نیروانا آموزگار من است



نیروانا خیلی بازیگوشه! لحظه ای آروم نداره، با خواهر ش سر این که تو بازی ،کی شاهزاده سیندرلا بشه دعواشون شده بود و اونقد شلوغ کرد که مادر به شدت عصبانی  اومد سراغش. مادر برافروخته و خسته است آخه نیروانا صبح زود که پدرش می خواد از خونه بزنه بیرون، از خواب بیدار میشه و مشغول جستجو و کند و کاو در دنیای دورش میشه.

مادر با فریاد: نیروانا خیلی شیطونی! چرا اینقدر سر و صدا می کنی!دیگه دوستت ندارم!

نیرونا با اون چشای بازش در حالی که آروم شده به مادرش نگاه ناز آلودی می کنه و با لبخند به آرامی میگه: ولی من تو رو خیلی دوست دارم!


مادر چاره ای جز در آغوش کشیدن او ندارد.

نظرات 8 + ارسال نظر
بابک دوشنبه 28 دی‌ماه سال 1388 ساعت 19:14

خداوندگار این آفریده ی زیبای خود را هماره پایدار و سالم نگاه دارد

زیبا و با هوش
آمین

محسن سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:24 http://after23.blogsky.com/

چه عکسای قشنگی اونجا بود. کلی گشتم.

من هم باید وقت بزارم و سیر تماشا کنم تا با هنر ایشان بیشتر آشنا بشوم

فریدون سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 ساعت 02:16

از دوست داشتن
امشب از آسمان دیده ی تو
روی شعرم ستاره می بارد
در زمستان دشت کاغذها
پنجه هایم جرقه می کارد

شعر دیوانه ی تب آلودم
شرمگین از شیار خواهش ها
پیکرش را دو باره می سوزد
عطش جاودان آتش ها

آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست

از سیاهی چرا هراسیدن
شب پر از قطره های الماس است
آنچه از شب به جای می ماند
عطر سکر آور گل یاس است

آه بگذار گم شوم در تو
کس نیابد دگر نشانه ی من
روح سوزان و آه مرطوبت
بوزد بر تن ترانه من

آه بگذار زین دریچه باز
خفته بر بال گرم رویاها
همره روزها سفر گیرم
بگریزم ز مرز دنیاها

دانی از زندگی چه می خواهم
من تو باشم … تو … پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو … بار دیگر تو

آنچه در من نهفته دریایی ست
کی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین توفان
کاش یارای گفتنم باشد

بس که لبریزم از تو می خواهم
بروم در میان صحراها
سر بسایم به سنگ کوهستان
تن بکو بم به موج دریاها

بسکه لبریزم از تو ، می خواهم
چون غباری زخود فرو ریزم
زیر پای تو سرنهم آرام
به سبک سایه ی تو آویزم

آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
فروغ فرخزاد

در ادامه یادداشت پیشین،بیشترین دلیل شهرت فروغ به دلیل همین جسارت هایش در شعر در بیان احساساتش، به عنوان یک زن ، می باشد.
با سپاس

پرستوی سفید جمعه 2 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 19:04 http://n-hoseini.persianblog.ir

درود بر شما... من در بازی های کودکی ام با هم بازی ام که دختر دایی ی پدرم بود بر سر ایفای نقش سارا کورو یا دختر هندی که قرار بود برقصه رقابت داشتیم و معمولن من انتخاب می شدم چون موهام بلند بود آخه اون طفلک همیشه مثل الان موهاش کوتاه بود! ولی این پیروزی دیری نمی پایید چرا که با آمدن دخترخاله ی دختردایی ام که دقیقن با من در یک سال و یک ماه به دنیا آمده بود این توافق به هم می ریخت و این نقش به دختردایی که یک سال از ما بزرگ تر بود واگذار می شد. ایفای نقش مادر هم در خاله بازی ها که من استادانه در آن ظاهر می شدم هم مشمول همین جریان بود!!!۱ الان می گم کاش یکم می جنگیدم و خودم نقش های مورد علاقه امو ایفا می کردم!!!

درود
ما که دوران خاله بازی رو می گذروندیمهمیشه نقش پدر را داشتم و همیشه در تهیه و تدارک وسایل بازی بودم جارو کردن گوشه ی حیاط و فرشی پهن کنم و میوه از باغ بچینم و داخل ظرفهای کوچک خرد کنم و سماور و فنجان و نعلبکی اون موقع سفالی بود . هیچوقت عروسک خوشم نمی اومد به نظرم جون نداشت....ولی مطمئنم اگر مادرم دعوام می کرد تا دو روز گریه می کردم نه اینکه بگم :«من تو رو خیلی دوست دارم»!

دیدگاه همه ی سن ها هر یک در خور اندیشیدن هستند. نه اینکه بگوییم این بچه است یا جوونه حالیش نیست و پیره مغزش کپک زده!

ژاله یکشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:56

مرسی از ابراز لطف شما.
با امید روزهای بهتر برای این سرزمین.

ژاله یکشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:57 http://gorbeh-irani.persianblog.ir

مرسی از ابراز لطف شما.
با امید روزهای بهتر برای این سرزمین.

http://www.drshahinsepanta.blogsky.com/1388/11/03/post-318/

ژاله دوشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:30 http://gorbeh-irani.persianblog.ir

http://www.veganforum.ir/showthread.php?t=1842&p=18137

پروانه گرامی لینک مصاحبه رادیو فردا را برات گذاشتم.
راستش دوست ندارم از خودم تعریف کنم...
درضمن واقعا ببخشید اگر مطالب شما را ناراحت میکنه (چند نفر دیگه هم گفتند این عکس ها را نگذار)‌ باور کنید برای خودم خیلی بدتره ولی چاره چیست؟ شاید بعضی ها با خواندن این مطالب دیدشان نسبت به حیوانات تغییر پیداکنه.

اوه بیشتر ناراحت شدم. همه سایتها باید این خبر باشد به جز وبلاگ خودتان!

چرافکر می کنید این کار تعریف از خودتان است ! این یک ارزش نهادن به این نشان زیباست ! قدردانی از آنهایی است که به شما رای دادند

این نشان را بچسبایند کنار وبلاگتون تا هر وقت به آنجا می آییم هم تماشا کنیم و به هنرمندی که اونو آفریده ، آفرین بگیم و به اونهایی که این نشان را به شما داده اند آفرین بگیم و به شما هم چی بگیم خودمون می دونیم!

عکسها: کار خوبی می کنید. اینجوری خیلی اثر گذاره! ولی مگر فقط باید زشتی ها را نمایش داد و پس خوبی ها چی میشن؟

ژاله جان اینها که نوشتم احساس و فکر خودم بود . به فکر شما احترام می گذارم و روی ماهتان را می بوسم.

ژاله دوشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:33

درضمن نیروانا (چه اسم قشنگی) دختر خود شماست ؟؟‌ چه دختر ملوس و خوشگلیه (ماشالله).

من هم موافقم اسم خیلی قشنگیه !
نیروانا فرزند همکار سابقم است . این داستان را مادرش برایم تعریف کرد.
یک فحش جالب هم بلده: عوضی عوضت می کنما!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد