Empty Your Cup
A university professor went to visit a famous Zen master. While the master quietly served tea, the professor talked about Zen. The master poured the visitor's cup to the brim, and then kept pouring. The professor watched the overflowing cup until he could no longer restrain himself. "It's overfull! No more will go in!" the professor blurted. "You are like this cup," the master replied, "How can I show you Zen unless you first empty your cup."
People's reactions to this story:
"You cannot learn anything if you already feel that you know."
"Preconceived ideas and prejudices always prevent us from seeing the truth."
"You should open your mind before you open your mouth."
"The master is trying to tell him to ease back and relax. The professor is too anxious about the whole thing."
"Some people want to be taught everything in one sitting. It's not possible."
"This story proves to me that you have to unlearn before you can learn."
"We shouldn't get too wrapped up in one aspect of life. If we do, we close ourselves off to new experiences."
"Even though you may be full of knowledge, you should always be open to the fact that there is still more to learn."
"I bet the master did that just to shut the professor up!"
"If you want to learn, you have to shut up and LISTEN for a change."
"We should be open to the views of others, and accept them as their own. Treat each opinion individually, and don't just add it to your own."
"Sometimes another person has to catch you with your guard down in order to teach you something."
"The professor's understanding of Zen is too intellectualized. The master is trying to point him towards a more intuitive understanding . If you're too intellectualized about ANY subject, often you miss the boat."
"I would tell this story to anyone who believed something about me that was untrue."
"I think the master was trying to show him that when you can no longer take it is time to give - and you must sometimes give in order to receive."
"This professor probably doesn't really believe in Zen. His prejudices are preventing him from seeing clearly. This is what the master is trying to show him."
"Too much of anything is just too much!"
"I don't think the professor's reaction indicated that he had a closed mind. It was perfectly normal. Wouldn't you do the same if someone was spilling tea all over the place?"
اگر مایلید وبلاگ شما مورد بررسی قرار گیرد
یا علاقمندید تا در بحث های ما شرکت کنید:
http://naghdeweblog.blogsky.com/
منتظر شما هستیم.
با سلام ...به پروانه ی گرامی
.....................................
اگر بنو یسم که این روزها بیشتر مطالب وبلاگ ات ..عالمانه تر شده است..چیزی را به اغراق ننوشتم..و خوشحال ام که دور از احساسات سطحی ..که بعضی از وبلاگ های(((( ایرانی)))) را پوشانده ..به سمت و سوئی وبلاگ ات دارد پیش می رود که من بشخصه لذت می برم..و مطمئن باش تعریف و تمجید من بی سبب نیست همانطوریکه پرتو نوری علاء در مورد وبلاگ من اینگونه نوشته و من تازه می فهمم..که دور از هر گونه دوپینگ ..حرکت کنم یاد بگیرم و در واقع لذت ابتدای اش را و آخرش را خودم ببرم..
....................
((مردم به این داستان واکنش به نوعی عکس العمل نشان می دهند.)).خواندنی و گیرا بود
اما به نظر من می توانستی این متن را در سه قسمت بنویسی آنهم برای هضم بهتر هر مخاطبی ..که می دانی این روز ها فرصت را با ید در بازار آزاد آنهم با دلار و یورو خریداری کنی...درضمن به گمان من بعضی از سطرها ی نوشته شده را در کار نوشتن ناقص نوشتی منبا ب مثال ...
I bet the master did that........اگر اشتباه می کنم در این مورد برای من بنویس...
.........................
و اما...شاملوی بزرگ از محمد حقوقی و بیشتر آنهائی که به تالیف و به نوعی به گرد آوری اشعارش در واقع اهتمامی داشتند درخواست می کرد که عین متن و دست نوشته ام را بنویسید..
در وبلاگ فریدون دیدم که نوشتی
نامت سپیده دمی ست که بر پیشانی آفتاب می گذرد
.....
نام ات سپیده دمی ست که بر پیشانی ی آسمان می گذرد
......
باقی بقای شما.....
سلام بر شما رامین گرامی
خوشحالم که مطالب وبلاگ را می پسندی.
دنیای وبلاگ نویسی هم عینا جامعه ی واقعی است شاید واقعی تر از جامعه ی واقعی ، بنا براین همه نوع وبلاگی در این جامعه ی اینترنتی یافت می شود. در واقع به پشتوانه ی وجود فریدون گرامی دست به ترجمه ی داستان های ذن زدم تا شاید کار بسیار کوچکی در جهت مطالعه ی بیشتر فرهنگ بشر انجام داده باشم. درست می گویی لذت اول و آخرش را خودم می برم. هیچگاه مطلبی را برای جمع کردن کامنت ننوشته ام ولی از اینکه دوستان "فرصت" بیابند و در بحث ها شرکت کنند مرا بسیار خرسند می نمایند.
.
در مورد کامنتی که خودم در همین ستون نوشتم در واقع از سایت دکتر سولر کپی شده . این دفعه تصمیم گرفتم این قسمت از این کتاب الکترونیکی را هم به اینجا منتقل کنم. قبلا این کار را نکردم گفتم شاید روی نظرات اثر بگذارد ولی فکر می کنم بد نباشد که reaction ها را هم در اینجا بیاورم. می بینی رامین گرامی انسان ها در روی کره ی زمین چقدر فکرشان و آیین زندگیشان در اصل نزدیک به هم هستند.
...
شعر شاملو در پرستو:
این شعر که در واقع مرثیه ی شاملو برای فروغ است را انتخاب و از جایی کپی و در آنجا پیست کردم من از درست آن اطلاع نداشتم اگر این طور هست که شما می فرمایید ، ممنون که تاکید کردید چون همه ی شاعران دوست دارند که اشعارشان درست نقل شود.
.
با سپاس از توجه شما
o straight pen"proceed in the way of truth
and despite a sore heart'tell the truth
if you are beheaded for telling the truth
be sincere and frank with an enemy and friend
.....
دنباله سخن استاد : آنچه در ذهن داری معنا نیست لفظ است.
درود بر بانو پروانه
بار ترجمه با روایت متن اصلی /کاملن همخوانی دارد . دست مریزاد