روزگار تلخ و وفای به پیمان

   


این روزها گاهی چنان خبرهایی می خوانم و می شنوم که، وقتی خودم را جای آن کسی که به او رنج وارد شده می گذارم یاد این بیت فردوسی می افتم:

«نزادی مرا کاشکی مادرم / وگر زاد، مرگ آمدی بر سرم

که چندین بلاها بباید کشید / ز گیتی همی زهر باید چشید »

این بیت ها از داستان سیاوش ، نماد «پیمان» است . سیاوش هنگامی که همراه رستم به جنگ افراسیاب می رود ،به جایی می رسد که با  افراسیاب، برای جلو گیری از خونریزی بی گناهان، پیمان دوستی می بنند و صد تن را به گروگان می گیرد. به کاوس نامه ای می نویسد که دستور چیست ؟. پدر دستور پیمان شکنی و کشتن آن صد گروگان را می دهد . فردوسی با این ابیات شیوا به بیان حال و روز سیاوش می پردازد و در ادامه می فرماید:

«بدین گونه پیمان که من کرده‌ام / به یزدان و سوگندها خورده‌ام

اگر سر بگردانم از راستی / فراز آید از هر سوی کاستی »


سیاوش سر از راستی نمی گرداند و پیمان نمی شکند و ....
نظرات 4 + ارسال نظر
پرستوی سفید سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 18:58 http://n-hoseini.persianblog.ir

درود بر شما... حال و هوای خاصی داشتم .وبلاگ شما که باز شد با این نوشتار خاص رو به رو شدم و دلم ... انگار یک سیاوش می خواهم... یک فردوسی ... در این زمانه ی عسرت بار نامراد ... انسانم آرزوست بانو! انسانم آرزوست ...

فریدون چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 14:27

آرش کمانگیر

برف می بارد
برف می بارد به روی خار و خاراسنگ
کوهها خاموش
دره ها دلتنگ
راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ
بر نمی شد گر ز بام کلبه ها دودی
یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمی آورد
رد پا ها گر نمی افتاد روی جاده های لغزان
ما چه می کردیم در کولاک دل آشفته دمسرد ؟
آنک آنک کلبه ای روشن
روی تپه روبروی من
در گشودندم
مهربانی ها نمودندم
زود دانستم که دور از داستان خشم برف و سوز
در کنار شعله آتش
قصه می گوید برای بچه های خود عمو نوروز
گفته بودم زندگی زیباست
گفته و ناگفته ای بس نکته ها کاینجاست
آسمان باز
آفتاب زر
باغ های گل
دشت های بی در و پیکر
سر برون آوردن گل از درون برف
تاب نرم رقص ماهی در بلور آب
بوی عطر خاک باران خورده در کهسار
خواب گندمزارها در چشمه مهتاب
آمدن رفتن دویدن
عشق ورزیدن
در غم انسان نشستن
پا به پای شادمانی های مردم پای کوبیدن
کار کردن کار کردن
آرمیدن
چشم انداز بیابانهای خشک و تشنه را دیدن
جرعه هایی از سبوی تازه آب پاک نوشیدن
گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن
همنفس با بلبلان کوهی آواره خواندن
در تله افتاده آهوبچگان را شیر دادن
نیمروز خستگی را در پناه دره ماندن
گاه گاهی
زیر سقف این سفالین بامهای مه گرفته
قصه های در هم غم را ز نم نم های باران شنیدن
بی تکان گهواره رنگین کمان را
در کنار بام دیدن
یا شب برفی
پیش آتش ها نشستن
دل به رویاهای دامنگیر و گرم شعله بستن
آری آری زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست
گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست
ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست
....
سیاوش کسرایی
****************************
آری با وجود همه این دل نگرانی ها ره به پیش داریم و امید به فردایی روشن

درود بر شما

محمد درویش پنج‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 00:51 http://darvish.info

درود بر پروانه عزیز ...
ممنون که ما را خبر کردید. شب به یادماندنی و خاطره انگیزی برای من و اروند آفریدید.
زنده باشید بانو ...

سهیلا پنج‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:12

روز ها در پی هم با اخبار دردناک و ترسناک از راه میرسند اما

خوش خبر آنکه ققنس از خاکستر بیرون شده است !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد