چای یا آهن

استاد ذن ها کوئین عادت داشت به شاگردانش در مورد زن پیری که  که یک چایخانه در روستا داشت تعریف کند. هاکین گفت: او در مراسم چای بسیار چیره دست بود،  و درک او از ذن بسیار عالی بود. شاگردان بسیاری متعجب می شدند و خودشان برای درک موضوع به آنجا می رفتند. هر وقت زن پیر می دید که آنها می آیند از آنها می پرسید برای آزمایش چای آمده اند یا  فهم او از ذن . آنها چای می خواستند و او دقیقا چای سرو می کرد . برای دیگرانی که که در مورد دانش ذن او می خواستند بدانند او مخفی می شد تا وقتی که آنها به در نزدیک می شدند و او با یک سیخ آتش با آنها برخورد می کرد فقط یک نفر از ده نفر می تونست از دست او فرار کند

 

Tea or Iron



 The Zen master Hakuin used to tell his students about an old woman who owned a tea shop in the village. She was skilled in the tea ceremony, Hakuin said, and her understanding of Zen was superb. Many students wondered about this and went to the village themselves to check her out. Whenever the old woman saw them coming, she could tell immediately whether they had come to experience the tea, or to probe her grasp of Zen. Those wanting tea she served graciously. For the others wanting to learn about her Zen knowledge, she hid until they approached her door and then attacked them with a fire poker. Only one out of ten managed to escape her beating.


People's reactions to this story:

"I guess if you really want to understand Zen, you better be very alert!"

"There's more to learn about Zen from drinking tea, than discussing it."

"Maybe there's something important to learn about Zen by being whacked with a poker... beats me what it is, though."

"People often have ulterior motives - sometimes good, sometimes bad."

"The old woman didn't like nosy people, did she?"

"The woman wanted company, not people looking to believe in something."

"We look to others not for who they are and to truly experience their talents and abilities, but often 'to get what we can' out of them.... I would probably have been attacked with the poker, unfortunately."

"She didn't like being used for her knowledge of Zen. Maybe that's what she was trying to convey to the students. You can't take Zen from someone else."

"The old woman's lesson is very evil."

"She was a strong woman, for keeping her secret."

"The tea represents good, and Zen represents evil. People are forever faced with this choice. I think she used the poker to persuade people to want the tea."

"Why wouldn't she want to tell people about Zen? Why be so violent and secretive?"

"This reminds me of fairy tales where there is a wicked old woman. It's just another story that portrays women in a negative light."

"All your possessions can be taken from you, but they can never steal your knowledge."

"I don't get this one..... I REALLY don't get it!"

نظرات 5 + ارسال نظر
آرزو دوشنبه 24 دی‌ماه سال 1386 ساعت 15:25

بانو پروانه.....پایداریتان در نویسندگی وبلاگ -آن هم به این زیبایی- جاودانه باد

آرزو جان
داشتن دوستان مهربانی چون شما همیشه مشوق من بوده.
از تو بسیار سپاسگزارم

فریدون دوشنبه 24 دی‌ماه سال 1386 ساعت 17:53


چای یا آهن

هاکویین استاد ذن ، برای شاگردانش در باره پیرزن صاحب مغازه جای (قهوه خانه) در روستا صحبت می کرد .

هاکویین ضمن تعریف چیره دستی او در مراسم چای از درک بسیار عالی او از ذن گفتگو می کرد.
بسیاری از شاگردان از این امر متعجب می شدند و خودشان به روستا می رفتند تا از نزدیک شاهد این امر باشند

هر وقت زن پیر می دید که آنها دارند می آیند فوری (بی درنگ) می توانست حدس بزند که آنها آیا برای صرف چای آمده اند یا درک او از ذن .

آنها یی که برای صرف چای آمده بودند، او با مهربانی از آنها با چای پذیرایی می کرد .

برای آنهایی که می خواستند درباره دانش او از ذن بدانند ،او مخفی میشد تا نزدیک در (ورودی ) می رسیدند او با سیخ آتش بهم زنی ( بخاری) به آنها حمله ور می شد فقط یکی از ده نفر می توانست از دست کتک خوردن او فرار کند

=====================
پروانه گرامی

عجب داستانی . از خنده روده بر شدم

دل تان شاد و لب تان خندان
فریدون
فریدون



فریدون گرامی
ترجمه این داستان برایم مشکل بود و با ترجمه ی شما داستان بسیار جالب تر شد.
من هم وقتی به این داستان فکر می کنم خندم می گیره.

به نظرم این یکی از قشنگ ترین داستان های ذن است که فکر نمی کنم هیچگاه فراموش کنم.

با سپاس فراوان

سعیدسعیدی سه‌شنبه 25 دی‌ماه سال 1386 ساعت 12:48

من چایی رو ترجیح میدم تا آهن رو خودتون میدونید من معتاد چایی هستم و بدون اون زندگی برام معنی نداره به هر حال با چند تا عکس از یزد خوابیده زیر برف و چند خط از فکر مشغولیهای خودم به روزم خوشحال میشم سری بزنید

ولی راستشو بگو اگه جای شاگردا بودی با چه فکری می رفتی ؟ چای یا ذن !!
.
من اگر جای شاگردا بودم می رفتم و بهش می گفتم:

" اومدم دیدن شما و اگر اجازه بدین در این مدت کوتاهی که اینجا هستم تو کاراتون بهتون کمک کنم".

اونوقت در طی مدتی که اونجا بودم از احساس ِ وجودش لذت می بردم
..
ولی نمی دونم نصیبم چی می شد !!

سعیدسعیدی سه‌شنبه 25 دی‌ماه سال 1386 ساعت 18:35

من خاله خودتون میدونین چایی دوست دارم شعر نانبا از حضرت دوست مولاناست
و شعر هله هم از مرید ایشون البته اگر به مریدی قبول کنه
اون شعر زیر دوچرخه هم از وبلاگ دوستی برداشتم که یک دوست دیگه بهش هدیه کرده بوده اسم شاعر رو نمیدونم اما سعی میکنم که یافت کنم

پاتوق گورکن ها چهارشنبه 26 دی‌ماه سال 1386 ساعت 17:24

سیخ داغ سزای کسی که می خواهد احوال یک روشن شده را با دو چشم خود ببیند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد