برای ...

در این عصر برگ‌ریز
چه کسی حریر خواب تو را بمباران کرده است
که حرف‌هایم
این گونه دل شوره‌ی سکوت گرفته‌اند؟
***
اینک
شاخه‌های سرد و عبوس
اصالت خشک ترکه را
در ذهن تر گل‌برگ‌های سرخ و سپید و سبز
فریاد می‌زنند
و تو
نمی‌ترسی از
این فاجعه‌ی شب رنگ ِ پلید
از تاراج مرگ
پشت دشت شقایق چشمانت
و گم شدن در یادمان گاه و بی‌گاه
قاب عکسی خاک خورده
روی دیواری یا طاقچه‌ای
نمی‌ترسی از
پر کشیدن دست‌هایی که
گم می‌شوند در باد
تا حکایت سبز
راه و اعتماد را تا بی‌نهایت زمزمه کنند
 
با سپاس از  سراینده ی نازنین .
نظرات 11 + ارسال نظر
پروانه دوشنبه 1 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 14:01

مکن کاری که بر پا سنگت آیو

جهان با این فراخی تنگت آیو

چوفردا نومه خونون نومه خونند

تو نومه خود ببینی ننگت آیو

باباطاهر

فریدون دوشنبه 1 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 19:10

شعر گویا یی از حوادث روز و متن زندگیست.
*

راستی چرا روی لباس پلیس های موتور سوار به زبان انگلیسی نوشته شده است Police
*

فقط یک بهار دوشنبه 1 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 20:24 http://www.n-hoseini.persianblog.ir

درود بر پروانه ی گرامی! آه ! آزادی! اگر آوازی می خواندی... برایت چونان پرستو مژده ی بهار می اوردم... آزادی!

فقط یک بهار دوشنبه 1 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 21:46 http://www.n-hoseini.persianblog.ir

پروانه ی خوب! به خواندن ندای آزادی دعوتت می کنم. یاد ندا گرامی.

بیشه سر پنج‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:27 http://sarayebishehsar.blogsky.com

سلام
زاستیتش من کوچیکتر از اونم که نظری بدم
فقط خواستم بگم من که از شهر گویی وشعر خونی سررشته ای ندارم دوست دارم بازم بیام و نوشته هایه شمارو بخونم
ممنونم
راستی ازتون اجازه می خوام که لینکتون کنم
بدرود

فریدون پنج‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 16:16


خانه ام آتش گرفته است آتشی جانسوز
هر طرف می سوزد این آتش
پرده ها و فرش ها را تارشان با پود
من به هر سو می دوم گریان
در لهیب اتش پر دود
وز میان خنده هایم تلخ
و خروش گریه ام ناشاد
از درون خسته سوزان
می کنم فریاد، ای فریاد، ای فریاد...
از فراز بام هاشان شاد
دشمنانم موذیانه خنده های فتح شان بر لب
بر من آتش به جان ناظر
در پناه این مشبک شب
من به دستان پر از تاول
این طرف را می کنم خاموش
وز لهیب آن روم از هوش
زان دگر سو شعله برخیزد به گردش دود
تا سحرگاهان که می داند که بود من شود نابود.
خفته اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر
صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر
وای آیا هیچ سر بر می کنند از خواب
مهربان همسایگانم از پی امداد؟
سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
می کنم فریاد ، ای فریاد ، ای فریاد
اخوان ثالث

فریدون جمعه 5 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 14:00 http://www.farhang4.blogspot.com

در انتظار آزادی

در دریا کنار
آن لحظه های پر انتظار
دلم سرگشته تو
نگاهم خیره به دورترین نقطه جهان
آنجا که کرانه آسمان به بیکرانه آبها می پیوندد
آنجا که تنهائی, به دل سرگشته من می خندد
آنجا که ذورق هستی ام به توفان می نشیند تا ویران گردد
و من هنوز در ساحل امید
بی قرار به انتظار مانده ام
به انتظار تو هر طلوعی را بدست غروب سپرده ام
فریدون

پروانه یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 14:12

شعر "زان سوی خواب مرداب" سرودۀ دکتر شفیعی کدکنی

ای مرغ های طوفان ! پروازتان بلند
آرامش گلوله ی سربی را
درخون خویشتن این گونه عاشقانه پذیرفتید
این گونه مهربان
زان سوی خواب مرداب آوازتان بلند
می خواهم از نسیم بپرسم
بی جذر و مد قلب شما
آه
دریا چگونه می تپد امروز ؟
ای مرغ های طوفان ! پروازتان بلند
دیدارتان ترنم بودن
بدرودتان شکوه سرودن
تاریختان بلند و سرافراز
آن سان که گشت نام سر دار
زان یار باستانی همرازتان بلند

بیشه سر یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 14:28 http://sarayebishehsar.blogsky.com

با درود
از اینکه به من سر میزنی خیلی ممنون وممنون ترم چون به درخواستم توجه کردی و حرفه دلتونو گفتید
بابا این همه طریف من کجا داداشه بزرگ ما کجا
بازم مرسی
راستی من خودم دلم می خواد در مورد تاریخم و وطنم بیشتر بدونم چون من درکم اینه تاریخ وطن آدم مثله شناسنامه آدمه و ندونستنش مثل گم کردن شناسنامس
واسه همینم چون فکر می کردم شما احل شیرازید از شما خواستم که مکانهایه دیدنی این استان تاریخیو به من بگید تا بیشتر با اونجا آشنا شم
ممنونم
خوشحال میشم از تجروبیاتتون هم برایه ما بنویسید
برایه ما جونا این تجروبیات آموزندست
البته مهم دله که جون باشه
ماشالا شما از ما جون ترید
همیشه شاد باشید
از این بخشش واقها بدم میاد واگه عهد از اتمام حرفام خداحافظی نکردم به حساب بی ادبیم نزارید
من واقعا از این قسمتش متنفرم
پس به امید دیدار دوباره

درود بر شما
حتمن برای شما از تجربیات اندکم خواهم نوشت

منیره دوشنبه 8 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 07:51

درود برآزادی

و دمکراسی

[ بدون نام ] دوشنبه 22 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:02





اى خشمِ به جان تاخته، توفانِ شرر شو

اى بغضِ گل انداخته، فریادِ خطر شو

اى روىِ برافروخته, خود پرچمِ ره باش

اى مشتِ برافراخته, افراخته ترشو

اى حافظِ جانِ وطن، از خانه برون آى

از خانه برون چیست که از خویش به در شو

گر شعله فرو ریزد، بشتاب و میندیش

ور تیغ فرو بارد، اى سینه سپر شو

خاکِ پدران است که دستِ دگران است

هان اى پسرم، خانه نگهدارِ پدر شو

دیوارِ مصیبت کده ىِ حوصله بشکن

شرم آیدم از این همه صبرِ تو، ظفر شو

تا خود جگرِ روبهکان را بدرانى

چون شیر درین بیشه سراپاى،جگر شو

مسپار وطن را به قضا و قدر اى دوست

خود بر سرِ آن، تن به قضا داده، قدر شو

فریاد به فریاد بیفزاى، که وقت است

در یک نفسِ تازه اثرهاست، اثر شو

ایرانىِ آزاده! جهان چشم به راه است

ایران ِکهن در خطر افتاده، خبر شو

مشتى خس و خارند، به یک شعله بسوزان

بر ظلمتِ این شامِ سیه فام، سحر شو

فریدون مشیری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد