Self control



کنترلِ خود


داستان های ذن 11ـ


یک روز زمین لرزه ای یک معبد بودایی را تکان داد و بعضی قسمت های آن خراب شد و شاگردان بودایی وحشت کردند. وقتی زمین لرزه تمام شد استاد گفت: هم اکنون شما فرصتی داشتید تا رفتار یک بودا را در شرایط بحرانی مشاهده کنید.شما ممکن است توجه کرده باشید که من وحشت نکردم و کاملا آگاه بودم چه اتفاقی در حال افتادن است و چه باید کرد. همه ی شما را به آشپزخانه ، مستحکم ترین قسمت معبد، راهنمایی کردم . تصمیم خوبی بود، چون شما می بینید که همگی بدون هیچ گونه جراحتی نجات پیدا کردید. به هر حال با وجود کنترل خود و آرامشی که داشتم، کمی احساس هیجان به من دست داده بود ،شایدشما هم متوجه شدید، چون یک لیوان بزرگ آب نوشیدم، چیزی که هرگزدر حالت معمولی انجام نمی دهم".ـ
یکی از رهرو ها لبخندی زد اما چیزی نگفت. معلم پرسید: " به چه چیزی می خندید؟"ـ
رهرو پاسخ داد:" آن آب نبود، یک لیوان سس چاشنی غذا بود"ـ

One day there was an earthquake that shook the entire Zen temple. Parts of it even collapsed. Many of the monks were terrified. When the earthquake stopped the teacher said, "Now you have had the opportunity to see how a Zen man behaves in a crisis situation. You may have noticed that I did not panic. I was quite aware of what was happening and what to do. I led you all to the kitchen, the strongest part of the temple. It was a good decision, because you see we have all survived without any injuries. However, despite my self-control and composure, I did feel a little bit tense - which you may have deduced from the fact that I drank a large glass of water, something I never do under ordinary circumstances."One of the monks smiled, but didn't say anything."What are you laughing at?" asked the teacher."That wasn't water," the monk replied, "it was a large glass of soy sauce."
 
نظرات 6 + ارسال نظر
فیروز چهارشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 19:14

استاد هم به ممارست بیشتری نیاز دارد

آرزو پنج‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:32 http://mytornsheets.blogfa.com/

شاد انسان کامل افسانه باشد یا شاید هم یک محال مانند مدینه فاضله!

پروانه پنج‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:51 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

نوبت لوچیانو پاوراتی شد.

فریدون پنج‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 13:10 http://www.parastu.persianblog.ir

تسلط بر خود
یک روز زمین لرزه ای تمامی معبد بودایی را تکان داد قسمت هایی آن فرو ریخت. راهبین (تارک دنیایی ها) به وحشت افتادند. وقتی زمین لرزه تمام شد استاد گفت: هم اکنون شما فرصتی داشتید تا رفتار یک بودایی را در شرایط بحرانی مشاهده کنید. شما ممکن است متوجه شده باشید که من به وحشت نیافتادم و کاملا آگاه بودم چه پیش خواهد آمد و چه باید کرد.

همه ی شما را به آشپزخانه ،که مستحکم ترین قسمت معبداست، هدایت کردم . تصمیم خوبی بود، چون شما می بینید که همگی بدون هیچ گونه آسیبی نجات یافته اید. به هر حال با وجود تسلط و آرامشی که داشتم، کمی احساس هیجان به من دست داد ،شایدشما هم متوجه شدید، چون یک لیوان بزرگ آب نوشیدم، چیزی که هرگزدر حالت عادی انجام نمی دهم".ـ
یکی از راهبین لبخندی زد اما چیزی نگفت. استاد پرسید: " سبب خنده چیست"ـ
رهب پاسخ داد:" آن آب نبود، یک لیوان چاشنی (سس) لوبیا ژاپنی بود

================
پروانه گرامی

اول-
Self-Control آیا می شود این واژه ی ترکیبی را تسلط بر خود ترجمه کرد؟

دوم- سویا نوعی لوبیا است که از آن پروتئین گیاهی تهیه می کنند که جایگزین گوشت است و از آن همچنین سس (چاشنی) و روعن و شیر هم تهیه می کنند.
http://www.soya.be/

سوم- منهم قطعه ای را ترجمه کرده ام که در پرستو منتشر نموده ام . که تبادل نظر در ترجمه ها میتواند یک همکاری مفید در این راه باشد

چهارم - در باره این داستان و این استاد که بعد از ماجرا دارد ظاهرش را حفظ می کند نمیدانم چه باید گفت. صبر می کنیم تا ببینیم دیگران چه نظر ی در باره او دارند؟؟؟؟

با صمیمانه ترین درود ها

دوست گرامی
بیشترین موارد مطابق نظر شما اصلاح شد. باید در بقیه موارد ببینم نظر دوستان چه باشد.
سویا در اینجا کاملا شناخته شده است. هر ساله زمین های زیادی در ایران سویا کشت می شوند .بنا براین نوشتن کلمه ی سویا را به جای لوبیا ژاپنی ترجیح می دهم.
به کسانی که در راه بودا شدن قدم می گذارند رهرو می گویند و کلمه ی راهب بیشتر برای مسحییان به کار می رود.
با سپاس فراوان

سعیدسعیدی جمعه 16 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 18:56

آغاز ویران کردن یکی از آثار ملی و تاریخی ایران به دستور مقامات مذهبی کشورهای عربی شروع شد

www.mountorsa.blogfa.com

پاتوق گورکن ها یکشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 13:59

فریبی در قصه بود . او استاد نبود .یک استاد ذن همراه با زلزله نمی لرزد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد