تخت جمشید نگین امپراتوری پارس

تخت جمشید نگین امپراتوری پارس

قاسم آخته

تاریخچه؛ ایران یکی از قدیمی ترین مکان هایی است که هنر معماری و شهرسازی را آغاز کرد. آثار معماری که در ایران بنا شده دارای یک وجه مشترک است و آن اینکه تداعی کننده روح ملی، اعتقادی و آداب و رسوم پارسیان است. قدمت عمران و آبادانی در ایران به پیشدادیان می رسد؛ زمانی که جمشید جم، هوشنگ، کیومرث، فریدون و دیگران هر یک منشاء خدماتی در این زمینه شدند. بعدها در تاریخ مادها آثار خوبی از خود بر جا می گذاشتند. در عصر هخامنشی تداوم و تکمیل هنر معماری ایران را توسط این قوم تمدن ساز شاهدیم به علاوه هخامنشیان به دیدگاه ها و قضاوت ملل آن روز اعم از دور یا نزدیک درباره خودشان و آنچه از خود بر جای می گذارند اهمیت فراوان می دادند، بنابراین در ساخت تخت جمشید که شاهکار هنر ایران است از ایده های مختلف، طراحان، کارگران و اقلام سایر ولایات بهره گرفتند که چهره یی جهانی به آن بدهند. آنچه در تخت جمشید خودنمایی می کند قبل از هر چیز، شکوه اقتدار پارسیان است. به علاوه احداث آن در دامنه کوه مهر (رحمت) حائز اهمیت است.

ساختار معماری

اوج هنر عصر هخامنشی در ساخت، طراحی و معماری تخت جمشید نمایان است. ابزار، مصالح، سنگ ها، مواد به کار رفته و جنس مصالح به کار رفته در ساخت تخت جمشید از آن دورنما و چشم اندازی ساخته است که دیودور سیسلی مورخ یونانی عهد باستان درباره آن گفته است؛ شهری که در زیر آفتاب همانند آن وجود ندارد. مصالح تخت جمشید هرکدام از یکی از سرزمین های تابعه امپراتوری تهیه شد و در شیوه و سبک معماری و مهندسان طراح، کارگران از سبک های آشوری، مصری، یونانی البته کمتر بهره جسته شده و کارگران هم بیشتر از هند و سایر ممالک به کار گرفته می شدند.

معماری آشوری بیش از سایر معماری ها بر ساخت تخت جمشید تاثیر گذاشته است به عبارت دیگر معماران تحت تاثیر آثار نینوا پایتخت دولت آشور بودند. صفه ها، گاو بالدار، پله ها، کنده کاری، نقش برجسته و پاگردها، صورت های درگاه و تندیس های بزرگ در مدخل ورودی بنا از جمله آثاری هستند که متاثر از معماری آشوری ساخته شده اند. با این وصف ساخت ستون ها و سرستون ها مختص هخامنشیان است و از جایی اقتباس نشده است به خصوص سرستون ها و شیارهایی که روی ستون ها تعبیه شده اند. هخامنشینان به ستون سازی اهمیت فراوان می دادند. اگرچه در ساخت همین ستون ها هم حضور سبک معماری معابد و آرامگاه های فراعنه مصری را شاهدیم اما پس از فتح مصر توسط کمبوجیه در سال 525 ق. م ایرانیان با این سبک های معماری آشنا شدند اگرچه خودشان معبد و محراب نداشتند. به استثناء معبد آناهیتا و مهر. حیواناتی همانند گاو و شیر و نباتات و گل و گیاه نزد هخامنشیان منزلت خاصی داشتند از این رو در سرستون های تخت جمشید نمادهای گاو و شیر دیده می شود و در دست پادشاه به علاوه عصا، گل هم دیده می شود.

در واقع تالار خشایارشاه که در روزهای به خصوصی با شکوه در آن بر تخت می نشست و بار عام می داد و نمایندگان ملل تابعه را می پذیرفت، زیباترین چشم انداز تخت جمشید است.

در ضلع شرقی و غربی دیواره های پله ها نقوش برجسته زیبا و حیرت انگیز سربازان پارسی را مشاهده می کنیم. این سربازان که برای ایران و پارسیان حماسه های جاودانه آفریدند در صفوف منظم با لباس و جنگ افزارهایشان که شامل نیزه بلند پارسی، کمان و زه بر شانه راست و جعبه و تیردان بر پشت آنها است دیده می شوند. در رواق شرقی هم نقوش خدمتکاران، ارابه های جنگی، درباریان و نگهبانان کاخ قرار دارند. نمایندگان ملل با هدایای شان در بخش دیگر قابل رویت اند. در واقع تخت جمشید تبلور نمای سیاست ها، اعتقادات و مشی حکومتی، فرهنگی و اجتماعی و نظامی ایران پارسی است. نقوش برجسته شهریار نیز در سه حالت جلوه گر شده است؛ اول در حالت نیایش، دوم جدال با شیر به عنوان سمبل قدرت و سوم نشسته بر تخت. این حالت ها هر کدام بیانگر جایگاه او در فرهنگ و بافت اجتماعی و اعتقادی ایران کهن است. شاه نماینده اورمزد مظهر قدرت و جنگندگی و اتحاد ملی و طالب خیر و صفا و رفاه برای بشر خواه پارسی و خواه قومیت های ملل دیگر بوده است.

اگر آرامگاه ساخته دست پارسیان باشد مقابر شاهان هخامنشی که در دل کوه کنده شده ملهم از آرامگاه فراعنه مصر هستند. نقش برجسته های تخت جمشید شباهت فراوان به آثار کشف شده در نینوا دارد اما در طراحی لباس موجود بر تن پیکره ها برخلاف آشوریان، چین و شکن و تاخوردگی دیده می شود.

در هنر ایرانی عصر باستان به خصوص دوره هخامنشی خلاقیت و نوآوری را می بینیم. به عبارت دیگر الگوهای معماری مصر و حتی یونان و دیگر نقاط تحت سلسله هخامنشی تبلور خود را در شاهکار معماری این سلسله یعنی تخت جمشید می یابد. این مساله البته ارتباط مستقیمی با دید فراملیتی مدارا و احترامی دارد که پادشاهان هخامنشی و پارسیان برای اقوام سایر ملل قائل بودند.

سلیقه و عقیده پادشاه در هنر ایرانی تاثیر چشمگیر دارد. در واقع هنرمند پیرو آن چیزی است که پادشاه می خواهد. در تخت جمشید این موضوع نمایان است. این اثر در تامین مصالح مشکل چندانی نداشت. در نزدیکی آن معادنی بزرگ از سنگ های آهکی رگه دار و مرمر در دل کوه قرار داشت و وجود این رگه ها کار برش، تسطیح و هم شکل ساختن و تراش آنها را آسان می کرد. الوارهایی که برای نگهداری سقف استفاده شده از چوب سدر تهیه شده اند. کنگره های مصنوعی سقف بنا از آشور تقلید شده و پلکان های فراخ و زیبای آنکه مشتمل بر 106 پله به عرض 25/4 سانتی متر است و صفه هایی که تالار صدستون را به کاخ خشایارشاه وصل می کند. پله ها حلقه اتصال صفه هایی هستند که کاخ داریوش و پسرش خشایارشاه بر آن ساخته شده اند.

تخت جمشید در واقع یک مرکز فرهنگی پارسیان بود و بیشتر برای انجام مراسم خاص همانند جشن ها و آیین های ملی به خصوص نوروز مورد استفاده واقع می شد. در نوروز پادشاه هدایای ملل تحت سلطه امپراتوری را دریافت می کرد و استراحتگاه و محل توقف مهمانان و مسافران در حاشیه آن قرار داشت. تخت جمشید صرفاً مقر پادشاهان هخامنشی نبود. این اثر نمادهای فراوانی را در خود دارد. به عبارت دیگر همه چیز تحت تاثیر فرهنگ ایرانی و دنباله رو آن است. هر فردی که بر تخت جمشید قدم بزند به واسطه چشم انداز زیبا و غرورانگیز آن احساس سربلندی،تواضع و شادمانی می کند. احساسات نیاکانش را از لابه لای ستون ها می شنود. گویی آنها زمزمه یی آشنا را در گوش فرزندان شان نجوا می کنند. در ابتدای تمامی کتیبه های هخامنشی به عنوان تنها اسناد مکتوب و مستند نام اورمزد خدای یکتایی که از جانب آنها پرستش می شد قرار دارد. زیرا نزد آنها پایبندی به این اصول و موازین اهمیت داشت. ایرانیان با احداث این بنا می خواستند همت والا، توانایی ها و اندیشه های مادی و معنوی شان را به همگان نشان دهند.

فقدان منابعی که به علل مختلف از بین رفته اند، مانع از آن است که بتوان در مورد فلسفه ساخت آن سخن گفت اما تخت جمشید اثری است که در هیچ جای گیتی همتای خود را سراغ ندارد. همه پادشاهان هخامنشی که از خود اثری در تخت جمشید بر جا گذاشته اند پس از حمد و سپاس اورمزد بشر را به پیروی او و نیکی ها دعوت کرده و به نوعدوستی و صفا و شادی سفارش می کنند. داریوش به موازین انسانی و دستگیری از قشر ضعیف بیشتر تاکید می کند. آنها خدایان ساختگی را مطرود می دانند.

تخت جمشید روی سکویی سنگی احداث شده که اطراف آن را 43 دیوار از جنس سنگ های بدون ملات دربرمی گیرد. این سنگ ها به وسیله آهن و سرب به یکدیگر متصل شده اند که ارتفاع آنها در برخی نقاط به 18 متر می رسد. مساحت سکویی که ساختمان تخت جمشید بر آن قرار گرفته 13500 مترمربع در ابعاد 450 +300 متر است و آبراهه زیرزمینی به طول دو کیلومتر هم به دل کوه راه دارد. یونانیان به تخت جمشید، پارسه پولیس، شهر پارسیان می گفتند، اما آشیل در تراژدی پارسیان آن را به نام پرسپتولیس خوانده است. در آثار مورخان قرون اولیه اسلامی از این بنا تعابیر مختلفی شده است.1

کتیبه ها؛ الواح گلی، پیکره ها و کتیبه های تخت جمشید صرف نظر از آنکه نشان دهنده فهم و دانش و هنر پارسیان است تنها مندرجات معتبر آن دوره هستند. در این آثار شرح کاملی از تاریخ و عوامل سازنده، میزان دستمزدها و هدایای شاهانه به کارگران و معماران قوانین اجتماعی و دینی و بسیاری متون دیگر که فرهنگ اعتقادی ایرانیان را توضیح می دهد، صورت دقیق پرداخت ها، خوار و بار، موادغذایی اعانه و فوق العاده دریافت ها ثبت شده اند. وقتی که مردمان سایر سرزمین ها روح بشردوستی، سخاوت و بلندنظری پارسیان را دیدند مجذوب آنها شدند. کتیبه ها این واقعیت را به ما می گویند.2 پادشاه هدایای هر ملیت را که در نوروز به حضور او آورده می شد فارغ از ارزش کمی و کیفی آن هر چه که بود با گشاده رویی و طیب خاطر می پذیرفت و در عوض هدیه یی مناسب به آنها می داد. تبسم خاطری که بر لبان سه مجسمه داریوش، خشایارشاه و دیگر بزرگان پارسی نقش بسته است. پوشش زنان در آثار هخامنشی از یک قاعده که برگرفته از دیدگاه آنان بوده، تبعیت می کند. تصویر برهنه زن را هیچ گاه در این دوره نمی بینیم. در تخت جمشید هم با پوشش مناسب ظاهر شده اند. ملکه که دارای کیاست و زیرکی بود در نبود پادشاه امور کشوری را در دست داشت اما در مجالس مردان حاضر نمی شدند.

به طور کلی از مجموع کاخ های تخت جمشید، آپادانا و تچر توسط داریوش، کاخ هدیش و دروازه ملل و سیله خشایارشاه و بقیه پادشاهان اعم از اردشیر اول و دوم، داریوش دوم و سوم و... هر یک برحسب توانایی های خود به وسعت آن افزودند. دخمه یی ناتمام را در دهانه جنوبی کوه داریوش که مان ساخت.

بدون شک چراغانی کاخ ها در شب و آمد و شد پرشکوه روزانه بر سنگفرش آن و برگزاری آیین ها از تخت جمشید یک فضای رویایی می ساخت. فضایی که هلهله شادی پارسیان و قومیت ها آن را دل انگیز می کرد و تا دورترین سرزمین ها می پیچید و رونق مجالس بزرگان برای حل و فصل مسائل عمومی و سیاسی ایران و امپراتوری تا صبحدم ادامه داشت و به قول هرودوت برای ایرانیان این نشست ها اهمیت فوق العاده داشت.

کاخ آپادانا؛ این کاخ جهت پذیرایی از مهمانان ملل تابعه و نمایندگان و برگزاری جشن های ملی همانند نوروز و مهرگان در فضایی مناسب طراحی و بنا شده به طوری که چشم انداز زیبای آن از دور نمایان است. داریوش به نحوه ساخت این کاخ رسمی و تشریفاتی توجه داشته است. تالار اصلی کاخ روی 72 ستون محکم به فاصله 9 متر از یکدیگر قرار گرفته و دارای سه ایوان است. پلکان شرقی و شمالی و ستون هایی که در نهایت دقت و ظرافت تراشیده شده اند به حدی که در هیچ اثری این همه وسواس به خرج نداده اند.

کاخ تچر؛ ویژه فصل زمستان و روی صخره های کوهستانی بالاتر از کفه اصلی تخت جمشید احداث شده و نسبت به آپادانا از دورنمای زیباتری برخوردار است. بخشی از آن توسط اردشیر یکم تکمیل شد. تالار آیینه یی که به سمت تابش خورشید در ضلع شرقی باز می شود به عنوان تالار اصلی و مرکزی محسوب شده که 12 ستون، دو ردیف 6 تایی و همانند آپادانا ناودانی برای هدایت آب دارد.

دروازه ملت ها؛ برای ورود و خوشامدگویی به اقوام نمایندگان و هر مهمانی در هر لباسی که به تخت جمشید می آمد ساخته شد و تداعی گر روحیه فراملیتی پارسیان است.

کاخ هدیش؛ هدیش به معنای نشیمن و کوشک به علاوه تالار صدستون، به دستور خشایارشاه و شامل ایوان شمالی است که 36 عدد ستون، در شش ردیف شش تایی دارد. جدال شیر و گاو که روی برخی از دیواره های بنا حک شده نشان از توجه مردم به این دو حیوان دارد. این حیوانات مظهر قدرت، نعمت و باروری بوده اند. شیر نشان مهر است. در نبردها هم هیچ کدام بر دیگری غلبه ندارد و این به معنای عدم نفرت و چیرگی و خشم در روحیه اقوام ایرانی بوده است. گل نیلوفر هم علامت شادی، صلح و دوستی در دستان پیکره های حک شده پارسی است. یک حوض (سنگ آبه) فراخ در کنار در ورودی آپادانا جهت نگهداری آب های متبرک شده تعبیه کرده اند.

-خزانه؛ یک مکان و حفره وسیع کنار تالار صدستون که محل نگهداری اجناس قیمتی، هدایا و اشیا گرانقیمت سلطنتی بود.3

دخمه شاهان؛ شهریاران هخامنشی و به طور کلی ایرانیان به زندگی پس از مرگ باور راسخ داشتند. به همین علت پادشاهان این سلسله مقبره خودشان را ماندگار کردند. آنها به شکل ظاهری آرامگاه خود اهمیت می دادند.

در دل کوه رحمت مشرف بر تخت جمشید سه نمونه از این مقبره ها به چشم می خورد که به ترتیب با نشان فروهر، تصویری از پادشاه در حال نیایش و کمان در دست تزیین شده اند. اشراف، فرماندهان عالی رتبه و سربازان پارسی در حال احترام و نقش 28 تن از نمایندگان ملل امپراتوری که نقش ها را روی دست نگاه داشته اند مشاهده می شود. درون دخمه شمالی دو آرامگاه و دخمه جنوبی شش آرامگاه در دل سنگ کنده شده و دخمه سومی در ضلع جنوبی کوه ناتمام مانده است. احتمالاً بروز اختلافات در اواخر حکومت هخامنشی کار ساخت آن را به وسیله داریوش دوم (که مان) نیمه کاره رها ساخته است. در اینجا هم نمایندگان ملل دیده می شوند منتها نام آنها و نام ملیت شان ذکر شده است.

آبراهه؛ راهروی زیرزمینی فراتر از قد انسان که به راحتی و به حالت ایستاده می تواند در آن قدم بزند، از زیر کاخ آپادانا و سایر ابنیه می گذرد و به درون کوه در ضلع شرقی می رود. این آ براهه برای تخلیه و هدایت آب باران، سیلاب، استحمام، آشپزی و تمامی آب های مورد استفاده در تخت جمشید تعبیه شده است.4

پی نوشت ها؛------------------------

1- در این مورد ن. ک تخت جمشید از نگاهی دیگر، حبیب الله پورعبدالله

2- این کتیبه ها در فاصله سال های 1318- 1309 توسط ارنست هرتسفلد، جرج کامرون، اشمیت و... به دانشگاه شیکاگو منتقل و ترجمه شدند و در خاکبرداری های همان سال ها تمامی آثار ارزشمند به خارج منتقل شدند

3- کاوشگران اکثر این اشیا را خرد شده یافته اند و معتقدند به دست سربازان مقدونی شکسته شده اند اما برخی هم به دست همین دانشمندان از بین رفته است. تحقیقات شخصی نگارنده از تخت جمشید تابستان 1381

4- برای آگاهی بیشتر ن.ک شرح اجمالی آثار تخت جمشید، محمدتقی مصطفوی، چاپ تابان 1330
روزنه یی به تاریخ دفاع مقدس
تاریخ جنگ هشت ساله ایران پس از گذشت نزدیک به 20 سال از پایانش هنوز نقاط کور و مبهم زیادی دارد که به همت نویسندگان و رزمندگان باید روشن و تدوین شود. راحله صبوری یکی از نویسندگان حوزه دفاع مقدس در ششم آبان ماه جاری در این زمینه به خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) گفت؛ یادآوری خاطرات پس از سال ها که از فضای جنگ فاصله گرفته شده، برای راوی سخت است. راویان در یادآوری بسیاری از مطالب دچار فراموشی و ابهام می شوند و این وضعیت، کارها را با تاخیر و نقص روبه رو می کند. وی خاطرنشان کرد؛ با اینکه جنگ سال هاست به پایان رسیده، اما هنوز سینه های پر از اسرار زیادی باقی مانده است. به قول مرتضی سرهنگی «گذشت زمان همیشه به ضرر مستندکاران و شفاهی کاران حوزه ادبیات جنگ است.» یک پژوهشگر دفاع مقدس گفت؛ آثار مستندی که در قالب خاطره یا زندگینامه به چاپ می رسند، اثر پژوهشی محسوب می شوند. هر کتاب خاطره گوشه های تاریک و مبهمی از تاریخ جنگ تحمیلی را روشن می کند.

این پژوهشگر دفاع مقدس در مورد کارهای جدید در این حوزه اظهار داشت؛ بعد از همکاری در تهیه و تکمیل اطلاعات کتاب «دسته یک» نوشته اصغر کاظمی، این توانایی را در خود دیدم که کار مستقلی را شروع کنم. وی افزود؛ این کار، نگارش یک زندگینامه مستند است که موضوع های بسیاری در زمینه های اجتماعی، عاطفی و انسانی در خود جا داده است. این کتاب در باره زندگی و خاطرات سیدابوالفضل کاظمی یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس و از همرزمان شهید مصطفی چمران و جاویدالاثر احمد متوسلیان در جنگ های نامنظم است. او در عملیات های کربلای 5 و 8 فرمانده گردان بوده است. وی درباره روند تکمیل این اثر گفت؛ جلسات مصاحبه با راوی کتاب در 60 ساعت ثبت و ضبط شد که در یکی، دو جلسه اصغر کاظمی نویسنده کتاب «دسته یک» و قاسم یا حسینی نویسنده حضور داشتند و اکنون در مرحله بازنویسی گفت وگوها هستم. صبوری افزود؛ مهم ترین منابعی که برای تکمیل گفته های راوی به کار گرفته ام، کتاب های پژوهشی، نقشه ها و اطلس های جنگ هستند. پژوهشگر و دستیار تحقیق کتاب «دسته یک» یکی از نقاط قوت اثر مستقل خود را زبان گرم وصمیمانه راوی دانست و اظهار داشت؛ با وجود ناراحتی ریوی حاصل از گازهای سمی و شیمیایی، اگر بیان خاطرات گرم و صمیمانه نبود، این کار سخت و طاقت فرسا می شد. هدف اصلی من هم این است که وقتی کتاب خوانده می شود، گویی مخاطب در کنار راوی نشسته است. وی همچنین خبر داد؛ به عنوان دستیار تحقیق جلد دوم کتاب «دسته یک» مکالمات بیسیمی رزمندگان و فرماندهان عملیات والفجر 8 و دفترچه یادداشت های آنان را بررسی می کند. وی ادامه داد؛ صد سال دیگر، نسل های آینده با مطالعه این آثار به قضاوت خواهند نشست و به واقعیت ها پی خواهند برد. صبوری در پایان گفت؛ بعضی ها زمانی که نامی از ادبیات جنگ به گوش شان می خورد، توپ و خمپاره و ترکش به یاد می آورند اما در این جنگ انسان هایی با هزاران امید و آرزو، غم و شادی حاضر شدند و از سرزمین شان دفاع کردند و این حالات و احساسات انسانی هستند که معمولاً جذابند.
شکل گیری انجمن اسلامی دانشگاه
وقتی من در سال 1327 وارد دانشگاه شدم، دانشگاه تهران حدود پنج هزار دانشجو داشت و از همان ابتدای ورود به دانشگاه به انجمن اسلامی دانشجویان پیوستم. انجمن اسلامی دانشگاه در آن زمان حدود 30 عضو داشت. در دانشکده فنی هم از 250 دانشجو، تنها 5 نفر عضو انجمن اسلامی بودند و نکته قابل توجه نیز آن بود که در آن زمان دانشجویان مذهبی مجبور بودند عقیده خود را مخفی کنند.

اگر کسی در منظر عمومی نماز می خواند یا نام خدا را بر زبان می آورد، باید توضیح می داد. این جو غیرمذهبی در دانشگاه هم به دلیل غیرمذهبی بودن جامعه بود. جامعه ایران از زمان قاجار به سوی تجدد روی کرده بود. این تجدد از سوی رضاشاه و اعوان و انصارش که پیشگامان شبه مدرنیسم محسوب می شدند، گرایش به تجدد و تمدن و پیشرفت را به ظواهر محدود کردند. اقدام رضاشاه در متحدالشکل کردن البسه و کشف حجاب با دو برخورد متفاوت روبه رو شد؛ گروهی به استقبال کشف حجاب رفتند و دیگران به مقابله با آن پرداختند. موافقت با کشف حجاب از سوی گروهی از مردم به واسطه حاکمیت شبه مدرنیسم بود که به تبلیغ مظاهر تمدن اروپایی می پرداخت و در نتیجه نفی مذهب و اعمال و ظواهر و احکام مذهبی در جامعه رسوخ کرد.

در جایی مانند دانشگاه که فعالیت توده یی نیز زیاد بود و زمینه های باقی مانده از دوران رضاشاه نیز وجود داشت، گرایش های مذهبی بسیار غریب بود و اگر کسی مذهبی بود و نماز می خواند با وی برخورد می شد. این وضعیت تا زمانی که جبهه ملی تشکیل شد و دانشجویان مبارز غیرتوده یی در آنجا متشکل شدند، ادامه داشت.

انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران در سال 1323 از سوی تعدادی از دانشجویان مسلمان تشکیل شد. موسسین اولیه آن، تا آنجایی که من به خاطر دارم، عبارت بودند از دکتر حسین عالی که هم اکنون هم در قید حیاتند و از پزشکان معروف و برجسته کشور هستند. ایشان پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه هم به مبارزات خود ادامه دادند و از فعالان حرکت ملی - مذهبی بودند و به عضویت نهضت آزادی هم درآمدند و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هم مدتی استاندار لرستان شدند. به جز ایشان آقای منصور بیگی دانشجوی پزشکی، آقای مهدوی شهرضایی دانشجوی رشته معقول و منقول، مرحوم محمد نخشب دانشجوی علوم سیاسی، آقای ابن شهیدی دانشجوی رشته پزشکی و چند نفر دیگر نیز در تاسیس انجمن مشارکت داشتند.

نکته یی که در اینجا لازم به ذکر می دانم آن است که در پاره یی از کتب و مقالات، مرحوم مهندس بازرگان را به عنوان موسس انجمن اسلامی دانشگاه ذکر کرده اند، که این مطلب صحیح نیست. در آن زمان مرحوم مهندس بازرگان دانشجو نبودند و در زمره موسسین انجمن نبودند ولی دانشجویان با ایشان ارتباط مستمر داشتند و از ایشان برای سخنرانی دعوت به عمل می آوردند و علاوه بر آن، مهندس بازرگان از آنها حمایت های مختلف نیز به عمل می آوردند، ولی انجمن اسلامی مستقل بود.

انجمن اسلامی دانشجویان در ابتدای حرکت خود جهت گیری خاصی از لحاظ سیاسی نداشت و اصولاً جریانی فرهنگی بود و همه نوع گرایشی را درخود جای می داد و دانشجویان مذهبی که از لحاظ سیاسی نیز دیدگاه های متفاوت داشتند به عضویت آن در می آمدند و چون عموماً جریان های دانشجویی از ماهیت ثابت و یکنواختی به دلیل تغییر اعضای آن برخوردار نیستند، لذا پس از فارغ التحصیلی ما شاهد آن بودیم که اعضای انجمن جهت های متفاوتی را انتخاب می کردند.

برگرفته از خاطرات مهندس عزت الله سحابی 

کانون پژوهشها

 کانون پژوهشهای ایران شناختی که وارد می شوی بر سر در آن چنین نوشته است: اینجا بخوانید

به

به دانش ز دانندگان راه جوی/ به گیتی بپوی و به هرکس بگوی

ز هر دانشی چون سَخُن بشنوی/ ز ِ آموختن یکزمان نَغنَوی

چو دیدار یابی به شاخ ِ سَخُن/ بدانی که دانش نیاید به بُن

(فردوسی)
 
استاد بزرگوار دکتر جلیل دوستخواه نگارنده ی این پژوهشگاه نامه ی این کوچک را به خانم گیتی مهدوی گرداننده ی مهربان نشست های شاهنامه پژوهی  در تارنمای خود نشر داده اند
ادامه را در
 
 
 

میلان کوندرا

  پراگ به روایت کوندرا -۱

مجتبا پورمحسن

mojtaba@radiozamaneh.com

در بهار ۲۰۰۸ هستیم و ۴۰ سال از بهار ۱۹۶۸ پراگ می‌گذرد. شاید چهلمین سالگرد واقعه، تفاوت چندانی با سی و نهمین یا سی و هشتمین آن نداشته باشد اما پر بیراه نخواهد بود اگر بگوییم انسان با حبس وقایع در قالب اعداد، می‌کوشد تا قصور فهم خود از جنبه‌های نامکشوف اتفاقات را جبران کند.

Download it Here!

حتا نویسنده‌ی بزرگی چون میلان کوندرا نیز از این جادوی کلمات اجتناب نمی‌کند و در رمان «جهالت» اشاره می‌کند که «در این قرن، تاریخ چک‌ها به آرایش زیبایی آراسته است که مرهون سه بار تکرار عدد "‌بیست" است.»

آن‌چه در بهار پراگ اتفاق افتاد، کم و بیش در وقایع‌نگاری‌ها آمده، اما آثار میلان کوندرا، نویسنده‌ی اهل چک، از مهم‌ترین منابع تاریخ معاصر این کشورِ واقع در اروپای مرکزی است.

اگرچه کوندرا خود از جمله نویسندگانی است که اعتقادی به درک حقیقت‌محورانه از تاریخ ندارند، اما او با تصویر کردن ابعاد مختلف جامعه چک در قالب شخصیت‌های رمان، بهتر از هر مورخی، تاریخ‌نگار چک معاصر بوده است.


بهار پراگ، با انتخاب الکساندر دوبچک به ریاستِ حزب کمونیست چک آغاز شد

زندگی میلان کوندرا با وقایع ۱۹۶۸پیوند خورده است. به بیست سال عقب‌تر باز می‌گردیم، زمانی که چک از سال ۱۹۴۸ تحت قیمومیت اتحاد جماهیر شوروی قرار گرفت. اگرچه بسیاری از کشورهای اروپای شرقی پس از جنگ جهانی دوم به ناگزیر «حاکمیت محدود» شوروی را پذیرفتند، اما قدرت گرفتن کمونیست‌ها در کشور چک به خواست مردم این کشور و در نتیجه‌ی «قیامی مردمی» اتفاق افتاد.

یک سال پیش از این، کوندرای ۱۸ ساله به حزب کمونیست پیوسته بود. اما «حاکمیت محدود»، اصطلاحی که برژنف در توصیف حضور شوروی در کشورهای بلوک شرق به کار برده بود، به مرور نارضایتی‌های عمومی را گسترش داد و روشنفکرانی که دو دهه پیش کمونیسم را راه نجات خود از مسیر «شیطان» بزرگی به نام فاشیسم می‌دیدند، حال متوجه شیطان بزرگتری به نام کمونیسم شده بودند.

وضعیت بد اقتصادی مردم چک، در کنار خفقان شدید و پایمال شدن حق آزادی بیان، از مهم‌ترین عواملی بود که باعث شد در ژانویه‌ی سال ۱۹۶۸ الکساندر دوبچک به ریاست حزب کمونیست برگزیده شود.

او به خواست کسانی که به این سمت انتخابش کرده بودند، مجموعه‌ای از اصلاحات را در دستور کار قرار داد که بر اساس آن فضای سیاسی باز شد و روشنفکران منتقد توانستند نارضایتی خود را مطرح کنند. اما اصلاحات موسوم به «سوسیالیسم با چهره انسانی» برای اتحاد جماهیر شوروی قابل تحمل نبود.برژنف نمی‌توانست بپذیرد که چک، مستقل از سیاست‌های شوروی اداره شود.


میلان کوندرا، نویسنده اهل چک

بهار پراگ پایان خوشی نداشت؛ در ۲۰ اگوست سال ۱۹۶۸، حدود نیم میلیون سرباز کشورهای عضو پیمان ورشو، همراه با پنج هزار تانک به رهبری اتحاد شوروی پراگ را اشغال کردند. دوبچک به مسکو رفت و خلع سلاح شده و در هیات یک نام به کشور بازگشت.

روزهای بهاری پراگ خیلی زود تبدیل به زمستان شد و پس از اشغال چک توسط روس‌ها، فضای سیاسی بسته‌تر از قبل شد. در همان روزهای سقوط پراگ بیش از۷۰ هزار نفر مجبور به ترک وطنشان شدند و تا چند سال بعد این تعداد به ۳۰۰ هزار نفر رسید.

کوندرا آن‌چه را که بر سر پراگ آمد، در قالب کلمات توصیف کرد. اگر مردم چک تا قبل از بهار پراگ، مشکل اقتصادی داشتند و یا از حق آزادی بیان برخوردار نبودند، پس از سال ۱۹۶۸، غرور ملی خود را نیز از دست رفته می‌دیدند.

کوندرا خدشه‌دار شدن غرور ملی مردم چک را در یک جمله نشان می‌دهد: «برژنف، چک را یکی از استانهای شوروی می‌دانست»

کوندرا نویسنده‌ای نیست که در قالب کلاسیک راوی اتفاقات باشد. او با تامل بر سر کلماتی خاص و ترسیم چالش آن کلمات، روایتی منحصر به فرد و عمیق از رخدادها ارایه می‌دهد که لزوماً از شیوه‌ی خطی حوادث تبعیت نمی‌کند.


بهار پراگ با اشغال پراگ توسط تانک‌های روسی پایان یافت

یکی از کلمات مدنظر کوندرا «روشنفکر» است. اگر در ابتدایی‌ترین تعریف ممکن، روشنفکری به مثابه‌ی استقلال فردیت و خرد‌محوری باشد؛ کوندرا اضمحلال این واژه را تحت سلطه‌ی کمونیسم به تصویر می‌کشد.

در کتاب «خنده و فراموشی» ‌وقتی میراک روابط خصوصی‌اش با ژینا را به یاد می‌آورد، می‌بینیم که زن برای سرزنش میراک در روابط جنسی، از واژه‌ی «روشنفکر» استفاده می‌کند. کوندرا در نامه‌های گمشده می‌نویسد:

«زن در صندلی کنجی تکان تکان می‌خورد و دلتنگ، در خود فرورفته و به شکل حیرت‌آور پیر نشان می‌داد. وقتی از او پرسیده بود چرا اینقدر خود را کنار می‌کشد، زن جواب داده بود که عشق‌بازی‌شان او را راضی نکرده است. گفته بود که مرد مثل روشنفکرها با او رفتار کرده است.»
از نظر او و بسیاری از مردم چک، «روشنفکر» واژه‌ای در حد دشنام است.

در رمان «شوخی»، لودویک، یکی از شخصیت‌های اصلی داستان باید در جلسه‌ی «انتقاد از خود» شرکت کند و به رفقای عالی‌رتبه‌ی حزب توضیح دهد که چرا در کارت تبریکی که به دوست دخترش داده، تلویحاً استالین را به سخره گرفته است.

در رمان «شوخی»، استحاله‌ی واژه‌ها و مفاهیمی نظیر «شوخی» و «انتقاد از خود» نشان‌دهنده‌ی سقوط هولناک جهان بینی مردم چک تحت تاثیر دیکتاتوری کمونیسم است.

در جامعه‌ای تحت تاثیر استبداد کمونیستی، فردیت باید به نفع «جمع» کنار برود. در حالیکه مقصود از جمع‌، منافع افرادی هستند که به نام کمونیسم حاکم هستند. در چنین فضایی شخصیت رمان «‌شوخی» با یک شوخی در چنان مخمصه‌ای می‌افتد که «شوخی»اش به فاجعه‌ای جدی تبدیل می‌شود که زندگی فردی‌اش را به مخاطره می‌اندازد.

http://radiozamaaneh.com/pourmohsen/2008/05/post_120.html

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پراگ به روایت کوندرا- ۲

تن و وطن در بهار پراگ

مجتبا پورمحسن

mojtaba@radiozamaneh.com

در برنامه‌ی قبل گفتم که کوندرا کلمات را استحاله می‌کند و مفهوم‌شان را به پرسش می‌گیرد. اما بی‌تردید یکی از چالش برانگیز‌ترین کلمات برای او، تن است.

Download it Here!

تن، نقشه‌ای است که کوندرا تاریخ سیاسی کشورش را در آن بازخوانی می‌کند. بهار پراگ، نقطه‌ی عطفی در برداشت‌های نویسنده از«تن» است.

کوندرا به دور از هر گونه توصیف تغزلی، تن و چک را یکی می‌انگارد و هر یک را با رفتارهای دیگری به پرسش می‌کشد.

بهار پراگ تلاشِ «تن» برای جبران خیانتی است که بر او می‌رود. کوندرا در جایی از کتابِ «خنده و فراموشی» می‌نویسد:«رویدادهای تاریخی معمولاً بدون ذوق و استعداد چندانی از یکدیگر تقلید می‌کنند، اما در چکسلواکی، آن طور که می‌بینیم، تاریخ تجربه‌ی بی‌سابقه‌ای را به نمایش گذاشت. به جای آن‌که بر طبق طرح استاندارد، گروهی از مردم (معمولاً یک طبقه، یک ملت) علیه گروه دیگر قیام کنند، همه‌ی مردم (تمامی یک نسل) علیه جوانی خودشان قیام می‌کنند.»

شاید رخداد بهار ۱۹۶۸، از آن نظر برای کوندرا بی‌سابقه به نظر می‌رسد که نقض‌کننده‌ی یک گزاره‌ی جامعه‌شناختی است: «هیچ نسلی، دوبار انقلاب نمی‌کند»


بهار پراگ، با انتخاب الکساندر دوبچک به ریاستِ حزب کمونیست چک آغاز شد

اما اگر بپذیریم که انقلاب‌ها در یک مسیر دایره‌وار به خودشان برمی‌گردند، انقلاب مردم پراگ در سال ۱۹۶۸، محاکمه‌ی خود است. سرانجام این حرکت سیاسی بی‌شباهت به تجربه‌ی ترزا در رمان «‌سبکی تحمل ناپذیر هستی» نیست.

در جایی از این رمان ترزا دعوت یک مهندس را می‌پذیرد و به خانه‌اش می‌رود. او به آن‌جا نمی‌رود تا به توما خیانت کند. او تصمیم دارد تا مرز خیانت برود و حس توما را درک کند. طنز‌آمیز است که تنِ ترزا و رویدادهای سیاسی در این نقطه به هم می‌رسند. چرا که ترزا احساس می‌کند در دام سیاسی مهندس گیر افتاده است.

کوندرا در تحلیل خیانت، هستی‌شناسی فردی انسان را معطوف به عدم وفاداری می‌کند. آدم‌های پراگ ۱۹۶۸ و «توما»‌ی داستان کوندرا می‌کوشند از صفی که استحاله شده، خارج شوند. خارج شدن از صف، پشت کردن به سرانجام حرکتی است که به خاطرش در صف قرار گرفته‌اند.

کوندرا در این استعاره، از وفاداری، مشروعیت‌زدایی می‌کند. وقتی وطن به تن وفادار نمی‌ماند، چه لزومی دارد که تن به وطن وفادار بماند؟

از نظر کوندرا «وقتی فردی آنقدر ضعیف می‌شود که به فرد ضعیف بی‌حرمتی می‌کند، فرد ضعیف باید به راستی خود را قوی بداند و او را ترک کند.» آیا این جملات بود که به کوندرا مجوز مهاجرت داد؟ آیا او دریافت که باید آنقدر قوی باشد که بتواند از وطن ضعیف شده‌ی خود دل بکند؟


میلان کوندرا، نویسنده اهل چک

تفکیک تن از وطن در آثار کوندرا، بسیار دشوار است. شخصیت‌های آثار او همان‌قدر با تن خود درگیر هستند که چک، درگیر تن دیگری است. هر چقدر شخصیت‌های نوول‌های کوندرا خود را در خیانتی که به آن‌ها شده و یا خیانتی که به دیگران می‌کنند مقصر می‌دانند؛ این مردم پراگ هستند که باور نمی‌کنند خود در سال ۱۹۴۸ به خاطر حاکمیت کمونیسم بر کشورشان جشن گرفته باشند. آیا آن‌ها گناهکارند؟

بهار پراگ را می‌توان در دنیای داستانی کوندرا، به عملی جنسی تاویل کرد. عملی که در میانه راه، سرکوب شده است. جنسیت و آزادی چک، دو ترجیع بند آثار کوندرا هستند که گره‌های فکری شخصیت‌ها را رقم می‌زنند. کوندرا، تن را محاکمه می‌کند.

تلاش ترزا برای تصاحب کامل توما در رمان«سبکی تحمل ناپذیر هستی» نه تنها چهره‌ی مشروعی از او نمی‌سازد، بلکه قوت شخصیت سابینا، مفهوم مشروع در رابطه‌ی جنسی را خدشه‌دار می‌کند.


بهار پراگ با اشغال پراگ توسط تانک‌های روسی پایان‌بخش بهار پراگ بود

در آثار دیگر کوندرا تن، جلوه‌ی دیگری می یابد. رمان «جاودانگی» با فصلی به نام صورت آغاز می شود. کوندرا در رمان «مهمانی خداحافظی»، دغدغه‌ی تکثیر تن را دارد. این رمان همچون کیفر‌خواست نویسنده علیه بشر است. اگر چه او همواره تاکید کرده که نیهیلیسم و حقیقت‌محوری دو روی سکه‌ی تغزل هستند و نویسنده باید از آن‌ها اجتناب کند؛ می‌توان گفت شخصیتِ «یاکوب» مصداق نفرت از زندگی است.

یاکوب در جایی از رمان، در جملاتی قصار علیه زندگی اعلام جرم می‌کند. او می‌گوید: «پدر و مادری مستلزم تایید مطلق زندگی بشر است. پدر بودن من، در حکم این است که به دنیا اعلام کنم: من به دنیا آمدم، مزه‌ی زندگی را چشیدم و آن‌قدر به نظرم خوب آمد که تولید مثل را وظیفه‌ی خود می‌دانم.»

میلان کوندرا تاریخ را تنفسِ نفرت می‌داند و تاریخ رمان را بدیلی می‌یابد که نویسنده با آرامش می‌سازد. با این حال او در رمان«مهمانی خداحافظی»، کلبی‌مسلکانه، جهان یاس‌آور معاصر را ترسیم می‌کند. جهانی که در آن سه شخصیت اصلی رمان، بازیگران اصلی آن هستند. یاکوب، بار تلف و دکتر اسکرتا.

یاکوب از جهان متنفر است. بارتلف آمریکایی، نماد دلبستگی به دنیاست و اسکرتا هم آرمانگرایی است که اگر چه وضعیت کنونی را نفی می‌کند، اما تصوری هر چند نا روشن از شرایط مطلوب دارد. از نظر آقای دکتر «باروری تنها تاریخ واقعی و معتبر است.» و «بشریت به میزان شگفت‌انگیزی آدم احمق تولید می‌کند. آدم هر چه خرف‌تر باشد بیشتر آرزوی تولید مثل دارد»


صحنه‌ای از فیلمِ «سبکی تحمل‌ناپذیر هستی» که فیلیپ کافمن آن را بر اساس رمان مشهور کوندرا ساخت.

بهار پراگ، در نگاه کوندرا صرفا نشان‌دهنده‌ی آرمان‌های از دست رفته‌ی مردم چک نیست، او از رهگذر این حوادث تلخ، پی به حیوانیت ذاتی بشر می‌برد. او در رمان‌هایش می‌کوشد نقاب از چهره‌ی انسان بردارد و «جسم و جان» را بی‌پرده به نمایش بگذارد.

به همین دلیل است که شخصیت‌های آثار کوندرا وقتی یکسره تن می‌شوند و تهی از پوشش، خشونت آشکار می‌شود. در رمان«آهستگی» برهنه شدنِ «باکره» برخلاف تصور معمول، نه تنها تحریک‌کنندهنیست، بلکه عملاً علیه انگیزش جنسی عمل می‌کند.

کوندرا برهنگی او را چنین تحلیل می‌کند: «این لخت شدن یعنی حضور تو در این‌جا، در برابر من، هیچ. به راستی هیچ اهمیتی ندارد؛ حضور تو برابر است با حضور یک سگ یا یک موش. نگاه خیره‌ات حتا سلولی از بدن من را تحریک نخواهد کرد. در مجموع من می‌توانم هر کاری که بخواهم جلوی چشم تو انجام دهم.»

در ادامه‌ی این نگاه کاملاً منفی است که کوندرا در مقدمه‌ای که در سال ۱۹۸۲ بر کتابِ «سبکی تحمل ناپذیر هستی» می‌نویسد، تاکید می‌کند که به این زودی‌ها سایه‌ی کمونیسم از سر چک برداشته نمی‌شود.

اما هم او نویسنده‌ای است که همیشه بر پیش‌بینی‌ناپذیری و تصادف تاکید می‌کند. انگار که هر چه امیدواری است خیال خاصی است که بر وهم پی‌ریزی شده است.

در آثار او نیز تصادفات، آدم‌ها را در مقابل هم قرار می‌دهد و اتفاقاتی را سبب می‌شود که انسان مدرن می‌تواند پشت آن سنگر بگیرد و برهنگی خشن جسم و جانش را پنهان کند.

بعضی از منتقدین، کوندرا را بیش از آن که نویسنده بدانند، بیماری جنسی محسوب می‌کنند. بی‌گمان این برداشت از شخصیت نویسنده‌ی چک، چندان منطقی نیست. چرا که عمل جنسی در آثار او نه تنها لذت بخش به نظر نمی‌رسد. بلکه بازتاب‌دهنده‌ی انحلال خوی آرام انسانی و قدرت گرفتن خشونت است.

شوروی و کمونیسم در آثار کوندرا همیشه در معرض انتقاد شدید قرار گرفته‌اند، اما بهار پراگ، نه تنها برای کوندرا توتالیتاریسم حاکمیت کمونیسم را بیش از پیش آشکار کرد؛ بلکه چهره‌ی هر چند ناامیدانه ی انسان مدرن را برای او به تصویر کشید. شاید شکست بهار پراگ در اندیشه‌ی کوندرا، نتیجه‌ی منطقی تاریخی است که ماهیت خود را از تن وام می‌گیرد.

قسمت اول برنامه: بهار پراگ به روایت کوندرا- ۱

http://radiozamaaneh.com/pourmohsen/2008/05/post_122.html

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تاریخ انتشار: ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۷ • چاپ کنید    
بهار پراگ به روایت کوندرا- ۳

سمفونی فراموشی در پراگ

مجتبا پورمحسن

mojtaba@radiozamaneh.com

نمی‌شود از بهار پراگ و میلان کوندرا حرف زد و از فراموشی چیزی نگفت. کوندرا در آثارش با ارجاع به اتفاقات پراگ به تحلیل هستی‌شناسانه‌ی زندگی می‌پردازد. اگر دیدگاه‌های کوندرا در کتاب‌هایش به ترتیب تاریخ نگاه کنیم، شاهد تغییر ماهیت فراموشی و آگاهی خواهیم شد.

Download it Here!

همان‌طور که می‌دانیم کشور چکسلواکی در سال ۱۹۱۸ به استقلال رسید، اما فقط سی سال کافی بود تا مردم این کشور با فراموشی طعم شیرین استقلال، سرخوشانه به آغوش شوروی بروند. کوندرا در آثارش چندین و چند بار به این مساله اشاره می‌کند تا جایی که به نظر می‌رسد او از این دریچه به محاکمه‌ی خود و هم میهنانش می‌پردازد.

اما اگر فراموشی را «غفلت» تلقی کنیم کوندرا به نوع دیگری از فراموشی اشاره می‌کند که غیر قابل تحمل‌تر است.

کوندرا در کتاب«خنده و فراموشی» وجه ظریفی از ارتباط قدرت و حافظه را مطرح می‌کند. در «نامه‌های گمشده» سه سال پس از شکست بهار پراگ، میرک که از مخالفان دولت است می‌گوید: «ستیز با قدرت، ستیز حافظه با فراموشی است.»

از نظر میرک، قدرت سعی می‌کند که با اعمال فشار، حافظه را پاک کند. چرا که آن‌چه در خاطر باقی مانده در خوشبینانه‌ترین حالت، داده‌هایی است که با تحلیل احتمالی، ممکن است جریانی را علیه قدرت به وجود بیاورد.


ارتش شوروی در ماه اوت ۱۹۶۹ پراگ را اشغال کرد

«نامه های گمشده» یکی از کم‌نظیرترین متن‌های ادبی معاصر است که به‌واسطه‌ی آن می‌توان پایه‌های دیکتاتوری‌های مدرن را شناخت. چند سطر پایین‌تر، میرک جملاتی را بیان می‌کند که خارج از این متن، به زیبایی نقش مخرب قدرت‌های ایدئولوژیک را در جهان پس از جنگ جهانی دوم نشان می‌دهد.

او می‌گوید: «سرانجام با موضعی که دوستان محتاط‌ترش گرفته بودند، به توافق رسیده بود. درست است که قانون اساسی آزادی بیان را تضمین می‌کرد. اما قانون برای هر عملی که ممکن بود به عنوان اقدامی برای تضعیف دولت تفسیر شود مجازات قایل می‌شد. چه کسی می‌توانست بگوید که چه وقت صدای دولت از بابت فلان کلام تضعیف کننده بلند خواهد شد؟...»

این شرایط منحصر به چک نبوده و نیست و در طول ۵۰ سال گذشته در کشورهای مختلف حکمفرما بوده است. دولت چک که در واقع نماینده‌ی ایدئولوژی کمونیسم بود، در فاصله‌ی سال‌های ۱۹۴۸ تا ۱۹۸۹ به حذف تمام تعلقات فرهنگی و اجتماعی مردم چک پرداخت. این‌که در این زمینه موفق بود یا نه، الان مورد بحث نیست، اما تلاش برای حاکم کردن ایدئولوژی کمونیسم، نیازمند محو کردن گذشته است و برای این کار، قدرت با حافظه در ستیز است.


میلان کوندرا در کنار همسرش در پراگ، ۱۹۷۳

در رمان «سبکی تحمل ناپذیربارهستی»، کوندرا اشاره می‌کند که کمونیسم در قالب کلمات درصدد حذف گذشته چک است. مکان‌ها مزین به اسم قهرمانان و افراد مشهور روسی می‌شوند. خیابان استالین‌گراد، خیابان لنین‌گراد، آسایشگاه پیتر چایکوفسکی، سینما گورکی، قهوه‌خانه پوشکین و... همه‌ی‌این نام ها قرار است جایگزین حافظه‌ی تاریخی مردم چک شوند.

اما آیا این فقط قدرت است که با حافظه جدال دارد؟ میلان کوندرا جدال قدرت و حافظه را نه فقط در ساحت سیاست، که در وجود آدمی به رخ می‌کشد. در«نامه‌های گمشده» میرک از یک سو می‌خواهد حافظه‌اش را حفظ کند و تسلیم قدرت نشود، اما از طرف دیگر خودش در قبال «ژه‌نا» نقش قدرت را بازی می‌کند. او دوست دارد گذشته‌اش را با«ژه‌نا» پاک کند. نه به خاطر این‌که ژه‌نا یکی از همان دو درصد مردم چک بود که ورود تانک‌های روسی به پراگ را جشن گرفته بودند، بلکه به یک دلیل ساده‌تر، چون «ژه‌نا» زشت بود.

کوندرا رابطه‌ی قدرت و حافظه را مساله‌ی ازلی و ابدی انسان محسوب می‌کند. او در کتاب هنر رمان، خواست انسان برای فراموشی را این‌گونه توضیح می‌دهد: «طالب فراموشی بودن، پیش از آن‌که مساله‌ای سیاسی شود، مساله‌ای انسان شناختی است. انسان همواره تمایل داشته است که زندگی‌نامه خاص خود را بازنویسد. گذشته را تغییر دهد. رد پای خودش و هم رد پای دیگران را پاک کند.»


آلکساندر دوبچک، رهبر حزب کونیست چکسلواکی در راه‌پیمایی روز جهانی کارگر در اول می ۱۹۶۹

هر چه زمان می‌گذرد، نگاه کوندرا به مفهوم«فراموشی» تلخ‌تر از قبل می شود. در رمان «جهالت» که هفت سال پس از محو کمونیسم در چک نوشته شده، کوندرا در هم تنیده شدن مکان و زمان را به تصویر می‌کشد.

در «جهالت»، ایرنا که سال‌هاست خارج از وطنش‌، در فرانسه زندگی می‌کند، با هیولای «بازگشت» روبه رو می‌شود. در حالی‌که اطرافیان ایرنا تصور می‌کنند امکان«بازگشت» برای او، یک اتفاق خوشایند است؛ او تمایلی به بازگشت ندارد. اما این حس آنقدر برای او غریب هست که شهامتش را ندارد، آن را بروز بدهد.

کوندرا در این رمان با ریشه‌یابی کلمه‌ی «نوستالژیا»، به «ناآگاهی»‌ یا«جهالت» می‌رسد. نوستالژی، نتیجه‌ی «آرزوی ناکام بازگشت» است. کوندرا این عبارت را بسط می‌دهد و به این نتیجه می‌رسد که نوستالژی یعنی «از من دوری و از تو بی‌خبرم» بنابراین نا‌آگاهی و یا به عبارت دیگر «فراموشی» وطن، نوستالژی به وجود می آورد‌.

در واقع وقتی شخصی خارج از وطن خود زندگی می‌کند و با نوستالژی مواجه می‌شود؛ خاطراتش را از وطن به یاد نمی‌آورد، بلکه او نمی‌تواند«به خوبی» به یاد بیاورد. این ناتوانی در آگاهی، یعنی فراموشی، باعث نوستالژی می‌شود.


دنی دی‌لویس و لنا اولین در فیلمِ «سبکی تحمل‌ناپذیر هستی» ساخته‌ی فیلیپ کافمن

وقتی «گوستاف» به ایرنا نوید می‌دهد که: «فکر این‌که بتوانم با عمق شهر تو آشنا شوم، خوشحالم می‌کند.»؛ ایرنا در پاسخ می‌گوید: «شهر من؟ پراگ دیگر شهر من نیست.» ایرنا حالا دیگر پاریس را شهر خود می‌داند، جایی که او با گوستاف آشنا شده و در آن‌جا با او زندگی کرده است.

نتیجه‌ای که کوندرا می‌گیرد، تکان‌دهنده است. وطن، مفهومی است که در محدودیت زمانی معنا پیدا می‌کند. انسان، یک کشور را وطن خود می‌داند، چون به دلیل محدودیت عمرش، فرصت ندارد که در کشوری دیگر، زندگی دیگری را تجربه کند. اما ایرنا در طول سال‌های پس از بهار پراگ تا ۱۹۸۹ توانسته بود در پاریس زندگی دیگری بسازد و زندگی گذشته‌اش را فراموش کند. این فراموشی داوطلبانه، برای اطرافیان ایرنا قابل درک نبود.

و بالاخره می‌رسیم به آخرین دریافت کوندرا از مفهوم فراموشی. انقلاب‌های پس از جنگ جهانی دوم را انقلاب‌های رسانه‌ای نامیده‌اند. بسیاری از انقلابیون در نقاط مختلف جهان از این‌که رسانه‌ها به آن‌ها این امکان را داده بودند که ایده‌شان را در تمام جهان مطرح کنند، خوشحال بودند.

در رمان «سبکی تحمل‌ناپذیر هستی»، ترزا از سربازان روسی که با تانک وارد پراگ شده بودند عکس می‌گرفت‌. کوندرا سردرگمی سربازان را در مواجهه با دوربین برجسته می‌کند. به سربازان گفته بودند در مقابل گلوله، از گلوله و اسلحه استفاده کنند. اما کسی به آن ها نگفته بود در مقابل دوربین چه عکس‌العملی داشته باشند.

همزمان در فرانسه که جنبش ماه مه شکل گرفته بود، کوهن بندیت، رهبر دانشجویان شورشی و بقیه، سوار بر امواج تلویزیونی یک شبه در تمام جهان شناخته شدند. ظاهراً تلویزیون و عکس، آن‌ها را از فراموشی و یا ندیده شدن نجات داده بود، اما واقعیت ماهوی رسانه‌ها سرنوشت دیگری برای این انقلاب ها رقم زد.

با جادوی تلویزیون همان‌طور که جنبش ماه مه یا بهار پراگ به مدت چند ماه، در صدر اخبار و گزارش‌های تلویزیونی قرار می‌گرفتند ‌به همان راحتی هم فراموش می‌شدند و جای خود را به اتفاقات دیگری نظیر ناآرامی‌های چین، آشوب‌های بنگلادش یا جنگ ویتنام می‌دادند.

این نوع فراموشی شاید یکی از بحران‌های اساسی جهان پس از جنگ جهانی دوم بود. جهان رسانه‌ای صرفاً برخورد مصرفی با رویدادها دارد و وقتی مصرف‌کنندگان از یک رویداد اشباع شدند، رویداد دیگری به عنوان کالا معرفی می‌شود.

فراموشی، فراموشی و فراموشی‌... کوندرا در نگاه به پیرامونش، در نگاه به زمان و در چشم‌اندازی که از ذهن بشر دارد؛ همیشه به این مفهوم می‌رسد. انسان یا فراموش می‌کند یا فراموش می‌شود، گاه داوطلبانه و گاه تحت فشار، اما هر چه هست انسان فراموش می‌کند.

قسمت اول برنامه: بهار پراگ به روایت کوندرا- ۱
قسمت دوم: تن و وطن در بهار پراگ

http://radiozamaaneh.com/pourmohsen/2008/05/post_123.html

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تاریخ انتشار: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۷ • چاپ کنید    
بهار پراگ به روایت کوندرا- ۴

ترکِ زبانِ خیانتکار

مجتبا پورمحسن

mojtaba@radiozamaneh.com

در ابتدای ترجمه‌ی فارسی رمانِ جهالت، در جدولی تاریخ انتشار و آثار میلان کوندرا ‌و زمانی را که نویسنده برای نوشتن اثرش انتخاب کرده، مشخص شده است. این جدول، کدهای مهمی در شناخت میلان کوندرا و نگاهش به مهم‌ترین اتفاق رخ داده در کشورش، در قرن بیستم دارد.

Download it Here!

لابه‌لای نام کشورها و ارقامی که همه با ۱۹۰۰ شروع می‌شوند، چند نکته‌ی جالب نهفته است، کوندرا تا قبل از بهار پراگ، دو کتاب منتشر کرده بود. البته او همیشه ‌خودش از این‌که چطور رمان انتقادیِ شوخی و مجموعه داستان‌های کوتاه «عشق‌های خنده‌دار» در چک امکان انتشار یافتند، ابراز تعجب کرده است.

اما پس از بهار پراگ، هیچ‌یک از کتاب‌های کوندرا برای اولین بار در چک منشر نشدند. کوندرا در حد فاصل سال‌های ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۹، هفت کتاب در فرانسه منتشر کرد که به‌جز «هنر رمان»، بقیه را به زبان چکی نوشته بود.


اشغال پراگ توسط ارتش شوروی در سال ۱۹۶۸

ولی نکته‌ی جالب رویه‌ای است که کوندرا پس از فروپاشی امپراتوری کمونیسم و رهایی چک در پیش گرفته است. اگر تا پیش از سال ۱۹۸۹، کوندرا به اجبار آثارش را در فرانسه منتشر می‌کرد، پس از آزادی وطنش، او نه تنها آثارش را برای اولین بار در چک منتشر کرد، بلکه عملاً زبان فرانسه را برای نوشتن انتخاب کرد.

این معادله‌ی عجیب آیا نشانگر تناقض‌ در افکار میلان کوندراست؟ چرا او در تمام سال‌هایی که به اجبار در فرانسه زندگی می‌کرد، آثارش را به زبان چکی می‌نوشت و پس از آزادی کشورش، زبان مادری خود را ترک کرد؟

برای پاسخ به سوالاتی از این دست، باید به نقش زبان در تفکرات کوندرا پرداخت. حاصل بهار پراگ برای کوندرا و صدها هزار نفر از مردم چک، مهاجرت بود و همزیستی با زبان‌های دیگر. اگرچه آن‌ها در سوییس یا فرانسه و یا دیگر کشورهای اروپایی در کنار مردمی زندگی می‌کردند که به زبان دیگری سخن می‌گفتند، اما همه‌ی آن‌ها با ‌زبان مادری‌شان یعنی زبان چکی، به زادگاهشان فکر می‌کردند.

زبان چکی، اگرچه برای تبعیدی‌های این کشور، ناقل خاطره و زنده نگه داشتن ارتباط‌شان با وطن بود؛ اما در عین حال اتفاقاتی که در آن زبان رخ داده بود، برای آن‌ها سرشار از رنج و کژفهمی و خیانت بود.

کوندرا در آثارش، به تماس لبه‌ی برنده‌ی زبان چکی با شهروندان کشورش بارها و بارها و به زبانی طعنه‌آمیز اشاره کرده است. در رمان «شوخی»، تلخی زبان، «لودویک» را دچار دردسری عظیم می‌کند. هر چند اتفاقی که برای لودویک افتاد، شوخی او با کلمات، می‌توانست در هر کشور دیگر و هر زبان دیگری نیز رخ بدهد؛ ولی برای کوندرای راوی، فعلاً این زبان چک بود که به لودویک خیانت کرده بود.


میلان کوندرا

روایت کوندرا از بیانیه‌ی دو هزار کلمه‌ای بهار پراگ و تاکید بر تعداد کلمات آن، طعنه‌ی او به زبان است. وقتی تعداد امضاهای پای بیانیه آنقدر زیاد شد که کسی نمی‌توانست تعدادشان را بشمارد، با هجوم ارتش سرخ به خاک چک؛ امضای پای بیانیه، فرجامی جز اخراج از کار برای امضاکنندگان نداشت. به این ترتیب ده‌ها هزار نفر، قربانی کلمات شدند. کوندرا هم مثل بسیاری از مردم چک، اعترافاتِ رنج‌آور را از رادوی دولتی شنیده بود.

در رمان «سبکی تحمل‌ناپذیر هستی» توما احساس می‌کند وقتی حتا یک گفت و گوی دوستانه از رادیو پخش می‌شود، «دنیا تبدیل به اردوگاه کار اجباری شده است.» مردم چک درگیرو‌دار افشاگری‌ها، متوجه می‌شوند چه چیز مهمی را از دست داده‌اند.

اگر آن‌ها قبل از این گمان می‌کردند، آزادی عمومی‌شان تامین نمی‌شود، حالا زندگی خصوصی‌شان را از دست رفته می‌دیدند.

انحلال زندگی خصوصی، از مسیر زبان می‌گذرد. اگر ناهمگونی زیبایی‌شناسی زبان، خاستگاه خلق زندگی خصوصی است؛ در کشوری که حتا دیالوگ‌های اتاق خواب، می‌تواند سندی علیه فرد شود، زبان، چنان سبکی تحمل‌ناپذیری پیدا می‌کند که ادامه‌ی هستی در آن ناممکن شود.

در جایی از همین رمان، رادیو صحبت‌های خصوصی رمان‌نویس چهل ساله‌ی چک با نام پردشازکارا را به صورت روزانه‌ پخش می‌کند. توما در واکنش به این اتفاق، رادیو را خاموش می‌کند و می‌گوید: «پلیس مخفی در همه‌ی کشورهای جهان وجود دارد. اما فقط در اینجاست که پلیس نوارهایی را که ضبط کرده از رادیو پخش می‌کند!‌»

زبان وقتی وارد کنش جمعی می‌شود، به طور طبیعی واکنش‌ها را همسو با ساختار خود تولید می‌کند. کسانی که اعترافات مردم را از رادیو پخش می‌کنند، به خوبی دیگران را تبدیل به «‌مخاطب» می‌کنند.


اشغال پراگ توسط ارتش شوروی در سال ۱۹۶۸

اگرچه اگر شنوندگان رادیوی چک، می‌دانستند که اعترافات پخش شده فاقد اعتبار است؛ اما لابد برای تحمل ضعف خود، اعتراف کننده را ضعیف می‌پنداشتند و سرزنشش می‌کنند. ‌می‌نویسد: «مردم آنقدر از ذلت و حقارت اخلاقی دیگران خوشحال می‌شوند که نمی‌گذارند توضیحات و تکذیب‌ها این خوشحالی را از بین ببرد.»

حالا که نقش زبان در فروپاشی هویت ملت چک را با ذکر چند مثال برشمردیم، باید به این سوال پاسخ دهیم که وقتی زبان، از خود اراده‌ای برای خیانت نداشته و ندارد، پس چرا کوندرا زبان خود را محاکمه می‌کند؟

میلان کوندرا نظر متفاوتی درباره‌ی تناسب مجازات و نیت دارد. او ناآگاهی را دلیل بی‌گناهی نمی‌داند.

پس از علنی شدن جنایت حکومت‌های کمونیستی توتالیتر در اروپای مرکزی، مردم این کشورها که خود در به وجود آوردن شرایط سخت مقصر بودند، مسوول این جنایات شناخته شدند. البته واکنش آن‌ها در برابر این اتهامات، تاکید بر ناآگاهی خود است. کوندرا در آثارش هر دو نقش را بر عهده می‌گیرد و علاوه بر آن در هیات «توما»، نظاره‌گر این مباحثه می‌شود و با نقب زدن به اسطوره‌ها به قضاوت می‌پردازد.

توما در مقاله‌ای که در یک نشریه چاپ می‌کند به ماجرای ادیپ اشاره می‌کند. ادیپ هم نمی‌دانست که با مادرش هم بستر شده است. اما وقتی متوجه می‌شود به عنوان مجازات خودش را کور می‌کند.
مجازاتی که کوندرا برای زبان مادری‌اش تعیین می‌کند، مصداق ماجرای ادیپ است. در شرایطی که حکومت‌های توتالیتر اروپای مرکزی در نیمه دوم قرن بیستم، از تبعیدی‌ها قهرمان‌های کوتوله ساخته بود، میلان کوندرا با ترسیم زندگی بی‌هیجان‌ِ این قهرمان‌های کوچک، اشغال چک توسط ارتش سرخ را از مرزهای جغرافیایی فراتر می‌برد و در ذهن مردم کشورش جستجو می‌کند.


اشغال پراگ توسط ارتش شوروی در سال ۱۹۶۸

در رمان «جهالت» ایرنا که از پراگ به فرانسه رفته بود، خوشحال بود که با یادگرفتن کلمات روسی می‌تواند برای خود کاری دست و پا کند. از نظر کوندرا، بدبختی مردم چک از ناامیدی‌شان است و این ناامیدی سبب می‌شود که به زندگی مسالمت‌آمیز در کنار اشغالگران عادت کنند...

کوندرا با اشاره به عمق زبان در شکل دادن مفهوم اروپا، پایان اروپا را اعلام می‌کند. به اعتقاد او اروپای عصر مدرن با دکارت یا سروانتس متولد شود. او در کتاب «پرده» می‌نویسد: «چه کسی جرات می‌کند برای یک اثر فرهنگی (‌یا اندیشه) و (‌به عنوان مثال) از بین رفتن کمونیسم در اروپا به یک اندازه قایل شود؟»

و در ادامه نتیجه‌گیری می‌کند: «اروپای عصر مدرن دیگر وجود ندارد. اروپایی که ما در آن زندگی می‌کنیم دیگر هویتش را در آیینه فلسفه و هنرهایش نمی‌جوید.»

کوندرا زبان‌اش را ترک می‌کند، چرا که معتقد است زبان‌اش آنقدر ضعیف شده که قادر به تولید تفاوت امر خصوصی و عمومی نیست. سبکی تحمل‌ناپذیر زندگی در زبان چک، امکان خلق واقعیت‌های جدید را از بین برده است.


اشغال پراگ توسط ارتش شوروی در سال ۱۹۶۸

ورمیر، نقاش مشهور هلندی نمونه‌ی خوبی از امکان خلق واقعیت در زبان است. از این نقاش که در قرن هفدهم زندگی می‌کرد، زندگینامه‌ای در دسترس نبود. تا این‌که نویسنده‌ای مثل تریسی شوالیه بر اساس تابلوی «دختری با گوشواره مروارید» ورمیر، رمانی نوشت که جای زندگینامه‌ی او را گرفت. حال آن‌که هیچ سندی وجود ندارد که تطبیق رمان تریسی شوالیه را با زندگی واقعی ورمیر تایید کند. اینجاست که زبان، واقعیت تولید می‌کند.

از نطر کوندرا کمونیسم، زبان کشورهای اروپای مرکزی را نابود کرده است. زبان مردم این کشور دریده شده و جز تکه پاره‌هایی از آن، چیزی باقی نمانده است.

بحث درباره‌ی ترکِ زبان چک توسط کوندرا را با جملاتی از رمان تحمل‌ناپذیر هستی به پایان می‌برم. کوندرا در این سطرها با طنز تلخی انهدام زبان مادری‌اش را به زیبایی بیان می‌کند. در متن، روزنامه‌نگاری که نشریه‌اش توقیف شده، خطاب به توما می‌گوید:

«تصورش را بکنید در آینده تاریخ‌نویسان چک از چه امتیاز ویژه‌ای برخوردارند. آن‌ها در پرونده‌های پلیس و روی نوارهای ضبط شده، شرح زندگی تمام نویسندگان چک را خواهند یافت. می‌دانید برای یک مورخ ادبیات، بیان زندگی جنسی نویسندگانی نظیر ولتر و بالزاک یا تولستوی، چه زحمتی دارد، ولی در مورد نویسندگان چک، هیچ نکته‌ای مبهم نیست. وهمه چیز، حتا کوچکترین آه و ناله‌ها، ضبط شده است!»

قسمت اول برنامه: بهار پراگ به روایت کوندرا- ۱
قسمت دوم: تن و وطن در بهار پراگ

قسمت سوم: سمفونی فراموشی در پراگ


توضیح:

http://radiozamaaneh.com/pourmohsen/2008/05/post_124.html

نقل قول‌های کوندرا در این چهار برنامه از نسخه‌های ترجمه شده‌ی زیر آورده شده‌اند:
۱- بار هستی، میلان کوندرا، ترجمه‌ی دکتر پرویز همایون‌پور، نشر قطره

۲- شوخی، میلان کوندرا، ترجمه‌ی فروغ پوریاوری، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان

۳- جاودانگی، ترجمه‌ی حشمت‌الله کامرانی، انتشارات نشر علم

۴- جهالت، ترجمه‌ی آرش حجازی، انتشارات کاروان

۵- پرده، میلان کوندرا، کتایون شهمیرزاد و آذین شهمیرزاد، نشر قطره

۶- کتاب خنده و فراموشی، میلان کوندرا، ترجمه‌ی فروغ پوریاوری، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان

۷- آهستگی، میلان کوندرا، ترجمه‌ی نیما زاغیان، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان

۸- عشقهای خنده‌دار، میلان کوندرا، ترجمه‌ی فروغ پوریاوری، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان

۹- هنر رمان، میلان کوندرا، ترجمه‌ی دکتر پرویز همایون‌پور، نشر گفتار

۱۰- مهمانی خداحافظی، میلان کوندرا، ترجمه‌ی فروغ پوریاوری، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان

۱۱- هویت، میلان کوندرا، ترجمه‌ی پویز همایون‌پور، نشر گفتار

سه شنبه ها با موری Tuesdayes with Morrie

 

 

موری می داند که زمان مرگش نزدیک است و آن را می پذیرد و باقیمانده عمرش را با شرایط ایجاد شده زندگی می کند

 

باید همدیگر را دوست بداریم چون همگی خواهیم مرد.

 

هرآنچه که من دارم یک صداست.

 

اگر نمی خواهیم کسی را دوست داشته باشیم به این دلیل است که می ترسیم زندگیمون را وقف کسی کنیم که روزی از دست خواهیمش داد.

 

اگر این حقیقت را باور کنیم که هر روز روز مرگ ماست جور دیگری زندگی خواهیم کرد.

 

بالاترین حس طبیعی دوست داشتن است، پس دوست داشته باش.

 

به این توجه کن که تو موج نیستی بلکه قسمتی از اقیانوسی.

 

ما باید همدیگر را دوست داشته باشیم و یا بمیریم.

 

زندگی چیزی نیست جز ارتباط با انسانها.

****

تنها راه معنی دادن به زندگی این است که خودت را وقف دوست داشتن دیگران بکنی. وقف اجتماعت و وقف اینکه کاری بکنی تا به زندگی خودت هدف و معنا بدهی. گاهی آدم نمی تواند به چشم هایش اعتماد کند، باید به احساساتش اعتماد کند، اگر می خواهی دیگران به تو اعتماد داشته باشی باید تو هم به آن ها اعتماد داشته باشی، حتی در تاریکی مطلق، حتی وقتی داری می افتی؛ * وقتی انسان مردن را یاد بگیرد زندگی کردن را هم یاد می گیرد؛ * انسان ها احتیاج دارند حس کنند که وجودشان اهمیت دارد؛ * غیر ممکن است پیرها به جوان ها حسودی نکنند. ولی مهم این است که آدم آن چه را هست بپذیرد و از آن لذت ببرد؛ * پیری مترادف فاسد شدن نیست. رشد است. خیلی بیشتر از آن چیز منفی است که بهش مرگ می گوئیم. نکته مثبتش در این است که می فهمی یک روز باید بمیری و آن وقت بهتر زندگی می کنی؛ * اگر در زندگی ات معنایی پیدا کرده باشی هیچ وقت نمی خواهی به عقب برگردی. همیشه می خواهی به جلو بروی، می خواهی بیشتر ببینی. با اشتیاق منتظر شصت و پنج هستی؛ * اگر ادم با پیر شدن در حال جنگ باشد همیشه ناراحت است، چون این اتفاقی است که خواه و ناخواه می افتد؛ * باید ببینی الان در زندگیت چه چیزهای خوب و واقعی و زیبا وجود دارد. به عقب نگاه کردن حس رقابت را بیدار می کند. ولی پیر شدن که مسابقه نیست؛ * ما برای چیزهای اشتباه ارزش قائلیم. و همین باعث می شود تمام زندگی مان سر وته شود. در باره این باید خیلی فکر کنیم؛ * خودت را وقف عشق ورزیدن به دیگران کن. وقف جامعه اطرافت کن و وقف کاری که به زندگی ات هدف و معنا بدهد؛ * اگر می خواهی برای آدم های طبقه بالا پز بدهی زحمت نکش. آن ها همیشه به نظر حقارت نگاهت می کنند. اگر هم می خواهی برای زیر دست هایت پز بدهی باز هم زحمت نکش چون فقط حسودی شان را تحریک می کنی. این نوع شخصیت کاذب تو را به جایی نمی رساند. فقط قلب باز است که به تو اجازه می دهد در چشم همه یک جور باشی؛

فرار مغزها

0سلام پیمان عزیز
داشتم وبگردی می کردم یه خبری از بنیان گذار دانشگاه شریف خوندم گفتم برات بفرستم.مامان و بابا و پرهام خوبن؟ یادمه گفته بودی مهر ماه جواب پذیرشت میاد.امیدوارم که همه خوب و خوش باشید و جواب مثبت دریافت کرده باشی سلام زیاد به همه برسون.
 
سلام خاله
مرسی بابت ایمیلی که بهم زدینو برو بکس همه خوبن، سلام زیاد میرسونن خدمتتون. والله تازه  از مهر ماه شروع کردیم به نامه نگاری با استادای خارجی( خودمونیم این استادای خارجی هم یه کمی خُل اند، بعضی وقتا یه جوابای احمقانه ای میدن آدم یاد کُردان میفته، شک میکنه نکنه اینا مدرکشون قلابیه). حالا تازه شنبه هفته پیش تافل دادیم، یک امتحانی که اصلن حالم به هم خورد. این همه تابستونو تافل خوندیم آخرش هم این. خلاصه بعد امتحان ناامید شدیم و اومدیم خونه به مامان گفتیم یه دختر نجیب واسمون نشون کنه که بریم خواستگاری.ادامه ی زندگی ام که با این تفاسیر قابل پیش بینیه. پنج شنبه ها قورمه سبزی می خوریم ،جمعه آبگوشت. عصر جمعه  بچه گیر میده بابا منو ببر پارک ملت، پیک نیک روشن می کنیم، آش رشته گرم می کنیم می خوریم...50 سالگی یه خونه می خرم(می خریم من و خانومم) تو رسالت،75 متر دو خوابه ، بدون پارکینگ و انباری و حموم. 60 سالگی قسط بانک خونه  تموم میشه ... دَم مرگَم آرزوم اینه که پراید هاچ بکو بفروشم یه صندوقدارشو بخرم..