دوست واقعی

 


در زمان های قدیم در چین دو دوست بودند، یکی از آنها با مهارت تمام چنگ می نواخت و دیگری با مهارت تمام گوش می داد.

وقتی یکی در مورد کوه منواخت یا می خواند دیگری می گفت :" کوه را در مقابلمان می بینم."

و یا وقتی در باره آب می نواخت، دوست اش با شگفتی ابراز می کرد:"اینجا جویباری در حرکت است."

دوست شنونده روزی بیمار شد و از دنیا رفت.دوست نوازنده سیمهای سازش را برید و دیگر هرگز ننواخت. ازآن پس بریدن سیم های ساز نشانه ی وجود یک دوستی عمیق بوده است.



True Friends A long time ago in China there were two friends, one who played the harp skilfully and one who listen skillfully.
When the one played or sang about a mountain, the other would say: "I can see the mountain before us."
When the one played about water, the listener would exclaim: "Here is the running stream!"
But the listener fell sick and died. The first friend cut the strings of his harp and never played again. Since that time the cutting of harp strings has always been a sign of intimate friendship. 
نظرات 9 + ارسال نظر
محسن شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 19:27 http://axamoon.blogsky.com

دلم گرفت.

شبیه این داستان واقعیشو من شنیدم و گوینده چنان برایم تعریف کرد که بغض گلمو گرفت.
یک نوازنده ماهر تار پس از دست دادن پسرش بر اثر بیماری سرطان زخمه اش را در گور فرزندش انداخت و گفت این هم با تو رفت و دیگر هرگز ساز نزد.

پاتوق گورکن ها شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 20:41

زندگی خوب است ، مرگ بهتر و به دنیا نیامدن بهترین

یوگی بدون گورو شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 22:45 http://www.apurreza.blogspot.com

سالها با ساز زیسته ام نه بعنوان نوازنده که چون ماجراجویی که فضاهای گوناگونی میان این اصوات می جوید. نمی دانم اما هم در پست شما و محسن عزیز چیزی نظرم رو جلب کرد. نوازنده با دل خود ساز می زند، در دست داشتن مضراب تنها نشان نوازندگی نیست. یادس از شاملو نیز سر مستم می کند ، به هر تار جانم دو صد نغمه است ، دریغا که دستی به مضراب نیست... به نظرم این دریغ نه برای در جمع نوازندگان بودن است، که از مجال کوتاهی است که امان از او ربود تا به موسیقی بپردازد... ممنون

درست میگویید تنها داشتن مضراب نشانه ی نوازندگی نیست.

پرداختن به نواختن ساز خود یک زندگی لازم دارد. او هم با شعرهای نابش ساز خود را زد و رفت.

پروانه یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 00:23

بزن این زخمه
ـــــــــــــــــــ
بزن آن پرده ، اگر چند تو را سیم
از این ساز گسسته
بزن این زخمه ، اگر چند در این کاسه ی تنبور
نمانده‌ست صدایی ...

بزن این زخمه
بر آن سنگ
بر آن چوب
بر آن عشق
که شاید
بردم راه به جایی ...

نغمه سر کن که جهان
تشنه ی آواز تو بینم
چشمم آن روز مبیناد
که خاموش
درین ساز تو بینم ...

نغمه ی توست ، بزن
آنچه که ما زنده بدانیم
اگر این پرده برافتد
من و تو نیز نمانیم .
اگر چند بمانیم و
بگوییم همانیم . . .

شعر : شفیعی کدکنی

ـــ
با صدای شجریان
http://www.youtube.com/watch?v=Dt1nCpSMZnA

فریدون یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 02:14 http://www.parastu.persianblog.ir

داستان جالی است با ترجمه ای بسیار خوب
یونانی ها هم در جشن عروسی شان بشقاب می شکنند . منهم به خاطر دوستی و صمیمیت با آوای شادی همیشه سکوت را می شکنم.


اول -

A long time ago in China
...زمانها پیش در چین... ٬ در ازمنه قدیم در چین ...

دوم -

cut the strings of his harp
... سیم های چنگ اش را پاره کرد ...

با صمیمانه ترین درود ها

یاور بزرگوار این وبلاگ کوچک
فریدون گرامی
در این داستان کوچک احساس دوستی بین دو نفر بسیار زیبا بیان گردیده است.
عشق به ساز هم که در باره ی آن بسیار داستان وفیلم ساخته شده است .
مرگ هم در اینجا چهره ی دیگری از خود نشان می دهد.

ترجمه هم اصلاح گردید
با سپاس فراوان

بابک.پ.25 یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:36 http://bishehsar.blogsky.com

سلام
جالب بود
زه پاره شده ی ساز....
...
نرم نرم از راه دور
روز، چون گل می شکفد بر فراز کوه
روشنائی می رود در آسمان بالا
ساغر ذرات هستی از شراب نور سرشار است، اما من:
هم چنان در ظلمت شب های بی مهتاب،
هم چنان پژمرده در پهنای این مرداب،
همچنان لبریز از اندوه می پرسم:
«جام اگر بشکست...؟
ساز اگر بشکست...؟
شعر اگر دیگر به دل ننشست...؟»
فریدون مشیری
هیچ ربطی نداشت ولی شاز شکسته منو یاد این شعر مشیری انداخت
مرسی
بدرود پروانه ی عزیز

شعر انتخابی شما هم بسیار به جا بود.
با درود فراوان

بابک.پ.25 دوشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:53 http://bishehsar.blogsky.com

سلام
صحبت از دوست شد و یار صمیمی و وفادار، شما می دانید «خانه ی دوست کجاست؟»
ما مانده ایم که باید به کی اعتماد کنیم یا اصلا باید اعتماد کرد یا نه؟
خیلی خسته ام از این همه دو رنگی
بدرود

خوب معلومه خانه ی دوست در قلب ماست.

مگر با بی اعتمادی میشه زندگی کرد؟

به خودت که اعتماد کنی حد اعتماد دیگران هم دستت میاد.

درود بر شما

محسن دوشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 18:22 http://after23.blogsky.com

کاشکی اسم اون نوازنده تار رو میدونستی. هر چند فرقی هم نمیکنه.

فرناز سه‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:19

اول آه کشیدم . بعد بغض کردم . یک وقتی به دوستی از این نوع خیلی اعتقاد داشتم و اگر یه چیزی مثل این می خوندم خیلی برام طبیعی بود .. اما گذشت زمان و تجربه هائی نه چندان دلنشین باعث شده که حالا وقتی چنین چیزی می خونم با خودم فکر کنم آیا هنوز میشه آدمهای اینجوری پیدا کرد ؟ و آه بکشم و بغض کنم . خوشحالم اگر میشه .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد