شوپنهاور میگوید: "بهسادگی"؛ این "دنائت فطری بشری است." این امر نتیجهی گنخوت ذاتی" است. شوپنهاور معتقد است: "این فریبکاری، این پافشاری بر سخنی که حتی به نظر خودمان هم نادرست است، گویای نکتهای است"؛ به عقیدهی او، ما اغلب در ابتدا باور داریم که حق با ماست، ولی سپس بهوسیلهی استدلال خصم، در باور خود متزلزل میشویم، و فقط در موعد مقرر درمییابیم که از همهی این حرفها گذشته، حق با ما بوده است. بنابراین، خوب است که از حرف خود کوتاه نیاییم. اینچنین -بهنظر شوپنهاور- "سستی عقل و سرسختی ارادهی ما، بهطور متقابل از یکدیگر حمایت میکنند."
اما مستقل از این تحلیل و ارزیابی شوپنهاور، او در مطلبی با عنوان "هنر همیشه بر حق بودن" برخی نکات را در مجادلهی ماکیاولیایی و سفسطهآمیز، به قصد غلبه بر حریف، مورد توجه قرار میدهد؛ نکاتی که مروری بر برخی از آنها، نشان میدهد که چگونه "آقای همیشه برحق" یا افرادی چون وی، در بحثهای پرسفسطهی خود، بهگونهای هنرمندانه از آنها سود میجویند تا حقیقت و عدالت را به حاشیه و سایه برانند. از جمله توصیههای شوپنهاور برای "پیروان ماکیاولی" موارد زیر قابل اشاره است:
"سئوالهای انحرافی مطرح کن؛ میتوانی سئوالها را به ترتیبی متفاوت با آنچه نتیجهی آنها ایجاب میکند، مطرح کنی، و آنها را طوری پس و پیش کنی که خصمات نفهمد چه هدفی در سر داری...همچنین میتوانی جوابهایش را برای حصول نتایجی متفاوت یا حتی متضاد با ماهیت آنها بهکار بری..."
"بهرغم شکست، مدعی پیروزی شو؛...وقتی جوابهای خصمات به برخی از سئوالهایت، مناسب نتیجهی مطلوبات نبوده، نتیجهی دلخواهات را طوری بیان کن که گویی به اثبات رسیده، و آن را با لحنی پیروزمندانه اعلام کن. اگر خصمات خجالتی یا احمق باشد، و تو بسیار وقیح و خوشبیان باشی، این ترفند به آسانی به سرانجام میرسد."
"موضوع را تعمیم بده، سپس علیه آن سخن بگو؛ اگر خصمات صریحاً تو را به مخالفت با نکتهی خاصی در استدلالاش فرابخواند و تو چیزی برای گفتن نداشته باشی، باید سعی کنی موضوع را تعمیم بدهی، و سپس علیه آن سخن بگویی..."
"خودت نتیجهگیری کن؛ وقتی همهی مقدمات خود را استخراج کردهای، و خصمات آنها را پذیرفته، نباید نتیجه را از او سئوال کنی، بلکه باید بیدرنگ خودت نتیجهگیری کنی. در واقع، حتی اگر یکی-دو مقدمه هم کم داشته باشی، میتوانی طوری وانمود کنی که انگار خصمات آنها را قبول کرده، و نتیجهگیری کنی."
"مصادره به مطلوب کن؛ اگر خصمات از تو بخواهد چیزی را قبول کنی که مطلب مورد بحث، بیواسطه از آن منتج خواهد شد، باید از چنین کاری امتناع کنی، و بگویی که او دارد مصادره به مطلوب میکند... به این ترتیب، او را از بهترین استدلالاش محروم میکنی."
"قیاس نادرستی مطرح کن؛ خصمات قضیهای را مطرح میکند، و تو با استنتاج غلط و تحریف آرای او قضایای دیگری را از آن بیرون میکشی که در آن نیست و او به هیچ وجه آنها را در نظر ندارد؛ و چه بهتر که این قضایا نامعقول یا خطرناک باشند. در اینصورت، اینطور به نظر میرسد که قضیهی او به قضایای دیگری انجامیده که یا با خود یا با نوعی حقیقت مورد قبول، مغایرت دارند، و بنابراین، بهنظر میآید که این قضیه بهطور مستقیم رد میشود."
"اوضاع را به سود خود عوض کن؛ نوعی حرکت هوشمندانه عبارت است از عوض کردن اوضاع بهسود خود، که بهوسیلهی آن، استدلال خصمات را علیه خودش بهکار میگیری. برای مثال، او میگوید:«فلانی بچه است، باید هوایش را داشته باشی.» تو فوراً در جواب میگویی: «دقیقاً به همین دلیل که بچه است باید او را تنبیه کنم؛ در غیر این صورت، عادتهای بدش از بین نخواهد رفت»." و...
از این دست روشهای ماکیاولیایی را شوپنهاور در رسالهاش، متعدد مورد اشاره و توضیح قرار میدهد.
بعید است "آقای همیشه برحق" که سالهاست در حوزههای امنیتی نیز واجد تجارب گرانسنگی است، چنین توصیهها و راهکارهایی را نخوانده باشد و از آنها، جابجا، و در کنش سیاسی-مطبوعاتی خود، بهره نگیرد.
هرچند سفسطههای "آقای همیشه برحق"، طیفی از مخاطبان و همفکرانش را راضی و خشنود میسازد، اما در دل و دیدهی ناظر آگاه، تنها مصداقی دیگر خواهد شد بر رفتار نشریهای که گویی "رسالتی جز تحریف حقیقت و تقدیس خشونت، ندارد."
درود بر شماو سپاس از پست مفیدتان. منتظر ادامه ی آن هستم. سیاست بعضی ها طرح ادعای دروغی بزرگ است و باقی یه ماجرا...
من با این نظریه موافق نیستم. با هر آنچه که به ریا و فریب دیگران منتهی شود مخالف ام. گاه شکست ساده تر از عذاب وجدان و گریز از حقیقت است. اگر خصم درست می گوید باییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییید حرف خصم را پذیرفت.
متاسفانه این نظریه شوپنهاور، شگردی است که اکثر سیاستمداران کهنه کار و رهبران دیکتاتور برای بقای خود در این دنیای دیوانه ی دیوانه ی دیوانه به کار می برند. و جهانی این چنین پر از معضلات فردی و اجتماعی بوجود آورده اند.
شوپنهاور یک ایدآلیست بود که فلسفه اش تاثیر پذیرفته از تفکر بودا ، افلاطون و کانت بود .