آمدن زال به نزد مهراب کابلی

 

 داستان را از اینجا بشنوید 

دریافت مستقیم فایل صوتی از اینجا

 

نشست خبرنگاری کنسرت سیمرغ 

حمیدمتبسم، استاد کزازی، همایون شجریان 

(نشست کنسرت سیمرغ)

   

 

 چنان بد که روزی چنان کرد رای

که در پادشاهی، بجنبد ز جای

برون رفت ، با ویژه گردان خویش

که با او یکی بودشان رای و کیش

2405

سوی کشور هندوان کرد رای

که در کابل و دنبر و مرغ و مای

بهر جای، کاخی بیاراستی

می و رود و رامشگران خواستی

گشاده در گنج و افگنده رنج

بر آیین و رسم سرای سپنج

ز زابل به کابل رسید آن زمان،

گرازان و خندان و دل  شادمان

یکی پادشا بود مهراب نام

زبردست و با گنج و گسترده کام

2410

به بالا ،به کردار آزاده سرو

به رخ، چون بهار و به رفتن، تذرو

دل بخردان داشت و مغز رَدان

دو کتف یلان و هُش موبدان

چو آگه شد از کارِ دستانِ سام

ز کابل بیامد، به هنگام بام

ابا گنج و اسپان آراسته

غلامان و هر گونه ای خواسته

ز دینار و یاقوت و مشک و عبیر

ز دیبای زربَفت و خزّ و حریر

2415

یکی تاج پر گوهر ِ شاهوار

یکی طوق زرّین ، زَبرجد نگار

سران هرچه بود او به کابل سپاه

بیاورد با خویشتن سوی راه

پذیره شدش زال و بنواختش

به آیین، یکی پایگه ساختش .

سُوی تختِ پیروزه بازآمدند

گشاده دل و بزم ساز آمدند

یکی پهلَوانی نِهادند خوان

نشستند بر خوان او فرٌ ُخان

2420

گسارنده ی می، می آورد و جام

نگه کرد مهراب را پور سام

خوش آمد هماناش دیدار اوی

دلش تیز تر گشت در کار اوی

چو مهراب برخاست از خوان زال،

نگه کرد زال اندر آن بُرز و یال

چنین گفت با مهتران زال زر

که :«زیبنده تر زین که بندد کمر؟»

یکی نامدار از میان مِهان

چنین گفت با پهلَوان جوان:

2425

«پس پرده ی او یکی دخترست

که رویش زخورشید نیکو ترست

ز سر تا به پایش بکردار عاج

به رخ چون بهشت و به بالای چو ساج

بر آن سُفت سیمینش،مشکین کمند

سرش گشته چون حلقه ی پایبند

رُخانش چو گلنار و لب ناردان

ز سیمین برش رُسته دو نار دان .

دو چشمش به سان دو نرگس به باغ

مژه تیرگی برده از پرّ زاغ

2430

دو ابرو به سان ِکمان طراز

بر او توز پوشیده از مشک، ناز

بهشتی است سرتاسر آراسته

پر آرایش و رامش و خواسته.»

برآورد مر زال را دل به جوش

چنان شد کز او رفت آرام و هوش

شب آمد، پُر اندیشه، بنشست زال

به نادیده بر، گشت بی خورد و هال

چو زد بر سر کوه بر، تیغ شید

چو یاقوت شد رویِ گیتی، سپید

2435

در ِ بار بگشاد دستانِ سام

برفتند گردانِ  زرّین ستام .

در ِپهلوان را بیاراستند

چو بالای ِپرمایگان خواستند.

برون رفت مهراب کابل خدای

سوی خانه ی زالِ زابل خدای.

چو آمد به نزدیکی بارگاه

خروش آمد از در که بگشای راه

بَر ِپهلوان، اندرون رفت گَوْ

بسان درختی پر از بار ِنَوْ

2440

دل زال شد شاد و بنواختش

وزان انجمن سر برافراختش

بپرسید:« که از من چه خواهی، بخواه

ز تخت و ز مُهر و ز تیغ و کلاه.»

بدو گفت مهراب که :ای پادشا !

سرافراز و پیروز و فرمان روا

مرا آرزو در زمانه یکی است

که آن آرزو بر تو دشخوار نیست

که: آیی به شادی سوی خانِ من

چو خورشید،روشن کنی جان من.»

2445

چنین داد پاسخ:« که این رای نیست

به خان تو اندر، مرا جای نیست .

نباشد بدین سام همداستان

همان شاه چون بشنوَد داستان

که ما می گساریم و مستان شویم

سوی خانه ی بت پرستان شویم

جز این هرچه گویی تو، پاسخ دهم

به دیدار تو ، رای فرّخ نهم.»

چو بشنید مهراب کرد آفرین

به دل زال را خواند ناپاک دین.

2450

خرامان برفت از بر ِتخت اوی

همی آفرین خواند بر بخت اوی

چو دستانِ سام از پسش بنگرید

ستودش فراوان چنان چون سَزید

از آن کو نه همدین و همراه بود.

زبان از ستودنش کوتاه بود

برو هیچ کس چشم نگماشتند

مر او را ز دیوانگان داشتند .

چو روشن ِ دل پهلوان را بدوی

چنان گرم دیدند و با گفت و گوی

2455

مر او را ستودند، یک یک، مهان

هم آن کز پس پرده بودش نهان:

ز بالا و دیدار و آهستگی

ز بایستگی، هم  ز شایستگی

دل زال یکباره دیوانه گشت

خرد دور شد، عشق فرزانه گشت

سپهدار تازی، سر ِراستان

بر این بر،بگوید  یکی داستان

که :تا زنده ام، چرمه جفت ِمن ست

خَمِ چرخ گردان نَهفتِ من ست

2450

عروسم نباید، که رعنا شوم

بنزد خردمند، کانا شوم

 

از اندیشگان، زال شد خسته دل

بر آن کار بنهاد پیوسته دل

همی بود پیچان دل ،از گفت و گوی

مگر تیره گرددش،از این آب ِروی!

همی گشت یک چند ،بر سر سپهر

دل زال زر، یکسر آگند مهر

همایش هزارمین .... در ادامه

  

 

 همایش بین المللی هزارمین سال سرایش شاهنامه

 

 

________________________________ 

وِیژگی های سبکی در زال و رودابه از شهرزاد: 

در مورد ویژگی های سبکی شاهنامه در پست های پیشین هم گفتگو کردیم. از طرفی در ابتدای شاهنامه خوانی گفتیم که ویژگی های اثری همچون شاهنامه از دو منظر قابل بررسی است. یکی از لحاظ ویژگی های سبک خراسانی و دیگر از دید زیبایی و نوآوری که خاص فردوسی است.
در یادداشت زیر تلاشم بر این بوده که ضمن پرهیز از تکرار مواردی که پیشتر اشاره شده، نمونه هایی از این هر دو را در داستان زال و رودابه (از صفحه 99 تا 121 نامه باستان) نشان دهم. امیدوارم اگر بعضی موارد تکراری است یا خیلی سودمند نیست دوستان به بزرگواری خودشان ببخشند:

1- استعاره های غیر حماسی: (به دلیل ماهیت و موضوع داستان شاید بیشترین استعاره های غیر حماسی را در این بخش ببینیم)
در ستایش رودابه و قامت و روی و موی او:
یکی "سرو" دید، از برش "گرد ماه"؛
نهاده به "مه" بر، ز "عنبر" کلاه
----
در ستایش لب و دندان سیندخت:
بپرسید سیندخت مهراب را
زخوشاب بگشود عناب را
----
در توصیف چشم و ابرو و بینی رودابه:
دو نرگس دژمّ و دو ابرو بخم؛
ستون دو ابرو چو سیمین قلم

2- تشبیه های نوآورانه و بدیع:
در ستایش رودابه:
دهانش به تنگی، دل مستمند؛
سر زلف چون حلقه پایبند

در ستایش زال:
رخ و جعد آن پهلوان جوان
چو سیمین زره بر گل ارغوان

****
در بعضی بیت ها زیبایی این تشبیه ها با تغییر کاربری ارکان تشبیه دو چندان شده (تشبیه تفضیل):

رخش پژمراننده ارغوان؛
جوانسال و بیدار و بختش جوان

رخ زال از لحاظ سرخی و لطافت و زیبایی گوی سبقت از ارغوان هم می رباید (در اینجا به توجه به کاربرد بجای "پژمراننده" که واژه ای است که به سختی در شعر می نشیند هم خالی از لطف نیست)

3- فردوسی بدون این که تلاشی به دشوار گویی و صنعت پردازی داشته باشد، در حدی متعادل و به زیبایی هر چه تمامتر از صنایع لفظی و معنوی به حد کافی بهره برده است. آنچه از صنایع لفظی که در گفتار فردوسی به کار گرفته شده بیشتر در خدمت هماهنگی و موزونی کلام است مثلن:
- صنعت موازنه در این نیم بیت:
دو /نرگس/ دژمّ و
دو /ابرو/ بخم
جزء نخست و دوم این نیم بیت موسیقی و تناسب زیبایی در شعر ایجاد می کنند.
****
و یا تکرار حروف اضافه/ ربط در این ابیات:
همان جوشن و ترگ و برگستوان؛
همان نیزه و تیر و گرز و کمان
---
خم اندر خم و مار بر مار بر؛
بر آن غبغبش نار بر نار بر.
****
هماهنگی صامت ها هم از دیگر صنایع لفظی پرکاربرد در شعر فردوسی است:
مثل روی و موی و رنگ و بوی در این ابیات:
نگه کرد زال اندر آن ماهروی؛
شگفتی بماند اندر آن "روی و موی"
سپهبد چنین گفت با ماهروی،
که ای سرو سیمین، پر از رنگ و بوی!

4- استفاده فراوان از صفت های فاعلی که در دوره های بعدی کمتر کاربرد دارند و بیشتر به شکل فعل مشاهده می شوند:
"چماننده" دیزه، هنگام گرد
"چراننده" کرکس اندر نبرد
"فزاینده" باد آوردگاه؛
"فشاننده" خون، از ابر سیاه
"گراینده" تاج و زرین کمر؛
"نشاننده" شاه بر تخت زر.

5- استفاده از گونه های کهنه کلمات که به تدریج در دوره های بعدی جای خود را به گونه های جدیدتری می دهند:
ایدر (اینجا):
که ایدر تو را باشد آرامگاه؛ / هم ایدر سپاه و هم ایدر کلاه

ابر (بر): ابر آفریننده کرد آفرین؛ /بمالید رخسارگان بر زمین
دقت در واژه رخسارگان هم خالی از لطف نیست در این بخش فردوسی چندین بار از واژه هایی مانند رخسارگان و دو رخ در معنای دو گونه استفاده کرده در خالی که امروزه این واژه را بیشتر به صورت رخسار و در معنای چهره و سیما استفاده می کنیم.

6- تصویر آفرینی های مختلف از یک رویداد و یا بیان یک موضوع در چند شکل مختلف: برای مثال تاریک و روشن شدن هوا در این داستان به دو گونه متفاوت بیان شده، از طرفی همان طور که می دانیم آمدن روز و شب بارها و بارها در شاهنامه به صورت های گوناگون از زبان فردوسی بیان شده است:

وصف شب:
بگفت این و برخاست آوای کوس؛
هوا قیرگون شد زمین آبنوس

چو خورشید تابنده شد ناپدید
در حجره بستند و گم شد کلید

آمدن روز:
چو زد بر سر کوه بر، تیغ شید،
چو یاقوت شد روی گیتی سپید

چو خورشید تابان برآمد ز کوه
برفتند گردان همه هم گروه

ستایش پروردگار:
که ای برتر از کژی و کاستی
بهی زان فزاید که تو خواستی

همی گفت: کای برتر از جایگاه!
ز روشن گمان و خورشید و ماه

7- آوردن فعل لازم در معنای متعدی (گذرا):
بمانم در معنای بگذارم:
بمانم به نزد شما این پسر
که همتای جان است و جفت جگر

8- آوردن فاعل مفرد برای فعل جمع:
پرستنده گفتند یک با دگر،
که آمد به دام اندرون شیر نر

9- افزودن نشانه نفی فعل «ن» به ابتدای فعل مرکب پیشوندی:
نبردارد به جای بر ندارد:
منوچهر هم رای سام سوار
نبردارد از ره بدین مایه کار

10- تغییر مصوت کوتاه (حرکت) واژه ها که تقریبن در تمام شاهنامه به فراوانی دیده می شود:
جُوان / جَوان  ؛  سَخُن / سُخَن  ؛  کَهُن / کُهَن
هر چند اساتید و زبان شناسان شکل نخست نگارش این واژه ها را اصیل تر و درست تر می دانند.

نکته دیگری که بد نیست در همین جا به آن اشاره کنم نحوه تلفظ "و" عطف است. سیروس شمیسا در کتاب کلیات سبک شناسی می نویسد:
Va تلفظ عربی "و" است و تلفظ فارسی آن O است. این واژه در پهلوی Ud بوده که هنگام اتصال U تلفظ می شده . به احتمال زیاد قدما (تا قزن 5 و 6) همه جا این تلفظ را رعایت می کردند.

 شهرزاد 

  

 ------------------------------------------ 

نظرات 30 + ارسال نظر
فلورا یکشنبه 19 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 16:19

کاش میشد سوالی رو که اون شب زمان اجرای کنسرت تو ذهن پروانه بانو شکل گرفته بود؛ از استاد کزازی بپرسیم.

دوستان عزیز
پروانه بانو در شب اجرای کنسرت سوال میکردن که چرا اون قطعه از داستان که پرسش و پاسخ زال و سیمرغ به هنگام جدا شدن از هم -که به شکلی زیبا توسط فردوسی بیان شده- در اجرای کنسرت نیومده؟
به راستی چرا فقط در اجرای کنسرت بر بار حماسی اثر تاکید شده بود نه بار عاطفی آن؟
میشه جواب درستی براش پیدا کنیم؟ با توجه به اینکه جناب متبسم،استاد کزازی رو بعنوان مشاور ادبی این کنسرت اعلام کردن!

داخل دفترچه ای که داخلی سی دی سیمرغ بود نوشته بود مشاورشون آقای محسن بنایی بوده اینو پرسش را باید از ایشان پرسید.
گویا این کنسرت تکرار همان زال ورودابه سال 89 بود .

این نشست مطبوعاتی در سال 90 برگزار شده است.
به نظرم از ابتدا با ایشان کار نکردند چون آن شب نامه ی باستان همراهم بود و بیت ها را مقایسه می کردم ، با نامه ی باستان همسان نبود.

بیتهای انتخابی را در اینجا خواهم آورد.

عجب شب به یاد ماندنی بود!
همهی چیز یک سو افتادگی همایون یک سو!

فلورا یکشنبه 19 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 21:00

پروانه جان
محمدرضا درویشی و جناب کزازی از ابتدای کار تا اجرای سال گذشته با این گروه همراه بودن... اما ارتباط درویشی و استاد از سال گذشته با جناب متبسم قطع شد که شرحش در ماهنامه "تجربه" هست... تو گزارش همین نشست که لینکش رو گذاشتین استاد کزازی گفتن " بی درنگ همکاری رو پذیرفتن" اما چرا تو دفترچه نوشته بودن "محسن بنایی" رو نمیدونم حتی دوست مون! هم میپرسید که جناب بنایی رو میشناسم که جوابم منفی بود...

فلورای گرامی
ده نشست در مرکز مفاخر ادبی شاگرد استاد کزازی بودم و شاهد پرسشهای شاگردان کلاس بودم و می توانم حدود پاسخ استاد را حدس بزنم . با بزرگواری پاسخی می دهند که کار بسیار خوبی است و .. چنان با بلند منشی ادامه خواهند داد که کوچکترین انتقادی از هیچ یک از دست اندر کاران نکنند.
امیدوارم فرصتی به یکی از ما بدست آید و دیدگاه ایشان را در این باره بپرسیم.

نوشتی از دیدت آن بیت ها ی انتخاب نشده حماسی نیست و عاطفی است ولی من نمی توانم بیت ها را به حماسی و عاطفی تقسیم کنم.
از داستان منوچهر بخش حماسی شاهنامه آغاز می گردد و بیت ها را نمی توان جدا سازی کرد.
__________________
فلورا جان پیوند زیر به ما می گوید استاد کزازی در انتخاب ابیات نقشی نداشته اند :

«متبسم که داستان زندگی «زال» را برای این پروژه انتخاب کرده است، درباره این انتخاب توضیح داد: من این داستان را به جهت متنوع‌ بودن این تراژدی که پیوند عمیقی با زندگی انسان دارد،انتخاب کردم اما در انتخاب اشعار محسن بنایی کمکم کرد.»

http://homayounshajareean.blogfa.com/post-14.aspx


ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
یکی از قشنگ ترین کارهای آقای متبسم آن بیت هایی است که خوانندگان سوپرانوی زن از زبان رودابه عشقش را به زال می گویند :

که من عاشقی ام چو بحر دمان ازو برشده موج بر آسمان
پر از مهر زال است روشن دلم بخواب اندر اندیشه زو نگسلم
...

ــــــــــــــــــــــــــــــــ
این طور به نظر می آید محسن بنایی فقط دوست متبسم هستند. در گوگل به جز اخبار کنسرت فقط اینجا از ایشان خواندم:
http://www.persianartmusic.com/content/view/1926/100/
نباید شاهنامه پژوه باشند

پروانه دوشنبه 20 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 23:05

همایون شجریان خواننده قطعه «سیمرغ» نیز در بخش دیگری از این نشست درباره دلایل پذیرش خوانندگی این قطعه گفت: «هیچ دلیلی بالاتر از اشعار فردوسی، آهنگسازی دقیق و درست حمید متبسم و حضور نوازندگان جدید نیست و طبیعتا هر خوانده‌ای دوست دارد در این اثر سهمی داشته باشد.»

او بیان کرد‌: «اشعار فردوسی جایگاه ویژه‌ای در فرهنگ ایران زمین دارد و علاقه‌مندان خاص و پیگیری هم آن را دنبال می‌کنند که شاید هیچ اثر دیگری را این‌گونه پیگیری نکنند، لذا این کار برای من فرصتی مغتنم بود و خوشحالم که در آن حضور داشتم و نتیجه‌اش برایم کاملا رضایت بخش بود زیرا حسی نو و ویژه را در کنار این گروه تجربه کردم.»

http://musiceiranian.ir/12322-%D8%B3%DB%8C%D9%85%D8%B1%D8%BA%E2%80%8B%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%AA%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86.html

محسن چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:48 http://sedahamoon.blogsky.com

یک چیز قشنگی بگم.
این روزها که هر روز و روزی یک بار به این صفحه سر می زنم و تیتر را می بینم و عکس زیرش را، بلافاصله در ذهنم می گذرد که این عکس مربوط به آمدن زال به نزد مهراب کابلی است و یک لحظه در ذهنم می گذرد که کدامیک ا زاین سه زال است که در معیت دو تن دیگر دارد به نزد مهراب کابلی می رود.
نه یک بار، نه دو بار، بلکه هر وقت که به این صفحه می آیم.

چه ارتباط قشنگی بین شاهنامه و بزرگان ادب و خنیاگر امروز!
وآفرین به عکاس که این را در چهره ی این سه تن دیده و به نمایش در آورده است!


زال و بزرگان امروز: زال با موی سپید زاده می شود و هیچوقت در شاهنامه از دنیا نمی رود زال نماینده زمان و جاودانگی است

و این سه هم در درازای زمان یاد و نامشان باقی خواهد ماند!

پس روان زال در هر سه اینها جاری است!

محسن چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 15:23 http://sedahamoon.blogsky.com

خیلی حسودی کردم به زال.

فکر کنم اگر در آن زمانها داستان زال و رودابه را خوانده بودید دیگه فرنگیسی در کار نبود
آنوقت..... رودابه بود و....

محسن چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 21:00 http://sedahamoon.blogsky.com

از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان که ما از کودکی که نه، از نوجوانی اولش خاطر خواه فرنگیس بودیم. بعدش خاطر خواهد رودابه شدیم ولی کماکان عشق فرنگیس را هم در دل داشتیم. بعدش راستش را بخواهید در یک دوره ای هم سودابه در ذهنمان می چرخید علی رغم خباثتش. این وسط منیژه هم از دور دستی برآتش داشت ولی.......... ولی عشق اول و آخرمان همان فرنگیس بود و بس.
مگر آدم به عشق اولش پشت می کند.
بمیرد آن که چنین کند.

پیمان داری، جوانمردی وهمه ی صفت های خوب سراسر شاهنامه ستوده شده است و شما هم که از نوجوانی شاهنامه خوان بوده اید نباید هم فرنگیس را فراموش کنید!

محسن کابلی پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:34 http://sedahamoon.blogsky.com/1390/04/23/post-13/

و من نیز هم راه آن زال زر
سوی شاه مهراب ِ کابل شدم

شهرزاد جان قربونت بیا کمکم با یک بیتی شعر پاسخ این همراهی با زال رو بده!
افسوس که اندکی ذوق شاعری در من نیست!

محسن پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 13:29 http://sedahamoon.blogsky.com

شاعری خانم پروانه ذوق نیست. شاعری ذاتی است. بعضیها چون من ذاتن شاعرند و بعضی ها چون شما ذاتن شاعر نیستند.

بععله حساب شما شاعرهای ذاتی جداست !

محسن پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 17:37 http://sedahamoon.blogsky.com

فکر می کنم بعد از این پس پست بود:
http://parvazbaparwane.blogsky.com/1389/07/28/post-447/
که برای من نوشتید که این نقال: -شوربختانه، نامشان را فراموش کرده ام و توی پست هم کمی چرخ زدم و نامشان را ندیدم- همین جوری راه می رود و شعر می گوید. یعنی حرفهایش را باشعر می گوید. خواستم بگویم:
من نیز بعد از خواندن بخشی از شاهنامه که قصد خواندنش را برای این وبلاق وزین شما دارم بیتی که می گویم در آنی به ذهنم میرسد و می نویسم. یکی دو بار سعی کردم قبل از خواندن شعری که در کامنتی که پیوندش را برایتان می فرستم بسرایم ولی باور کنید اصلن شعرم نمی آمد. ولی بعد از خواندنش به راحتی آن چه که می خواستم می نوشتم. شاید اگر بیشتر می خواندم مثلن دو بخش را، این بیت میشد مثلن سه یا چهار بیت.
خودتان تجربه کنید. مجرب است.
نه ذوقی می خواهد و نه ذاتی شاعرانه چون ذات من!!!!

فقط اگر حسش باشدشعر سروده می شود.
ببخشید اگر کامنت های من ربطی به داستان ندارد. یک جایی در بخشی که اینجا آمده است، مشکلی دارم، خواندمش ولی راحت از آن نگذشتم. سری به میرجلال میزنم، ببینم او چه می گوید. اگر نیافتم از شما کمک می گیرم. تا دیشب ندیده بودم. راستش تا دیشب یعنی از غروب تا بامداد که با این بخش سر و کله می زدم نتوانستم به سراغش بروم و مشکلم را حل کنم. کاش کرده بودم. ولی راستش اصلن وقت نشد. خیلی هم خودم را غذاب دادم ولی خب خواندن را اصل گرفتم و معنا را فرع.
چقدر این شاهنامه سخت است، لاکردار.

من اصلا در مغزم جای نمی گیرد بتوانم یک بیت شعر بگویم
استاد نقال شاعر امیر صادقی هستند بارها دیده ام ایشان نشسته گوش می دهند و سخنرانی مشغول سخنرانی اش. و قلم کاغذی در دستان استاد نقالی، پس از پایان سخنرانی چنان شعر بلند بالایی در باره ی سخنران و چکیده ی سخنانش به روی کاغذ آورده اند که اگر آنجا نباشی باور نمی کنی که همین چند ده دقیقه پیش ابیات بر ذهن و قلم استاد جاری شده

مانند ایشان بسیار هستند و بسیار دیده ام. پدر یکی از دوستانم شاعر است و همه ی دوست و فامیل ش سفارش شعر تولد و عروسی و سنگ قبر و... به ایشان می دهند و شعرهای ایشان در همه جا پراکنده است.

می دانم شما برای خواندن خیلی زحمت می کشید من هر بار خواستم بخوانم پس از نیم یا یک ساعت نمرین دیدم نمی تواتم یکسره بخوانم
بالاخره یک روز برای رقابت با شما هم شده وارد میدان می شوم البته نه شاعری بلکه شاهنامه خوانی
تا معنا را ندانیم و واژه ها را نشناسیم نمی توانیم درست شاهنامه بخوانیم.
در باره ی خوانش شاهنامه باید بیشتر در اینجا گفتگو کنیم.

یک تجربه ی کوچک:
در کلاس شاهنامه خوانی بانویی است با اینکه واژه ها را درست نمی خواند ولی آهنگ بسیار قشنگی دارد.


با ایمیل برایتان داستان را با صدای استاد کزازی روانه می کنم.

محسن یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:26 http://filmamoon.blogsky.com

نخیر. مشکل من را نامه ی باستان هم حل نکرد. مشکل این است:
چو بشنید مهراب کرد آفرین
به دل زال را خواند ناپاک دین

سئوال:
1 - مهراب زال را ناپاک دین خواند؟ یا
2 - مهراب ناپاک دین بود. زال را خواند؟
چه خواند؟ چرا که ابیات بعدی هم خودشان مستقل از این بیت هستند.
به نظر می آید که یک درست است. ولی چرا زال را ناپاک دین خواند؟

«ناپاک دین» بودن زال از دید مهراب!

نکته ی بسیار خوبی است باید کمی در این باره بیشتر بخوانیم.
چکیده اش این است مهراب از خاندان ضحاک بود و ایرانیان آنها را بد کیش و بت پرست(بیت2448) می دانستند و در برابر ،ضحاکیان ایرانیان را ناپاک دین.
زال دعوت مهراب را به دلیل بت پرست بودنش رد کرد(فکر می کرد منوچهر شاه و سام خوششون نخواهد آمد) ولی مهراب جرات نداشت که مانند زال به او بگوید ناپاک دین ، در ظاهر از زال تعریف می کند و اما در دلش او را ناپاک دین می خواند.

همهی اینها رو عقل می گفت ولی «عشق» چیزی دیگری می گفت!

بیشتر در این باره خواهم نوشت.

محسن دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 22:49 http://sedahamoon.blogsky.com

یعنی این مهراب کابلی این قدر خبیث بود؟
من بعد از خواندن رای زدن رودابه با کنیزکان همی نام خود از مهراب برخواهم گرداند.

مر او را بخوانم، مهراب را
همان نا پاک دین و سر افراز را

کی به کیه؟

مهراب از آن جا که ناپاک دین است، سرافراز هم هست. چرا؟
من آنم که گویم همی
همان مهر ِ آب اندر آورد کین

ابولقاسم مهدی بهشت سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:56 http://sedahamoon.blogsky.com/1390/04/28/post-13/

یکی از میان کنیزان رود*
مرا بر بیاورد اینک سرود
همی دخت مهراب مر زال را
همی گفت کی مرد آزرم جای
من اینک بخوانم همی
ابا پهلوانی ابا فر و کین**

*رود در بسیاری از تفسیرهای شاهنامه به معنای رودابه آمده است.
** این سه شعر از شاعری گمنام است که در بعضی نسخ از شاهنامه آمده است. ممکن است بی معنی به نظر آید ولی این گونه نیست و ادیبان بسیاری بر معنای این شعر دود چراغ ها خورده اند. و در مانده اند از معنای آن.

نسخه خالقی مطلق را نگاه می کنم ببینم در نسخه هایی که در آنجا گرد آوری شده ، این سه بیت وجود دارد؟

فلورا سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 17:03

چقدر کلمات این بخش از شاهنامه زیبا هستن،
از اون مصرع :
زکابل بیامد به هنگام بام
که بام رو استاد به معنای صبحدم معنی کردن رفتم به "بامیان" که چه اسم زیبائیه اسم این شهر؛ یعنی "سپیده دمان" گویا!

مصرع دوم بیت اول که میگه:
که در پادشاهی بجنبد زجای

دقیقا یعنی چه؟ در پادشاهی جنبیدن؟

ثمره ی این جنبیدن اینطور که پیداست جنبیدن ِنهانی عشقی ست که بسیار نکو توصیف شده!

چقدر زیباست که در ابیات پایانی هممونطو رکه پروانه بانو بولدش کردن اومده:

خرد دور شد عشق فرزانه گشت،

نمیدونم چطور زیبایی این بیت رو توصیف کنم اما دلم میخواد دوستان این کار رو انجام بدن
چطور میشه اینقدر قشنگ بی خردی رو فرزانگی توصیف کرد؟

دوستان گرامی
در محیط فیس بوک خوانش شاهنامه انجام میشه هر دوشنبه که البته از ماها کمی عقبترند و اینطور مفصل بهش نمیپردازن وقتی اونجا شاهنامه میخونم دلم برای دوستانم تنگ میشه و آرزو میکنم بحث مجددی درباره ش داشته باشیم...


بامیان!
چه قشنگ یادآوری کردی و به اینجا آوردی

در پادشاهی، بجنبد زجای
زال شاه کابل شده بود و با خودش رای زنی کرد که باید از جایش بجنبد و برای گرفتن خراج می رفت سری به سرزمین های زیر دستش می زد. به نظر جنبیدن عشق نمی آید. چون خبری نبود.

نیم بیت: در پیامی جدا نوشتم

فیس بوک: محیط فیس بوک را دوست ندارم و هیچ علاقه ای به کار در آنجا در من نیست.آنجا آرامش احساس نمی کنم بیشتر هیجانات تند و زودگذر چیره هستند .
ولی سعی می کنم دوشنبه ها سری به آنجا بزنم.
لطفا ساعت و آدرسشونو برایم بنویس

شهرزاد سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 17:38

پروانه جان من توان طبع آزمایی با آقای مهدی بهشت گرامی رو ندارم ولی همین جا از زحمتی که می‌کشن و با این پیگیری و دقت و به درستی شاهنامه می‌خوانند، سپاسگزاری می‌کنم.

این نیم بیتی که قرمز نوشتید (خرد دور شد عشق فرزانه گشت) همان خط قرمز میان عشق و خرد است که در شاهنامه هم تکرار شده. با این که فردوسی همیشه در ستایش خرد و خردورزی داد سخن می‌ده ولی در شاهنامه بارها و بارها کارکردهایی به دور از خرد از پهلوانان و قهرمانان شاهنامه (سام، سیاوش، اسفندیار، سهراب و ...) می‌بینیم حتی رستم که ابرپهلوان شاهنامه هست هم از این قاعده مستثنا نیست.
همه این ها یعنی انسان حماسی، انسانی که فردوسی در حماسه‌هایش می‌آفریند هم انسانی است از روی غریزه عمل می‌کند و گاه خرد را که چشم جان است به فراموشی می‌سپرد ولی رفتار و روشی که زال برای این رسیدن به این عشق پیشه کرد، رفتاری خردمندانه و همراه با اندیشه بود، در ادامه داستان زیبای زال و رودابه نامه‌ها و سخنانی که بین زال و سام و منوچهر رد و بدل می‌شود و رفتار همراه با اندیشه و شایستگی و آهستگی زال است که پدر و شاه را به جایی می‌رساند که تن به پذیرش خواست زال بدهند.

نکته دیگری که در این داستان نمودهایی زیبایی از آن می‌بینیم، تکرارهایی است که در طول شاهنامه از یک موقعیت و یا رویداد یکسان از زبان فردوسی به شیوه‌های گوناگون می‌شنویم و می‌خوانیم. در داستان زال و رودابه چندین بار از زبان‌های مختلف داستان زال تکرار می‌شود واین تکرار به قدری زیبا،‌دلنشین و در متن داستان قرار گرفته که یا خواننده می‌خواند و بدون کوچکترین آزردگی از این تکرارها آن را به عنوان جزئی از داستان تلقی می‌کند و یا با تعجب از خودش می‌پرسد به راستی این همه تکرارهای دلنشین را در کدام متن می‌توان پیدا کرد که بتوان این چنین از آن‌ها لذت برد و با آن‌ همراه شد؟

شهرزاد جان لطف کن در باره ی طبع شاعریت منو داور نگیر !
پاسخت باشد با محسن گرامی

دیدگاهم را بارهی آن نیم بیت که برایم بسیار مهماست در پیامی جدا می نویسم.

تکرار: چه خوب گفتی این تکرار خیلی قشنگه و به آن دقت نکرده بودم

[ بدون نام ] سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 18:48

دوستان گرامی
در این نیم بیت:
خرد دور شد ، عشق فرزانه گشت
به نظر این گونه می آید که فردوسی عشق را برتر از خرد می داند چون می گوید عشق " فرزانه" شد!

از دید من فرزانه برتر از خردمند است

شهرزاد چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:52

پروانه گرامی دریافت شما از این بیت خواندنی است ولی آیا فردوسی که شاهنامه اش را با نام خداوند جان و خرد آغاز می‌کند و خرد را هم ارز جان می داند، می‌تواند به راحتی و با یک بیت اساس و شالوده شاهنامه خرد مدارش را زیر سوال ببرد؟‌ خردی که چشم جان است و بارها و بارها در شاهنامه ستایش شده و سر لوحه و منشا همه نیکی‌ها و برتری‌ها است، آیا می‌تواند اهمیتی کمتر از عشق پیدا کند بنابراین فکر می‌کنم باید در معنای این بیت تجدید نظر کنیم در لغت نامه نگاه کردم به جز آن معنای مشهور، معنی دیگر "فرزانه" این است:

«کسی که مطلق العنان و مجرد رود، شریف، محترم، مبارک و خجسته»

من فکر می‌کنم در این بیت منظور این است که عشق به یک باره بر دل زال غلبه کرد و یا در دل زال عشق شریف و محترم شد. این مفهوم با نیم بیت نخست هم همخوانی دارد. چون دیوانگی و فرزانگی (به معنای خردورزی و حکمت) یک جا جمع نمی‌آیند. نمی‌شود دل زال دیوانه شود و بعد عشق، فرزانگی پیشه کند که همه می دانیم عقل و عشق همان دو پادشاهی هستند که در یک اقلیم نمی‌گنجند. بنابراین شاید بهتر باشد حساب خرد و عشق را در این بیت از هم جدا کنیم و همچنان معتقد باشیم که خرد به عنوان شالوده و سنگ بنای شاهنامه است خردی که فضای صاف و روشن آن را در شاهنامه، می‌توانیم در این گفتار دکتر زرین‌کوب بیشتر حس کنیم:

"در کتابی چنین عظیم که بدین سان به نام خداوند جان و خرد آغاز می‌شود، انسان همه جا صدای «جان» را می‌شنود که در این جا در عرصه‌ی تنازع برای بقا با هر آن چه انسان را حقیر می‌کند، کشمکش دایم‌، دارد. اما فضایی که این صدا طنین نبض حیات را در آن جاودانه می‌کند، فضای صاف و روشن خرد جاودانه است."

شاد و پاینده باشید

تو این را دروغ و فسانه مدان به یکسان روشن زمانه مدان
از او هر چه اندر خورد با خرد دگر بر ره رمز معنی برد

شهرزاد گرامی

گویا معنی فرزانه در این این بیت مورد توجه پژوهشگران است به گونه ای که مهران افشاری هم همان دیدگاه شما را دارد. ولی دکتر خالقی مطلق معنی حکیم را برای فرزانه در این بیت آورده اند:

http://mirasmaktoob.ir/view-855.html
مهران افشاری پژوهشگر:
میراث مکتوب-در داستان زال و رودابه در وصف عاشق شدنِ زال آمده است:
دل زال یکباره دیوانه گشت
خرد دور شد عشق فرزانه گشت


1-استاد جلال خالقی مطلق در توضیح این بیت «فرزانه» را حکیم و فیلسوف معنی کرده‌اند
2 ـ یعنی همان معنی واقعی فرزانه.

3-اما در بیت مذکور «فرزانه گشت»، یعنی مسلط و چیره‌دست یا پر‌زور و توانمند گشت. فرزانه با همین معانی چندین‌بار در فیروزشاه‌نامه یا همان داراب‌نامۀ بیغمی به صورت صفت برای پهلوانان و مبارزان به کار رفته است: «آن دو پهلوان یگانه و آن دو مبارز فرزانه، چون سیل که از کوهسار آهنگ نشیب کند و چون شیری که از بیشه قصد مرغزار کند، روان شدند....»

4-«پس آن دو سوار گُزین، و آن دو پهلوان پشتِ زین، آن دو مبارز یگانه و آن دو سوار فرزانه، به تیغ آبدار و به سر سنان خونخوار، در آن کارزار در کار درآمدند.»

به نظر می‌رسد که معانیی چون توانمند، مسلط، چیره‌دست، دلیر و شجاع برای واژۀ «فرزانه» با عنایت به ارتباط «دانستن» و «توانستن» و اینکه «توانا بود هر که دانا بود»، به وجود آمده است (با سپاس از مشاوره و راهنمایی دکتر کتایون مزداپور
پی نوشت:
1. شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، دفتر یکم، ص 185، ب 319.
2. خالقی مطلق، جلال: یادداشتهای شاهنامه، ج 1، نیویورک 2002م/ 1380ش، ص 217.
3. داراب‌نامۀ بیغمی، ج 1، ص 370.
4. همان، ص31.

_________________

اما کمی در باره ی دیدگاهم در باره ی این بیت بنویسم. به نظرم فردوسی چیزی را بالاتر از خرد می داند که در «اندیشه ی سخته» !

در بیت : «از او هر چه اندر خورد با خرد دگر بر ره رمز معنی برد»

به چیزی اشاره می کند که با خرد جور در نمی آید.
و یا در «آغاز سخن» می گوید:
«خرد گر سخن برگزیند همی در اندیشه سخته کی گنجد اوی»
ویا
«زهستی مر اندیشه را راه نیست»

اینها همه نشان از چیز برتر از اندیشه و خرد دارد و آن را یک احساسی می دانم که به زال گفت همه ی آنچه را می گویند که رودابه از نژاد ضحاک است و وصلت با او ممنوع است کنار بگذارد و در برابر اندیشه ی سخته گذشتگانش بایستد و لازم شد جانش را هم بگذارد.

با سپاس ویژه


دوستان گرامی
در این دوره ای که با هم شاهنامه می خوانیم برایم انگیزه ای شده است تا برای هر چه بهتر گردانیدن اینجا با یاری شما همیشه به دنبال شاهنامه دیدگاههای پژوهشگران گوناگون را بخوانم و با دیدگاههایشان آشنا شوم و کمی جسارت پیدا کرده ام گاهی احساس خود را بیان کنم . باز چشم به راه دیدگاههای همه ی شما دوستان گرامی هستم تا یاد بگیرم
با سپاس از همه ی شما همراهان

شهرزاد چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:01

در مورد تکرارها یادم رفت بنویسم. تکرارهای این داستان بسیار زیباست پیشتر که رفتیم اگر شما و دوستان موافق باشید یک بار به عقب برمی‌گردیم و هنر فردوسی را در این تکرارها مرور می‌کنیم.

چه کار قشنگی!
زحمتش با خودت.

پروانه چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:53

رخش،گاری کشی می کند
رستم ،کنار پیاده رو سیگار می فروشد
سهراب ،ته جوب به خود پیچید
گردآفرید،از خانه زده بیرون
مردان خیابانی برای تهمینه بوق می زنند
ابوالقاسم برای شبکه سه ،سریال جنگی می سازد
وای...
موریانه ها به آخر شاهنامه رسیده اند!!

(حسین پناهی)
http://nazbaloot.persianblog.ir/post/91/

شهرزاد چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:42

پروانه جان از توضیحاتتان بسیار سپاسگزارم حتمن با دقت می‌خوانمشان و دیدگاهم را با شما و دوستان در میان می‌گذارم.

شهرزاد گرامی خودت میدانی که چقدر به همفکری و همراهیت نیاز دارم.

شهرزاد چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:48

من فکر می‌کردم این شعر رو اکبر اکسیر سروده چند وقت پیش اون رو تو یکی از پیام‌های وبلاگم هم نوشتم البته اون موقع نام شاعر رو نمی دونستم. تو گوگل گشتی زدم به نظر شعر سروده اکسیر باشد ولی مطمئن نیستم:
http://www.shahrvandemrouz.com/content/1649/default.aspx

http://doostaaneh.com/archive/index.php/thread-171.html

ایمیلی از خواهرزاده ام در پاسخ ایمیل احوالپرسی ام داشتم که نوشته بود فرزند پسر سه ساله اش نمی گذارد تا او بفهمد چه می نویسد و دائم از او می خواهد تا برای خاله پروانه بنویسد:« اسب زورو»

منهم در پاسخش نوشتم به او که کادوی تولدش از سوی من یک جلد شاهنامه بود بگوید : «رخش رستم »
و خواستم داستان کوتاهی از رخش برایش بنویسم و بفرستم. به دنبال عکسی از رخش و رستم بودم که به پیوند این شعر رسیدم.

گفتم به اینجا بیاورمش. ولی ظاهرا باید بیشتر جستجو کنیم شاعرش کیست؟!

شهرزاد چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 16:18

پروانه جان یادداشت‌ها را خواندم ممنونم که زحمت می‌کشید، وقت می‌گذارید و با مطالعه و طرح دیدگاه‌های گوناگون شاهنامه عزیزمان را خواندنی تر و درک مفاهیم هزارتوی آن را راحت‌تر می کنید. می‌دانید که چقدر این تارنمای دوست داشتنی و همراهی با این انجمن را غنیمت می‌شمرم.
دلایلی که در رابطه با این بیت مطرح کردید بسیار خواندنی و آموزنده بود. هر چند در واژه نامک هم همانند دیدگاه مهران افشاری "فرزانه" به معنای غلبه و چیرگی آمده و این بیت فردوسی هم به عنوان شاهد آمده ولی با توجه به دلایل شما و آنچه از دکتر خالقی نوشتید پرسش‌هایی به ذهنم آمد که سپاسگزار می‌شوم شما و سایر دوستان در موردشان راهنمایی‌ام کنید:
همان طور که اشاره کردید، فردوسی در آغاز شاهنامه، خرد حسی که سرشتی دیداری دارد را نفی و تاکید می‌کند که برای رسیدن به اندیشه ناب و سخته باید به خردی دیگر دست یافت که برخاسته از دل است و این همان خردی است که به تعبیر دکتر کزازی نهان گرایان و رازآشنایان و درون کاوان در پی رسیدن به آن‌ هستند.
ولی نمی‌دانم آیا این بیت:
«از او هر چه اندر خورد با خرد
دگر بر ره رمز معنی برد»
چقدر می‌تواند به رمزی بودن محتوای این داستان صحه بگذارد. بگذارید این دو بیت مشهور و راهنما را پیوسته بخوانیم:
تو این را دروغ و فسانه مخوان / به یکسان روشن زمانه مدان
از او هر چه اندر خورد با خرد/ دگر با ره رمز معنی برد
شاید در دنیا پدیده‌ای واقعی تر و قابل لمس تر و در عین حال پویاتر و معجزه گرتر از عشق وجود نداشته باشد مولانا می‌گوید:
گر تو خواهی که شقاوت کم شود
جهد کن تا عشق افزون‌تر شود

و ما بارها و بارها از زبان‌های مختلف این معنی را شنیده‌ایم و خوانده‌ایم و با آن زندگی کرده‌ایم. پس موضوع عشق موضوعی نیست بتوان آن را دروغ و افسانه و یا یک شیوه معتاد تلقی کرد، عشق به عنوان یکی از زمینه‌هایی که در شاهنامه به آن پرداخته شده پویایی و دگرگونی‌ها و زیبایی‌های خاص خود را دارد نه دروغ است و افسانه حال آن که منظور فردوسی در این بیت بخش‌هایی از شاهنامه است که ممکن است خواننده آن را دروغ و افسانه بداند، موضوع عشق زال به رودابه‌ای که از نژاد ضحاک است و خیال ناممکن وصلت با او نه دروغ است و نه افسانه، نمی‌دانم شاید این تلقی اشتباه باشد ولی وقتی داستان را می‌خوانم، فکر می‌کنم این تجلی را بارها و بارها در شکل‌ها و نمودهای مختلف – و نه یکسان- خوانده ام و دیده‌ام. عشق شیرین شاهزاده ارمنی به خسرو پرویز و عزیمت او برای دیدار خسرو و یا ویس و رامین و بسیار از ماجراهای عاشقانه ما هم همین ویژگی‌ها را دارم و ما آن‌ها را دروغ یا افسانه نمی‌پنداریم. حالا - اگر این برداشت درست باشد- نمی‌دانم چقدر می‌توانیم بیت بعدی را که در واقع نتیجه بیت نخست است به موضوع عشق و جدایی آن از خرد تعمیم دهیم و بگوییم فردوسی می‌خواسته بگوید که موضوع عشق زال به رودابه هم در این بازه قرار می‌گیرد و چون با خرد هم خوانی ندارد باید آن را رمزشناسی کرد. گفته‌اند وقتی عشق می‌آید خرد دور می‌شود. مولانا در بیتی شبیه به همین بیت فردوسی می‌فرماید:
عاشقم من بر فن دیوانگی/ سیرم از فرهنگی و فرزانگی
همین طور که می‌بینم فرزانگی در این بیت درست در نقطه مقابل عشق و دیوانگی قرار گرفته است، از طرفی می‌دانیم که حکمت باری از خرد را هم به دوش می‌کشد، همه این ها باعث می‌شود نتوانم آن طور که باید میان محتوای این بیت و انچه نوشتید ارتباط لازم را برقرار کنم بنابراین‌ نمی‌دانم چقدر می‌توان آن اندیشه سخته و آن دل آگاهی و راست باوری را با این بیت همراه کرد و بار حکمت و فرزانگی و دل‌آگاهی را در این بیت خاص بر دوش عشق گذاشت.

شهرزاد گرامی

واژه نامه ها: در کلاس دکتر رواقی روی این واژه نامه ها بسیار بحث شد و یک مجموعه بزرگ از واژه هایی همراه با مستندات همراه داشتند که نشان می داد بسیاری واژه ها حتی در نسخه های معتبر از دید ایشان به گونه ای دیگر است حتی گاهی خنده دار بود.

دو واژه نامه در اختیار دارم ،گاهی با معانی ِدور از معنی ِ واقعی واژه ها در هر دو رو به رو می شوم. شما هم اگر واژه نامه بنویسی در معنی واژ ه ها دید و دانش و پژوهش هایت در آن اثر دارد.
هر که از دید خود به اطرافش نگاه می کند. در آتشی که نمیرد می بینیم واژه که رقمی نیست، غزلیات حافظ را از دیدگاههای گوناگون نگاه می کنند حتی بیت ها و غزل ها را جابجا می کنند و شهرزاد نازنین هیچ اعتراضی نمی کند.

بد نیست دیدگاههای پژوهشگران را در باره ی این بیت بیابیم. شاید به درازا بکشد ولی در فکرش باشیم به آن خواهیم رسید.

من قول می دهم به اندازه ی خودم سعی کنم با با پژوهشگرانی که در ارتباط هستم بپرسم و نتیجه را برای دوستان بازگو نمایم.


شاهد آوردن این دوبیت برای راز رمز داشتن این بیت:
می بنیم تا پیش از سام پهلوانان در حاشیه هستند و از اینجاست که پهلوانان وارد می شوند و حماسه می آفرینند . زال در برابر افکار گذشتگان می ایستد و نه می گوید و از این پیوند رستم زاده می شود و این پهلوان تا آنجا پیش می رود که در جنگ رستم و اسفندیار با در برابر حکومت و دین می ایستد، او دارای منش ها و کردارهایی که از او یک ابر پهلوان می سازد .
این نتیجه ی عشق زال و رودابه است عشق زال و رودابه و فرزانه بودن عشق را در اینجا می بینم و در داستان های خسرو و شیرین و ویس و رامین اینها دیده نمی شود .

فلورا چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 19:49

پروانه ی گرامی
اون احساس قشنگی که ازش نوشتین و برخوردار از غنای خرد هست رو بسیار دوست میدارم... یه صفتی هست بالاتر از دانایی که چه بسا شخصی همین مقدار از متون مختلف شاهنامه درمورد موضوعی معلومات کسب کرده باشه اما توانایی پردازش اون دانسته ها رو به شکلی که شما درمورد این بحث خردمندی-فرزانگی بیان کردین، به روی کاغذ یا به روی صفحه نداشته باشه!

من وقتی این بیت رو خوندم تصورم این بود که لزومن هر خردمندی فرزانه نیست چنانکه مثلا هر صوفی ای پیر و مرشد و مراد نیست، یا در ادبیات داستانی وقتی میخوان به جامع بودن شخصیت کسی اشاره کنن میگن ؛ عاقله مردی ست، که مرتبه ای بالاتر از خردمند بودن و عاقل بودن صرف ه!
اما من نمیتونستم این جملات رو بنویسم تا اینکه جملات شما به یاری م اومد

از دیدگاه شهرزاد گرامی هم بسا بسیار - با تقلید از جناب کزازی- آموختم، دیدگاه ایشون هم واجد پاره ی درستی از حقیقته!
گاهی به خودم میگم اگر درسن 20 سالگی وارد اینطور بحث ها میشدم نمیدونین چه جبهه گیری وحشیانه ای میکردم که حالا یادم میاد از خودم ترس برم میداره!!

انگار مدل استاد کزازی نوشتم ها!

فلورا ی مهربان
نامت چنان یادآن شب به یاد ماندنی را در من زنده می کند، که گویا سیمرغ در لابلای این ستون به پرواز در آمده است.

20 سالگی: همان سالهای سختگی اندیشه را همه باید بگذرانند.

فرناز چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 20:54

همونطور که تاکید کردی این هم خیلی زیباست و هم بشدت قابل بحث :
خرد دور شد عشق فرزانه گشت

برای من خردمند یک جور عاقله .. می تونه حتی خیلی معمولی باشه اما به هر حال عاقل اما فرزانه چیری ورای اینهاست .. نوعی از عقل که حتی شاید خیلی از عاقل ها اونو نفهمند یا قبول نداشته باشند .. انگار فرزانه کمیاب تر و خاص تره .. و اما عشق ! اگر دیوانه رو متضاد فرزانه بدونیم من عشق رو از خانواده ی دیوانگان می دونم و نه هرگز خرد یا فرزانه !! حالا بزرگان منظورشون چی بوده من که ظبیعتا نمی دونم !!

خوشحالم ! همداستانیم!

نیره چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 21:06 http://bahareman.blogsky.com/

هر چه بیشتر شاه نامه می خوانم بیشتر دلم هوای فردوسی را می کند... احساس می کنم خیلی کوتاهی کرده ام و فکر می کنم که تا حالا با دوری از شاه نامه خیلی خسارت دیدم و .... این سرای پویا و پاینده باد. وقتی این برید را خواندم دقیقن داشتم به این فکر می کردم که با این که بسیاری از واژه ها و تعابیر در اشعار شاه نامه تکراری است یا وصف یک موقعیت به زبان ها و شیوه های گوناگونی بیان شده است باز هم زیبا و خواندنی و تاثیرگذار است که دیدم خوش بختانه شهرزاد گرامی به آن اشاره ی شایسته ای داشته اند و قرار است که در ادامه به تکرارهای زیبا توجه ای بکنیم و آنها را مرور کنیم. یادداشت های سودمند درباره یآن مصرع عشق و فرزانگی و خرد را خواندم. دیدگاه من بسیار به دیدگاه شهرزاد گرامی نزدیک و شاید یکی است. به گمان من با این که اشاره ی پروانه ی گرامی به مصراعی که فردوسی بزرگ توجه مارا به انطباق سروده هایش با خرد فرامی خواندو جز آن را در نقش رمزی یادآوری می کند که انتظار کشف آن رااز خواننده اش داشته استُ اشاره ای بسیار به جاو یادآوری ی بسیار ارزشمندی بود اما به نظرم نمی رسد که بتوان گفت در این جا ما با مصداقی از آن رمزها رو به رو هستیم. یعنی پیچیدگی ی آن در مقایسه با دیگر ابیات هب اندازه ای نیست که بتوانیم بگوییم در این جا رمزی در میان است... (البته این تنها احساس و برداشت من است و سواد شاه نامه خوانی ام در برابر دانایی ی دوستان این سرای بسیار ناچیز است.)

خوشحالم که گاهی وقت می کنی و سری به اینجا می زنی و این انجمن را سر فراز می کنی.

پاسخ بند دو پیامتان را می توانید در پاسخ به شهرزاد گرامی بخوانید.

با سپاس بسیار

فریدون پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 16:20

این کامنت ها ٫پنجره ی نوینی برای این اشعار زیبا باز می کنند.
دم تان گرم و دل تان شاد

جای دیدگاه ارجمند شما بسیار خالی است!

محسن پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 22:52 http://sedahamoon.blogsky.com

دکتر می فرماید، محمد معین را عرض می کنم:
فرزانه صفت است. به معنای عاقل، حکیم.
عشق فرزانه است. خرد هم عقل است. فرزانه هم هست و عشق هم هست.
بین خرد و عشق فرقی نیست. با تفسیر دکتر. محمد معین را عرض می کنم.
مگر مجنون نامش مجنون بود؟ نام او که یکی از عاقل ترین های قبیله ی خویش بود قیس بود پسر عامر. عشق نامش را مجنون کرد. عشقی که خود عین خرد بود و عین فرزانگی.
زال را عشق رودابه مجنون کرد. زال را عشق رودابه فرزانه کرد.
این هیچ تضادی با این ندارد:
به نام خداوند جان و خرد........
به نام خداوند و جان و عشق......... گیرم قافیه نداشته باشد.


فرناز یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 20:34

حتما که دکتر صحیح می فرمایند و بحثی نیست اما به نظر من جوری که بعضی از کلمات استفاده میشه و جا می افته رو نباید فراموش کرد .. الزاما ممکنه درست هم نباشه اما همه می فهمند یعنی چی ! مثلا اگر من بگم وحشتناک دلتنگم همه میفهمند یعنی چی و کسی به معنی واقعی وحشتناک فکر نمیکنه ...
با تمام احترامی که برای آقای دکتر و البته جناب محسن جان عریر قائلم باید بگم حتما معتقذم که بین عشق و خرد فرق هست !
ضمنا من این خداوند و جان و عشق رو خیلی دوست دارم بدون قافیه !!!

محسن یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 21:38 http://sedahamoon.blogsky.com

به خانم فرناز: خب ما خیلی از هم دور نیستیم. ببینید:
آن وقت ها که دانش آموز بودیم "مساوی است با" را می گفتیم:
"مساویسه با".
حالا. یعنی عشق مساویسه با خرد نیست؟ نه که نیست. پس عشق فرزانه گشت یعنی عشق مساویسه با فرزانگی. بالاخره باید با یک چیزی مساوی باشه خب. یعنی معادله ما کلن غلط بود؟
مساویسه با هم نیستند؟ خب خودمان هم در معادله ای که حل کردیم قیس عامری را همین که عاشق شد مساویسه با مجنون شد بدست آوردیم. یعنی خردش دور شد. ولی فرزانگی یافت. شاید معنای فرزانگی را حتا دکتر هم نفهمید. شاید، -چقدر شاید گفتم- فرزانگی مساویسه با با کسی که در عشق به درجه ی اجتهاد می رسد.

عجب کشفی.

سروی یکشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:10 http://matrook.blogsky.com/

بیت های این قسمت را خواندم و توضیحاتش را از نامه ی باستان و همین طور تمام کامنت ها را ؛ با دقت ِ تمام .

فقط می توانم بگویم خیلی لذت بردم از خواندن دیگاه های مختلف . در مورد عشق و خرد ، دلم به دیدگاه پروانه بانو نزدیک تر است و عقل ناقصم به سمت دیدگاه شهرزاد نازنین سرک می کشد و خب ... من کلن هوای دلم را بیش تر دارم .

از به کار بردن « عقل ناقصم» هیچ خوشم نیومد !


از همراهیت بسیار خوشحالم.

سروی یکشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:12 http://matrook.blogsky.com/

یادم رفت بگویم که کامنت مربوط به "زال" و ارتباطش با تصویر بالای مطلب رو که آقای مهدی بهشت عزیز نوشتند ، خیلی دوست دارم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد