نبرد چای

 

 


یک استاد تشریفات چای در ژاپن باستان اتفاقابه یک نظامی، آن گونه که باید احترام نگذاشت . او فورن بابت این کم توجهی اش پوزش خواست .ولی سرباز به تندی، برای تلافی ،او را به یک دوئل با شمشیر فراخواند . استاد چای که تجربه ی نبرد با شمشیر را نداشت ، از پیشوای ذنی که در شمشیرزنی صاحب سبک و نام بود ، راهنمایی خواست، پیشوای ذن نمی توانست به او کمکی کند، اما توجه به این نکته که، استاد پذیرایی با چای چگونه با تمرکز وآرامش مراسم چای را به اجرا در می آورد به او گفت:" فردا در هنگام جنگ تن به تن با سرباز، سلاحت را بالای سرت نگه دار، به گونه ای که آماده ی ضربه زدن هستی ، و با همان تمرکز و آرامشی با او روبرو شو که هنگام اجرای مراسم چای داری".
روز بعد در زمان و مکان مقرر برای مبارزه ،استاد آن پند را بکار بست.افسر در حالی که خودش را برای ضربه زدن آماده کرده بود، برا ی زمانی طولانی به چهره متمرکز اما آرام استاد چای نگاه کرد. بالاخره سرباز شمشیرش را غلاف کرد ، از این گستاخی خود پوزش خواست و بدون هیچ جنگی میدان را ترک کرد .
 
 
 
A master of the tea ceremony in old Japan once accidentally slighted a soldier. He quickly apologized, but the rather impetuous soldier demanded that the matter be settled in a sword duel. The tea master, who had no experience with swords, asked the advice of a fellow Zen master who did possess such skill. As he was served by his friend, the Zen swordsman could not help but notice how the tea master performed his art with perfect concentration and tranquility. "Tomorrow," the Zen swordsman said, "when you duel the soldier, hold your weapon above your head, as if ready to strike, and face him with the same concentration and tranquility with which you perform the tea ceremony." The next day, at the appointed time and place for the duel, the tea master followed this advice. The soldier, readying himself to strike, stared for a long time into the fully attentive but calm face of the tea master. Finally, the soldier lowered his sword, apologized for his arrogance, and left without a blow being struck.

 

 


People's reactions to this story:

"Peace and tranquility are sometimes more powerful and intimidating than anything else."

"The tea master showed great courage. That's what stopped the soldier."

"The soldier bowed to the tea master because he had a higher level of confidence."

"If you are perceived as competent and able, you will be considered an equal."

"The story seems to suggest that it is the appearance of the tea master that deters the attack. He looks calm and confident, but it's an illusion. Simple illusions can defeat enemies."

"If you look like you know what you are doing, people will not think otherwise. Where I work all of the supervisors park inside the gate while everyone else parks outside. But if you act like you're SUPPOSED to be inside the gate and drive right through, the security guards won't stop you! It's a matter of confidence."

"All that we ask others to give us we already possess."

"Each of us possesses certain skills, but none of us possesses all skills."

"There is nothing to fear but fear itself."

"I like this story because it demonstrates how you can do things you never thought you could - like face death."

"I really thought the soldier would fight anyway! But I guess people in Japan think differently than we do. Maybe they are more able to see bravery in others, and even step back to swallow their pride."

"I don't like this story because it's not realistic. If you stand your ground and show others you are not afraid, they won't necessarily leave you alone. You might get shot! Hey, I live in the city! What can I tell you."

"Good overpowers evil."

"This reminds me of the movie Star Wars. Oby just stands there and lets Darth Vader
strike him down. But as a result, Oby becomes even more powerful than before."

"Musashi Kensei once said something like: 'Underneath the upraised sword you tremble at the gate of hell. But advance fearlessly and there you find heaven.'"

"Seems like some kind of assertiveness training that failed."

"Maybe the tea master's quiet determination made the soldier see that a fight was not
necessary. It moved him to see the master's intrinsic worth and to accept the apology
that the master had offered."

"The actions that one performs daily may actually be special skills that only others truly
see in you. These skills are an extension of who you are. Maybe that's what the soldier
suddenly realized about the master."

"It's not easy showing kindness in the face of hostility. But kindness does win over
anger. The other person comes away with a changed heart."

"You can't control other people's actions, only your own actions and your own state of
mind. This is what stopped the soldier. He couldn't control his own mind, but he saw
that the tea master could."

"I like that the tea master didn't try to control what would happen. He just accepted the
situation and whatever outcome might result. That's true wisdom. That's what the
soldier noticed."

نظرات 7 + ارسال نظر
پروانه چهارشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 12:14 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

جنگجویی که نجگید اما شکست خورد
نصرت رحمانی
.

البته این داستان هیچ ارتباطی به این شعر وزین ندارد از خواندن این داستان به یاد این شعر افتادم و با خودم گفتم این جنگجو کجا و آن جنگجو کجا !!!

البته برای استاد چای نوشت:
جنگجویی که نجنگید اما پیروز شد.

..
اعتماد به نفس عجب قدرتی دارد !!

پاتوق گورکن ها چهارشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 12:40

سلام کتاب ذن در هنر شمشیر زنی رو پیشنهاد می کنم.

پاتوق گورکن ها چهارشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 12:41

سلام کتاب ذن در هنر چای رو پیشنهاد می کنم.

پاتوق گورکن ها چهارشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 12:42

تمرکز جهان را سوی خود می کشد و تشویش جهان را می راند.

شهبارا شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 00:33 http://www.shahbara.blogfa.com

سلام . همیشه مطالب وبلاگ تان را می خوانم دوست عزیز و قدیمی . دل ام تنگ تان شده است . به خانواده ی گرامی و همسر بزرگ و مهربان سلام برسانید . به امید دیدار .

سلام
و بسیار سپاسگزارم. همسرم همیشه خبر شما را می گیرد و هر چند وقت یک بار میگه شماره تلفن شهبارا کجاست؟ چرا بهش زنگ نمی زنی؟ راست میگه همش تقصیر من هست.

ما همیشه منتظر دیدار شما هستیم

محسن شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 22:11 http://after23.blogsky.com/

جمله جنگجویی که نجنگید اما شکست خورد مرا به یاد جمله ای دیگر انداخت که اینروزها روی در و دیوار محل کارمان چسبانده ام.
آنکه می جنگد ممکن است شکست بخورد ولی آن که نمی جنگد شکست خورده است.
جمله از کیست نمیدانم ولی به نظرم دور از واقعیت نیست. هر چند از
جنگجویی که نجنگید اما شکست خورد به شخصه خیلی خوشم میاید.

این قسمتی از شعر معروف نصرت رحمانی با نام " انهدام" است:

آغاز انهدام‌ چنین‌ است‌

اینگونه‌ بود آغاز انقراض‌ سلسله‌ مردان

یاران

وقتی صدای حادثه‌ خوابید

بر سنگ‌ گور من‌ بنویسید

یک‌ جنگجو که‌ نجنگید

اما... شکست‌ خورد


.
راستی شما بر در دیوارمحل کارتان شعار می نویسید؟

محسن یکشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 17:08 http://after23.blogsky.com

نمی نویسم. پرینتش را می چسبانم. البته گاهی که از جمله ای خوشم بیاید. البته توی شبکه هم انانس میکنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد