یه ماشین پیچید جلوشون ،شوهره بهش راه نداد وقتی هم از کنارش رد می شد به راننده اون ماشین گفت: بی شعور.
راننده عصبانی شد و از ماشین پیاده میشه . شوهره هم میره پایین زن از پشت شیشه ماشین نگاه می کنه می بینه یه کمی واسه هم شاخ و شونه میکشن و مرد میاد میشنه تو ماشین می بینه شلوارش خیس شده دست میزنه به زنش با تعجب میگه: خون!
از ماشین پیاده میشه میره سراغ راننده اون ماشین با تعجب میگه :تو پای منو چاقو زدی؟!
راننده با قلدری میگه:بله که زدم ..تو قلبتم میزنم..
چاقو رو در میاره میزنه تو قلب شوهرش.
زن سراسیمه پیاده میشه و آخرین کلمه های زندگیشو به آرامی به زنش میگه:مراقب بچه ها باش.