دلتنگی های سهیلا

گاهی وقتها از پیش بینی اوضاع چنان عاجزی که بهتره از اولش بیشتر ناظر باشی تا دخیل. درسفری به مشهد سوار اتوبوس گرگان- نیشابور بودیم. سیمین هم بامن بود. در کنارصندلی ماکه روی چرخ اتوبوس بود پسر بچه ای روی زمین نشسته بود . من فقط موهاش ژولیده و سیخ سیخش رو می دیدم. با دستهای کیره بسته اش یک تخته آدامس را با مهارت می مالید،روی برآمدگی کف اتوبوس می گذاشت و با مشتهای کوچکش می کوفت تا صاف شود، بعدآن را پشت ورو می کرد و در نهایت گوشه ی لپ اش می انداخت و با دقت می جوید و بعد دوباره کارش رااز سر    می گرفت  . سرش را که بلند کرد من لپهای خون چکانش را دیدم ، و برق چشمانش را.  
می دونم که اگر دخالت می کردیم فقط او را از لذت بی بدیل آشپزی محروم می کردیم . مطمئناً حالش از من وشما خیلی بهتر بود ، و هست .
 
از وبلاگ: دورن من
نظرات 3 + ارسال نظر
فریدون پنج‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 13:35 http://www.parastu.persianblog.ir

این موضوع مرا به یاد زندگی خانم اسمیث که در غرب لندن زندگی می کند می اندازد که اصلن با دنیای پول و در گیری های آن کاری ندارد. ته مانده غذا ها را که در زباله دان ها می یابد می خورد. کفش اش را خودش با کیسه های پلاستیکی درست می کند.
یکی از دوستان روزی برای کمک به او خواست پولی به او بدهد . او نه اینکه پول را نگرفت بلکه خیلی هم عصبانی شد و غر غر کنان از کنار مان رد . شب ها توی یک اتو مبیل غراضه که کنار خیابان افتاده است می خوابد. نه صورت حسابی برایش می آید و نه به کسی بدهکار است و نه از کسی طلبکار . نه صاحبخانه است . نه مستاجر. وارد هیچ گونه بازی ها و مسئولیت های اجتماعی این دنیای دیوانه نمی شود.

اکثر ما با وجود شستشو و نظافت مداوم و رعایت هایژنیک باز هم از دست بعضی میکروب ها و ویروس ها در امان نیستیم . اما جای بسی تعجب است که آدمایی مثل خانم اسمیث و یا این کودک قصه شما جان سالم به در می برند.

برای زنده بودن یاید روزانه میلیون ها میکروب و موجودات میکروسکوپی را بکشیم تا زنده بمانیم و یاخدای نکرده آنها ما را بکشند و زنده بمانند. ما برای بقای خود حیوانات (گاو و ک.سفند و مرغ و ماهی ) و گیاهان را از حیات خود ساقط می کنیم تا زنده بمانیم. گوئی بقا و هستی بر پیکره «بکش تا زنده بمانی » بر قرار است . و این واقعیت مرا رنج می دهد که چرا زندگی بر اساس ویرانی و مرگ پایه گذاری شده است و نه بر اساس ابادانی و زندگی .

زندگی ... ای زندگی !


چه پیام قشنگی!

بابک.پ.25 پنج‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 19:29

سلام دوست خوبم
ایین نوشته منو یاد بچگی هام می ندازه که با دوستام می رفتیم تمشک وحشی می خوردیم. نه آبی واسه شستن تمشکا بود و نه ابی برای سر و صورتمون بعد از تناول تمشک، می شدیم عین اون گل پسری که عکسش تو بلاک سالار شما و البته سرور ما اومده:)
اما شاید بچه کوچولو داشت به ما یاد آوری می کرد که لازم نیست زیاد سختگیری کنیم چون زندگی هر جوری که تو بخوای می گذره چه با آدامس ورز داده چه بی آدامس :)
بدرود

سلام بر دوست و سرباز وطن آقا بابک

با سهیلا از کنار گلفروشی رد می شدیم دیدم می خواد دو عدد نی بخره به قیمت هر دونه ۲۵۰۰ تومان . گفتم تو میخوای پنج تومن بدی دو تا نی بخری؟! بهش قول دادم رفتم گرگان براش از این نی ها سوغاتی بیارم. یاد دوران کودکی افتادم که همون تمشک های وحشی را داخل یک بند از نی می ریختیم و با یک تکه چوب نازک پوست گرفته از درخت سپیدار داخل اون تمشک ها رو له می کردیم و آب تمشک می خوردیم. چقدر خوشمزه بود!

همیشه شاد و تندرست باشی

فرناز شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 23:37

چقدر ظریف و با دقت نگاه کرده و چقدر قشنگ نوشته . خیلی خوبه که یاد بگیریم وقتی چیزی رو نمی تونیم تغییر بدیم _ یا قرار نیست که تغییر بدیم _ اونو جوری که هست بپذیریم و انرژی خوب براش بفرستیم .


(و این واقعیت مرا رنج می دهد که چرا زندگی بر اساس ویرانی و مرگ پایه گذاری شده است و نه بر اساس ابادانی و زندگی . )

و چقدر این جمله ی آقای فریدون به دل من نشست . بارها به این موضوع فکر کرده بودم اما نه با این همه هماهنگی ..

دید سهیلا همیشه تیز و انسانی است.

من هم از روزی که فریدون گرامی این پیام زیبا را نوشته اند بارها به آن فکر کرده ام.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد