خیام

فرهنگ و هنر / فرهنگ و هنر ایران

خیام؛ رندی فراتر از کفر و اسلام و دنیا و دین

تندیس خیام در نیشابور

۱۳۸۸/۰۲/۲۹
روز دوشنبه، ۲۸ اردیبهشت ماه، جهان و ایران زادروز تولد ریاضی‌دان و شاعری را جشن گرفت که فرم دشوار رباعی را در شعر کلاسیک فارسی به اوج و کمال رساند، در تدوین تقویم خورشیدی جلالی، از کامل‌ترین گاهشماری‌های بشری، مشارکت داشت، در مبحث معادلات سه مجهولی، در جبر و ریاضی و نجوم و در برخی مبانی هندسه اقلیدسی چشم‌اندازهای تازه‌ای کشف کرد، به رغم کمیت اندک شعرهای خود در سنجش با حجم آثار بزرگان شعر فارسی، به بلندآوازه‌ترین شاعر زبان فارسی در جهان بدل شد، شک، تردید، پرسش و نقد بنیادی مفاهیم و ارزش‌های فرهنگ مسلط بر جامعه خود را در قالب هنر بر کرسی تاریخ نشاند و بیش و فراتر از این همه، نمونه ای نادر از پیروزی خلاقیت هنری بر باورهای جزمی و قدرت‌های سیاسی و دینی را به دست داد.

فردوسی، مثنوی حماسی، مولوی مثنوی عرفانی، بیهقی و سعدی نثر کلاسیک و حافظ غزل را در زبان فارسی به کمال رساندند و خیام فرم ساده اما دشوار، موجز و فشرده اما پر امکان رباعی را، به رغم محدویت آن به چهار مصرع و وزن واحد « حَولَ و لا قُوَّةَ اِلاّ بِالله»، به فرمی غنی برای بیان هنری پیچیده‌ترین مفاهیم فلسفی بدل کرد.

بزرگان شعر و نثر کلاسیک فارسی، و حتی عاصی‌ترین آنان حافظ، با باورهای اصلی فرهنگ مسلط بر جامعه، یا دستکم با باورهای گرایش‌ها و لایه‌های قدرتمندی در جامعه، همراه بودند و حداکثر قرائت و برداشتی متفاوت، اما مشترک در مفاهیم پایه، از فرهنگ مسلط جامعه یا نظام ارزشی گرایش‌های قدرتمند آن را عرضه کرده اند.

اما شک، تردید، پرسش و نقد بینادی رباعیات خیام، به ویژه آن جا که در مفاهمیی چون باور به خالق، عدل الهی، معنای قدسی خلقت، معاد، شک و با زبانی تصویری و موجز و در بافتی منسجم، پرسش‌های وجودی خود را هنرمندانه مطرح می‌کند، نه فقط بر فرهنگ مسلط جامعه، که بر نظام ارزشی همه گرایش‌های آن بر می‌آشوبد و با این همه، به اتکاء خلاقیت هنری خود، بر تاریخ و فرهنگی که نقد را برنمی‌تابد و بر حذف فرهنگی پیروز شده است.

خلاقیت هنری خیام بر فرهنگی پیروز شد که نقد و پرسش را به فراموشی یا حاشیه‌های تاریخ تبعید می‌کرد و از سر خصومت با دگراندیشانی چون رازی آثار او را چنان نابود کرد که افکار او تنها از زبان و به روایت مخالفان جدی او به دست ما رسیده است. اما شک، تردید، پرسش و نقد بنیادی رباعیات خیام، در پرتو ساخت و بیان هنری او، از سرکوب و حذف فرهنگ تک صدایی و جزم باور در امان ماند و به یکی از مولفه‌های فرهنگ ما بدل شد.

به گفته اکثر مورخان خیام در ۲۸ اردیبهشت ۴۲۷ خورشیدی متولد و حدود ۵۱۰ خورشیدی درگذشت. به دوران حیات خود، اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم هجری قمری، به عنوان ریاضی‌دان و منجمی بزرگ شهرت داشت اما معاصران او چون نظامی عروضی، مولف چهار مقاله که او را «حجه الحق» خطاب می‌کند، یاابوالفضل بیهقی، که او را «امام عصر خود» می‌خواند و حتی سنائی و عطار، که خود شاعر بودند، از خیام به عنوان شاعر یاد نمی‌کنند.

زمانه خیام روزگار اوج‌گیری جدل‌های مذهبی و تلاطم‌های سیاسی بود. جانشین ملکشاه، سلطان سنجر سلجوقی، خیام را طرد کرد چرا که خیام در سیاست نیز با فرهنگ مسلط زمانه خود درافتاد، با استبداد شرقی به مخالفت برخاست و چشم به دموکراسی آتنی یونانیان داشت و به گزارش ابن قفطی «در التزام سیاست مدنیه بر موجب قواعد یونانیه مبالغت فرمودی» و «بر آن‌ بود که‌ باید هیئت‌ اجتماعیه‌ را بر حسب‌ قواعد یونانیان‌ اداره‌ کرد.»
محققان حدود ۵۷ رباعی از صدها رباعی منسوب به خیام را اصیل می‌دانند و صادق هدایت در مقدمه ترانه‌های خیام می‌نویسد: «گویا ترانه‌های خیام در زمان حیاتش به واسطهٔ تعصب مردم مخفی بوده و تدوین نشده و تنها بین یک دسته از دوستان همرنگ و صمیمی او شهرت داشته یا در حاشیه جنگ‌ها و کتب اشخاص باذوق بطور قلم‌انداز چند رباعی از او ضبط شده و پس از مرگش منتشر گردید.»

خواجه نظام‌الملک،صدراعظم ملک‌شاه سلجوقی در سال ۴۸۰ هجری قمری برای اصلاح گاهشماری از خیام و هفت ریاضی‌دان بزرگ زمانه دعوت کرد و تقویم خورشیدی جلالی حاصل این همکاری است. خیام بیش از ۱۲ اثر ارزنده در جبر و ریاضی و نجوم نوشت و رساله نوروز نامه را نیز به او نسبت می‌دهند.

زمانه خیام روزگار اوج‌گیری جدل‌های مذهبی و تلاطم‌های سیاسی بود. جانشین ملکشاه، سلطان سنجر سلجوقی، خیام را طرد کرد چرا که خیام در سیاست نیز با فرهنگ مسلط زمانه خود درافتاد، با استبداد شرقی به مخالفت برخاست و چشم به دموکراسی آتنی یونانیان داشت و به گزارش ابن قفطی «در التزام سیاست مدنیه بر موجب قواعد یونانیه مبالغت فرمودی» و «بر آن‌ بود که‌ باید هیئت‌ اجتماعیه‌ را بر حسب‌ قواعد یونانیان‌ اداره‌ کرد.»

ابن‌ القفطی، گزارشی کوتاه اما گویا نیز از برخورد معاصران خیام با او به دست می‌دهد«چون‌ اهل‌ زمانش‌ در دین‌ او تهمت‌ زدند و آن چه‌ پنهان‌ می‌داشت‌ آشکار کردند برخون‌ خویش‌ بترسید و عنان‌ زبان‌ و قلم‌ خود باز کشید»

شهرت جهانی

ترجمه آزاد فیتز جرالد از رباعیات خیام در سال ۱۸۵۹ میلادی در ۲۵۰ نسخه منتشر شد. فیتزجرالد این ترجمه را پس از انتشار نسخه تازه ای از رباعیات خیام در سال ۱۸۶۷ بازنویسی و در سال ۱۸۶۸ منتشر کرد. ترجمه فیتز جرالد را، که شهرت جهانی خیام را سبب شد، از بهترین نمونه‌های ترجمه آزاد، بازآفرینی اثر در زبان مقصد، ارزیابی می‌کنند.

شاعری که در قلب قرون وسطای جزم‌باوری «نقاش ازل» را به سخره می‌گیرد و در این «طــرب خـــانه خاک» ، «هــــر برگ بنفشه» را «خالی» می‌بیند که « بر روی نگـــاری بــوده است» و می‌داند که «از جملـــه رفتـــگان ایــــــن راه دراز» «باز آمــده ای نیست بما گــــــــوید بــاز»، به برکت خلاقیت هنری خود « رندی» است «در این شورستــان» که «با هفت هـــــــزار سالگــان سر به سر» است.

رندی « نشسته بــر خنگ زمیـــن»، «نه کفــر و نه اسلام و نه دنیا و نه دیــن»، «نه حق و نه حقیــقت نه شریعت نـه یقین» که می‌خروشد «گر بر فلکم دست بدی چون یزدان، برداشتمی من این فلک را ز میان، از نو فلکی دگر چنان ساختـمی، کازاده بـه کام دل رسیدی آسان»
  
 

رباعی خیام بر سبویی کهن در اسرائیل

۱۳۸۷/۱۲/۲۲
گزارش‌های رسیده از اسرائیل حکایت از کشف کوزه یا سبویی دارد که مصرعی از یکی از رباعیات معروف منسوب به عمر خیام، دانشمند و شاعر نامدار ایرانی، بر آن نقش بسته است.

کاوشگران اسرائیلی می‌گویند که این کوزه، به احتمال بسیار زیاد، در زمان خود حکیم عمر خیام ساخته شده است.

سرپرستی گروه ویژه کندوکاو باستانی در شهر قدیم اورشلیم (بیت المقدس) را دکتر رینا آونر، به نمایندگی اداره عتیقه‌جات اسرائیل در دست داشت.

این کندوکاو در قطعه زمینی انجام گرفت که بخش خصوصی آن را برای احداث ساختمان آماده کرده بود.

کوزه یا سبوی کشف شده در این قطعه زمین، دربخش قدیم قدس، لعابی از فیروزه دارد و با گل و بوته و خطی سیاه رنگ آراسته شده است.

ریفکا کوهنامین، از اداره عتیقه‌جات اسرائیل، پیش از انتشار گزارش این کاوش باستانی بی درنگ دریافت که نوشته های نقش بسته بر گردن این سبو به زبان فارسی است.

این نوشته، مصرعی از یک رباعی معروف خیام نیشابوری است: «دستی است که در گردن یاری بوده است»

مصرعی برگرفته از این رباعی:

این کوزه چو من عاشق زاری بوده است
در بند سر زلف نگاری بوده است
این دسته که در گردن او می‌بینی
دستی است که بر گردن یاری بوده است

باستان‌شناسان کاشف این کوزه معتقد هستند که سبوی یاد شده در یکی یا بین دو قرن دوازدهم و سیزدهم میلادی، تقریباً هم زمان با دوران خیام نیشابوری، ساخته شده است.

درعین حال این راز برجای مانده که سبوی یاد شده، چگونه سر از اسرائیل درآورده است.

باستان‌شناسان همچنان از خود می‌پرسند که آیا این سبو احتمالاً پیشکش دلداده ای به دلبری در اورشلیم بوده، یا ره‌آورد بازرگانی از فرسنگ‌ها فرسنگ دورتر، از قلب ایران زمین.  
 
 

نوروز ۸۸

خیام و بنیان‌گذاری گاه‌شمار ایرانی

۱۳۸۸/۰۱/۱۱
در هر گوشه‌ای از جهان ، ایرانیان فرا رسیدن بهار را همراه با نوروز جشن می‌گیرند. نوروز که پدیده‌ای متعلق به پیشینیان در گذشته‌های بسیار دور است.

هر سال، از آغاز تا پایان، ۳۶۵ روز و پنج ساعت و ۴۹ دقیقه را می‌پیماید تا پس از افول زمستان، طلوع بهاران را به سال جانشین خود تحویل دهد.
 
  •  
محمد حیدری ملایری، فیزیک‌دان مقیم فرانسه، سال‌هاست که در رصد خانه بین‌المللی فرانسه فعالیت می‌کند. او در کنار تخصص حرفه‌ای خود مطالعات ژرفی نیز در زمینه اخترشناسی دارد و درباره سال‌های خورشیدی، فرضیه‌هایی را با محاسبات پیچیده و طولانی به اثبات رسانده است.
 
محمد حیدری ملایری، فیزیک‌دان مقیم فرانسه، سال‌هاست که در رصد خانه بین‌المللی فرانسه فعالیت می‌کند. او در کنار تخصص حرفه‌ای خود مطالعات ژرفی نیز در زمینه اخترشناسی دارد و درباره سال‌های خورشیدی، روی فرضیه‌هایی نیز کار کرده است.

او درباره پیوند دقیق خورشید با لحظه تحویل شدن سال نو می‌گوید: «پدیده تحویل مربوط به حرکت ظاهری خورشید است. خورشید از یک جا حرکت می‌کند و به همان جا بازمی‌گردد. البته این اتفاقی است که در دید ما حادث می‌شود و این طور به نظر می‌رسد. در واقع این زمین است که حرکت می‌کند ولی ما حس می‌کنیم که خورشید است که هر روز جایش را به سمت شرق تغییر می‌دهد و حرکت می‌کند. بعد از یک‌سال به جایی می‌رسد که به آن «نقطه اعتدال بهاری » می‌گوییم.»

او می‌افزاید: «این نکته را هم باید در نظر داشته باشید که طول سال متغییر است. یعنی سال در پنج هزار سال دیگر، آن طولی را نخواهد داشت که امروز دارد . تغییر خواهد کرد و کمتر خواهد شد و این امر به‌علت تأثیر سیاره‌های دیگر منظومه شمسی است.»

محمد حیدری ملایری در سمینارها و کنفرانس‌هایی که در زمینه مقایسه سال‌های خورشیدی برگزار شده است، شرکت کرده و در محاسبات خود ثابت کرده که سال خورشیدی ایرانی، از همه سال‌های دیگر خورشیدی دقیق تر است. او در پاسخ به این پرسش که چرا برخی اوقات سال کبیسه ایرانی و سال کبیسه میلادی هم‌زمان نیستند، می گوید: «علت تفاوت در «سیستم» محاسبه یا «ارنژمان» کبیسه در این دو تقویم است» و می‌افزاید: «مهم‌ترین مسئله این است که سال ۳۶۵ روز نیست. بلکه سال ۳۶۵ روز، و کسری از روز به مدت پنج ساعت و ۴۹ دقیقه است. مهم‌ترین مسئله گاه‌شمارهای خورشیدی، رفتارشان با این کسر از روز است.»

به گفته آقای حیدری ملایری «سیستمی که در تقویم ایرانی به کار می‌رود دقیق‌ترین نوع سیستم است و به منظور این که این محاسبات را حساب کنند به جای آنکه هر چهار سال یک روز را اضافه کنند، برخی مواقع اضافه نمی‌کنند و در هر ۳۳ سال، هشت سال کبیسه می‌گیرند. برخلاف تقویم مسیحی که هر ۳۲ سال، هشت سال کبیسه دارند که به این شکل، سال تقویمی از سال واقعی جلو می‌افتد. اما در تقویم ایرانی بخاطر این که سال واقعی از سال تقویمی جلو نیفتد هر ۳۳ سال، هشت سال را کبیسه می‌گیرند. یعنی ۲۵ سال را عادی فرض می‌کنند و این ۲۵ سال همان ۳۶۵ روز است و هشت سال را ۳۶۶ روز می‌گیرند و همین باعث می‌شود که تعادل بین سال خورشیدی و سال تقویمی برقرار شود.»

به این شکل است که تقویم ایرانی هر ۲۶ هزار سال فقط یک روز جلو می‌افتد درصورتی که تقویم مسیحی هر هفت هزار سال یک روز جلو می‌افتد و این نشان دهنده این است که دقت تقویم ایرانی خیلی بیشتر از تقویم مسیحی است.

به باور محمد حیدری ملایری ، این همه دقت در گاهنامه ایرانی را ناشی از تلاش، محاسبات و ریزبینی عمر خیام، شاعر، ریاضی‌دان و اخترشناس ایرانی می‌داند. او می‌گوید: «نبوغ خیام در این بوده که گفته است به جای اینکه هر ۳۲ سال، هشت سال را کبیسه بگیریم، اظهار کرده است که هر ۳۳ سال این کار را بکنیم . الان ما می‌دانیم این هم کافی نیست. در آن زمان خیام این موضوع را نمی‌دانست که هر سال، طول سال دارد کوتاه می‌شود. اگر چه تقویم ایرانی پیش از اسلام ابداع شده است اما دقتش را مرهون مطالعات خیام است.»

با دستاوردهای خیام در محاسبات مربوط به گاه‌شمار ایران در زمان حیات خود او مخالفت‌هایی شد و استفاده از گاه‌شمار با گسست‌های تاریخی همراه بوده است.

محمد حیدری ملایری: «خیام در زمان ملکشاه سلجوقی و با کمک خواجه نظام الملک این مطالعات را انجام داده است برای اینکه سلجوقیان دارای یک امپراتوری بزرگ بودند که با تقویم اسلامی نمی‌شد خراج این امپراتوری را حساب کرد. در آن زمان از خیام خواسته شد در این مورد مطالعه کند . او ۱۲ سال به این مطالعات مشغول شد، ولی متاسفانه این تحقیقات به علت مرگ ملکشاه قطع شد و کسانی که با خیام مخالف بودند از او ایراد می‌گرفتند که مطالعاتش به «گبر» و پیش از اسلام تمایل دارد.»
محمد حیدری ملایری در این باره می‌گوید: «خیام در زمان ملکشاه سلجوقی و با کمک خواجه نظام الملک این مطالعات را انجام داده است برای اینکه سلجوقیان دارای یک امپراتوری بزرگ بودند که با تقویم اسلامی نمی‌شد خراج این امپراتوری را حساب کرد. در آن زمان از خیام خواسته شد در این مورد مطالعه کند . او ۱۲ سال به این مطالعات مشغول شد، ولی متاسفانه این تحقیقات به علت مرگ ملکشاه قطع شد و کسانی که با خیام مخالف بودند از او ایراد می‌گرفتند که مطالعاتش به «گبر» و پیش از اسلام تمایل دارد.»

آقای ملایری می‌افزاید: «تقویمی که خیام زنده کرد شکل دقیق‌تر شده تقویم اوستایی است. اگر چه در تقویم اوستایی جشن نوروز به نقطه اعتدال بهاری نچسبیده بود. او می‌توانست کارش را در حد ابداع یک تقویم کاری برای ملکشاه متوقف کند اما این کار را نکرد. او نام‌های اوستایی تقویم ایرانی را زنده کرد (مانند فروردین، اردیبهشت و سایر نامهای دوازده‌گانه ماه‌های سال). اگر چه کسانی از جمله خازنی که در گروه خیام با او مطالعه می‌کرد با او مخالف بودند، اما او نشان داد که به فرهنگ اوستایی و ایرانی توجه و علاقه دارد. بعد از خیام این اسامی برای مدتی به فراموشی سپرده شد و شخصیت‌های دیگری مثل خواجه نصیر طوسی نیز برای احیاء این اسامی تلاش کردند. اما بعد از تغییر شرایط سیاسی و حمله مغول دیگر این تقویم در ایران رعایت نمی‌شد.»

رواج به‌کارگیری گاه‌شمار خیام، به آغاز قرن حاضر باز می‌گردد. به گفته محمد حیدری ملایری «چیزی که اهمیت دارد این است که در دوران رضا شاه، مجلس شورای آن زمان مطالعاتی در این زمینه انجام داد و تقویم ایرانی و جشن نوروز از نو زنده شد. فکر می‌کنم کسی که در این زمینه سهم به سزایی دارد سید حسن تقی زاده است.»

تا پیش از این اقدام از نام ماه‌ها با اسامی برج ها یاد می‌شد. مثلاً می‌گفتند «حمل»، «ثور» و غیره. اما مجلس ایران تصمیم گرفت نام ماه‌ها، همان نام‌های اصیل ایرانی باشد.

این اخترشناس ایرانی یادآور می‌شود «اکنون هم در تقویم کشور افغانستان با وجود آنکه تقویم‌شان مثل ماست، از نام‌های فروردین و اردیبهشت استفاده نمی‌کنند».

در پیوند با زمان که گاه در ذهن انسان ،گذشت آن سرعت می‌گیرد و پیوند سرعت زمان با سرعت ستاره‌های کهکشان، محمد ملایری به وجود زمان‌های گوناگون اشاره می‌کند: «چندین نوع زمان داریم، زمان اخترشناسی که مربوط به گردش زمین به دور خورشید و تأثیر سیارات و ستاره ها و حرکت کرّات است و زمانی که در ذهن اشخاص می گذرد که امر پیچیده‌ای است».

او با تقدیر از اخترشناسان زمان، بر این نکته تأکید می‌کند که از زمانی که سال خورشیدی به عنوان گاهنامه ایرانی تثبیت شده است نوروز و دیگر جشن‌های باستانی جای خود را در طول تاریخ حفظ کردند. او می‌گوید: «فکر می‌کنم زبان فارسی و ابداع تقویم ایرانی دو نمونه از بدیع ترین چیزهایی است که ایرانیان بوجود آوردند. اینها مهمترین نماد سرزندگی و فعالیت فرهنگ غنی ایرانی هستند.»

محمد حیدری ملایری در سمینارها و کنفرانس‌هایی که در زمینه مقایسه سال‌های خورشیدی برگزار شده است، شرکت کرده و در محاسبات خود ثابت کرده که سال خورشیدی ایرانی، از همه سال‌های دیگر خورشیدی دقیق تر است.
به باور برخی دانشمندان دیگر، «چون تقویم ایرانی با طول سال مورد نظر اخترشناسان رصدخانه‌ها (مثلا گرینویچ) اختلاف دارد، محاسبات خیام سال را به درستی نشان نمی‌دهد».

اما بر پایه پژوهش‌ها و محاسبات محمد حیدری ملایری، فرضیه خیام در تعیین طول سال علمی از همه روش‌ها صحیح‌تر بوده است. به این معنا که خیام طول سال خورشیدی ایرانی را ۳۶۵ روز و ۲۴ درصد روز می‌داند، در حالی که اخترشناسان غربی ، طول سال خورشیدی را ۳۶۵ روز و ۲۳ درصد روز می دانند و در مجموع سال‌های متمادی همین یک درصد تفاوت روز، نقش مهمی در کم شدن طول سال ایفا خواهد کرد.

گلگشت

هر شب کتابخانه ی من باز است 

و شاعران و منطق دانان 

با یکدیگر در آنجا بحث می کنند 

وقتی که کار بالا می گیرد 

با خشم 

دست یکی از آنان را می گیرم 

و از کتابخانه به بیرون پرتش می کنم 

آن گاه 

تا سپیده دمان با هم 

در کوچه های شهر قدم می زنیم 

گل می گوییم  

و  

گل می شنویم 

 

ضیاء موحد 

از کتاب : مشتی نور سرد

25 اردیبهشت روز فردوسی

 

 
 
دو دیگر: چهارمین همایش جهانی بزرگداشت فردوسی با سخنرانی جلال خالقی مطلق، قدمعلی سرامی، محمدحسین طوسی‌وند، شهین سراج و شعرخوانی شاعر ملی افغانستان عبدالکریم تمنا در مشهد برگزار می‌شود. یاسر موحدفرد، دبیرکل بنیاد فردوسی به مهر گفت: به مناسبت هزاره شاهنامه، چهارمین همایش جهانی بزرگداشت فردوسی با نام پاژ و به همت بنیاد فردوسی در مجتمع فرهنگی هنری کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان خراسان رضوی برگزار می‌شود.
وی افزود: در این همایش جلال خالقی مطلق استاد ایرانی دانشگاه هامبورگ، قدمعلی سرامی استاد دانشگاه آزاد اسلامی زنجان، محمدحسین طوسی‌وند رئیس بنیاد فردوسی، عباس خیرآبادی استاد دانشگاه آزاد اسلامی مشهد، عفت شریعتی نایب رئیس کمیسیون اجتماعی مجلس شورای اسلامی، شهین سراج رئیس بنیاد ملک‌الشعرای بهار در فرانسه و زهرا فرخی مدرس مراکز آموزشی مشهد سخنرانی خواهند کرد.
 

سه دیگر: سومین کنگره فردوسی در کاخ نیاوران
سومین کنگره بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی 25 اردیبهشت در مجموعه کاخ نیاوران برگزار می‌شود.     این مراسم به همت بنیاد فردوسی و با همکاری مجموعه فرهنگی تاریخی نیاوران و شهرداری تهران، و با حضور فردوسی‌‌شناسان ساعت 17 روز 25 اردیبهشت در تالار اجتماعات مجموعه کاخ نیاوران برگزار خواهد شد.
در سالروز گرامی‌داشت فردوسی، این کنگره میزبان استادان شاهنامه‌پژوهی چون، میرجلال‌الدین کزازی، محمدحسین طوسی‌وند، حسن انوشه، جمیله اخیانی و عبدالکریم تمنا است. ...
 
چهارم: شاهنامه خوانی استاد ترابی در فرهنگسرای آسمان 23 اردیبهشت
 
پنجم: خواندم که شاهنامه ی دکتر جنیدی هم در اصفهان رو نمایی شده است
 
ششم: برگزاری بزرگداشت فردوسی 23 اریبهشت در سالن آموزش پرورش منطقه یک با سخنرانی دکتر کزازی
هفتم: برگزاری بزرگداشت فردوسی با شرکت دکتر کزاز  جمعه ساعت 12 در نمایشگاه
 
 ...

شادی در شاهنامه

میرجلال‌الدین کزازی، شاهنامه‌پژوه:

  جهان‌بینی فردوسی با جهان‌بینی ایرانی برابر است

12 بهمن 1387 ساعت 10:37

هر انسان پویا و ژرف‌اندیش و فراخ‌نگر می‌کوشد که جهان را به شیوه‌ای که خود می‌تواند و می‌پسندد، بشناسد و اگر چنین نباشد او تنها پیرو است. فردوسی هم جهان‌بینی ویژه فردی خود را یافته، آن را در شاهنامه باز نموده و با ما در میان نهاده است.\
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، دکتر میرجلال‌الدین کزازی استاد دانشگاه و شاهنامه‌پژوه در نشستی با عنوان جهان‌بینی فردوسی گفت: «شایسته می‌دانم بر این نکته انگشت بر نهم که از دید من جهان‌بینی فردوسی برابر با جهان‌بینی ایرانی است، زیرا که فردوسی ایرانی‌ترین ایرانی است که من می‌شناسم.»

وی که به کوشش کانون فردوسی در فرهنگسرای ابن‌سینا سخن می‌گفت با اشاره به جهان‌بینی فراگیر ایرانی افزود: « فردوسی چونان فرزانه و اندیشمندی، بی‌گمان گزارش و برداشت خود را از جهان‌بینی فراگیر ایرانی داشته است اما این جهان‌بینی فردوسی با جهان‌بینی ایرانی، در شالوده و بن مایه‌ها، یکسان است. پس هنگامی که از جهان‌بینی فردوسی سخن می‌گوییم از جهان‌بینی پایدار ایرانی سخن در میان آورده‌ایم.»

این شاهنامه‌پژوه خاطرنشان کرد: «آن جهان‌بینی در همه ما چونان ایرانی به گونه‌ای نهفته است که شاید ما آگاهانه به آن نیندیشیم و اگر از ما بپرسند که جهان‌بینی ایرانی چیست؟ پاسخ روشنی برای این پرسش نداشته باشیم. اما این جهان‌بینی به گونه‌ای نهادی و نهادین ناخودآگاهانه در همه ما وجود دارد.» 

نویسنده مجموعه «نامه باستان» یادآور شد:‌ «همین جهان‌بینی است که رفتار و کردار ما را پایه می‌ریزد و مایه می‌دهد. ما ایرانیان مانند همان جهان‌بینی فراگیر گونه‌ای منش فراگیر نیز داریم. درست است که هر کدام از ما دارای منشی است که او را از دیگر ایرانیان جدا می‌دارد اما این منش فردی که از یکی به دیگری جدایی می‌گیرد بنیادهایی دارد. «

وی در ادامه سخنانش گفت:‌ «این منش فراگیر را منشی دیگر آشکار می‌دارد که می‌توانیم آن را منش ایرانی بدانیم. چون منش ایرانی نهادین‌تر و بنیادی‌تر از منش فردی ماست. می‌توانیم گفت که آنچه شالوده رفتارها، کردارها، روندها، پویه‌های ذهنی و اندیشه‌ای ما را می‌ریزد بیشتر این منش ایرانی است تا آن منش فردی.» 

شالوده نخست جهان‌بینی فردوسی «خرد» است
کزازی به چهار شالوده برای جهان‌بینی فردوسی اشاره کرد و گفت:‌ «اگر بخواهیم چهار شالوده برای جهان‌بینی فردوسی در میان شالوده‌های بسیار دیگر برگزینیم و آنها را چونان شالوده‌های شاهوار در میان بنهیم، بی‌گمان چنین خواهد بود. نخست «خرد» است زیرا انسان ایرانی انسانی خردمند است.گاهی ما شاهنامه را به‌درستی «خردنامه» می‌نامیم چون نامه خرد است. از همین روست که در بسیاری از بیت‌های شاهنامه خرد ستوده شده است. آنچه به‌راستی در میان دهش‌های ایزدی ستودنی است خرد به‌شمار می‌آید.» 

وی همچنین افزود:‌ «شاید پرسیده شود که پس چرا کسانی از عارفان خرد را خوار می‌دارند؟پاسخ بدین پرسش آن است که این کسان هم خرد را خوار نمی‌دارند و همچنان سودایی خرد هستند اما می‌خواهند به خردی والاتر برسند. فردوسی می‌گوید برای آنکه به آیین و درست زندگی کنی به خرد نیاز داری اما خواست او از این سخن آن نیست که با خرد می‌توانیم هر گره‌ای را بگشاییم و پاسخ هر پرسشی را بیابیم.»

مولف کتاب «خشم در چشم» خاطرنشان کرد:‌ «بزرگان نهان‌گرای خرد را خوار نمی‌دارند اما می‌گویند آدمی زمانی در پویه، رهرویی و جست‌وجوی خویشتن و در رسیدن به خداوند به جایی می‌رسد که از خرد کاری ساخته نیست. آنجا آنچه به‌کار می‌آید یکسره شگفتی و رهایی از خویشتن است، هر چیز را باید در جای خود شناخت و ارج نهاد.» 

شالوده دوم جهان‌بینی فردوسی «داد» است
وی افزود:‌ «دومین شالوده جهان‌بینی فردوسی «داد» است. شاهنامه تنها نامه خرد نیست نامه داد هم هست. داد چیست؟ داد در کارکرد شاهنامه‌ای آن کمابیش برابر با آیین و سامان است. کاربرد داد بسیار گسترده‌تر از آن است که ما آن را تا مرز ویژگی و رفتار فردی فرو بکاهیم و فرود بیاوریم. این داد نمونه‌ و بازتابی از آن داد هستی شناختی است. جهان بر داد بنیاد گرفته است و این سامان سترگ که ما در جهان هستی می‌بینیم بر آمده از داد است.اگر داد نمی‌بود دانش‌های گوناگون و پایه‌ای پدید نمی‌آمد. پس هیچ بیدادگری نمی‌تواند در آرامش و بهروزی زندگی کند چون با جهان هماهنگ نیست.» 

سومین شالوده‌ جهان‌بینی فردوسی «نام» است
وی به سومین شالوده جهان‌بینی اشاره کرد و گفت:‌ «سومین شالوده جهان‌بینی فردوسی «نام» است. شاهنامه تنها نامه خرد یا نامه داد نیست نامه نام هم هست. اما نام در قاموس شاهنامه معنایی بسیار فراتر و ژرف‌تر و گسترده‌تر از آن معنایی دارد که ما از این واژه می‌خواهیم.» 

این استاد دانشگاه افزود: «هر کس یا هر چیزی نامی دارد اما نام در شاهنامه نهاد و سرشت و خوی است. همان است که منش را می‌سازد. چرا نام چنین کارکردی یافته است؟ پاسخی که من بدین پرسش می‌دهم این است که چون نام در باورهای باستانی به ویژه در دبستان‌های راز همه هستی و چیستی را در خود نهفته می‌دارد. هر کس همان است که نام او آشکار می‌دارد. در بینش باستانی پیوند نام با نامور پیوندی است ساختاری و حتی هستی شناختی و هر کس می‌باید همان نامی را داشته باشد که دارد.» 

وی در ادامه سخنانش یادآور شد: «می‌توان گفت که جهان را نام‌ها ساخته‌اند. نام به‌ویژه در منش و فرهنگ پهلوانی کاربردی بسیار گسترده دارد. هم از آن است که پهلوانان از گفتن نام خویش به دشمنان پرهیز می‌کردند، چون نام، آسیب جای آنان بود و اگر دشمن نام پهلوان را بداند به گونه‌ای رازآلود بر وی چیرگی یافته است.»

چهارمین شالوده جهان‌بینی فردوسی «شادی» است
وی همچنین به چهارمین ویژگی شاهنامه اشاره کرد و گفت:‌  «چهارمین ویژگی شاهنامه «شادی» است. شاهنامه نامه شادی است. ایرانی اگر شاد نباشد در ایرانی بودن آن می‌باید گمان‌مند شد. در فرهنگ‌هایی که من می‌شناسم به‌راستی هیچیک از دید بزرگداشت شادی همسنگ و همپایه فرهنگ ایرانی نمی‌توانند بود. بزم‌های شادی و جشن‌ها در فرهنگ ایرانی جایگاهی بسیار والا دارند اما آدمی هنگامی به شادی می‌رسد که به سه منش خرد، داد و نام دست یافته باشد، شادی فرایند و دستاورد آن سه شالوده است.» 

پس از پایان سخنرانی دکتر کزازی «امیر صادقی» شاهنامه‌خوان پرآوازه به شاهنامه‌خوانی پرداخت. این نشست روز پنج‌شنبه به کوشش کانون فردوسی در فرهنگسرای ابن‌سینا برگزا شد. 
http://www.ibna.ir/vdccx1q1.2bq108laa2.html

 
شاهنامه فرودسی و موسیقی
شاهنامه فردوسی (Book of Kings) مجموعه ارزشمندی است که علاوه بر ادبیات فارسی می تواند در سایر زمینه ها بعنوان مرجع مورد استفاده قرا گیرد، یکی از این زمینه ها موسیقی می باشد. از زاویه های متفاوتی در محدوده موسیقی می توان شاهنامه فردوسی را کالبد شکافی کرد که شاید جالبترین آنها استخراج ادوات موسیقی و کاربرد آنها در زمان حیات فردوسی بوده است.
وجود و تکرار بسیار زیاد نام ادوات و اصطلاحات مربوط به موسیقی در شاهنامه بیانگر آشنایی کامل فرودسی با سازها و موسیقی زمان خود بوده است. فردوسی آنچنان با مهارت و استادی به توصیف موسیقی در جشن ها، مراسم سوگواری، نبردها و ... پرداخته که گویی او خوب می دانسته که از کدام ساز باید در کدام مراسم استفاده شود. بعنوان مثال شاهنامه میتواند مرجع موثقی برای تشخیص و تحلیل وضعیت موسیقی در زمان سامانیان و بخصوص قبل از ورود اعراب به ایران مورد استفاده قرار گیرد. به مواردی چند از این اصطلاحات توجه کنید.

آوا یا آواز: طبیعی ترین وسیله اجرای موسیقی خواندن آواز می باشد. در شاهنامه فردوسی آواز به معانی مختلفی ازجمله خوانندگی، آوازخوانی، ترانه، نوا، صدای ساز، همهمه و ... بکار برده شده است. به این مثالها دقت کنید :

1- به چنگ اندرون خنجر آبگوندهن پر ز آواز و دل پر ز خون
2- به آواز ایشان شهنشاه جامز باده تهی کرد و شد شاد کام
3- بخندید و آنگه فغان برکشیدطلایه چو آواز رستم شنید

Music in miniature
نوازندگان موسیقی در میناتور ایران
بربت : سازی است با کاسه ای بزرگ و دسته کوتاه که در کشورهایی مانند ترکیه، عربستان و برخی کشورهای اروپایی از آن استفاده میشود. معمولا" دو نام بربت و عود با یکدیگر بکار میرود اما واقعیت آن است که این دو ساز با هم تفاوت هایی دارند، بعنوان مثال روی شکم عود از چوب و روی شکم بربت از پوست پوشیده شده است. روایتهای زیادی هست که نشان میدهد عود سازی است که اعراب از روی بربت ایرانی ساخته اند. در شاهنامه از بربت بعنوان سازی که صدایی نافذ دارد و حزن انگیز است بیشتر استفاده شده است به این ابیات دقت کنید :

1- چو من دست کردم به بربت درازسرشکش ز دیده برون راند راز
2- چو نومید برگشت از آن بارگاهابا بربت آمد سوی باغ شاه
3- که برگیر بربت نوایی بزنفغانی درافکن ابر جان من

چنگ یا سنگ : همان هارپ یا لیر می باشد که از دیرباز نقاشی های آن برری دیوارها و سنگ نوشته های تمدن های بابل و آشور وجود داشته است. نقش برجسته های دوران ساسانی در طاق بستان دو صحنه شکار که در آن عده ای در حال نواختن چنگ هستند را نمایش میدهد. در شاهنامه از چنگ برای بزم ها استفاده میشود و اغلب نوازنده های آن را زنان تشکیل میدهند، مثالهای زیادی از این موارد را می توان در آثار مینیاتور ایرانی نیز مشاهده کرد که در آن زنان در حال نواختن چنگ هستند.

1- سراینده این غزل ساز کرددف و چنگ و نی را هم آواز کرد
2- از او شاد شد جان افراسیابمی روشن آورد و چنگ رباب
3- زن چنگ زن، چنگ در برگرفتنخستین خروش مغان برگرفت

موارد بسیار دیگری از جمله نای، تبیره، تنبور، جرس، دف، رباب، رود، کرنا، تبل، شیپور و ... نیز در شاهنامه استفاده شد که در آینده حتما" به آنها اشاره خواهیم کرد.

 

بهرام گور



   http://aliganjei.wordpress.com/2008/07/23/ferdowsi-mowlana/ 

تفاوت زبان مولانا و فردوسی، در بازگو کردن مسائل بی‌ادبانه

with 12 comments

بعضی وقت‌ها شاعر مجبور است، یا صلاح می‌داند، یا اصلا دلش می‌خواهد از چیزهایی بگوید که به زبان آوردن‌شان، در عرف «مودبانه» محسوب نمی‌شود.

در این موارد، مولانا خیلی بی‌رودربایستی و رک و صریح است و زبانش خیلی امروزی است. مثلا وسط مثنوی‌خوانی یک‌دفعه به چنین شعری برمی‌خورید:

آن مگس بر برگ کاه و بول خر / همچو کشتیبان همی افراشت سر

گفت من دریا و کشتی خوانده‌ام / مدتی در فکر آن می‌مانده‌ام

اینک این دریا و این کشتی و من / مرد کشتیبان و اهل و رای‌زن

شاید تصویر کردن برگ کاهی که روی پسآب خری شناور است و مگسی روی آن نشسته، خیلی کار مودبانه‌ای به حساب نیاید ولی مولانا برای نشان دادن باطل بودن وهم و خیال کسی که «تاویل باطل» دارد، از آوردن چنین مثالی دریغ نمی‌کند.

گاهی پیش می‌آید که شخصیت‌های حکایت‌های مثنوی به هم فحش می‌دهند:

چون نبودش صبر می‌پیچید او / کاین سگ زنروسپی حیز کو

گاهی هم خود مولانا به شخصیت‌های داستانش دشنام می‌دهد:

تا کنون حلم خدا پوشید آن / آخر از ناشکری آن قلتبان

او بخود برداشت پرده از گناه / ورنه می‌پوشید جرمش را اله

بعضی وقت‌ها هم حکایت‌هایی نقل می‌کند که چون خانواده اینجا نشسته از نقل آن‌ها معذوریم و خودتان می‌توانید بروید و توی مثنوی بخوانید. ;)

اما فردوسی هیچوقت در شاهنامه‌اش حرف رکیکی نمی‌زند و وقتی هم که بنا بر ضرورت داستانی مجبور است بعضی از جزئیات «تکنیکی» را نقل کند، چنان کنایه‌ها و استعاره‌های لطیفی بکار می‌برد که خواننده حیران می‌ماند.

مثلا در داستان زال و رودابه، شبی که زال پنهانی به کاخ رودابه می‌رود، فردوسی برای راحت شدن خیال آدم‌های منحرفی مثل من که قرار است هزار سال بعد شاهنامه‌اش را بخوانند، اینطور می‌گوید:

همی بود بوس و کنار و نبید / مگر شیر کو گور را نشکرید

(یعنی کارشان از بوس و کنار و باده‌نوشی جلوتر نرفت و شیر گورخر را شکار نکرد)

یا در داستان رستم و تهمینه، وقتی که اهالی سمنگان رخش را دزدیده‌اند تا مادیانی را از او باردار کنند و تهمینه هم به سراغ رستمِ مست و خراب می‌آید، و خود را به او عرضه می‌کند تا پسری از او داشته باشد، رستم، به جای هر کار دیگر، موبدی را خبر می‌کند تا او را از پدر خواستگاری کند:

بفرمود تا موبدی پرهنر / بیاید بخواهد ورا از پدر

یا در داستان حرام شدن می در زمان بهرام گور، که فردوسی ناچار است توضیح دهد که جوان کفّاش دچار ناتوانی جنسی است و با خوردن چند پیمانه می مشکلش حل می‌شود، چنین تعابیری به کار می‌برد:

نبودش در آن کار افزار سخت / همی زار بگریست مامش ز بخت

یا

مگر بشکنی امشب آن مهر تنگ / کلنگ از نمد کی کَنَدکان سنگ

یا

هم‌اندر زمان لعل گشتش رخان / نمد سر برآورد و گشت استخوان

 

 

حرام شدن «می» در زمان بهرام گور!

with 11 comments

در ایران بعد از اسلام که «می» طبق احکام دینی حرام بوده، ممنوعیت شراب چیز عجیبی نبوده است و هر چند وقت یکبار اتفاق می‌افتاده. یعنی هر وقت که پادشاه متعصبی سر کار می‌آمده و می‌خواسته طبق قوانین دینی رفتار کند، اولین کاری که می‌کرده به هم زدن بساط می‌خواری و می‌فروشی بوده است و ….

اما به روایت شاهنامه، در ایران قبل از اسلام هم یکبار، آن هم در زمان بهرام گور، می حرام اعلام شده بوده است!

داستان از این قرار است که یکی از ملازمان بهرام گور، به نام کبروی، در مجلس شاهی بیش از ظرفیتش شراب می‌خورد و بیرون که می‌رود جایی پای کوه خوابش می‌برد و کلاغی سر می‌رسد و هر دو چشمش را در می‌آورد.

داستان که به گوش بهرام گور می‌رسد رخش از غم کبروی زرد می‌شود و فرمان می‌دهد که:

هم‌آنگه برآمد ز درگه خروش / که ای نامداران با فرّ و هوش
حرامست می در جهان سر بسر / اگر زیر دستست اگر نامور

یک سالی از این ماجرا می‌گذرد تا اینکه کفشگر زاده‌ای ازدواج می‌کند و مادرش در کمال ناراحتی کشف می‌کند که پسر در انجام وظایف زناشویی ناتوان است. برای جبران این ناتوانی، مادر چند پیمانه می‌ای را که پنهان کرده بوده در می‌آورد و به پسر می‌دهد و او هم می‌خورد و …

بزد کفشگر جام می هفت و هشت / هم اندر زمان آتشش سخت گشت

اتفاقا همزمان یک شیر از شیرخانه‌ی شاه فرار می‌کند و به کوچه می‌زند و به کفشگر می‌رسد که بعد از کامیابی با همان مستی از خانه بیرون رفته بوده است.

ازان می همی کفشگر مست بود / به دیده ندید آنچ بایست بود
بشد تیز و بر شیر غرّان نشست / بیازید و بگرفت گوشش به دست
بران شیر غرّان پسر شیر بود / جوان از بر و شیر در زیر بود

شیربان داستان را به گوش بهرام گور می‌رساند و چون چنین کاری فقط از بزرگان و آدم‌های بانژاد سر می‌زده، به موبد دستور می‌دهد که تحقیق کند که نژاد این کفشگر زاده چیست. اینجای داستان مادر آن جوان از راه می‌رسد و به شاه اطلاع می‌دهد که نژاد پسرش چیزی غیر از سه جام شراب نیست: «نژادش نبد جز سه جام نبید»

بعد از این ماجرا می دوباره حلال می‌شود و بهرام دستور می‌دهد که دوباره می بخورید اما فقط به اندازه‌ای که بتوانید پشت شیر بپرید، نه به اندازه‌ای که کلاغ چشمتان را در بیاورد!

به اندازه‌بر هرکسی می خورید / به آغاز و فرجام خود بنگرید
چو می‌تان به شادی بود رهنمون / بکوشید تا تن نگردد زبون

با تشکر از ببراز بازوبندی به خاطر راهنمایی‌اش



نوای خوش در دوره بهرام گور

بر اثر کاردانی بهرام گور، در زمان وی، یک دوره ی سراسر رفاه و آسایش برای مردمان پیش آمد که بر اساس شواهد به دست آمده هیچگاه در ایران تکرار نشد :
چنان شد که از بیدگل افسری خریدی به دینارگانی سری

یعنی بهای یک تاج از بیدگل را که هنگام رامش بر سر می نهادند به یک دینار رسید.
یکی شاخ نرگس، بها یک درم خریدی، کسی زو نگشت دژم

آسایش مردمان، که نیمی از روز را موظف به انجام کار سخت بودند، و یک نیمه را به دستور بهرام به رامش و شادی می گذراندند، بدانجا رسید که یک شاخه گل نرگس را به بهای یک درم می خریدند. [1]
و در چنین روزگاری، بهرام از کارگزاران و نیک خواهان می پرسد که اگر رنجی در زندگانی مردمان می بیننند گزارش کنند. گزارش ها از همه سوی ایران زمین چنین رسید :

که آباد بینیم ، روی زمین به هرجای، پیوسته شد آفرین
مگر، مرد درویش، کز شهریار بنالد همی ، وز بد روزگار
که چون می گسارد توانگر همی به سربر ز گل دارد افسر همی
بر آواز رامشگران مَی خورند چو ما مردمان را به کس نشمرند
تهی دست، بی رود و گل مَی خورد شهنشاه از در یکی بنگرد !


همه ی نیازها برآورده شده است جز اینکه توده ی مردم هنگام رامش، خنیاگر ندارند ... و بهرام گور از پادشاه هندوستان درخواست می کند که ده هزار «لولی» مرد و زن به ایران گسیل دارد، تا :
کند پیش درویش، رامشگری ورا رایگانی کند کهتری

و این لولیان در روستاهای ایران به راه افتادند ... و با خویش، نغمه های خوش را به آفاق دور دست بردند.
اگر موسیقی ملتی، بر نوای خوش ملت دیگر تاثیری مستقیم گذاشته، باری همین تاثیر است زیرا که ده هزار خنیاگر از هندوستان در ایران روان گشتند و نوای خوش را در رگ های موسیقی ایران، جاری کردند ...
البته باید چنین گمان برد که موسیقی دو ملت در آن دوران بسیار نزدیک تر از موسیقی این زمان ایران و هند بوده است، چرا که مردمان عادی می بایستی از شنیدن آن بهره برند ... و این نمی شود مگر آنکه نوای نوازنده و آواز خواننده را دریابند ! اگر موسیقی بلوچستان را شنیده اید، می دانید که چه اندازه به نوای خوش هندوستان نزدیک است.

یکی از رویدادهای زمان بهرام پیدا شدن گنج بسیار بزرگی است از دوران باستان که موبدان آن زمان آن را «گنج جمشید» خوانده اند اما گمان به این است که آن، از زمان فریدون (سه بهره شدن نژاد آریا) برجای مانده بوده است، زیرا که در همه ی روایات به مجسمه های گاو که همه از دُر و گوهر و زر ساخته شده بود، سخن آمده، و به همین دلیل می باید که متعلق به دوران مهر پرستی ایرانیان بوده باشد که در آن، گاو از اهمیت ویژه برخوردار بوده است.
در هر صورت پدید آمدن این گنج که به «گنج گاوان» نامزد گردید، و بخش کردن بهرام، آن را به ارزانیان (مستحقان) از وامدارن، پیران، زنان بیوه، عروسان بی جهیزیه، کودکان بی پدر و ... داستان بسیار دل انگیز و شگفتی آفرید و یکی از خنیاگران آن زمان «آهنگ گنج گاو» را برای آن بساخت که جزو «سی لحن باربد» هم آمده، پس از اسلام نیز بنا به روایت های مکرر نواخته می شده است.
از منوچهری است :
گه نوای هفت گنج و گه نوای گنج گاو گه نوای دیف رخش و گه نوای ارجنه

و از نظامی است :
چو گنج گاو را کردی هواسنج بر افشاندی زمین هم گاو و هم گنج

بهرام گور خود نیز به موسیقی علاقه ی فراوانی داشته است و در شاهنامه چنین آمده که در شکارگاه بر شتری نیرومند، چهار رکاب می نهاده اند و او بر رکاب های زرین آن بر می نشسته است و کنیزکی رامشگر چنگ نواز را بر رکاب های سیمین می نشانده، تا در بیابان و به دنبال نخجیر نیز از نوای او بهره مند شود :
چنان بد که یک روز بی انجمن به نخجیر گه رفت با چنگ زن
کجا نام آن رومی، آزاده بود که رنگ رخانش چو بیچاده بود
به پشت هیونی دمان برنشست ابا سرو آزاده، چنگی به دست


و این زن چنگ نواز «آزاده» و دیگری «آرزو»، دختر زرگری که با چنگ زنی و میهمان نوازی از بهرام دل برد، در حلقه ی زنان مشکو (حرمسرا)ی بهرام جای گرفتند.



پانوشت :
1. برای آنکه روشن شود یک درم در آن دوران چه ارزشی داشته از همان داستان های بهرام در شاهنامه یاری بگیریم، که بهای مرغ کمتر از یک درم بوده :
چرا مرغ، که ارزش نبد یک درم به افزون خریدی و کردی ستم ؟

در رساله ی «درخت آسوریک» نیز می خوانیم که بهای یک گوسفند ده درم بوده است.
__________________
رقص آنگاه ناب است که رقصنده در آن نیست شده باشد
HAMID_SAT2M آفلاین است  
 

شاهنشاهی پر افتخار بهرام گور


پادشاهی خردمند و اصیل بهرام گور بارها با گفتن داستانها افسانه ای همراه بود زیرا به راستی بهرام به افسانه ها پیوسته است و پادشاهی او دوره خوشبختی و رفاه مردم نام گرفته بود . او به مناسبت علاقه زیادی که به شکار و مخصوصا گورخر داشت به بهرام گور لقب گرفت . او به گفته تاریخ نگاران عرب در هفتمین ساعت از روز هرمزد از ماه فروردین به دنیا آمد و پیشگویان به یزدگرد گفتند که او شاهنشاه آینده ایران خواهد بود
او برای نخستین بار فرماندار حیره در عراق شد . زیرا در شاهنشاهی ایران باستان رسم بر این بود که ولیعهد باید مدتی فرماندار یا شاه شهر یا کشور کوچکی باشد تا با فنون و رسوم اداری و نظامی کشور آشنا شود و در نهایت به عنوان شاهنشاه ملتهای مختلف و در مقام امپراتوری بزرگ بر تخت سلطنت جلوس کند . بهرام با دعوت مهر نرسی که به گفته تاریخ طبری از شخصیتهای نادر روزگار و حیکم زمانه و ادیب و فاضل بود به پایتخت ایران ( تیسفون ) دعوت شد تا خسرو را که موقتا شاه شده بود برکنار کنند و بهرام را بر تخت بنشانند . در همین حال ایران از چندین نقطه در خطر یورش بیگانگان بود : از جنوب و غرب بخارستان قبایل افغانی ( هپتال ها ) به سوی مرو حرکت کرده بودند . در شرق سغد قبایلی از ترکها به سیحون رسیده بودند
از طرف دیگر خطر رومیان هم که همیشه ایران را تهدید می نمود . بهرام پس از جلوس بر تخت شاهنشاهی از آذربایجان روانه خراسان شد و فتنه هپتال ها را با یک ترفند نظامی در هم کوبید . طبری می نویسد : بهرام شایع کرد که او با سران کشور برای سرکشی و ذکر امور دینی روانه آتشکده شیز ( تنها و بزرگترین آتشکده از زمان هخامنشیان در آذربایجان ) شده بود و سپس برای شکار راهی قفقاز میشود . ولی او با این حیله بهترین سرداران نظامی ایران را جمع آوری نمود و راهی مرو شد و در نبردی غافلگیرانه با " اخشونواز " او را از پای در آورد و او را از مرزهای ایران بیرون نمود . از طرف دیگر نرسی برادر بهرام برای مقابله با ترکان راهی بلخ شد و پس از مذاکراتی با آنان قراردادی صلحی امضا نمود . ولی طولی نکشید که دگر بار نبرد ایرانیان و رومیان آغاز شد . دلیل این نبردها فقط مذهبی و کشور گشایی بود
مهر نرسی مامور شد تا با قیصر روم مذاکره کند و در صورت امکان قرارداد صلح را پیاده کند . از طرف دیگر قیصر هم که میدانست بهرام هپتالها را به سختی شکست داده است و گذشته جنگهای ایران و روم اکثر بدون نتیجه برای رومیان و یا با شکست همراه بود قرارداد صلح را امضا نمود و پایبند شدند عقاید مذهبی یکدیگر را محترم شمارند و به کشورهای یکدگیر تجاوز نکنند . به گفته تاریخ نگاران بهرام شاهی رعیت پرور بود همیشه حامی کشاورزان و قشر تهی دست ایران بود و برخورداری وی از وزیری همچون مهرنرسی این کار نیکوی او را تکمیل نمود . در هیچ جای تاریخ از رویارویی مغان با مردم و نارضایتی کشاورزان و شورشهای داخلی در " ایران زمان بهرام " وجود ندارد . تنها یک مورد و آن شورش طبرستان است که بهرام فرمان میدهد شورشیان را گرفته و به پایتخت بیاورند . که پس از آوردن آنان بهرام برای آنان سخنرانی کرده و سپس برای شرمنده کردند آنان به همگی هدایایی داد و آنان را راهی شهرشان کرد
روایتی دیگر از بهرام که میگوید او سفری به هندوستان داشت و بعد از بازگشت با خود هزاران نوازنده - سراینده - موسیقیدان - رقصنده و آوازه خوان را از آنجا به ایران آورد و در شهرهای ایران پراکند . زیرا بهرام علنا در شاهنامه فردوسی میگوید که من پیرو دین زرتشت هستم و دین نیاکان من مرا و مردمان کشورم را فرمان به شاد بودن و به زیستی داده است . ( همان طور که دیگر شاهان ایران باستان کتیبه هایشان را اینگونه آغاز می کردند " خدایی که زمین را آفرید - خدایی که آسمان را آفرید - خدایی که شادی را برای مردمان آفرید ) حکیم نظامی گنجوی در هفت گنبد و منظومه بهرام نامه ستایش های بیشماری از حکومت داری و شادزیستی بهرام کرده است
همین طور فردوسی بزرگوار میفرماید : بعد از حمله سپاه اسلام به ایران آنقدر غم و رنج و درد در ایران گسترش پیدا میکند که مثل زمان بهرام گور که شادی همه ایران را گرفته بود ." چنان فاش گردد غم و رنج و شور - که شادی هنگام بهرام گور ". حکیم نظامی گنجوی از تاجگذاری شاهنشاه بهرام گور این چنین میگوید : " شاه سربلند عالم گشت - سربلندیش از آسمان بگذشت - خطبه عدل خویشتن برخواند - لولو تر تر از لعل تازه فشاند - گفت : افسر خدای داد به من - این خداداد شاد باد به من- بر خدا خوانم آفرین و سپاس - که آفرین باد بر خدای شناس - پشت بر نعمت خدا نکنم - شکر نعمت کنم چرا نکنم - چون رسیدم به تخت و تاج بلند - کارهایی کنم خدای پسند - آن کنم گر خدای بگذارد - که از من هیچ کس نیا زارد - از کجی به که - روی بر تابید - رستگاری به راستی یابید "
به گفته شاهنامه و حیکم نظامی و حتی مورخان عرب بهرام با اینکه یک مزدیسنا ( زرتشتی ) بود ولی هیچ گاه مردم را وادار به انجام امور مذهبی زرتشتی نکرد و حتی به مسیحیان حق یک زندگی مرفه را در ایران داده بود
مسعودی تاریخ نگار مشهور درباره شاهنشاه بهرام گور اینچنین میگوید بهرام گور بر نگین انگشتری اش نقش بسته بود " کردار نیک مایه ستایش است " ( مروج الذهب ) . تاریخ طبری میگوید بهرام پس از پیروزی بر هپتالها هدایای بسیاری را راهی آتشکده شیز کرد و مالیات سه سال مردم ایران را به آنان بخشود و نگرفت و در مقابل آن مبلغ 20 میلیون درهم از خزانه سلطنتی را میان مردم ایران تقسیم کرد . سپس فرمان داد در روز اول هر ماه دادگاههایی تشکیل شود و همه فرمانروایان و سرداران و بزرگان حکومتی در آنجا حضور یابند و اگر کسی از مردم از آنان شکایتی دارد آنرا به دادگاه تقدیم کند تا شخص شاهنشاه مستقیما به آنان رسیدگی کند . در کتاب مروج الذهب مسعودی آمده است شاهنشاهی بهرام گور برای ایرانیان : آبادانی - ارتش نیرومند - مرزهای مستحکم - زمینهای آباد - کشاورزی پربرکت - مالیاتهای سبک و زندگی خوب همراه با شادی و خوش گذرانی برای ایرانیان هدیه آورد

سخنرانی شاهنشاه بهرام گور به مناسبت جلوس بر تخت سلطنت ایران
*********
اینک که بر تخت و آئین طهمورت و پدری نیاکانمان نشستم خدای بزرگ را ستایش میکنم و از او سپاسگذارم . من اکنون شما کارگزاران را به نیکی و خرد و دانش که یادگار زرتشت است راهنمایی میکنم . من خواستار این دنیای زود گذر ( سپنج ) نیستم و برای گذاشتن نام نیک از خود برای آیندگان کوشش خواهم کرد . من اکنون اعلام میکنم که به مردم تهی دست و ناتوان زور نخواهم گفت و به یاری آنان خواهم شتافت . من سپاه ایران را نیرومند خواهم کرد و پایبند خواهم بود تا دشمنان ایران را همواره از پای در خواهم آورد . من تلاش خواهم کرد که جز راستی با مردم رفتار نکنم و اگر از سوی مردم اشتباه و خطایی سر بزند من آنرا عفو کنم . اکنون شما را به دین اجدادی و اصیل و کهن ایرانی دعوت میکنم و هرگز از راه نیاکان خود عدول نخواهم کرد
" چو بر تخت نشست بهرام گور - برو آفرین کرد بهرام و حور - پرستش گرفت آفریننده را - جهاندار بیدار و بیننده را - خداوند پیروزی و برتری - خداوند افزونی و کمتری - چنین گفت بهرام با مهتران - که ای نامداران و نیک اختران - به یزدان بگردیم و رامش کنیم - ننازیم دل و از این جهان بر کنیم - همه بندگانیم و ایزد یکی ست - پرستش جز او را سزاوار نیست - نیم خواستار سرای سپنج - نه از بازگشتن به تیمار و رنج - بکوشش بجویم خرم بهشت - خنک آنکه جز تخم نیکی نکشت - ششم گفت بر مردم زیر دست - مبادا که جویم هرگز شکست - سپه را از دشمن تن آسان کنیم - بد اندیشگان را هراسان کنیم - نشستم بر این تخت فرخ پدر - بر آئین طهمورث دادگر - جز از راستی نیست با هر کسی - اگر چه از او کژی آید بسی - بداد از نیاکان فزونی کنم - شما را به دین رهنمون کنم - بر آیئن زرتشت پیغمبرم - ز راه نیاکان خود نگذرم "


شاهنشاه بهرام و پیدا کردن گنج جمشید و تقسیم آن با مردم ایران

به گفته فردوسی بزرگ که خود او از زندگی نامه ساسانی ها ( خدای نامه ) برداشت کرده است شاهنشاهی بهرام همزمان با پیدا کردن گنجهای بسیاری از زیر دل خاک شد . این گنجها که به گنجهای جمشید شاه نصبت داده شده است که احتمالا همان خزانه های سلطنتی کورش و داریوش بوده است نصیب بهرام شد و کارگزان وی آنها را از زیر خاک بیرون آوردند . به فرمان بهرام شاه مردم نیز باید در تقسیم این ثروت ملی حضور داشته باشند و او خودش میگوید من نیاز به گنج ندارم زیرا جوان و تندرست هستم و با کار و کوشش و نبرد با بیگانگان و متجاوزان به خاک ایران ثروتهای زیادی کسب خواهم کرد . پس کسانی به این گنجها نیاز داردند که مستضعف و از قشر فقیر جامعه هستند . کسانی که از کار افتاده هستند و قادر به کار کردن نیستند . زنان بیوه و کودکان یتیم باید سهم داشته باشند . در ضمن این یک منبع ملی است و همگان باید در آن سهیم باشند و من برای گذاشتن نام نیک از خودم بر جای برای آیندگان این کار را میکنم و نیازی به این گنج ندارم
" زگنجی که جمشید بنهاد پیش - چرا کرد باید مرا گنج خویش - اگر نام باید پیدا کنم - به داد و به شمشیر گنج ها کنم - همه خواسته سر به سر همچنان - بیاید شمردن برسم کیان - فروشید گوهر به زر و سیم - زن بیوه و کودکان یتیم - تهی دست مردم که دارند نام - گسسته دل از نام و آرام کام - ز ویران و آباد گرد آورید - و از آن پس یکایک همه بشمرید - کسی که اندوه وامست نیز - از این گنج باید که باشدش چیز - ببخشید دینار و گنج و درم - بمژده روان جهاندار جم - مرا تا جوان باشم و تندرست - چرا بایدم گنج جمشید جست
اندرز شاهنشاه بهرام گور به کارگزاران دولتی ایران
*****
بهرام گور پس از جلوس بر تخت شاهنشاهی کارگزاران دولتی خود را نصیحت میکند و میگوید مبادا بر مردم تنگدست و ضعیف سختگیری کنید . سعی کنید در جهت نیکی به مردم قدم بردارید زیرا این جهان به کسی باقی نیست و همگان رفتنی هستیم . بی آزار باشید و به مردم و همسایگان نیکی کنید . من برای راحتی مردم رنج تن را تحمل میکنم و دوست دارم مردم در همه حال شاد باشند زیرا دین زرتشت مرا فرمان به شاد بودن میدهد و دوست دارم مردمانم شاد زندگی کنند . از یزدان پرستی دور نشوید که تنها اوست که یاری دهنده ماست . خرد و دانش را برای مردم هدیه کنید و دانش پژوهان را قدرت دهید تا مردم آگاه شوند . خردمندان و عاقلان را از بارگاه من دور نکیند که آگاه بودن مردم مایه خوشبختی من است . از بودجه کشور برای نیازمندان بردارید و آنان را بی نیاز کنید مخصوصا خردمندان را بال و پر دهید تا دیگران را فرهنگ دهند . سعی کنید رنجهای مردم را کم کنید زیرا این وظیفه ماموران پادشاه است و به جای غم و اندوه آنان - شادی و نشاط و زندگی خوش هدیه بیاورید
که گیتی نماند به کس - بی آزاری و داد جوید و بس - بر این گفته ها بر نشانه منم - سر راستی را بهانه منم - به دانش روانرا توانگر کنید - خرد را همان بر پسر افسر کنید - ز چیز کسان دور داری دوست - بی آزار باشید و یزدان پرست - بکوشید و و پیمانها مشکنید - پی و بیخ و پیوند بد برکنید - مجوئید آزار همسایگان - بویژه بزرگان و پرمایگان - به یزدان پناهید و فرمان برید - به پاکی گرائید و نیکی کنید - دل و پشت خواهندگان مشکنید - بدین عهدتان شادمانی کنید - ابر کهتران مهربانی کنید - هم از گنج ما بی نیازی دهید - خردمند را سر افرازی دهید - بکوشید تا رنجها کم کنید - دل غمناکان شاد و خرم کنید
آرامگاه شاهنشاه بهرام در شهر شوش
*****
مرگ بهرام گور نیز با افسانه همراه است زیرا بدون تردید اینها حاکی از خاطراتی نیکی که از خود برجای گذاشته بود است . عده ای میگویند او در هنگام شکار گورخر درگذشت - عده ای دیگر میگویند او در شکارگاهی در اطراف اسپهان در باتلاقی فرو رفت ( در سال 440 میلادی ) - عده ای از جمله تاریخ طبری مینویسد که او در آخرین سالهای سلطنت سخنرانی کرد و به بزرگان و کارگزان حکومتی ایران هشدار داد - اگر از راه راست و نیکویی به مردم عدول کنید مطمئن باشید که همچون پدرم و حتی سختر از آن با شما برخورد خواهم کرد به همین جهت او در یک توطئه بزرگان دولتی کشته شد . ولی این روایت که بزرگان مخالفتی با وی کرده باشند بدست نیامده است . روایتهای شده است که بهرام پس از مرگ جسدش مومیایی شده بود . در سال 19 هجری که سپاه اسلام ایران را فتح کرد و دست به ویرانی و غارت زدند به شوش رسیدند و در آنجا تابوتی زرین با رخت پرشکوه و یک انگشتری با نقش دو شیر ( که به سلطنت بهرام بازمیگردد . زیرا او برای جلوس بر تخت موظف شده بود تاج ایران را از میان دو شیر بر دارد و از آن پس به وی بهرام شیران نیز می گفتند ) یافتند و ایرانیان به ابوموسی اشعری گفتند که این تابوت برای دانیال نبی است و نباید این مکان را ویران کرد . زیرا اعراب به هر نقطه ای که میرسیدند آثار تاریخی آنجا را ویران میکردند و آتشکده ها و کتابخانه ها را نابود . این قضیه به دور از عقل نمی باشد زیرا آرامگاه کورش بزرگ را هم برای جلوگیری از نابود شدنش تغییر نام گرفت و به قبر مادر سلیمان مشهور شده بود . یا کاخهای پرسپولیس داریوش بزرگ که به تخت جمشید تغییر نام گرفت و یا آتشکده آذرگشسب که به تخت سلیمان نام گرفت و . . . این تغییر نامهای هوشمندانه از طرف ایرانیان به این دلیل بود که سپاه اعراب در وحشی گری و غارتگری سر آمد زمان خود بودند و به هیچ چیز جز قرآن و اسلام اهمیتی نمی دادند و آنرا ویران میکردند . بدین گونه شاهنشاهی پرافتخار بهرام گور پایان گرفت ولی یاد و خاطره این بزرگ مرد تاریخ ایران همچون کورش و داریوش و خشیارشاه و نوشیروان و اردشیر و . . . به افسانه ها پیوست و اسطوره ایران شد . باشد که این گوشه کوچک از زندگی او درس عبرتی برای مردمان ایران باشد تا ببینند که در گذشته چه بودند و حال چه هستند ؟

آتشکده آذر فرنبغ

آتشکده کاریان یا آذر فرنبغ در فیروزآباد فارس، یکی از سه آتشکده بزرگ دوره ساسانیان و ویژه موبدان بوده است. ایران‌شناسان خارجی این بنا را کاخ اردشیر دانسته‌اند. این بنا شامل سه تالار گنبددار است که دو تالار آن تقریبا سالم و سومی نیمه‌ویران است. ارتفاع و ابعاد بزرگ تالارهای گنبددار این بنا تا پیش از خود بی‌سابقه بوده است. برکه جوشان بنا که با استفاده از پله‌هایی به آن دسترسی پیدا می‌شد، بر زیبایی بنا افزوده و نشانه تقدس بناست

آتشگاه

در بلندترین نقطه کوه کوچکی که در فاصله 20 کیلومتری غرب اصفهان در جلگه ا‌ی مشرف بر رودخانه زاینده رود واقع شده است، بنایی برج مانند قرار گرفته که از داخل، هشت ضلعی و از بیرون، دایره شکل است و از گذشته دور به نام آتشگاه مشهور بوده است. براساس اعتقاد زردتشتیان قدیم، آتش مقدس باید در جایی قرار می گرفت که در دیدگاه مردم باشد. بنای آتشگاه به گفته حمزه اصفهانی مورخ ایرانی قرن چهارم هجری، به دوره بهمن پسر اردشیر باز می‌گردد. جنس دیوارهای بنا به استثنا برج که از آجر پخته ساخته شده، از کاه گل یا خشت نپخته که روی آنرا با گل پوشیده شده ، می باشد. بنای آتشگاه، آتشدانی بزرگ و مدور است با دریچه‌های متعدد. این ساختمان از خشتهای گلی خام به طول و عرض 40 سانتیمتر و قطر 14 سانتیمتر ساخته شده و مصالح خشتها، گل و سنگریزه و نی‌های ساحل زاینده‌رود است


چو بر تخت بنشست بهرام گور
برو آفرین کرد بهرام و هور
پرستش گرفت آفریننده را
جهاندار و بیدار و بیننده را

خداوند پیروزی و برتری
خداوند افزونی و کمتری
خداوند داد و خداوند رای
کزویست گیتی سراسر به پای

ازان پس چنین گفت کاین تاج و تخت
ازو یافتم کافریدست بخت
بدو هستم امید و هم زو هراس
وزو دارم از نیکویها سپاس

شما هم بدو نیز نازش کنید
بکوشید تا عهد او نشکنید
زبان برگشادند ایرانیان
که بستیم ما بندگی را میان

که این تاج بر شاه فرخنده باد
همیشه دل و بخت او زنده باد
وزان پس همه آفرین خواندند
همه بر سرش گوهر افشاندند

چنین گفت بهرام کای سرکشان
ز نیک و بد روز دیده نشان
همه بندگانیم و ایزد یکیست
پرستش جز او را سزاوار نیست

ز بد روز بی‌بیم داریمتان
به بدخواه حاجت نیاریمتان
بگفت این و از پیش برخاستند
برو آفرین نو آراستند

شب تیره بودند با گفت‌وگوی
چو خورشید بر چرخ بنمود روی
به آرام بنشست بر گاه شاه
برفتند ایرانیان بارخواه

چنین گفت بهرام با مهتران
که این نیکنامان و نیک‌اختران
به یزدان گراییم و رامش کنیم
بتازیم و دل زین جهان برکنیم

بگفت این و اسپ کیان خواستند
کیی بارگاهش بیاراستند
سه دیگر چو بنشست بر تخت گفت
که رسم پرستش نباید نهفت
به داد و به آیین و مردانگی ----- به نیکی و پاکی و فرزانگی ......فردوسی

بیست و پنجم اردیبهشت یاد روز پیروز پارسی فردوسی بزرگ گرامی باد
مهربان یار گرامی این روز را همه ساله جشن بگیرید



Sarvestan : Bahram's Palace - سروستان : کاخ بهرام گور by Bijan1351.

آگهی رسمی مصوبه ‌شماره 298 شواریعالی‌حفاظت محیط زیست‌مورخ12/11/86 پارک ملی قطرویه واقع در استان فارس
  
  
شورایعالی حفاظت محیط زیست به استناد بند «الف» ماده 3 قانون حفاظت و بهسازی محیط زیست منطقه بخشی از منطقه حفاظت شده بهرام‌گور واقع در استان فارس را با حدود اربعه زیر بعنوان پارک ملی قطرویه تصویب و اعلام نمود:
شمالاً: از محل معدن قلندری در ارتفاعات شهبازی تا مزرعه ماهور و از این نقطه در امتداد جاده شوسه به طرف شرق الی پاسگاه محیط بانی ده وزیر.
شرقاً: از محل محیط بانی ده‌وزیر در امتداد جیپ‌رو به دو راهی قطرویه به بشنه واقع در جاده نی‌ریز ـ سیرجان.
جنوباً: از جاده نی‌ریز ـ سیرجان به طرف غرب تا محل تقاطع رودخانه عین‌الجلال با جاده مذکور.
غرباً: از محل تقاطع جاده نی‌ریز ـ سیرجان با رودخانه عین‌الجلال به سمت شمال غربی تا رودخانه قلندری واقع در 3 کیلومتری غرب رودخانه عین‌الجلال و از این نقطه به معدن قلندری.
تبصره: ضمناً در صورت وجود پروانه چرا در محدوده امن منطقه حفاظت شده بهرام‌گور که به پارک ملی بهرام گور ارتقاء می‌یابد، پرداخت حقوق قانونی مرتعداران و ابطال پروانه چرا بر عهده اداره کل حفاظت محیط زیست خواهد بود.


سازمان حفاظت محیط زیست د2159


 
حکایت - بهرام گور

گویند یزدجرد را هر فرزندی که بیامدی نزیستی، و او از آن می رنجید، تا او را پسری آمد متناسب اطراف غخوش اندامف، خوب شمایل که آثار بزرگی در جبین او پیدا بود و مخایل شهریاری در حرکات و سکنات او ظاهر. از بیم آنکه نباید که او نیز فوت شود او را به نعمان منذر سپرد که امیر عرب، پادشاه حمیر بود- و آن شهری است از شهرهای عراق در پیش کوفه و به خوشی آب و هوا مخصوص -و بفرمود تا او را آنجا برد و بپرورد و دایگان مهربان و اتابکان مشفق گماشت تا او را می پروردند و نعمان سه دایه، که هر یک از خاندان های بزرگ بودند، به دست آورد: یکی از عرب و دیگری از عجم و سوم از ترک، تا فصاحت عرب و سماحت غجوانمردی، بخششف عجم و شجاعت ترک او را فراهم آید و بی سعیی به هر سه زبان سخن گوید، و دو قصر عالی به جهت او بنا کرد: یکی را سدیر نام نهاد و یکی را خورنق، و عرب را هیچ بنا از آن با تکلف ترغباشکوه ترف نبوده است و بهرام آنجا بزرگ می شد و کار او به حدی رسید که در شجاعت مثل شد، و در تیراندازی به درجه ای رسید که کمان چرخ غفلک و آسمانف تاب کمان چرخ غنوعی منجنیقف او نیاوردی غآسمان از تحمل زخم تیری که او از کمان خود رها می ساخت، عاجز بودف و هرگاه که شهاب تیر وی با هلال کمان قرار کردی، هدف او از سویدای دل دشمنان کردی غوقتی تیر را در کمان قرار می داد، هدف او قلب دشمنان بودف.

پس نعمان منذر را اسبی بود که در تک، با باد صبا مراء غستیزه، جدالف کردی و در گردش، چرخ را گران حرکت دانستی غدر دویدن از باد و در گردش و حرکت از فلک پیشی می جستف. آن اسب پیش وی کشید و مال و ملک خویش بر وی عرضه کرد و گفت: «هر چه لایق تو است، مرا در آن مضایقتی نیست و همه، ملک و ملک تو است. بهرام لطف او را به عذر بسیار مقابله کرد و بدان قدر که اسباب تنعم و تمتع آن مهیا شدی، بیش مباسطت ننمود غبیش از آنچه برای آسایش لازم بود، نمی خواستف و روزگاری به خوشدلی گذرانید.

و سبب آنکه او را بهرام گور خواندند آن بود که روزی با نعمان منذر به شکار رفته بود. شیری را دیدند در راه که با گوری فرو شده بودغدر آویخته بودف و می خواست که گور را بشکند. چون چشم بهرام بر وی افتاد تبری بگشاد، چنانکه از پشت شیر در رفت و از شکم گور بیرون آمد، و در زمین سخت شد و هم شیر و هم گور هر دو بیفتادند و بمردند و نعمان چون آن زخم تیر بدید، بر دست و بازوی وی آفرین کرد و بر آن ساعد مساعد ثنای بسیار گفت و گفت:«اگر نه آن است که من این حال را به چشم خود دیدم والا اگر به حکایت، آن از کسی بشنیدی هرگز باور نداشتمی».
جوامع الحکایات

َ م ِ
نوع لغت :اِخ
فینگلیش :
شرح :بهرام پنجم یا وهرام . شاهنشاه ایران از سلسله ساسانیان پسر و جانشین یزدگرداول . پس از فوت یزدگرد بزرگان ایران شاهزاده ای را بنام خسرو بر تخت نشانیدند اما منذربن نعمان امیر حیره که سرپرست بهرام بود او را یاری کرد و قوایی مجهز بفرماندهی پسر خود نعمان بن منذر بسوی بهرام روانه نمود نعمان بطرف تیسفون راند و بزرگان متوحش شده با منذر و بهرام داخل مذاکره شدند. عاقبت خسرو خلع شد و بهرام بر تخت نشست . بهرام نخست با اقوام وحشی شمالی جنگید و آنان را شکست داد در 421 م . جنگی بین او و تئودوسیوس امپراطور روم درگرفت . فرماندهی سپاه ایران با مهر نرسی بود. رویهمرفته رومیان در این جنگ تفوق داشتند. بموجب صلح نامه ای که در سال 422 م . امضاء شد ایرانیان در کشور خود به عیسویان آزادی دینی دادند و رومیان هم همین حق را برای زردشتیان مقیم بیزانس قائل شدند. هیچیک از شاهنشاهان ساسانی به استثنای اردشیر بابکان و خسرو انوشیروان مانند بهرام گور محبوب عام نبوده است . نسبت بهمه خیرخواهی میکرد و قسمتی از خراج ارضی را به مودیان بخشید. داستانهای بسیار در چابکی او در جنگ با اقوام شمالی و دولت بیزانس و عشقبازیها و شکارهای وی نقل کرده اند. این حوادث هم در ادبیات و هم در نقاشی ایران رواج و شهرت یافته است و قرنهای متمادی زیور پرده های نقاشی و قالیها و انواع منسوجات گردیده است ... (از دایرة المعارف فارسی ). بهرام پنجم مشهور به بهرام گور پانزدهمین پادشاه سلسله ساسانی بود که جلوس وی 421 و فوت 438 م . است و در دربار منذر از پادشاهان عرب تربیت شد و بطوری که مشهور است تاج سلطنت را از میان دو شیر ربود. این پادشاه تمامی ارمنستان را ضمیمه ایران ساخت و در ممالک تابع آزادی مذاهب داد. (فرهنگ فارسی معین ):
چنین گفت بهرام کای مهتران
جهاندیده و کارکرده سران .
رجوع به شاهنامه فردوسی چ بروخیم ج 7 ص 2107 - 2194 شود.
هم گه بهرام گور هم گه نوشیروان
هم بگه اردشیر هم بگه روستهم .

منوچهری .


نه این بهرام اگر بهرام گور است
سرانجام از جهانش بهره گور است .

نظامی .


بپرخاش جستن چو بهرام گور
کمندی بکتفش پر از خام گور.

سعدی .

http://www.mibosearch.com/word.aspx?wName=%D8%A8%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%85+%DA%AF%D9%88%D8%B1

تفاوت زبان مولانا و فردوسی، در بازگو کردن مسائل بی‌ادبانه

with 12 comments

بعضی وقت‌ها شاعر مجبور است، یا صلاح می‌داند، یا اصلا دلش می‌خواهد از چیزهایی بگوید که به زبان آوردن‌شان، در عرف «مودبانه» محسوب نمی‌شود.

در این موارد، مولانا خیلی بی‌رودربایستی و رک و صریح است و زبانش خیلی امروزی است. مثلا وسط مثنوی‌خوانی یک‌دفعه به چنین شعری برمی‌خورید:

آن مگس بر برگ کاه و بول خر / همچو کشتیبان همی افراشت سر

گفت من دریا و کشتی خوانده‌ام / مدتی در فکر آن می‌مانده‌ام

اینک این دریا و این کشتی و من / مرد کشتیبان و اهل و رای‌زن

شاید تصویر کردن برگ کاهی که روی پسآب خری شناور است و مگسی روی آن نشسته، خیلی کار مودبانه‌ای به حساب نیاید ولی مولانا برای نشان دادن باطل بودن وهم و خیال کسی که «تاویل باطل» دارد، از آوردن چنین مثالی دریغ نمی‌کند.

گاهی پیش می‌آید که شخصیت‌های حکایت‌های مثنوی به هم فحش می‌دهند:

چون نبودش صبر می‌پیچید او / کاین سگ زنروسپی حیز کو

گاهی هم خود مولانا به شخصیت‌های داستانش دشنام می‌دهد:

تا کنون حلم خدا پوشید آن / آخر از ناشکری آن قلتبان

او بخود برداشت پرده از گناه / ورنه می‌پوشید جرمش را اله

بعضی وقت‌ها هم حکایت‌هایی نقل می‌کند که چون خانواده اینجا نشسته از نقل آن‌ها معذوریم و خودتان می‌توانید بروید و توی مثنوی بخوانید. ;)

اما فردوسی هیچوقت در شاهنامه‌اش حرف رکیکی نمی‌زند و وقتی هم که بنا بر ضرورت داستانی مجبور است بعضی از جزئیات «تکنیکی» را نقل کند، چنان کنایه‌ها و استعاره‌های لطیفی بکار می‌برد که خواننده حیران می‌ماند.

مثلا در داستان زال و رودابه، شبی که زال پنهانی به کاخ رودابه می‌رود، فردوسی برای راحت شدن خیال آدم‌های منحرفی مثل من که قرار است هزار سال بعد شاهنامه‌اش را بخوانند، اینطور می‌گوید:

همی بود بوس و کنار و نبید / مگر شیر کو گور را نشکرید

(یعنی کارشان از بوس و کنار و باده‌نوشی جلوتر نرفت و شیر گورخر را شکار نکرد)

یا در داستان رستم و تهمینه، وقتی که اهالی سمنگان رخش را دزدیده‌اند تا مادیانی را از او باردار کنند و تهمینه هم به سراغ رستمِ مست و خراب می‌آید، و خود را به او عرضه می‌کند تا پسری از او داشته باشد، رستم، به جای هر کار دیگر، موبدی را خبر می‌کند تا او را از پدر خواستگاری کند:

بفرمود تا موبدی پرهنر / بیاید بخواهد ورا از پدر

یا در داستان حرام شدن می در زمان بهرام گور، که فردوسی ناچار است توضیح دهد که جوان کفّاش دچار ناتوانی جنسی است و با خوردن چند پیمانه می مشکلش حل می‌شود، چنین تعابیری به کار می‌برد:

نبودش در آن کار افزار سخت / همی زار بگریست مامش ز بخت

یا

مگر بشکنی امشب آن مهر تنگ / کلنگ از نمد کی کَنَدکان سنگ

یا

هم‌اندر زمان لعل گشتش رخان / نمد سر برآورد و گشت استخوان 

 

http://aliganjei.wordpress.com/2008/07/23/ferdowsi-mowlana/