آبدارچی زبل

 

در برخی شرکت ها عمر مدیدیت ها بسته به عمر مدیریت شرکت سهامدار و عمر مدیریت صاحب سهام بسته به مدیریت سازمان تابعه در وزارتخانه و عمر مدیر سازمان مربوطه بسته به عمر وزیر و عمر وزیر بسته به عمر  رییس جمهور و... . در بسیاری شرکتها تغییر مدیریت گاهی به دو سال یک بار و یا کمتر هم می رسد.
دریکی از شرکتها آبدارچیی بود که شاهد رفت و آمد این مدیران بود . یکی از مدیر عامل ها خیلی ادعاش میشد و نم پس نمی داد و به شدت با همه از جمله او بد اخلاقی می کرد مرخصی نمی داد و با وام ها خیلی مشکل موافقت می کرد، تازه خیلی هم چایی می خورد. اگر مهمانی می آمد و چای دیر می شد بعدش الم شنگه ای به پا می شد که بیا و ببین . وقتی به قول معروف مدیره الف رو نگه دیگه کارمندا حساب دستشون میاد که چه خبره.
بالاخره نوبت رفتن اون مدیر عامل شد و روز آخر خواست از دل آبدارچی در بیاره و با یاد خوش از اونجا بره بهش گفت اگه من تندی کردم دلیلش کار بود و باید ببخشید دیگه!
آبدارچی هم که دید او ازش حلالیته رو گرفه حالا نوبت او بود که باید حلالیت بگیره این بود که با حالت مظلومیت برگشت گفت:جنا مدیرعامل شما هم منو حلال کن چون هر چایی که برای شما می آوردم یه تُف هم می نداختم توش !!
نظرات 8 + ارسال نظر
پروانه پنج‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 10:47 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

این داستان واقعی است.

رامین پنج‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 20:44 http://www.farman1.blogfa.com

عجب آبدارچی بی تربیتی بود...

روابط کاری و شغلی در شرکت ها بسیار به هم ریخته و غیر عقلانی است. تازه بعد از انقلاب می خواستی کارت در جایی پیش برود باید دم آبدارچی ها را می دیدی.
در شرکتی از سازمان های صنایع ملی کار می کردم و ساختمانی مسکونی در خیابان بخارست سه طبقه دفتر کار بود و با دادن رشوه به یک آبدارچی در شهرداری به ساختمان تجاری تبدیل شد. البته حالا آبدارچی ها باید حتی کارهای شخصی مدیر عامل ها رو انجام بدهند و دم بر نیارن و با انجام این روش ها فکر می کنند وضعشان درست می شود.

سیروس جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 12:02

شعار مدیریت در این دوران این است که :جهانی فکر کنید؛محلی عمل کنید.در سی سال گذشته مدیران کشور ما از بالاترین رده ها تا به پائین محلی فکر میکنندوقصد دارند جهانی عمل کنند.در سالهای اخیر مدیریت کشور نه حتی محلی که <محله ای> فکر میکند و اعلام کرده است برای مدیریت جهان برنامه دارد! و تا در بر این پاشنه میچرخدمشکلات این کشور از بی اخلاقی یک ابدارچی گرفته تا بحث انزوای ایران و اقتصاد تخریب شده و بیکاری و خطر جنگ و........دست از سر کشور بر نخواهد داشت.

به دلیل مدیریت های غلط و خود بین که همچون ایلیاتی ها فکر می کند ، جامعه ی اداری و دفتری ایران به شدت بیمار است.
.

[ بدون نام ] جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 12:42




ایرانی جماعت تف کن و تف پذیراست مگر آنکه خلاف آن نزد روانکاو ثابت شود.
سندباد

Friday, April 18, 2008 2:46:00 AM

سند باد گرامی نظرت را از قسمت نظرات بلاگر به اینجا منتقل کردم نمی دانم چرا نمی توانستم آنجا پاسخت را بنویسم.
..
با نظرت مخالفم.

مژده شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 15:54 http://www.mozhdehk.blogfa.com

سلام دوست من
این داستان نیست بلکه واقعیت است

فکرشو بکن سال ها در این جور محیط ها کار کنی، تبدیل به چی میشی؟

آرزو شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 23:59

این داستان حتی اگر واقعی هم باشد هیچ ربطی به سیاست ندارد....این یک رفتار ناشی از عقده است جایی که با شخص (در هر منصبی که باشد) کمتر از آنچه است بها میدهند و ....نمونه ی این کارها در رستورانها هم هست (همه جای دنیا- نه فقط در ایران) اگر به پیشخدمت رستوران زیادی ایراد بگیری معلوم نیست توی غذات چه چیزایی بریزه
با جناب سند باد کاملا مخالفم و به نظر من ملت ایران سیاست زده است و این یک بیماریه ....اگه تلفن خط رو خط شه- اگه هواپیما تاخیر کنه- اگه آشغال رو زمین ببینیم- اگه بد رانندگی کنیم- اگه هوا آلوده است- اگه فروشنده ها بد اخلاقن- اگه خیانت زیاد شده- اگه ایمان شده- اگه آبدارچی بی تربیته- اگه اضافه کار به همکارمون بیشتر میدن- اگه.....همه رو میندازیم گردن یا سیاست یا خصلت ایرانی!!!!!
در صورتی که تموم اینها در همه جای دنیا اتفاق مبفته و هیچ کجا هم با دیدن اینها ملیت خودشونو زیر سوال نمیبرن .

آرزو جان ملت ایران که کاری به سیاست نداره ، اگر حداقل به یک رای خودش احترام می گذاشت که وضعش این نبود.
.
ضمنن توضیح دادم که مدیر عامل آن شرکت با همه رفتاری خشن داشته است . در این موارد کارمندها هم هر یک به نوعی(کاری به اشتباه یا درست بودن آن ندارم) می خواهند به صورت فردی حق خودشان را بگیرند یا عقده ی خودشان را خالی کنند
...
این "رفتار" توسط همه ی دوستان بررسی شده :

از دید:
روانشناسی - شما و رامین گرامی
علمی - سیروس گرامی
جامعه شناسی - سند باد گرامی
ادبیات - مژده

از آنجایی که نسبت به همه ی دوستان و بیشتر سندباد گرامی شناخت دارم . هر یک می توانند در مورد اثبات نظر خودشان ساعت ها بحث کنند.
نظر همگی محترم است.

زمانی سیاست "حکومت مستضعفین " بود و یک آبدارچی قادر به ترتیب کارها برای تبدیل یک ساختمان مسکونی به اداری بود و حالا سیاست تغییر کرده حتی "شوراهای اسلامی" در بسیاری کارخانجات منحل شده است. و آبدارچی و کارگر ها به صورت فردی اعتراض می کنند.

واقعی بودن داستان: تردید نداشته باش. نمونه های بسیاری از آن را خود آبدارچی ها برایم تعریف کرده اند. اگه مایلی می توانم باز هم بنویسم.

با سپاس فراوان

محسن یکشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:40 http://after23.blogsky.com

و خب خیلی از مدیرها خود را در چیگاهی بالاتر حس میکنند. در صورتیکه هر کسی اگر بداند که در کجای جهان ایستاده است باید بداند که دیگران هم ممکن است این را بدانند.
این متن به شکلی بر می گردد به داستان سنگ تراش. چرخش به شکلی در اینجا هم مطرح است ولی با پوششی که به راحتی دیده نمیشود.

کاملن موافقم.

رامین یکشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 18:17 http://www.farman1.blogfa.com

...سر پل امیر بهادر..سرپرستی جنوب...یه معاون کارگزینی داشتیم که اگه زنده ست خدا به طول و عرض عمرش اضافه کنه...و اگه مرده ..که باز خداوند به عرض و طول مرگ ش اضافه کنه...قلچماق و تند خو و خلاصه از سر و کول اعصاب همه راه می رفت و قدم می زد...آدم عجیب مجیبی بود..یه روز اومد تو اتاق ما بر و بچه های حسابداری..که از ما حالیت حالا یه چیزی تو همین مایه ها بطلبه. می خواست بره((( مکه. ))....باور کن پروانه ..... خدا وکیلی احدی از بچه ها ی حسابداری..به قول ما گفتنی..یه بهش تو نگفتن..دونه به دونه صورتشو به حساب بوسیدیم..بغلش کردیم .دست دادیم و براش سفر خوبی آرزو کردیم..یادمه...بغض ش ترکید و با زبون خودش گفت که می دونم خیلی بهتون بد کردم و اینا...یه وقتائی مقررات بهم این اجازه رو می داد....که اذیت شدین می دونم..خلاصه به عز و جز افتاد ..اما هیچکدوم از ماها چیزی تگفتیم..فضول بر و بچه های حسابداری من بودم..گفتم..آقا....یادتونه سر جمع آوری پول و پله برای بوسنی و هرزه گوین..هم از فیش حقوقامون کم شد و هم به همه فشار آوردین که باید پول نقد بدین..اونوقت اگه کسی حاضر نمی شد که پول نقد بده ..از مرخصی خبری نبود که بماند..به انجمن خبر می دادین که ما ضد انقلابی م..سرشو پائین انداخت...گفت به خدا دارم میرم پیش خدا که اینهمه ظلمی رو که در حق شماها کردم.. خدا منو ببخشه..و خلاصه اینکه رفت و من تا امروز ازش هیچ خبری ندارم..و نوشتی که اون مدیره ادعاش میشد...اینا عاقیت کارشون همین التماس و هم شرمه حضوره...و به نوعی روسیاهی...که بدبختانه آخر عمرشون آدم می شن...یا به مسجد میرن و تسبیح می گردونن و یا تو پارک لاله ..البته بعضی ها شون..به گذشته ی تلخ و پر از ادعاشون فکر می کنن و سر آخر هم مث جدول افقی تو خاک حل می شن...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد