بایزید بسطامی

  سلطان العارفین بایزید بسطامی در یکی از حجهایش بر بالای عرفات ایستاده بود که نفس اش او را گفت: ای بایزید ، کیست که مانند تو چهل پنج بار حج کرده و ده هزار بار قرآن را ختم  نموده باشد.

شیخ در همانجا صدا زد : کیست که صواب چهل پنج حج را به گرده نانی بخرد؟

مردی جواب داد : من می خرم.

گرده نان را به بایزید داد و شیخ بسطام آن نان را جلوی سگی انداخت و گفت: بخور ای نفس که من حجی نمی خواهم چون اوست که گرد من می گردد.


 

بایزید بسطامی

Empty your cup

فنجانت را خالی کن
داستان های ذن 20

پروفسور دانشگاه به ملاقات یک استاد ذن رفت. در حالیکه استاد به آرامی مشغول پذیرایی با چای بود ، پروفسور در مورد ذن صحبت می کرد. استاد فنجان مهمانش را لبریز از چایکردو همانطور به ریختن ادامه داد . پروفسور سرریز شدن فنجان را تماشا می کرد تا جایی که بیشتر از آن نتوانست جلوی خودش را بگیرد با عجله گفت :" بسه ! لبریز شد!"ـ
استاد پاسخ داد:" چگونه می توانم به شما ذن را نشان دهم مگر اینکه شما ابتدا فنجان خود را خالی کنید"ـ


Empty Your Cup
A university professor went to visit a famous Zen master. While the master quietly served tea, the professor talked about Zen. The master poured the visitor's cup to the brim, and then kept pouring. The professor watched the overflowing cup until he could no longer restrain himself. "It's overfull! No more will go in!" the professor blurted. "You are like this cup," the master replied, "How can I show you Zen unless you first empty your cup."

 

مولانا

این موضوع را معلممان داده بود:

به نام حضرت دوست

موضوع انشا:ابیات زیر را با پرواز دادن پرنده های اندیشه وخیال در بیست سطر توضیح داده و شرح فراق انسان از اصل خودش بیان کنید:

روزها فکر من این است و همه شب سخنم

که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

از کجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود

به کجا میروم ؟ آخر ننـُمایی وطنم

مرغ ِ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک

دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم

من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم

آنکه آورد مرا باز بَرد در وطنم

 روزها وشب های زیادی است که به این موضوع فکر می کنم و در باره ی آن با دیگران سخن می گویم که چرا از حال و هوای دل خودم و آن چه که خواسته ی واقعی من است و مرا تاسر حد کمال خشنود می کند غافل و ناآگاه هستم و نمی دانم چه چیزی خشنودی و رضایت متعالی می باشد.

می اندیشم از کجا آمده ام که ظاهرا از نیستی آمده ام. در حالی که در این دنیا نبودم پا به هستی گذاشته ام. برای چه به این دنیا آمده ام؟  از آمدن من به این دنیا چه هدفی است؟ در پایان به کجا می روم؟ ای خداوند وطن نهایی من را به من نشان نمی دهی؟می دانم که جایگاه اصلی من بهشت برین بوده است همچنان که اولین انسان حضرت آدم و حوا در بهشت بوده اند و بر اثر ماجرای خوردن میوه ی ممنوعه که وسوسه ی شیطان باعث آن بود از بهشت بیرون رانده شده اند و به این عالم خاک و جهان مادی با همه ی سختی ها و تنگناها افتادند و ما هم که فرزندان آدم هستیم همان  سرنوشت  را داریم و باید چند روز دنیا را ذر این قفس که تن ماست به سر بریم.

راستی که تن قفس است چون مانندقفس که با حصار میله ها از اوج گرفتن پرنده جلوگیری می کند تن ما با میله های تنبلی ، پرخوری ، حسد ، شهوت ، غرور ، خشم و تعصب ، حرص ما را احاطه کرده و از پرواز روح و اوج گیری آن جلوگیری می کنند.

می دانم به اختیار خودم به این جهان  نیامده ام و به اختیار خودم هم از اینجا نمی روم خدایی که مرا آورده است دوباره به وطن اصلیم باز می گرداند.

ابیات موضوع این انشا و منسوب به مولانا است که البته تحقیق کوتاهی در اینترنت کردم بعضی گفته اند در مقایسه با اشعار دیگر حضرت مولانا به نظر می رسد این بیت ها از مولانا نباشد.

در اینجا بد نیست با نگاه انتقادی چند  کلمه ای بنویسم:

متاسفانه شاعر بسیار تیره و تاریک و بدبینانه به دنیای خاکی می نگرد و مرزی جدی بین مادی و معنوی ساخته است و هر چه که مربوط به این دنیای خاکی است  از نظر او باطل است.

او خود را اخراجی از بهشت می داند پس  دنیا برای او یک جهنم است.

در بیت اول می گوید در همه ی لحظه های زندگی خود را نادان و ناآگاه نسبت به احوال دل خویش می داند، آیا واقعا ما انسان ها از ابتدای روز تا آخر شب با تلاش هایی که می کنیم، با درس خواندن، بازی کردن، کتاب خواندن، ریاضیات ، علوم ، هنرو... در نادانی به سر می بریم؟

به نظر شما این شعر درست است و هیچ اشکالی ندارد؟

www.saalar.blogspot.com

 

No More Questions


سئوالی باقی نمانده است
داستان های ذن-19
روانشناسی در یک جمع، به محض اینکه با استاد ذن برخورد کرد تصمیم گرفت سئوالی را از او بپرسد که قبلا در ذهنش بود
او پرسید: کلا َشما چگونه به مردم کمک می کنید؟استاد پاسخ داد: وقتی  که سئوالی برای پرسیدن نداشته باشند


No More Questions

Upon meeting a Zen master at a social event, a psychiatrist decided to ask him a question that had been on his mind.

"Exactly how do you help people?" he inquired.

"I get them where they can't ask any more questions," the Master answered.

دوریس لسینگ


:عباس معروفی
خانم دوریس لسینگ، سه دوره کتاب داشته‌است. تم دوره اول آثارش (1944-1956) کمونیستی بوده‌است. دوره دوم آثار او (1956-1964) روانشناختی بوده‌، اما از 1964 به بعد، دوره سوم آثار وی شروع می‌شود که گرایش عمیقی به عرفان و تصوف دارد. من فکر می‌کنم این موضوع به دوران کودکی وی باز می‌گردد و به تربیت وی و این یک نوع بازگشت به خویشتن محسوب می‌شود

دوریس لسینگ

آشنایی با دوریس لسینگ؛ نوبل ادبیات برای نویسنده ای که از مدرسه گریزان بود
خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ و ادب: جایزه نوبل ادبیات امسال به یک نویسنده انگلیسی تعلق گرفت. دوریس لسینگ 22 اکتبر 1919 در کرمانشاه ایران متولد شد.
به گزارش خبرگزاری مهر، پدر و مادر او انگلیسی بودند. پدر دوریس که در جنگ جهانی دوم مجروح و معلول جسمی شده بود به عنوان کارمند بانک در ایران کار می کرد. مادر وی نیز پرستار بود. او بعد از ایران به همراه خانواده اش به زیمباوه مهاجرت کردند. دوریس در این مدت زندگی سختی را گذراند. مادرش همواره نسبت به او سخت گیری می کرد. دوریس که تحصیلات رسمی خود را در 13 سالگی ترک کرد، پس از آن در خانه به یادگیری و مطالعه پرداخت.
او خودش در این باره گفته است: "عموما بچه هایی که به سختی بزرگ می شوند، نویسنده خوبی از آب درمی آیند. من هیچ وقت فکر نمی کردم یک روز نویسنده شوم. درس که می خواندم همه فکر و ذکرم این بود که از مدرسه فرار کنم."
لسینگ مطالعات ادبی اش را با خواندن آثار دیکنز، اسکات و کیپلینگ آغاز کرد و بعدها به خواندن رمان های دی اچ لارنس، تولستوی و داستایوفسکی روی آورد. درحالی که خاطرات تلخ پدرش از جنگ جهانی اول او را می آزرد، با این حال دوریس آنها را که چون "سم" می دانست در حافظه خود به خاطر می سپرد.
دوریس نوشته است: "همه ما را جنگ ساخته است. جنگ ما را زیر و رو و منهدم کرده است و ما فقط در ظاهر آن را فراموش کردیم."
وی 15 ساله بود که از خانه فرار کرد و به عنوان پرستار مشغول به کار شد. صاحبخانه اش کتاب های سیاسی و جامعه شناسی به او می داد تا مطالعه کند. در همان دوران فرصتی یافت تا نوشتن داستان را شروع کند. این کار را انجام داد و دو داستانش را به مجلاتی در آفریقای جنوبی فروخت.
دوریس در سال 1937 به سالیزبری انگلیس رفت و به عنوان اپراتور تلفن به مدت یک سال در آنجا مشغول به کار شد. در سن 19 سالگی با فرانک ویزدم ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد. چند سال بعد خانواده اش را ترک کرد و عضو یک گروه کمونیستی شد. او دوباره با یکی از اعضای آن گروه ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد.
لسینگ بعد از جنگ جهانی دوم سرخورده از حزب کمونیست، آن را ترک کرد. او با پسرش به لندن رفت و اولین رمان خود را با نام "سبزه ها آواز می خوانند" منتشر کرد تا کار نویسندگی را به طور حرفه ای آغاز کند. برخورد تمدن ها، بی عدالتی های اجتماعی و نابرابری های نژادی و کشمکش درونی افراد، مضامین رمان های او را تشکیل می داد. او پس از نوشتن مجموعه های "کودکان خشم" ژانر جدیدی از نگارش را در رمان "دفترچه طلایی" آغاز کرد. طبیعت ایرانی بودن او نیز در رمان "ادریس شاه" نمایان شد که گرایش او را در مورد صوفی گری نشان می داد.
سایر رمان های دوریس لسینگ عبارتند از: "تروریست خوب"، "فرزند پنجم"، "خاطرات یک همسایه خوب"، "مارا و دان" و... او علاوه بر رمان چندین نمایشنامه، داستان کوتاه و کتاب غیرداستانی هم نوشته است.
لسینگ تاکنون جوایز و افتخارات زیادی کسب کرده است که از جمله آنها می توان به موارد زیر اشاره کرد: جایزه رمان سامرست موام ، جایزه رمان فرانسوی مدیسی، جایزه شکسپیر آلمان، جایزه ادبی دابل اچ اسمیت و جایزه موندلو در ایتالیا ، جایزه رمان گرینزان کاوو ایتالیا، جایزه تیت بلک ، دکترای افتخاری دانشگاه هاروارد، کسب عنوان افتخاری "مونس" از سوی ملکه الیزابت دوم، جایزه ادبیات اسپانیا و جایزه ادبیات انگلیسی دیوید کوهن. دوریس لسینگ چند بار نیز نامزد بوکر بوده است.

آکادمی نوبل درباره خانم لسینگ گفت: "حماسه سرایی از تجربیات زنانه که با نگرشی نقادانه، شوریدگی و قدرت ژرف اندیشی، تمدنی غیرمنسجم را موشکافی کرده است." ـ
نقل از بی بی سی فارسی
بسیاری از منتقدان آثار وی معتقدند گرچه لسینگ در آثارش در طلب فمینیسم و کمونیسم است اما با این حال وی تلاش داشته است که برچسب یک جریان یا ایدئولوژی به وی نخورد. لسینگ در آثارش از دادن پاسخ های قالبی و ساده به پرسش ها پرهیز می کند و واهمه ای ندارد که بدعت بگذارد و سنت شکنی کند. ـ
در دهه 1970 لسینگ به صحنه رمان های علمی-تخیلی وارد شد تا در این وادی نیز طبع آزمایی کند. لسینگ در "ایجاد نماینده برای سیاره 8" خوش درخشید. این رمان داستان فاجعه زیست -محیطی در سیاره ای دور است. ـ