خاله

نظرات 8 + ارسال نظر
فرناز یکشنبه 15 دی‌ماه سال 1387 ساعت 14:17

یکی از چیزهائی که بشدت و همیشه در حسرت آن بوده ام تمرکز به قدر کافی و هر زمانی که می خواهم بوده . از اینکه میبینم می توانید صبح به ویس و رامین و یا شاهنامه فکر کنید و احتمالا خیلی چیزهای دیگر که نمیدانم و عصر به خاله وپلو خورش نذری هم متعجب میشوم و هم اعتراف می کنم که حسرت می خورم ! من اگر یک عصر اینطوری با یک خاله بگذارنم باید یک هفته صبر کنم تا بتوانم یک خط کتاب یا یک پست حتی کوتاه در یک وبلاگ بخوانم !!! ( حتما باید همه چیز را در یک قفسه ی جداگانه در مغزم نگه دارم و اگرنه دیگر پیدایش نمی کنم ! )
همیشه گفته ام و هنوز هم بشدت معتقدم که هیچ چیزی در دنیا به اندازه ی آدمها و تفاوتهایشان جذاب و سرگرم کننده نیست .
برایتان انرژی باز هم بیشتر و صبر و توانی چند برابر آرزو می کنم .
سلام من را هم به خاله جان برسانید . : )

امروز یکی از خانومای همکار قسمت دیگه اومد خبری جدید که کشف کرده بود تعریف کنه برا من قدیمی بود رییسش اومد رد شد گفت حالا پیش خودش میگه زود اومده خبرا رو بده گفتم به رو خودت نیار فکر می کنه داریم در مورد مجلس ختم هارولد پینتر حرف می زنیم
راست می گی آدما هستن که از همه چیز تماشایی ترن

پاتوق گورکن ها یکشنبه 15 دی‌ماه سال 1387 ساعت 16:33

فستیوال قیمه

فریدون یکشنبه 15 دی‌ماه سال 1387 ساعت 19:39 http://www.parastu.persianblog.ir

مثل اینکه کافکا بود که می گفت زندگی قصه است. و شما هم قصه زندگی را نوشته اید.

دیشب اونجا زنا که میومدن ومیرفتن رو تماشا می کردم مثل این بود که صادق هدایت زنده شده بود داشت برام قصه می گفت

محسن یکشنبه 15 دی‌ماه سال 1387 ساعت 20:46 http://after23.blogsky.com

یکبار در دوران نوجوانی ناهار نداشتیم. می خواستیم نون و پنیر بخوریم که نان هم نداشتیم. ناگهان در زدند و یکی از همسایه ها در یک دیس بزرگ چینی و با کلاس برایمان پلو خورشت قیمه آورد. هیچ وقت مزه آن یادم نمی رود.
یک بار دیگر هم در جایی دیگر زرشک پلویی با مرغ به ما دادند. غذایی که همیشه از از آن به عنوان غذای عزا یاد می کنم.
یکی دو بار دیگر هم این غذاها بر ما نازل شده است و دیگر هیچ چیزی از این هیات ها نصیبم نشده است. چون معتقدم باید برایت بیاورند. نه این که به دنبالش بروی. مانند شما در این مسجدی که از آن یاد کردید.

امشب خاله دیگه راه رو یاد گرفته بود و خودش رفت داشت میرفت بهش گفتم دیگه زحمت نکش و غذا نیار همونجا غذاتو می خوری دیگه بهم گفت مگه مال پدرشونه مال امام حسینه دیگه رفت با خودش چار تا ظرف قیمه پلو آورد

پروانه دوشنبه 16 دی‌ماه سال 1387 ساعت 11:12 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

در باره ی داستان سیاوش بسیار گفته می شود و نوشته شده و می شود. بسیاری این مراسم عزاداری را در واقع همان سوگواری سیاوش می دانند که در ایران باستان وجود داشته ولی پس از اسلام به این شکل در آمده است. باید در این مورد پژوهشی داشته باشم و بیشتر در باره ی آن بنویسم.

محسن دوشنبه 16 دی‌ماه سال 1387 ساعت 11:44 http://after23.blogsky.com

ان چه که در مورد داستان سیاوش نوشته اید را در کتاب ارزشمند آقای شایگان سالها قبل خوانده ام. کتاب بت های ازلی و خاطره های ابدی
بسیاری از اسطوره های ایران باستان در قبل از اسلام با تغییراتی در آدمها هنوز پابرجاست. به طور مثال:
مثال هایش ف ی ل ت ر برانگیز است.

دستتون درد نکنه بابت معرفی کتاب.

سعیدسعیدی چهارشنبه 18 دی‌ماه سال 1387 ساعت 20:18

سلام خاله منم خاله خودم رو میخوام یاد پسر خاله و دختر خاله شوهر خاله به هر حال پیانوی خونه خاله مبلی که میشد به راحتی روش لم بدی چون مبل خونه خاله است و کتاب نوشته بر دریای ابوالحسن رو بخونی چه حالی میده خاله مگر نه
منم این روزها توی این لنگه دنیا میرم مسجد ایرانیها و میزنم به سر و سینه و پا
همه رو سلام مخصوص برسونید
یا علی

فرشته یکشنبه 22 دی‌ماه سال 1387 ساعت 16:50 http://freshblog.blogsky.com

نظزی های ما ه محرم عالمی داره... ما هیئت داریم و ۱۰ روز شام و ناهار می دادیم که الآن کردیم ۸ روز شام و ۲ روز شام و ناهار... از این صحنه ها تا دلت بخواد دیدم . امسال که نبودم ندیدم.
خیلی خندیدم این داستانت رو که خوندم ... جالبه من تا حالا نشنیده بودم جایی کرفس بدن.

خاله جان ما دیشب رفت جاش خیلی خالی شد. من هم این چند روزه کارم تماشاست.
کار این خاله هر شب همین بود دنبال غذای نظری . بهش هم می گفتم لازم نیست می گفت مال امام حسینه مال باباشون که نیست حرف حرف خودش بود ولی خوشبختانه در دیگر کارها تقریبن حرف گوش می کرد. خیلی سنتی فکر می کنه.خیلی کارای بانمک دیگه ای می کرد که اگه فرصت بشه اینجا می نویسم. گاهی همه از دستش غش می کردیم و اونم می نشست نگامون می کرد.
گرگان هم همینجوریه ده شب اول محرم خانوده ها تمامن در اختیار ماه محرم هستند هر نیمه شب جنازه شون میره خونه می خوابه .

تو وبلاگ آرزو رو نگاه کنی سال قبل سال الویه نظری داده بودن خورش کرفس که چیزی نیست. برج بغل دست خونه یما که ساختمون اداریه دو روز ساعت ۸.۵ صبح شیر و کیک به مردم صبحونه دادن. دیگ بزرگ روی گاز تو پیاده رو و یک میز که روش لیوان های یک بار مصرف شیر و بسته های کیک گذاشته بودن و تو سینی هم به ماشینای تو خیابون تعارف می کردن بعضی هم پارچ و بانکه پلاستیکی می آوردن پر می کردن و با یک بغل کیک می بردن خونشون!! منم از پشت پنجره نگاشون می کردم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد