کشمکش دایم، دارد. اما فضایی که این صدا طنین نبض حیات را در آن جاودانه میکند، فضای صاف و روشن خرد جاودانه است.
پینوشتها:
- این گفتار برای خوانندهای که با شاهنامه و پهلواناش آشنا است، نیازی به نقل داستانها و ذکر ابیات ندارد. در چند مورد که نقل مصرعها یا اجزای بعضی ابیات خالی از ضرورت به نظر نیامده است، ارجاع به چاپ شاهنامه به کوشش دکتر دبیرسیاقی، تهران، 1371 شده است.
- در متن مقاله به همانندی این سخن با یک عبارت مذکور در مقدمهی شاهنامهی ابومنصوری اشارت شده است: و چیزها اندرین نامه بیارند که سهمگین نماید و این نیکو است چون مغز او را بدانی، تو را درست گردد و دلپذیر آید. (بیست مقالهی قزوینی ج 2/37)
- تفاوت خرد فطری با خرد مکتسب در نوشتههای پهلوی هم سابقه دارد: آسنی خرد و گوشان سرود خرد، یادگار بزرگمهر/ 43. از خرد فطری که نزد مزدیسنا تقریبن مرادف یا ملازم "بهدینی" (= وه دینی، دینکرت / 54) است، در شاهنامه به عنوان بهترین چیزی که ایزد به انسان داده است، یاد میشود. خرد مکتسب از راه «سمع» و دریافت «سمعیات» حاصل میآید و به همین سبب گوشان «سروت خرت» خوانده میشود، در شاهنامه این گونه وصف میشود: که گوش نیوشنده زو برخورد (جلد اول / 2).
- دربارهی طرز تلقی حکما و علمای معاصر یا مقدم بر فردوسی از احکام نجوم و رویا و فال و کارهای شگفت و مغایر با روند عادت، میتوان رجوع کرد به: بیرونی، التفهیم / 316 (راجع به تنجیم و احکام نجوم) // فارابی، آراء اهل المدینه الفاضله / 53- 47 (درباب رویا و نبوت) // ابوعلی مسکویه و ابوحیان توحیدی، الهوامل و الشوامل مسأله 83/ 200 (دریارهی فال و تطیر) // ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، بخش الهیات، نمط عاشر 3/ 418 (درباب رویدادهایی که خلاف روند طبیعت به شمار است و آنها را نفی نباید کرد و باید در «بقعهی امکان» گذاشت).
- شباهت این سخن فردوسی که خرد را بهترین دادهی ایزد میخواند و همچنین بین این گفتهی او که خرد را در «هر دو سرای»، «دست گیر» انسان میخواند (خرد دست گیرد به هر دو سرای «جلد اول / 2») با دو عبارت تقریبن همانند در رسالهی پهلوی دانا و مینوی خرد که یک متن زروانی محسوب است، گرایش جبری شاهنامه را که مغایر با اعتقادات قدری گونه معتزلی شخصی اوست، توجیه میکند و از تعهد شاعر در نقل محتوای متن حاکی است. دو عبارت مزبور در ترجمهی فارسی این رساله بدین گونه است: از همه نیکیهایی که به مردمان رسد، خرد بهتر است زیرا که گیتی را به نیروی خرد میتوان از آن خود کرد (مینوی خرد، ترجمهی دکتر احمد تفضلی / 4). برای نمونهی دیگر از گرایش زروانی در شاهنامه رجوع شود به نامهی رستم فرخ زاد به برادرش (شاهنامه جلد 5 / 17 – 2511).
- برای متن و ترجمهی تعدادی از اندرزنامههای پهلوی که قسمتی از میراث باستانی خردگرایی شاهنامه را نشان میدهد، از جمله رجوع شود به مجموعه مقالات استاد ماهیار نوابی 1/407 همچنین مقایسه شود با رسالهی پهلوی: اپرخیم و خرت فرخ مرت، نشر کانگا (Kanga)، بمبئی 1953
- درباب تعبیر ارسطو و اختلاف بین آن چه بر حسب احتمال ممکن است و آن چه بر حسب ضرورت ممکن مینماید، رجوع شود به کتاب او در فن شعر.
شهرزاد گرامی از اینکه با این نوشتار بر این همخوانی دوستانه و مهربانانه آغازین شگرفی را تدارک دیدی بسیار به این جمع رونق دادی.
از دوستان گرامی فلورا، درویش ، نیره، ، شقایق،سروی و محسن که صمیمانه در گفتگوها شرکت می کنند بسیار سپاسگزارم.
باآرزوی شادی و تندرستی همه ی دوستان
نمی دانم قبلن هم این را گفته و نوشته ام یا نه. ولی یکبار دیگر هم می گویم و می نویسم. و آن این که من این مقدمه ای که شاهرخ مسکوب در کتاب رستم و اسفندیارش نوشته خیلی دوست می دارم. هر جا هم که متنی و مقاله ای از شاهنامه می بینم به یاد این متنی که در زیر می نویسم می افتم.
***
نه هر گز مرد ششصد ساله ای در جهان بوده و نه رویین تنی و نه سیمرغی، تا کسی را یاری کند. اما آرزوی عمر دراز و بی مرگی همیشه بوده است و در بیچارگی امید یاری از غیب هرگز انسان را رها نکرده است.
نه عمر رستم واقعیت است و نه رویین تنی اسفندیار و نه وجود سیمرغ، اما همه حقیقت است و این تبلور اغراق آمیز آرمانهای بشر است در وجود پهلوانانی خیالی. زندگی رستم واقعی نیست. تولد و کودکی و پیری و مرگ او همه فوق بشری و یا شاید بتوان گفت غیر بشری است. ولی با این همه مردی حقیقی تر از رستم و زندگی و مرگی بشری تر از آن او نیست. او تجسم روحیات و آرزوهای ملتی است. این پهلوان، تاریخ -آنچنان که رخ داد- نیست ولی تاریخ است آن چنان که آروز می شد. و این تاریخ برای شناختن اندیشه های ملتی که سالهای سال چنین جامه ای بر تصورات خود پوشاند بسی گویاتر از شرح جنگها و کشتارهاست........
پروانه جان
شما همیشه شرمندهام میکنید. کار خاصی نکردم.
از مهربانی شما و همهی همراهان خوب پرواز پروانه بسیار سپاسگزارم
من قبلن این نوشته را نخوانده بودم و بی اغراق بسیار لذت بردم از خواندنش ،
دست مریزاد شهرزاد گرامی ...
--------------------------------
قسمت هایی از این نوشته را برای خودم سیو کردم تا باردیگر بخوانمش.
در این قسمت :
"اگر جان تحت حکم خرد نباشد،
جان انسانی نیست، جان حیوانی است
و تکاپوی او در عرصهی هستی نه حماسه میآفریند و نه تاریخ"
انگار جان ِ مطلب درست و گویا و به جا ، آورده شده است .
-------------------------------
این که تلقی عصر ما از خرد با عصر فردوسی از خرد به سبب برداشت هایی که از وقایع ماورایی یا حسی می شود متفاوت است ؛
فکر می کنم برمی گردد به زمان نگارش این نوشته ، می دانیم که حالا دیگر خیلی از باور نکردنی ها با فرمول حتا ، اثبات می شود .
-----------------------------
ِ سبب ِ جنگ های شاه نامه از زبان دکتر زرین کوب ؛ برایم خواندنی بود .
نه برای تشفی کینه ها و یا کسب غنیمت که برای دفاع از خانه و خاندان و فرهنگ که پس با خرد مغایرت ندارد .
فکر می کنم این قسمت خیلی جای بحث دارد .
----------------------------
ببخشید که این قسمت را بازنویسی می کنم :
"تلقی از دنیا بدان گونه که هست و ناچار باید با آن کنار آمد،
رفتار اکثر قهرمانهای شاهنامه را متضمن آرامش و وقاری خردمندانه
تصویر میکند و وجود آنها تجسم مناعت و نجابتی میسازد
که هیچ چیز بهتر از آن اعتدال و آرامش و گران سنگی ناشی از خردگرایی
انسان را تفسیر و توجیه نمینماید. برای این قهرمانان غالباً بیهمانند،
هم تلاش برای پیروزی لازمهی حکم خرد محسوب است،
هم تحمل سختیهای شکست خرد پذیر به نظر میآید.
آن چه نزد خرد مقبول نیست، اظهار بیتابی و ناخرسندی در مقابل سرنوشت است
که قهرمان واقعی جز به ندرت آن را در خور شأن خود نمییابد "
چقدر آرامش بخش است ! نه؟
کامنت آقای محسن جالب بود
چون ندیدند حقیقت ، ره افسانه زدند ...
به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه بر نگذرد
خرد بهتر از هر چه ایزد بداد ستایش خرد را به از راه داد
کسی کش خرد باشد آموزگار نگه داردش گردش روزگار
خرد مرد را خلعت ایزدی است ز اندیشه دور است و دور از بدی است .
*************
ازو شادمانی و زویت غمی است و زویت فزونی و زویت کمی است
بد و نیک بر ما همی بگذرد نباشد دژم هر که دارد خرد
************
نخستین نشان خرد آن بود که از بد همه ساله ترسان بود
بداند بد ونیک مرد خرد بکوشد به داد و بپیچد ز بد
چنان دان که هر کس دارد خرد به دانش روان را همی پرورد
*************
خردمند باید که باشد دبیر همان بردبار و سخن یادگیر
مگرد ایچ گونه به گرد بدی به نیکی گرایی اگر بخردی
**********
خردمند و بینا دل آن را شناس که دارد ز دادار یزدان سپاس
بترس از جهاندار یزدان پاک خرد را مکن با دل اندر مغاک
به نام خداوند خورشید و ماه که دل را به نامش خرد داد راه.
**********
سخن چون برابر شود با خرد روان سراینده رامش برد
*************
خرد جوید آکنده راز جهان که چشم سرما نبیند نهان
********************
اما خرد گرایی و تعقل گرایی چیست؟ آیا خرد گرایی، در راه معرفت و شناخت، گزینه ایست که انسان را از حقیقت گرایی مطلق وا میدارد؟ با کدام بینش فلسفی می توان به شناخت و معرفت رسید؟ دکارت، اسپینوزا، و گوتفرید لایبنیتز ، افلاطون و هگل اصالت عقل و خرد گرایی را چگونه می دیدند؟ و در نهایت فردوسی ِ خرد گرا، با چه دید گاهِ فلسفی، به مسایل ِ زمانه ی خود می اندیشید؟
ضمن سپاس از شهرزاد که دوباره مجال اندیشیدن به این یادداشت گرانسنگ از استاد دوست داشتنی فرهنگ و ادب و تاریخ وطن - زرین کوب - را فراهم آورد، می خواستم بار دیگر از منظر این جمله:
«اگر جان تحت حکم خرد نباشد، جان انسانی نیست، جان حیوانی است و تکاپوی او در عرصهی هستی نه حماسه میآفریند و نه تاریخ. »
به نقد حماسه های منظوم در شاهنامه بپردازم.
رستم، آنجا که برای گذر از هفت خوان مجبور به مواجهه با دیو خون آشام و پرهیبت می شود؛ نخست او را از خواب بیدار می کند و آنگاه به جنگ او می رود؛ زیرا بر این باور است که حتا در مبارزه با خون آشام ترین دشمنان هم نباید "اصول" را فدای آرمان کرد. او خردمندانه به همه ی ما می آموزد که "هرگز هدف، وسیله را توجیه نمی کند." و این به درستی یک حماسه بود.
.
.
اما در ماجرای قتل سهراب به دست پدر، به نظرم اصلاً حماسه ای در کار نیست! زیرا رستم، برای نجات ایران از شر توران، به فرزندش نیرنگ می زند؛ یعنی از قضا هدف، وسیله را توجیه می کند!!
در صورتی که خردمندی آن بود که با گفتن حقیقت به فرزندش و با توجه به شیفتگی سهراب نسبت به پدرش، او را با خود همراه ساخته و توان سپاه ایران را دو برابر کند.
راستی چرا فردوسی اینگونه داستان را رقم نزد؟!
.
.
درود ...
ببخشید ...
نامم در کامنت قبلی جا ماند ...
من کامنت ها را دیدم. با آقای درویش موافقم. به نظر من هم در درگیری رستم و سهراب سهم بزرگی از فاجعه این تراژدی بر گرده رستم است. اولین باری که با این بخش از شاهنامه آشنا شدم در سفری کوتاه و در کودکی؟ نوجوانی؟ با خانواده به تبریز بود و در فیلمی هندی بود. به نام رستم و سهراب. اگر بدانید آقای درویش که من چقدر آن شب در هتل؟ نه. مسافرخانه. آن وقت ها نامش این بود. بعد ها شد میهمان پذیر و ..... اینا. بر رستم خشم گرفتم. من با آن کودکی، نوجوانی، فکر می کردم که خب چرا سهراب که این همه از رستم پرسید، رستم نامش را نگفت؟ هیچ وقت رستم را در قتل سهراب نمی بخشم. اردات من به این حضرت به جای خود. ولی این جای کار کمی که نه، خیلی می لنگد.
درود بر محسن عزیز ...
راستش من بیشتر از حرکت رستم؛ در شگفتم که چرا در طول این هزار سال همه خواسته اند یه جوری اقدام رستم را به وطن پرستی او ربط داده و از این جدال شرم آور یک اسطوره بسازند؟!
.
رستم با آن هیبتی که فردوسی عزیز و خردمند برای ما به تصویر کشیده؛ بی شک از سرآمدگان پهلوانان ایرانی است. اما مانند هر پهلوانی گاه اسیر هوا و هوس یا غرور کاذب شده و راه را به خطا رفته است.
و فردوسی با خردمندی تحسین برانگیزی گذاشت تا رستم اشتباه کند؛ برای آن که به جوان ایرانی بفهماند که او هم از جنس توست و می تواند الگویت باشد.
سرفراز باشی.
سر منو دور دیدین!
عوضش من هم هفته دیگه نیست؛ می توانید تلافی کنید!
درود ...
و فردوسی با خردمندی تحسین برانگیزی گذاشت تا رستم اشتباه کند؛ برای آن که به جوان ایرانی بفهماند که او هم از جنس توست و می تواند الگویت باشد .
این نکته برایم تازگی داشت و بسیار قابل مکث ... ممنون آقای درویش .
درود بر فرناز گرامی و سپاس از توجه شما ...
در این نشانی هم با پروانه و دیگر دوستان زد و خوردهای محترمانه ای داشته ایم:
http://i.darvish.info/archives/1085
با سپاس از یاران... من هنوز نتوانستم این پست را بخوانم. خواستم از شهرزاد گرامی عذرخواهی کنم.. حتما این پست را ارج خواهم نهاد و خواهم خواند...
1-شهرزاد گرامی! به خاطر بازتاب این نوشتار ارزشمند تو را سپاس.
2-خرد... خرد... خرد... کاش در این مجال به پرسش فریدون گرامی برگردیم و بیشتر فکر کنیم. به راستی خردورزی با این همه تاکید در گفتار فردوسی بزرگ چگونه تعبیر و تفسیر می شود و فلسفه مبنایی او چیست. به نظرم این مقوله بحثی مبنایی است که در این دوره ارزشمند شاهنامه خوانی باید مدام در تیررس اندیشه همه ما باشد و به آن پاسخ دهیم . به بیانی دیگر سوال همیشگی ما رد طول شاهنامه خوانی است و نمی توان الان پاسخ قاطع و کاملی به آن داد و همان پاسخ را برای ادامه کار در نظر گرفت.
3-شیوه رویارویی رستم با سهراب بحث بسیار مهم و ارزشمند و در عین حال جذاب و شیرین است که جای حرف زیادی دارد. ولی پیشنهاد می کنم دوستان فرهیخته و دغدغه مندما اجازه دهند مسیر به روال خود پیش رود و ما همگی با هم با جریان شاهنامه پیش رویم و در طول این راه زوایایی که ممکن است برخی از ما "که همانند من شاهنامه را جسته و گریخته و در این کوتاب و آن کتاب و بریده بریده خوانده اند"آن راندیده ایم و با آن آشنا نیستیم یکسان روشن شود و به رستم برسیم و بااو نبردها کنیم تابه ماجرای رستم و سهراب برسیم و آن گاه بر سر آن به مباحثه بپردازیم. ولیراستش را بگویم این قدر این قسمت شیرین است که دل کندن از آن سخت است ولی در پسش گرفتن شیوه معینی در بحث به فراگیری موثر کمک بیشتری می کند. البته به گمان بنده.
تا نظر دیگر دوستان چه باشد؟
راستی خواستم بگویم از دیدگاه من نماد قدرت " خرد" است.و جالب بود برایمکه در پی نوشت ها آمده است:"از همه نیکیهایی که به مردمان رسد، خرد بهتر است زیرا که گیتی را به نیروی خرد میتوان از آن خود کرد". در این عبارت میل بشر را برای گرفتن گیتی می بینید... کاش مجال بحث بر یر قدرت خواهی انسان بود...