کیومرث


کیومرث


نقاشی از امید ابراهیم







 پادشاهی گیومرت سی سال بود


سَخُن گوی دهقان چه گوید نُخُست/ که تاج بزرگی به گیتی که جُست


که بود آنکه دیهیم بر سر نِهاد / ندارد کس آن روزگاران به یاد


مگر کز پدر یاد دارد پسر/  بگوید تو را یک به یک در به در


که نام بزرگی که آورد پیش /  که را بود از آن مهتران مایه بیش


4+ پژوهنده ی نامه ی باستان/ که از پهلوانان زند داستان


5 چُنین گفت کایین تخت و کلاه /گـَیومرت آورد و او بود شاه


که خود چون شد او بر جهان کدخدای /  نُخُستین به کوه اندرون ساخت جای


سر ِتخت و بختش برآمد ز کوه /  پلنگینه پوشید خود با گروه


ازو اندر آمد همی پرورش /  که پوشیدنی نو بُد و نو خورش


به گیتی درون سال سی شاه بود  / به خوبی چو خورشید بر گاه بود


10 همی تافت زو فرّ شاهنشهی /  چو ماه دو هفته ز سرو سهی


دد و دام و هر جانور که ش بدید /  ز گیتی به نزدیک او آرمید


دوتا می شدندی بر تخت اوی /  از آن بر شده فرّه و بخت اوی


به رسم نماز آمدندیش پیش /  از آن جایگه برگرفتند کیش


پسر بُد مر او را یکی خوبروی  / خردمند و همچون پدر نامجوی


15 سیامک بُدَش نام و فرخنده بود /  گـَیومرت را دل بدو زنده بود


ز گیتی به دیدار او شاد بود /  که پُس بارور شاخ بنیاد بود


به جانش بر از مهر گریان /  بُدی ز بیم جداییش بریان بُدی


برآمد برین کار یک روزگار /  فروزنده شد دولت شهریار


به گیتی نبودش کسی دشمنا / مگر در نِهان ریمن آهَرمَنا


20 به رشک اندر آهَرمَن بدسگال  / همی رای زد تا بیاگند یال


یکی بچّه بودش چو گرگ سُتـُرگ /  دلاور شده با سپاهی بزرگ


جهان شد بران دیوبچّه سپاه /  ز بخت سیامک، چه از بخت شاه


سپه کرد و نزدیک او راه جست  / همی تخت و دیهیم کـَی شاه جست


همی گفت با هر کسی راز خویش /  جهان کرد یکسر پرآواز خویش


25 گیومرت ازین خودکی آگاه بود /  که تخت مِهی را جزو شاه بود


یکایک بیامد خجسته سروش /  بسان پریی پلنگینه پوش


بگفتش به راز این سَخُن دربه در /  که دشمن چه سازد همی با پدر


سَخُن چون به گوش سیامک رسید /  ز کردار بدخواه دیو پلید


دل شاه بچّه برآمد به جوش /  سپاه انجمن کرد و بگشاد گوش


30 بپوشید تن را به چرم پلنگ /  که جوشن نبُد خود، نه آیین جنگ


پذیره شدش دیو را جنگ جوی /  سپه را چو روی اندر آمد به روی


سیامک بیامد بَرَهنه تنا /  برآویخت با دیو ِ آهَرمَنا


بزد چنگ وارونه دیو سیاه / دو تا اندر آورد بالای شاه


فگند آن تن شاهزاده به خاک / به چنگال کردش کمرگاه چاک


35 سیامک به دست خزوران  دیو /  تبه گشت و ماند انجمن بی خدیو


چو آگه شد از مرگِ فرزند، شاه /  ز تیمار گیتی برو شد سیاه


فرود آمد از تخت ویله کـُنان  / زنان  بر سر و گوشت شاهان کـَنان


دو رخساره پر خون و دل سوگوار /  دژم کرده بر خویشتن روزگار


خروشی برآمد ز لَشکر به زار /  کشیدند صف بر در شهریار


40 همه جامه ها کرده پیروزه رنگ /  دو چشم ابر خونین، دو رخ بادرنگ


دد و مرغ و نخچیر کرده  گروه /  برفتند ویله کنان سوی کوه


برفتند با سوگواری و درد /  ز درگاه کی شاه برخاست گرد


نشستند سالی چُنین سوگوار /  پَیام آمد از داور کردگار


درود آورنده ش خجسته سروش / کزین بیش مخروش و باز آر هوش


45 سپه ساز و برکش به فرمان من / برآور یکی گـَرد از آن انجمن


از آن بد کـُنش دیو، روی زمین /  بپرداز و پردخته کن دل ز کین


کـَی نامور سر سُوی ِآسمان /  برآورد و بدخواست بر بدگـُمان


بدان برترین نام یزدانش را  / بخواند و بپالود مژگانش را


وُزان پس به کین سیامک شتافت /  شب آرامش و روز خوردن نیافت


50 سیامک خجسته یکی پور داشت  / که نزد نیا جای دستور داشت


گرانمایه را نام هوشنگ بود /  تو گفتی همه هوش و فرهنگ بود


به نزد نیا یادگار پدر /  نیا پروریده مر او را به بر


نیایش به جای پسر داشتی  / جز او بر کسی چشم نگماشتی


چو بنهاد دل کینه و جنگ را  / بخواند آن گرانمایه هوشنگ را


55 همه گفتنی ها بدو بازگفت /  همه رازها بر گشاد از نِهفت


که من لشکری کرد خواهم همی /  خروشی برآورد خواهم همی


تو را بود باید همی پیشرو /  که من رفتنی ام، تو سالار نو


پری و پلنگ انجمن کرد و شیر /  ز درّندگان گرگ و ببر دِلیر


سپاهی دد و دام و مرغ و پری /  سپهدار با گیر و کُندآوری


60 پس ِپشتِ لَشکر گیومرت شاه / نبیره به پیش اندرون با سپاه


بیامد سیه دیو بی ترس و باک / همی به آسمان بر پراگند خاک


ز هُرّای درّندگان چنگ دیو /  شده سست و ز خشم گیهان خدیو


به هم برفتادند هر دو گروه /  شدند از دد و دام دیوان ستوه


بیازید چون شیر هوشنگ چنگ /  جهان کرد بر دیو نَستوه تنگ


65 کشیدش سراپای یکسر دوال /  سپهبد برید آن سر ناهَمال


به پای اندر افگند و بسپَرد خوار /  دریدش بر او چرم و برگشت کار


چُن آمد مر آن کینه را خواستار /  سرآمد گیومرت را روزگار


برفت و جهان مُردَری ماند از اوی /  نگر تا که را نزد او آبروی


جهان فریبنده را گرد کرد /  ره سود بنمود و خود مایه خورد


70 جهان سر به سر چو فَسانه ست و بس /  نماند بد و نیک بر هیچ کس


دهقان : به معنی ایرانی ناب و نژاده  که به آیین و فرهنگ باستانی ایرا پایبند بوده است.

دیهیم: تاج

کیومرث: زنده ی گویای میرا

پلنگینه: جامه ای از پوست پلنگ که پهلوانان ایران به نشانه ی یلی و پردلی بر تن می پوشیده اند.

دوتا: گوژ- خمیده (دوتا شدن= کرنش کردن)

فره ایزدی نیرویی مینوی و خجسته است ، نگاهبان پادشاهان و پهلوانان ایرانی، که فرمانروایی بر ایرانشهر در گرو آن نهاده شده است. هیچ فرمانروایی نمی تواند، بی پشتیبانی و یاوری فر، بداد و درست بر ایران فرمان براند.

کیش:در فارسی به معنی دین ولی در پهلوی تنها برای دینهای بیراه و تباه به کار می رفته

فرخنده: به معنی خجسته و همایون - از فرخ ساخته شده است مانند دیرنده و بسنده

پُس= پسر(ریختی از این واژه پوس یا بوسدر اشگپوس یا اشکبوس)

بنیاد= بُنداد

رِیمَن(ساکن روی ی)فریبکار و نیرنگباز(اهریمن)

بچه: در پهلوی وچَگ بوده است و در یخت گیی گوچگ و سرانجام کوچک

کی شاه: دکتر کزازی کی شاه را درست نمی دادنند و گرشاه را درست می دانند که گَلشاه و سپس به گُلشاه  تبدیل شده است.

سروش:در پهلوی سروش(ر ساکن)از سَرئوسه در اوستایی آمده است و نام یکی از بزرگترین ایزدان زرتشتی است. ریشه آن در سرودن به کار می رود.

پری:در پارسی واژه ای پسندیده است و وارونه ی دیو . اما در اوستا پریان چهره ای نکوهیده دارند و جانوارانی فریفتار و زیانبارند.

ادامه دارد


 

نظرات 52 + ارسال نظر
فلورا پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 19:55


اومدم که یه مطلب جدید بخونم ، اما نظرات رو یه دور مرور کردم

شهرزاد گرامی، فرناز عزیز
ای بابا من با این بیان الکنم کجا قشنگ مینویسم؟ اما دروغ نمیتونم بگم، چون ازینکه حرفمو میفهمین لذت میبرم ولذت بردم... آخه من قدرت بیان ضعیفی دارم... اصلا به همین خاطر معلم نشدم.
من اکثرا با گوشیم نظرات رو میخونم و یه وقت اون وسطا چندتا نظر رو رد میکنم.

شهرزاد عزیز چه دوره ی زیبا و چه طلوع قشنگی رو تجربه میکنین با نو گل دوست داشتنی تون!
امیدوارم با چشیدن دوباره طعم زیبای روزهای کودکی شاداب باشید و ماهم از شادابی تون هرچه بیشتر استفاده کنیم.

از تشویق محسن گرامی هم بسیار متشکرم... بهتره اول صدای شما خوش صدایان رو یشنویم!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 20:10

راستی ، نظر شهرزاد عزیز رو هم درمورد "چو ماه دوهفته زسرو سهی" خوندم خیلی کامل و قشنگ بود

حالا که اینجا حسابی پرحرفی کردم بذارید یه خاطره درمورد همین ماه دوهفته تعریف کنم!

بچه که بودم هروقت تابستونا ماه کامل یا ماه بزرگ بعد از چندروز ابری بودن هوا دیده میشد اگر مادربزرگم کنارمون بود حتما میگفتیم مادر جون ببین ، چه ماه قشنگی! چون خیلی دوست داشت ماه رو ببینه و حتی بهش نگاه کنه و بخوابه!
بعد مادرجون میگفت بچه ها از ماه که چشم برمیدارین به درخت به گیاه نگاه کنین قدیما میگفتن اگر به گیاه نگاه کنین تا چندروزی هوا خوب میمونه و بارونی نمیشه!! و گرنه دوباره بارون میاد!
ما بچه ها هم چشم هامون رو از ماه میگرفتیم و به نوک شاخه های درختها که بلندترین قسمت درخت بودن نگاه میکردیم... حالا این مصرع برای من زیبایی و شکوه اون زیبایی ِکودکی رو تداعی میکنه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد