سالار جان این پیام را عمو فریدون برای عکس وسطی ات که در وبلاگم گذاشته ام نوشته اند:
در ضمن این تصویر بسیار زیبا و خیال انگیز است و با حال و هوای شعر « شب بهوده گی ها» نیز نوعی هم خوانی دارد.
من هم شعر ی سروده بودم که دوست دارم این تصویر را برای آن شعر م با اجازه سالار عزیز بر گزینم ..
شعر دریا را به سالار عزیز به خاطر این عکس بسیار زیبا تقدیم می کنم.
در یـــــــــــــــــــــــــــــا
من از افق دور دست ترا از پنجره ی تمنا خواهم دید گلی سرخ از یاد تو از افق خونین خواهم چید بسوی تو , با بالهای خیال بروی غروب و دریا پر خواهم کشید فریدون
...من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می گشتم دو کبوتر در اوج بال در بال گذر می کردند دو صنوبر در باغ سرفراگوش هم آورده به نجوا غزلی می خواندند مرغ دریایی با جفت خوداز ساحل دور رو نهادند به دروازه نور .... چمن خاطر من نیز ز جان مایه عشق در سراپرده دل غنچه ای می پرورد ـ هدیه ای می آورد ـ برگ هایش کم کم باز شدند برگ ها باز شدند یافتم ! یافتم ! آن نکته که می خواستمش با شکوفایی خورشید گل افشانی لبخند تو آراستمش تاروپودش را از خوبی و مهر خوشتر از تافته یاس و سحر بافته ام دوستت دارم را من دلاویزترین شعر جهان یافته ام این گل سرخ من است دامنی پر گل ازین گل که دهی هدیه به خلق که بری خانه دشمن که فشانی بردوست راز خوشبختی هرکس به پراکندن اوست در دل مردم عالم به خدا نورخواهد پاشید روح خواهد پاشید تو هم ای خوب من این نکته به تکرار بگو بگو این دلاویزترین شعر جهان را همه وقت نه به یک بار و به ده بار که صد بار بگو « دوستم داری » را از من بسیار بپرس! « دوستت دارم » را با من بسیار بگو !
سالار جان
این پیام را عمو فریدون برای عکس وسطی ات که در وبلاگم گذاشته ام نوشته اند:
در ضمن این تصویر بسیار زیبا و خیال انگیز است و با حال و هوای شعر « شب بهوده گی ها» نیز نوعی هم خوانی دارد.
من هم شعر ی سروده بودم که دوست دارم این تصویر را برای آن شعر م با اجازه سالار عزیز بر گزینم ..
شعر دریا را به سالار عزیز به خاطر این عکس بسیار زیبا تقدیم می کنم.
در یـــــــــــــــــــــــــــــا
من از افق دور دست
ترا از پنجره ی تمنا خواهم دید
گلی سرخ از یاد تو
از افق خونین خواهم چید
بسوی تو ,
با بالهای خیال
بروی غروب و دریا پر خواهم کشید
فریدون
سالارهمه رادوست دارد
...من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می گشتم
دو کبوتر در اوج
بال در بال گذر می کردند
دو صنوبر در باغ
سرفراگوش هم آورده به نجوا غزلی می خواندند
مرغ دریایی با جفت خوداز ساحل دور
رو نهادند به دروازه نور ....
چمن خاطر من نیز ز جان مایه عشق
در سراپرده دل
غنچه ای می پرورد
ـ هدیه ای می آورد ـ
برگ هایش کم کم باز شدند
برگ ها باز شدند
یافتم ! یافتم ! آن نکته که می خواستمش
با شکوفایی خورشید
گل افشانی لبخند تو
آراستمش
تاروپودش را از خوبی و مهر
خوشتر از تافته یاس و سحر بافته ام
دوستت دارم را
من دلاویزترین شعر جهان یافته ام
این گل سرخ من است
دامنی پر گل ازین گل که دهی هدیه به خلق
که بری خانه دشمن
که فشانی بردوست
راز خوشبختی هرکس به پراکندن اوست
در دل مردم عالم به خدا
نورخواهد پاشید
روح خواهد پاشید
تو هم ای خوب من این نکته به تکرار بگو
بگو
این دلاویزترین شعر جهان را همه وقت
نه به یک بار و به ده بار که صد بار بگو
« دوستم داری » را از من بسیار بپرس!
« دوستت دارم » را با من بسیار بگو !
.... فریدون مشیری .....
نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب میشود
چگونه سایه سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب میشود .....