این زن ها به چه می اندیشیدند؟

 
 
 
 

هزار و چهارصد سال پیش روستانشینان فَهَرَج همگی  زرتشتی بودند.  خبر حمله ی عرب ها را که می شنوند برای حفظ آتشکده ی خود ،آن  را به مسجد تبدیل می کنند و با رسیدن عرب ها می گویند این مسجد وما هم  آماده ی مسلمان شدن هستیم . آنها می دانستند که زنها و دخترها با طلا و جواهراتشان به غنیمت گرفته خواهند شد .

زنها و دخترها برای تَن ندادن به این پَستی کیلومترها در دل کویر راه می روند تا به این چاه می رسند و جسم و جان خود را به قعر چاه می سپارند...

..

آنها که به اینجا می آیند به چه می اندیشند؟...


شاید تصویر آنها را ذهن خود می سازند.. صحنه ی یکی یکی آمدن آنها در این کویر تفتیده...


به راستی آنها چه حال و روزی داشتند؟.. چه باری بر دوش می کشیدند!


آنهایی که بر حفاظ آهنین این چاه دخیل بسته اند چه آرزویی در دل داشتند؟....

...

این زن به چه فکر می کند؟

 زمانی که عربها به این منطقه حمله کردند اهالی   روستای فهرج  که همگی زرتشتی بودند برای در امان نگاه داشتن آتشکده ی خود آن جا را تبدیل به مسجد کردند و به مهاجمین  گفتند این مسجد و ما هم آماده ی مسلمان شدن وچون زنها  همراه طلا و جواهراتشان به غنیمت برده می شدند، زن ها  و دخترها ی  این روستا برای تن ندادن به این پَستی به چند کیلومتری آن روستا، در دل کویر می روند و خود را با طلا و جواهراتشان به عمق چاه می سپارند هم اکنون پس از ۱۴۰۰ سال این زن بر سر این چاه ایستاده به چه فکر می کند؟ آن ها که به این حفاظ آهنین  سر در چاه  تکه پارچه بسته اند چه آرزویی داشته اند؟

سوم خرداد



فروردین 86 سفری به جنوب رفتیم برای نخستین بار در عمرم به خرمشهر رفتم کاش هیچوقت نرفته بودم مثل این بود که همین دیروز جنگ بوده است. شهر از بیست سال پیش تا کنون مرده بود و جای گلوله ها هنوز در بسیاری از در در و دیوارها دیده می شده در خانه هایی که به آن خانه های امریکایی می گفتند و ویلایی در فضای بسیار سبز مرا به یاد کتاب صد سال تنهایی آورد.
..
چه خاطره ی تلخی بود ...

سمفونی فراموشی

انسان خواهان فراموشی است، فراموش می شود ، فراموشش می کنند ، می خواهد فراموش شود ، می خواهد فراموشش کنند  ....

بار سنگینی بر خود احساس می کنم غمی تمام وجودم را گرفته است و ترکم می کند و دوباره به سراغم می آید... نمی دانم چه کنم..

روز گذشته ایمیلی از دوستی دریافت کردم ، برایم نوشته بود شاید این واپسین ایمیلش باشد ،آن وجود نازنین  دچار بیماری سرطان شده است. نمی دانم چه می کند و چه دردی  می کشد... او سال هاست که درد من و تو را به دوش خود می کشد. دردی به جا مانده از  آن جنگ سال ها ی نوجوانیش و شاید سالهای جوانی تو  و شاید تو هنوز به دنیا نیامده بودی .سهم  او تا کنون درد و رنج بوده است.

برایش آرزوی بهبودی هر چه زودتر را دارم.

با آرزوی  روزی که کلمه ی "جنگ" فراموش شود.