اَنتَر ِ صادق چوبک

 این روزها همه از صادق چوبک می گویند. نامش را که می شنوی چهره اش را که تماشا می کنی به یاد عنتر داستانش می افتی عنتری که "جهان" اش مرده است. راستی که نام "لوطی" برای "جهان " چه برازنده است!
 
نظرات 9 + ارسال نظر
پروانه چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:38 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

همسرش قدسی خانم در گفت‌وگو با مرتضا میرآفتابی می‌گوید: «این روزهایِ آخر چه‌قدر سخت اندوهبار بود چوبک. چه‌قدر سخت بر او می‌گذشت. صادق راه می‌رفت و گریه می‌کرد. از این‌که در ایران نبود و دور بود گریه می‌کرد. تمام مدت اشک می‌ریخت و گریه می‌کرد برای ایران. می‌گفت قدسی، آیا ممکن است که من یک‌بار دیگر به ایران بروم و آن‌جا را ببینم؟

حوصله‌ی خواندن نداشت و دیگر حوصله‌ای نداشت که کسی برایش داستان و مقاله‌ای بخواند. می‌گفت بیا، دیگر وقتی برای ما نمانده قدسی. بیا این‌جا نشین. ما دیگر وقت نداریم. وقت نداریم با هم باشیم. حس می‌کرد رفتنی است. به خواهرش می‌گفت بیا به دیدن ما. دیگر همدیگر را نخواهیم دید. پنج-شش روز آخر هیچ‌چیز نمی‌خورد. می‌گفت سعی نکنید با دوا و درمان مرا نگه دارید. چوبک می‌گفت باید بروم. یک روز مرا نشاند کنار شومینه و هرچه که قبلاً نوشته بود، سوزاند. من نمی‌توانستم مانع او بشوم و جلوی او را بگیرم. می‌گفت دیگر تمام شد. هر چه بود تمام شد. حال‌اش خوب نبود. دکترها گفتند باید جایی باشی که از شما پرستاری کنند. اما صادق از خانه‌ی سالمندان خوش‌اش نمی‌آمد. این اواخر خیلی وضع بدی داشتیم. هم من مریض بودم، هم صادق چوبک. خانه‌ی پدران را قبول نمی‌کرد. در بیمارستان نه حرف می‌زد و نه چیزی می‌گفت. گوش‌اش هم دیگر نمی‌شنید. بیماری، فشار خون، قند، کلیه‌اش هم ضعیف بود. آخ ریه‌های صادق!

ساعت شش بود که دفن‌اش کردیم. یک ساعت بود که صادق رفته بود. پنج و پنج دقیقه‌ی جمعه. سه-چهار ماه بود که حس کرده بود. گاه چرت می‌زد. وقتی شب دیروقت ساعت 11-12 می‌خوابید، دو ساعت بعد از خواب بلند می‌شد و دیگر نمی‌توانست بخوابد. خیلی کم‌حرف شده بود. فقط نگاه می‌کرد. وصیت کرد که جسدش را بسوزانیم و خاکسترش را به اقیانوس بدهیم. می‌دانید که صادق به این حرف‌ها عقیده‌ای نداشت؛ به ختم و دور هم جمع شدن و سخنرانی کردن و روضه و عزاداری. همه‌ی نوشته‌هایش را سوزاند و وصیت کرد که جسدش را هم بسوزانیم». [2]

http://jmahdi1.blogfa.com/post-196.aspx

بابک.پ.25 چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:45 http://www.bishehsar.blogsky.com

سلام
یادش گرامی باد
من نمی دونم چرا کتابخانه های زنده ی ما به همین راحتی از بین ما می رن و ما هیچ بهره ای نمی تونیم ازشون ببریم؟!!!
بای بای

عنترش زنده است.

درود بر شما

رامین چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 14:44

پروانه ی عزیز ...در دائرالمعارف شکیباپور نوشته.....
صادق چوبک از نویسنده گان معاصر و صاحب اثار خیمه شب بازی ..انتری که لوطی اش مرده بود ..چرا دریا طوفانی شد.....یاد قشنگی از صادق چوبک کردی...موفق باشی..

رامین گرامی
این شعر نصرت رحمانی مرا به اشتباه انداخت

کوچه تف کرده ز آفتابی تند
جوی ، تن در لجن فرو برده
چند تیر چراغ ساکت و مات،
سایه شان آفتاب را خورده
*
مردی آمد به کوچه پای کشان
عنتری مرده روی دستش بود.
اشک ، لغزنده از دو چشمانش
لب به این گفته دائما میسرود :
*
- عنترم مرد، وای ، ای مردم !
رفت سرمایه ام دگر از دست.
بعد از او، چون توان بجا ماندن
رشته زندگی گسست، گسست
*
نه کلاغی پرید از دیوار، نه در خانه ای کسی بگشود،
لوطی از کوچه پیچ خورد و گذشت
بی هدف گریه کرد و ره پیمود.
*
کسی نکردش به گفته ای خرسند
کم نکردند کاهی زبارش
کس نپرسید درد او از چیست
خنده کردند جمله بر کارش
*
کس نگفتش که : " راستی، لوطی عنترت را چه پیش آمد، مرد ؟ "
تا بگوید که : - گزمه ی نادان
زهر در قند کرد و عنتر خورد
*
شب شد و ماه باز پیدا شد
شب پر پیچ و تاب سردرگم
ناله ای از درون کوچه رسید :
-"عنترم مرد، وای، ای مردم ! "
*
روز دیگر که آفتاب دمید
دو جسد در کنار کو دیدند
عنتری بود و صاحبش، آنگاه ،
زین خبر اهل شهر خندیدند !

ولی شما درست می فرمایید.
اصلاح شد.
سپاسگزارم

رامین چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 18:34

به ویکی پدیا مراجعه کن...برو تو گوگل ...و فارسی بنویس...صادق چوبک...و هنوز متن پست تو مهربان ....اصلاح نشد..خدا وکیلی فکر نکن ملا لغتی ام....اما رو مخاطب اثر می گذارد.....(((((.انتری که لوطی اش مرده بود..))))....در ضمن تنها شاعری که زبان فارسی را با همه ی شدت و کامل می دانست شاملوی بزرگ بود و حتا همین نصرت رحمانی ..من بیشتر کارهای اش را دیدم....مالی نبود.....

رامین گرامی
می توانی به وبلاگ کتابهایی که می خوانیم مراجعه کنی وببینی که نیازی به سرچ د رگوگل نیست و در آنجا جلد کتاب را گذاشته ام. عنوان ست را درست کردم و لی در متن از قلم افتاد.
من و شما در مورد شاملو قبلن بحث کرده ایم و در این مورد اختلاف نظر داریم.

از نظر من شاعری که زبان فارسی را بسیار می دانست فردوسی بود.
شعرهای نصرت رحمانی را دوست دارم.
با سپاس

محسن چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 18:40 http://axamoon.blogsky.com

من شنیدم که کتابهای صادق چوبک هم چون کتابهای صادق هدایت از نمیاشگاه کتاب جمع آوری شد. مشخصن کتاب تنگسیرش.
انگار هرکس که نامش صادق باشد با وی این گونه رفتار می شود.
راستی صادق خرازی کتاب ننوشته؟

فریدون چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 20:17 http://www.parastu.persianblog.ir

.
.
از صادق چوبک چند داستان کوتاه خوانده ام . روزگاری در یک جمع خوانی که چیزی شبیه بلاگ «کتاب هایی که می خوانیم » شما بود یکی از داستان های صادق چوبک را با هم خواندیم و هر یک نقدی بر آن نوشتیم. . . آن نقد ها و خود داستان الان باید در آنجا باشد

تجربه خوبی بود اما به خاطر کار و مشغله فراوان متاسفانه نشد آن کار دست جمعی مطالعه را ادامه بدهیم.
حالا که صحبت از صادق چوبک است اگر فرصت کردید بد نیست سری به لینک زیر نیز بزنید .
.
http://www.reading.blogsky.com/

.
.

لینک جمع خوانی در پست صادق چوبک در وبلاگ کتابخوانی گذاشته شد.
با سپاس فراوان

پاتوق گورکن ها پنج‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:29

صادق چوبک زاده تیرماه ۱۲۹۵ در بوشهر نویسنده ایرانی است.

وی به همراه صادق هدایت از پیشگامان داستانویسی مدرن ایران است. از آثار مشهور وی مجموعه داستان انتری که لوطی اش مرده بود و رمانهای سنگ صبور و تنگسیر نام برد.اکثر داستان‌های وی حکایت تیره روزی مردمی است که اسیر خرافه و مذهب و نادانی خویش هستند.جسد وی به درخواست وی بعد از مرگ سوزانده شد.

پدرش تاجر بود، اما به دنبال شغل پدر نرفت و به کتاب روی آورد. در بوشهر و شیراز درس خواند و دوره کالج آمریکایی تهران را هم گذراند. در سال ۱۳۱۶ به استخدام وزارت فرهنگ درآمد. اولین مجموعه و داستانش را با نام «خیمه شب بازی» در سال ۱۳۲۴ منتشر کرد. در این اثر و «چرا دریا طوفانی شد» (۱۳۲۸) بیشتر به توصیف مناظر می پردازد، ضمن اینکه شخصیت های داستان و روابط آنها و روحیات آنها نیز به تصویر کشیده می شود. اولین اثرش را هم که حاوی سه داستان و یک نمایشنامه بود، تحت عنوان «انتری که لوطیش مرده بود» به چاپ سپرد. آثار دیگر وی که برایش شهرت فراوان به ارمغان آورد، رمانهای «تنگسیر» و «سنگ صبور» بود. تنگسیر به ۱۸ زبان ترجمه شده و امیر نادری، فیلمساز معروف ایرانی، در سال ۱۳۵۲ بر اساس آن فیلمی به همین نام ساخته است. در «سنگ صبور» جریان سیال ذهنی روایت و بیان داستان از زبان افراد مختلف بکار گرفته شده است، این اثر بحث های یادی را در محافل ادبی آن زمان برانگیخت. دیگر آثار داستانی چوبک عبارت‌اند از: چراغ آخر ( مجموعه هشت داستان کوتاه )، روز اول قبر ( مجموعه ده داستان کوتاه). چوبک به زبان انگلیسی مسلط بود و دستی نیز در ترجمه داشت. وی قصه معروف " پینوکیو " را با نام " آدمک چوبی" به فارسی برگرداند. شعر «غُراب» اثر «ادگار آلن پو» نیز به همت وی ترجمه شد. آخرین اثر منتشره اش هم ترجمه حکایت هندی عاشقانه ای به نام «مهپاره» بود که در زمستان ۱۳۷۰ منتشر گردید. چوبک از اولین کوتاه نویسان قصه فارسی است و پس از محمد علی جمالزاده و صادق هدایت، می توان از او به عنوان یکی از پیشروان قصه نویسی جدید ایران نام برد. در سنگ صبور قصه را از زبان شخصیت های مختلف می خوانیم، نحوه بیانی که در قصه نویسی نوپای ایران کاملاً تازگی داشت. وی برای بیان افکار ذهنی هر یک از شخصیت ها ناگزیر بود به زبان هر یک از آنها بنویسد و این خود به تغییر نثر در طول داستان منتهی شد که باز نسبت به دیگران پیشرفتی جدی محسوب می شد. در آثار چوبک هر شخصیت داستان به زبان خودش، زبان متناسب با فرهنگ و خانواده و سن و سالش سخن می گوید؛ کودک، کودکانه می اندیشد و کودکانه هم حرف می زند، زن زنانه فکر می کند و زنانه هم حرف میزند و بدین ترتیب هر یک از شخصیت ها به بهترین وجه شکل می گیرند و شخصیت پردازی موفقی ایجاد می شود که در بستر حوادث داستان، زیبایی و عمق خوشایندی به داستان می دهد. وی در توصیف واقعیت های زندگی نیز وسواس زیادی داشت و این نیز از ویژگی های آثار وی است. چوبک را به سبب همین دقت نظر در جزئی نگری ها و درون بینی ها، رئالیست افراطی وگاهی حتی ناتورالیست خوانده اند. آثار چوبک از سالها پیش مورد نقد و بررسی جدی قرار گرفته و در کتاب های مختلفی از جمله «قصه نویسی» (رضا براهنی)، «نویسندگان پیشرو ایران» (محمد علی سپانلو) ، «صد سال داستان نویسی در ایران» (حسن عابدینی) و «نویسندگان پیشگام در قصه نویسی امروز ایران»(علی اکبر کسمایی)، نوشته هایش تحلیل شده اند. صادق چوبک در اواخر عمر بینایی اش را از دست داد و در اوایل تابستان ۱۳۷۷، در آمریکا درگذشت و بنا به وصیتش یادداشت های منتشر نشده اش را سوزاندند.

بابک.پ.25 پنج‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:45 http://www.bishehsar.blogsky.com

سلام
خسته نباشید
راستش اقای فریدون باب یک بحث را در قسمت نظرات اخرین پستم باز کرد که بد ندیدم شما رو هم دعوت کنم.
خوشحال خواهم شد نظر شما رو بدونم
بای بای

درور بر شما
از دعوت شما سپاسگزارم. با نظرات بلند فریدون گرامی آشنا هستم.
نظرات شما را خواندم. گاهی فکر می کنم باید خواننده بود و به حرف ها فکر کرد و حتمن نباید بحث کرد.
تندرست باشید

حسام جمعه 14 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 19:45

پروانه عزیز ممنون از نظری که درباره قالب وبلاگ ام دادی. درباره مطلب دکتر کاشی باید بگم درست است که حرفهای گنده ای زده اما برای من همین که یکی از این نسل اعتراف کرده قابل تامل است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد