عشق نه، دست کم همدردی

پیرزنی در چین زندگی می کرد که راهبی را بیش از بیست سال حمایت کرده بود. برای راهب کلبه ای کوچک ساخته بود و هنگام« خود پژوهی» به او خوراک می داد . در آخر از خود پرسید راهب در این سال ها چه از خود ساخته است. برای پی بردن با آن،از یک دختر شهوتران کمک گرفت . به آن  دختر گفت:" برو و او را در آغوش بگیر و ناگهان از حالش در آن زمان بپرس ". آن دختر راهب را صدا زد و بی هیچ حرفی او را در آغوش گرفت و نوازش کرد و بی درنگ از او پرسید که چه می خواهد بکند. راهب با  لحنی شاعرانه پاسخ داد: "برای درخت پیری همانند من در صخره ای سرد، هیچ جا به گرمی آغوش تو نیست". دختر نزد پیرزن بازگشت و آنچه را که رخ داده  بود، بازگو کرد. پیرزن با خشم فریاد زد:"به چه کسی در این بیست سال خوراک دادم! " ." او نشان داد که به نیاز تو نمی اندیشد، و هیچ فکری برا ی بیان حالت تو ندارد. او نیاز ی به بیان  این جملات نداشت ،او     دست کم می توانست از خود همدلی نشان دهد". او فورن رفت و کلبه ی راهب را آتش زد. No Loving - Kindness There was an old woman in China who had supported a monk for over twenty years. She had built a little hut for him and fed him while he was meditating. Finally she wondered just what progress he had made in all this time. To find out, she obtained the help of a girl rich in desire. "Go and embrace him," she told her, "and then ask him suddenly: 'What now?'" The girl called upon the monk and without much ado caressed him, asking him what he was going to do about it. "An old tree grows on a cold rock in winter," replied the monk somewhat poetically. "Nowhere is there any warmth." The girl returned and related what he had said. "To think I fed that fellow for twenty years!" exclaimed the old woman in anger. "He showed no consideration for your need, no disposition to explain your condition. He need not have responded to passion, but at least he could have evidenced some compassion;" She at once went to the hut of the monk and burned it down. گفتارهای نیک خود را اینجا بنویسید
نظرات 8 + ارسال نظر
پاتوق گورکن ها یکشنبه 24 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 13:30

رهرو هنوز در حال گذار از مرد بودن به رهرو بودن است.پیرزن فهمید در گذار از اثبات نفس به انکار نفس راهب ناکام بوده است.

محسن دوشنبه 25 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 00:31 http://after23.blogsky.com

هر چه بر این ها گذشته بگذرد. ولی من گرمایی که این کودک دارد به این نظامی می دهد را می بینم. کودکی که حتا پابرهنه سردش نیست و این نظامی که با این همه لباس باز نیازمند گرمای تن این کودک است.

یکی از خوانندگان به من گفت :"این عکس رو برش دار اصلن به این پست نمیاد."
دلیل انتخاب عکس:
دو کلمه passion و compassion به نظرم از کلیدهای این داستان هستند.و در گوگل به دنبال آن گشتم که به عکس های زیادی رسیدم و چون داستان را تعریف compassion می دانستم این عکس انتخاب شد. حال می بینم شما هم به شکلی به آن پرداخته اید.

شهرزاد سه‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 08:56 http://se-pi-dar.blogsky.com

پروانه جان
مدتی نبودم و چقدر حیف که از غزل غزل فروش شما جا ماندم، این همه هوش و معصومیت که در چشمانش است با این خلق احساس مهربانی که در داستان ذن شماست دست به دست هم داده تا بگویم:
دوستی را می شود پرسید
چشمها را می شود آموخت
مهربانی کودکی تنهاست
مهربانی را بیاموزیم...


شهرزاد جان
جایت بسیار خالی بود .

شعرت هم بسیار مهربان است.

فرناز سه‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 10:03

پروانه جان . نظرت در مورد خودکاوی به جای خود پژوهی چیه ؟
اگر تفسیر پاتوق گورکن ها نبود مطمئن نیستم که به این داستان اینطور نگاه می کردم .. دوست دارم هنوز بیشتر بهش فکر کنم .

یک:
Meditation

ترجمه ی این کلمه از زبان انگلیسی همیشه برایم پرسش بوده. زمانی که حرف می زنیم به راحتی از کلمه های انگلیسی استفاده می کنیم و می گوییم مدیتیشن.ولی وقتی می خواهیم بنویسم کمی مکث کرده و با خود می اندیشیم چرا هم تراز آن را در فارسی ننویسیم.
بارها در باره ی ترجمه ی درست این کلمه با دوستان در همین جا و در دیدارهایم با دوستان گفتگو کرده ام . و یا از گوگل یاری گرفته ام.

دوستی در اینجا "راز و نیاز" ترجمه کرده بود که به نظر م به هیچ روی مدیتیشن را نمی توان راز و نیاز ترجمه کرد.

فرناز گرامی به هر حال از اینکه به ترجمه آن اندیشی سپاسگزارم و خود کاوی را جایگزین خود پژوهی شد.
هر دو از مراقبه که کلمه ای عربی است بهتر می باشند.
____________________________________
دو:

جستجو در اینترنت:
بر گرفته از : ویکی پدیا
مُراقِبـِه به طور کل فنون تسلط بر ذهن است .به گفته معتقدان این روش، هدف مراقبه تربیت و کنترل ذهن توسط تکنیک‌های درون‌نگرانه برای رسیدن به شادی آگاهی و آرامشی عمیق و طولانی و غیر وابسته به غیر است.

بسیاری از آیین‌های درون‌انگارانه و برخی از دین‌های بزرگ به خصوص ادیان شرقی نظیر هندوئیسم و بوداگرایی آیین‌های مراقبه را نیز در بر می‌گیرند. اکثر روش‌های محبوب مراقبه ریشهٔ شرقی دارند. از روشهای معروف مراقبه شرقی مراقبه متعال (تی. ام.)، مراقبه ذن و مراقبه ویپاسانا است.

نام
در فارسی مراقبه را«ژرف نگری»، «درون‌پویی»، «خودپژوهی»، یا «مدیتِیشِن» هم گفته‌اند. مراقبه از کلمه عربی مراقبة گرفته شده است. این کلمه در فارسی به صورت مراقبت نیز نوشته و خوانده می‌شود که معنی دیگری دارد.
__________________________________________
سه:
سند باد گرامی با توجه به شناخت و مطالعه ی زیادی در بودیسم دارند برداشت های خواندنی دارند که جای خود دارد ولی من خود آن را به عنوان یک در س شناخت آیین بودایی نگاه می کنم و به فکر کردن به داستان از جنبه های مختلف آن ادامه می دهم.و همیشه در دراز مدت اثر خوبی بر ذهن و روان دارند

بی نام سه‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 10:18

عاقبت راستگویی.

مانند این راستگو زیاد هستند. باید نتیجه ی این راستگویی را در آن اثری که در اطرافیانشان می گذارند جستجو کرد و از همه مهمتر بازگشت آن آثار را به خودشان تماشا کرد.

فیروز سه‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 10:23

ترجمه ی قبلی گویا تر بود. با یک حساب سر انگشتی متن فعلی نسبت به متن قبلی نشان می دهد که در متن فعلی پیرزن نه تنها باید خونه را به آتش می کشید بلکه باید راهب را هم آتش می زد اما در متن قبلی نه چون به هر حال راهب از خودش کمی رهبانیت از خودش نشان داده است.

ترجمه ی قبلی در این ستون نوشته می شود.

پروانه سه‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 10:41 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

متن قبلی را از دست دادم ولی تقریبن این بود:
_____________________________________

پیرزنی در چین زندگی می کرد که راهبی را بیش از بیست سال حمایت کرده بود. برای راهب کلبه ای کوچک ساخته بود و هنگام« خود پژوهی» به او خوراک می داد . در آخر از خود پرسید راهب در این سال ها چه از خود ساخته است.
برای پی بردن با آن،از یک دختر شهوتران کمک گرفت . به آن دختر گفت:" برو و او را در به گرمی آغوش بگیر و ناگهان از حالش در آن زمان بپرس ".
آن دختر نزد راهب رفت و بی هیچ حرفی او را تنگ در آغوش گرفت و نوازش کرد و بی درنگ از او پرسید که چه در سر دارد. راهب با لحنی شاعرانه پاسخ داد: "برای درخت پیری همانند من در صخره ای سرد، هیچ جا به گرمی آغوش تو نیست".

دختر نزد پیرزن بازگشت و آنچه را که رخ داده بود، بازگو کرد. پیرزن با خشم فریاد زد:"به چه کسی در این بیست سال خوراک دادم! " ." او نشان داد که به نیاز تو نمی اندیشد، و به تو فکر نمی کند. او نیاز ی به بیان این جملات نداشت ،او دست کم می توانست از خود همدلی نشان دهد".
پیرزن بی درنگ رفت و کلبه ی راهب را به آتش کشید.

بابک.پ.25 چهارشنبه 27 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 14:02

سلام
امیدوارم که حالتون خوب باشه پروانه ی عزیز
از دیدن عکس این سرباز با بچه ی بغلش مهربانی ندیدم عذاب وجدان دیدم ، همین ...
پیر زن هم بهتر بود بیست سال قبل راهب رو امتحان می کرد تا عمرشو تباه نمی دید و یا اینکه سعی می کرد تو همون جهل قبلش نسبت به راهب باقی می ماند
بدرود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد