پرنده گفت: چه بویی، چه آفتابی، آه!
بهار آمده است
و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت...
گرگان زمین - عکس از سالار
نیایش در زادمان نوروز
تا نوای هفت سُرنا در گلستان، جان دمید
خواب ِ دیرین شد ز چشمان ِ زمستان ناپدید
روزگارا، هفت سُرنا را به گوش جان نواز
چشم را بیدار دار و سینه ها را پُر امید
روزگارا، گلشن ِ نوروز را پُر بار کُن
شهد پیروزی به کام مرد و زن بسیار کُن
اَبر را جانبخش ساز و ماه را آیینه دار
بد دلان را دور، با ما نیکوان را یار کُن
روزگارا، تازه شد هستی در آغاز بهار
جشن جمشید جهان بین را جهان آرا بدار
مهر افزون کُن درون سینه ها در سال نو
فرِّ شادی را به جام زندگی از نو بیار
روزگارا، جشن ما را نو به نو جاوید ساز
سینه را پر مهرتر از سینه-ی جمشید ساز
رنج را آسان بنه بر مردم برگشته بخت
چشم نیکو مردمان را دیده-ی خورشید ساز