هجوم ترکان و خرابی ایران و در هم پاشیدن خانمان ها و به خون غلطیدن جوانان ، همه محصول مستقیم بیداد گری گشتاسپ است و رفتار جفا کارانه اش با اسفندیار.
اسفندیار پس از رها شدن از بند وقتی به گُرَزم می رسد
"با مشاهده پیکر به خاک افتاده گرزم بد نیتی که او را موجب زجر و گرفتاری خود می پنداشت به یاد توطئه ها و بلند پروازی هایش افتاد.
چنین گفت کشته با اسفندیار//که ای مرد نادان بد روزگار
نگه کن که دانای ایران چه گفت// بدانگه که راز بگشاد از نهفت
که دشمن که دانا بود به زدوست// ابا دشمن و دوست دانش نکوست
بر اندیشید آن کس که دانا بود// به کاری که بر وی توانا بود
ز چیزی که افتد بر او ناتوان// به جستنش رنجه ندارد روان
از ایران همی جای من خواستی//بر افکندی اندر جهان کاستی
ببردی ازین پادشاهی فروغ//همی چاره جستی به گفت دروغ
بدین رزم خونی که شد ریخته// تو باشی بدان گیتی آویخته
بادرود
خسته نباشید
با اون قسمت دشمن دانا به از دوست نادان واقعا موافقم
من خودمم اینو حس کردم
آدم وقتی علم چیزیو داشته باشه دیدش نسبت به مثایل بازتره
تو 2بیت اخر فکنم مربوط به دروغ گفتن بود
به عقیده ی من سر چشمه تمام مشکلات دروغ یا یه جوری به اون ربط داره
البته این عقیده رو 2500سال قبلم بزرگی فهمیده بود
برایه همینم در این باره زیاد توصیه می کرد
مرسی
خیلی جالب بود
بدرود
درود بر مازیار جوان با صفای بیشه سر
همان گونه که خود بهتر می دانی گرزم نزد پدرشان گشتاسب از اسفندیار به دروغ بدگویی کرده بود اسفندیاری که دشمن را شکست داده بود و سپس به گسترش دین بهی پرداخته بود را در غل و زنجیر در قلعه ای زندانی کند. درست می گویی اینجا اسفندیار به گرزم می گوید دشمن دانا به از دوست نادان
بهتر می بینم پاسخ ات را با نوشته ای از این کتاب که به گفته ی خود سعیدی سیرجانی(یادش گرامی و زنده) نقالی است بیاورم:
«سخنان حکیمانه ای که فردوسی بر زبان اسفندیار نهاده است ، زبان حال همه ی شایستگان مظلومی است که بر اثر خباثت فرو مایگان گرفتار بند و زنجیرند. اغلب فجایع تاریخی محصول جاه طلبی های دیوانگان بوده است و چاپلوسی های فرومایگان مردم فریب.
اینانند که برای جلب عنایت صاحبان قدرتان از هیچ دروغ و جنایتی روی نمی گردانند و برای حفظ موقعیت بیش از استحقاق خویش ملت و مملکتی را به خون و آتش می کشند.
بد بخت ملتی که که سرنوشت خود را در پنجه ی خونبار وجود سراسر عقده ی بی پروایی نهد که ندیمان بی تقوایش او را به درکات سقوط و انحطاط می کشانند، و بد عافیت فرمانروائی که دل به سخن دروغزنان وقاحت پیشه سپارد و رای تباه آنان را در امر مملکت داری دخالت دهد.»
درود بر شما... خسته نباشید گمان کنم خواندن بیچاره اسفندیار به آخر رسید... مشتاقم من هم بخوانم ... استفاده کردم بانو!
خیر هنوز به پایان نرسیده است ولی همین قسمتش را در خور نوشتن دیدم.
بر خلاف گذشته این روزها هر کتابی را نمی توام بخوانم .
با درود فراوان بر شما
درود بر شما... با آرزوی خرد ناب منتظرتان هستم...
خرد ناب:
http://www.4shared.com/file/118711252/34ffc5c0/Movie.html
http://www.4shared.com/file/118736853/a9781b59/MOV00008.html
تاریخ ایران زمین گویی تکرار می شود. اسفندیار نباید مقابل رستم قرار می گرفت. رستم و اسفندیار هر دو شایسته بودند تا برای پایداری ایران زمین بمانند. اما خدعه حاکمان این دو را روبروی هم قرار داد و رستم ناچار شد تیر بر چشم اسفندیار فرود آورد. تاریخ ایران زمین تکرار می شود پروانه عزیز
حسام گرامی
امیدوارم در این تکرار قدمی به پیش بگذارد.
داستان رستم و اسفندیار داستان جنگ پادشاهی و پهلوانی و یا نماینده حکومت(اسفندیار) و مردم(رستم) بود و باید رستم برنده می شد و این از والا بودن داستان رستم و اسفندیار است.
البته به گفته ی سعیدی سیرجانی:«بیچاره اسفندیار»
از خوانندگان همیشگی وبلاگت هستم .
واقعا ... چه تاریخی ... چه شعری ... خستگیم در رفت . ممنون !
واقعا شرح حال امروز ایران رو توی شعری که انتخاب کردی می شه خوند.
نبرد اسفندیار و رستم کاملا جوانمردانه بود و رستم به عنوان قهرمان پارسی باید پیروز می شد . فردوسی از دین و اعراب خیلی بدش میآمده و توی شعرهاش هم این هست. برای زنان ایران هم شعری گفته در این زمینه.