فرنگیس





داستان را می توانید اینجا بشنوید



 

نظرات 32 + ارسال نظر
پروانه پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:41

با درود به دوستان همراه و همدل
این بار به پیشنهاد دوستان گریزی به یکی از داستانهای کوتاه ، در میان داستان های بلند شاهنامه می پردازیم.
داستان خواستگاری رفتن پیران برای سیاوش است.

پروانه پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:13

به آقای محسن:
این چه وضعشه راه انداختین!
این آهنگ ته فایل رو میگم
مگه سیاوش بار اولشه زن می گیره؟
همچین می خونین آهنگی روش گذاشتین که انگار پیران شاهکار کرده بالا سر دخترش جریره حوو میاره!
چه تعریفایی می کنه از فرنگیس...
اصلن این ضحاک گور به گور شده این چند همسری رو مد کرد!
سیاوشو بگو مگه تو نماد پیمان نیستی!
....
خیلی عصبانی هستم
فعلن بسه

محسن پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:26 http://sedahamoon.blogsky.com

چرا سر بنده دارید داد می زنید؟ فردوسی گفته منم خوندم. میکروفن باز بود ظبط شد. تازشم من آرامترین مبارکباد را روی آن گذاشتم. اگه عروس زن اولش بودم که مبارک باد همدانیان را می گذاشتم. به سهم خودم به هوو آوردن سر جریره اعتراض کردم.
ولی در مورد تعریفهایی که از فرنگیس میکنه اصلن حق را به شما نمی دهم. شما اصلن می دونید فرنگیس کی بوده؟ یک نگاهی به اون شیرزن بکنید توی اون عکسی که خودتون گذاشتین اون بالا. این زن می تونه هووی پنه لوپه کروزم بشه. چه برسه به جریره. اصلن اینم اسمه. جریره!!
ببین خانم پروانه بیایید و اسمی از ضحاک توی عروسی نیاورید. خوش یمن نیست. تازشم ضحاک چند همسری را باب کرد ، سیاوش چرا افتاد دنبال این فتوا.
تازه مگه سیاوش کیه؟
میگه من پروردگارم رستم است. رستم که داستان خودش معلومه.
حالا سیاوشو گفتن نماد پیمانه ولی شما زیاد جدی نگیرید. انسانی تر با این مظلوم برخورد کنید. بنده خدا فقط خواسته یه زن دوم بگیره. خب پدر زنش داره اینو براش میگیره. من بیام عروسی بهم بزنم که چه؟ تازه من عسک عروسیشم دارم. ولی میزارمش توی فیس بوک.
من اصلن با این که یه جورایی راستشو بخواین رقیب عشقی سیاوشم، ولی گفتم جهنم بزار این دو تا به هم برسن.
داستانش مفصله........میخوام سناریشو بنویسم بفرستمش کره بشه فیلم و بعدش توی فارسی وان ببینیمش.

داد! مگه بده شما را دادگر دانستم که حقایق را گفتم
فردوسی گفته ولی اینجوری که شما نقل کردید که نگفته.اینم گفته:
همی گفت و مژگان پر آب کرد/ همی برزدی هر زمان بادسرد

پس بابت اون آهنگ هیچ قصدی در کار نبوده! درست از داستان جمشید هی می نویسید بریم سراغ داستان سیاوش و....

عکس: خوب فرنگیس اینه دیگه :

فریگیس مهتر زخوبان ِ اوی/ به گیتی نبینی چنان روی و موی
به بالا، ز سرو سهی برتر است/ز مشکِ سیه، بر سرش افسر است
هنرها و دانش زاندازه بیش/خِرَد را پرستار دارد، به پیش.

جریره:این اسم نباید درست باشد چون عربی هست طبری این زن را
بُرز آفرید نامیده حالا چرا فردوسی این اسمو انتخاب کرده!؟

این سیاوش خیلی هم پاک نیست درست در داستان قبل وقتی پیرا ن جریره رو به سیاوش پیشنهاد می ده سیاوش بععله رو اینجوری میگه:

مرا او بُوَد نازشِ جان و تن/ نخواهم جز او کس از این انجمن

حالا درست این داستان حرفاش یادش میره و الکی اشک میریزه: حالا که من نمی تونم برم ایران ، چاره ای ندارم و منت رو سرتون میذارم و فرنگیسم می گیرم..
هه هه ببخشیدا ..

بیچاره جریره!
هر چی درد و بلاو گناه سیاوش بوده میخوره تو سر پسرش فرود.
اون فرود اون جوون بیچاره است که مظلومه و بی گناه میمیره و کیخسرو پاک میشه و میشه بهترین شاه که اینقدر دوسش دارند.

رقیب عشقی سیاوش! چه حرفها. نکنه شما هم به پیکر گردانی اعتقاد دارید؟1
حالا شما کی بودید اون زمان، چرا اسمتون تو شاهنامه نیست.
تازه شم ! این فرنگیس بی وفا بود وما نمی دونستیم!
داستان داره جالب میشه..

عکس عروسی سیاوش و فرنگیس از کجا!
خوب آدرسشو بدید بچسبونیم اینجا. حالا که افتخار دادید و اینجا را به جای فارسی وان انتخاب کردید ، بگذارید بقیه هم عسک را ببینند

سالار عبدی پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 15:53 http://www.naghderooz.blogfa.com

سلام
دلم از اون دلای قدیمیه از اون دلاست....

خیلی مخلصیم
نقدی بر سونات بلوط مجموعه رباعی تازه نشر جلیل صفربیگی به قلم سالار عبدی در کارگاه تخصصی نقد ادبی به روز شده
حتما سری بزنید و اگه نظری هم داشتید مرحمت کنید در ضمن خلاصه ای از این نقد در روزنامه جام جم چاپ 16 دی موجود است
موضوع بعدی کارگاه ، نقد مجموعه " حق با صدای توست" اثر عبدالجبار کاکایی خواهد بود که 10 روز بعد در معرض دید همه قرار خواهد گرفت
در ضمن اگر دسترسی به مجموعه شاعران معاصر، خاصه جوان و کم تر شناخته شده دارید به این کارگاه برای انجام نقد بر روی آن حتما معرفی کنید

با درود

نمی دانم چگونه به اینجا راهنمایی شده اید. به وبلاگ شما رفتم و شما را نویسنده و شاعر یافتم. من نه شاعرم نه نویسنده و نه نقاد.
اینجا انجمنی با اندک دوستانی که هر یک دنیا مهربانی بزرگی هستند و چندی است با هم شاهنامه می خوانیم . در این پست با شکل طنز به داستان کوتاهی از شاهنامه نگاه می کنیم.
پیام شما را اینجا می گذارم بماند تا دوستان شاعرم بخوانند و به وبلاگ شما بیایند.

محسن پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 21:20 http://sedahamoon.blogsky.com

چرا تحریف می کنید؟ با عروسی مخالفید چرا می گویید من به اینجا گفته ام فارسی وان؟ عرض کردم داستان خودم و فرنگیس داستانش مفصله باید سناریو را بنویسم و بفرستم کره و بعد از فارسی وان پخش شود. درست است که من به عنوان فامیل عروس و داماد زی نفع هستم ولی من ابن جا را فارسی وان نگفته ام. این از این و اما
شما تکلیفتان را با این عروسی مشخص کنید. می خواهید از جریره دفاع کنید؟ خب من هم از جریره دفاع می کنم ولی فرنگیس هم پنه لوپه کروزی بوده برای خودش. چرا کسی به این توجه نمی کنه.
من آن وقت کجا بودم؟ من همیشه در شاهنامه هستم. شاهنامه یک تاریخ است و من هم خیر سرم جزیی از این تاریخم. من گاهی رستمم، گاه سهراب و سیاوش و فرنگیس و سودابه خبیث و زال و سیمرغ و شونصد هزار تا از اینا. ولی نه راستش. راستش من سفرهایی در زمان به شاهنامه کرده ام. سفرهایی که همه می گویند خیالات بوده ولی نبود و نیست. در یکی از این سفرها فرنگیس را دیدم. بدبختی اینجا بود که سیاوش هم واردمعرکه شده بود. میزان علاقه من به سیاوش مرا مجبور کرد که از این عشق بگذرم. یعنی کاری هم نمی توانستم بکنم. اگر سیاوش را میدیدید، گردن کلفت، خوش سیما، جنگاور، ... . خب فرنگیس خل شده بود که سراغ می بیاید؟ من؟ من خیلی که همت می کردم طلاق جریره را از سیاوش می گرفتم و با او ازدواج می کردم.
برای همین هم رویهم رفته خیلی در سوگ سیاوش نیستم .

فریدون پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:43

خوش به حال محسن گرامی که می تواند بدون توپق زدن شعر را تا آخر این چنین زیبا و با حال بخواند. دمش گرم و دلش شاد
مثل اینکه سیاوش هم دلی هر جایی داشته که درباره جریره اینطور می گه
مرا او بُوَد نازشِ جان و تن/ نخواهم جز او کس از این انجمن

بعد در باره فرنگیس

فریگیس مهتر زخوبان ِ اوی
به گیتی نبینی چنان روی و موی
به بالا، ز سرو سهی برتر است
ز مشکِ سیه، بر سرش افسر است

این «دلی در هر جایی» داشتن در شاهنامه هیچ عاقبت خوشی ندارد..
رستم را نگاه کنید با تهمینه ..
نمونه زیاد هست...

محسن جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:36 http://sedahamoon.blogsky.com

من اصلن نمی فهمم چه را تقاص کارهای والدین را فرزندانشان می دهند. یعنی باید بدهند.این که فرود به جای سیاوش تقاص می دهد.
البته این همین طور و به همین شکل در طول تاریخ مانده. شاید این که رسم است که پسر ارشد باید برای پدر و مادرش نماز و روزه بخواند و بگیرد ولی اگر خودش دست تنها بود و کار داشت می تواند پولش را بدهد و بخرد و .............. و از این قبیل کارها برای رفع خطر از وجود پسر ارشد است که اگر نبود اشکالی ندارد.
انگار همه پسرهای ارشد خودشان یک پا فرود هستند ولی باید تقاص بدهند.

اینطور که از نوشته شما بر می آد دلتون خیلی پره..

خانواده ای را می شناسم که بار نگهداری مادر تمام عمر پسر به دوش پسر کوچکتر بود به خصوص در هنگام بیماری سخت سالهای پایان عمرش.پس از رفتن او از دنیا پسر بزرگ زنگ میزده به پسر کوچیکه و پول نماز روزه مادر از دست رفته شونو از اون می خواست...این موضوعی که گفتید جالب بود...

محسن جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:00 http://sedahamoon.blogsky.com

ممنون از آقای فریدون. باید عرض کنم که تپق نداشتن از خواندن بارها و بارها ناشی شده. اگر نه بار اولی که سراغ هر متنی میروم هر دوسه سطر یک بار محمد معین و جعفر محجوب را باید به کمک بیارم و دوباره از اول تا.......اونجا رو دوباره بخوانم.
اگر از خنده هایی که در این مورد ویژه و در حین قبول تقریبن بلافاصله پیشنهاد پیران توسط سیاوش می کردم، بگذریم. اینجا:
سیاوش به پیران نگه کرد و گفت
که فرمان یزدان نشاید نهفت
می بینید: میگه فرمان یزدان. یزدان گفت بیایی و بشوی رقیب عشقی من؟
جمع توی دو بیت همین جوری سرسری نازی میکنه ولی بعدش می پذیره. زنده باشه فرود بنده خدا که باید تقاص پس بده.

محسن جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 15:31 http://sedahamoon.blogsky.com

کامنتی نوشتم که انگار پرید. اگر نپریده بود خودتان پاکش کنید و این را منتشر کنید:
گویا بلاق اسبات دارد اخطار قامنت زیادی به من می دهد ولی من رسالت دارم و باید نکات تاریک را روشن کنم.
یک چیزی در مورد دل پر عرض کنم. نه من دل پر ندارم. دل پر می بینم که عرض می کنم. این را باور دارم که چه بسیار آدم هایی هستند که برای آرامش خودشان برای اولیاشان نماز و روزه می خرند. با همان باور به عدم پیش آمدن اتفاقات بعدی وگرنه من:
فقط یک بار باقر بن علی را دیدم که در یک ماه رمضانی نزدیک افطار بود که نماز می خواند. و لاغیر.
هاسمیک هم خودش می داند و کلیسایش که باور به خرید و فروش نماز و روزه ندارد. این است که خودش در هنگام راه رفتن هم نمازش را می خواند.
ببخشید کمی شخصی شد. در یک کامنت دیگر اگر بلاق اسبات بپذیرد در مورد پست مینویسم.

اینجا کامنتینگ بلاگ اسکای هست و هیچ محددیتی ندارد
بانو هاسمیک سالها به شادی و تندرستی زنده باشند که وجودشان بسیار زیباست.

محسن جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 15:45 http://sedahamoon.blogsky.com

دیشب از فیس بوک هواداران فرنگیس یعنی FF = Farangis Fun عکسی از مراسم عروسی سیاوش و فرنگیس پیدا کردم. نمی دانم خبر دارید یا نه که مراسم عقد و عروسی با هم انجام شد. اگه بدونید افراسیاب چه جهیزیه ای داد. تا اون روز هر چی اخترا شده بود، توی جهازش بود. کاروان های شتر و اسب و مخده و جواهر و طلا و ....... اینا. هر چی بگم بازم کم گفتم که بماند برای وقتی دیگر ولی عکس را ببینید. حتا جریره هم توی عروسی بوده و فرنگیس را هم اصلن او آرایش کرد. سیاوش در یکی از ابیات مشهور شاهنامه که بعدها حذف شده و چراییش را من نمی دانم گفت: من از این پولا ندارم خرج کنم.
همه پول خود آورستم به رزم
یعنی هرچه داشتم در نبرد خرج کردم. آورستن = خرج کردن
اینم آدرس:
http://mohsenmb.persiangig.com/image/Darham/Farangis-Aroosi.jpg

به به چه جشنی!
خوب حالا اون آهنگ می چسبه.
به خصوص که طبق تحقیقات به عمل آمده جریره خواهر پیران بود نه دخترش.

محسن شنبه 18 دی‌ماه سال 1389 ساعت 00:01 http://sedahamoon.blogsky.com

به به چه جشنی!
خوب حالا اون آهنگ می چسبه.

این ها پاسخ شما هستند؟ درست می بینم؟ شما با دیدن جشن انگار کل قضیه جریره را فراموش کردید و رفتید تماشا و کل حق و حقوق جربره و ........... و اینا؟
یعنی همین که شد خواهر پیران دیگر اگر هوو هم آمد سرش اشکالی ندارد؟
یا فکر کردید این هم عین پیران، پیر بوده دیگه. فوقش دو سه سال کوچیکتر از پیران بوده. بهرحال بازم پیر بوده. جهنم. حیف اون سیاوش نیست به پای جریره بسوزه و بسازه؟
بیچاره جریره؟
انگار یکی به بیچاره های این داستان اضافه شده. یعنی با فرود شدن دوتا.
1 - فرود فرزند سیاوش
2 - جریره خواهر پیران

این که چند همسری کار زشتیه درش شک نکنید .

جریره: من خیلی برام این یکی عجیب بود که خانم گلشهر که در اینجا مادر جریره است با دفتر و دستک و تنبک میره خواستگاری فرنگیس حالا که متن های دیگه نوشته اند دختر پیران نبوده و خواهرش بوده حالا رفتار گلشهر می تونه کمی قابل توجیه باشه که بله رو سر خواهر شوهره هوو آورده نه دخترش. آخه کدوم مادر حتی در داستان میره خواستگاری برای دامادش.

من جریره (برز آفرید) رو به هیچ وجه فراموش نمی کنم اصلن یک پست مخصوص جریره با کمک شما اینجا می ذاریم تا بهتر ببینیم چه به سر این زن بدبخت میاد. خیلی دلم می سوزه یادش میفتم

از طرفی ما با زنی روبرو هستیم به نام فرنگیس که برای ایرانیان کیخسرو را می آورد.

فرنگیس را که نمیتونم نادیده بگیرم.
بازم سر حرفم هستم: چند همسری هیچ عاقبت خوشی ندارد همین سرنوشت جریره و فرنگیس نمونه ش

اصلن یک پست هم به نام گلشهر می زنیم.
تا نظر دیگر دوستان چه باشد.

نیره شنبه 18 دی‌ماه سال 1389 ساعت 21:36 http://bahareman.blogsky.com

درود بر یاران
پس از یک دوره غیبت طولانی که مرا از شاهنامه خوانی گرانسنگ و همراهی دوستان فرهیخته ام دور کرد، در حال خواندن شاهنامه ام تا خود را شما برسانم و این کار را خیلی آهسته انجام می دهم و نمی خواهم برای هر چه زودتر رسیدن به شما عزیزان با سرعت مطالب را بخوانم و از آن ها رد شوم. امشب به آخرین یادداشت خود در این سرای پرواز نگاهی انداختم و از این که هنوز هم پرسش هایم در آن یادداشت که در پست مربوط به هوشنگ نوشته بودم بی پاسخ مانده است کمی دلم گرفت. خوب خودم هم نبودم که پیگیری کنم. به هر روی امیدوارم پست فرنگیس آن قدر بماند تا من هم برسم! (چه خودخواهانه!)
امیدوارم در این تنهایی خواندنم من را از راهنمایی های سودمند بی بهره نگذارید.
پروانه گرامی!
صندلی خالی مرا در این کلاس پرشور همچنان نگاه دارید. من در حال آمدن به مدرسه ام، راهم خیلی طولانی است و ترافیک هم سنگین، خیلی سنگین.
می بوسمتان بانو!

نیره جان
بهتر نیست همراه باشی و آنهایی که نخوانده ای بگذاری برای وقتی دیگر. این فقط یک پیشنهاد است.

این یادداشت و پیام ها را بخوان . این بار با دید پچ پچ به شخصیتهای شاهنامه نگاه کرده ایم.

روی ماهت را می بوسم

فرناز یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:00

اول فکر کردم اشتباه اومدم بخصوص چون برای رسیدن به قسمت صوتی داستان مشکل داشتم و هرچی هندل زدم این اینترنت با سرعت اعجاب انگیزش !! راه نیوفتاد .. اون موقع صبح بود .. حال که برگشتم باز فکر کردم اشتباه اومدم یا خواب آلوده ام تازه باز هم نمی تونم فایل صوتی گوش کنم چون مزاحم خواب خانواده خواهم بود .. اما علت اشتباه !! استفاده ی ابزاری از زن ؟ ای داد بر من پروانه بانو شما هم ؟ اونم یک زن با اینهمه ابرو ! اینهمه برو رو .. با یک دامن آبی تو دل برو ( لطفا جوری خوانده شود که وزن و قافیه حفظ شود ) آنهم یک شمشیر گوهرو (یعنی گوهرنشان)

فردا صبح برمی گردم که به نوای مبارک باد تعریفی گوش جان بسپارم

«اونم یک زن با اینهمه ابرو !
اینهمه برو رو ..
با یک دامن آبی تو دل برو
آنهم یک شمشیر گوهرو »

شعر از فرناز

به به می بینم با دیدن فرنگیس تو هم به شوق آمدی ، ای پدر عشق بسوزه این سیاوش بدبخت چی کشید! و جریره از یادش رفت1

استفاده ابزاری از زن!!
ها ها چی فکر کردی فرنگیس چادر سیاه سرش بود و روبنده داشت.
این مدل لباس رو از روی نگاره ها و تندیس های آثار باستانی برداشت کردند اونوقت میگی استفاده ابزاری. نکنه انتظار داشتی با فتو شاپ رنگ و وروشو سیاه کنم. ابرو ش هم که اون موقع خوب غربستانی نبود تا ابرو ها رو نازک کنه وبه همه دنیا صادر کنه و همه بشینن ببینن مد چیه همونجوری بچرخند.
خوشبختانه زن ایرانی همیشه خوش پوش و خوش لباس و در عین حال همیشه پوشیده بوده. لباسهای محلی را نگاه کن محو تماشاشون میشی.

شمشیر گوهرو: لهجه شیرازیه؟

در کلاسای خوانش شاهنامه دکتر رواقی می گفت یک نکته مهم در نسخه های خطی اینه که در کدوم منطقه جغرافیایی نوشته شده حالا می بینم که یک نفر غیر شیرازی با لهجه شیرازی قافیه درست می کنه چه برسه به اونهایی که می خواستند بشینند و در شیراز با دست شاهنامه بنویسند خوب هر جا کم می آوردند یک چیزی با گویش خودشون یواشی میذاشتن اون وسطا.

د

فرناز یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:15

صبح روز بعد : واقعا باور کردنی نیست که نوری نازنین هم شریک این جرم بوده . البته من هرچی بررسی می کنم می بینم که هیچکس به اندازه ی آقای مهدی بهشت از این وصلت خوشحال نیست . حتی میشه گفت کلا از این اوضاع ...
از اون موقع که راجع به دیو و دد و موجودات خبیث صحبت می کردین ندیده بودم کسی به فکر سناریو و ساخت سریال باشه . هرچیه زیر سر این فرنگیسه چون زیر سر جریره ی بخت برگشته که نمی تونه باشه .
من که هیچکدومتون رو نمی بخشم . تازه پروانه خانم وضع شما هم بهتر از پیران نیست .

ببین فرناز به من نگو پروانه خانم دعوامون میشه ها!
اونوقت منم بهت میگم فرناز خانووووم!!

تازه شم پیران خیلی هم خوب بود...

شهرزاد یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:25

اون روی سکه رو هم ببینین:

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D8%B1%DB%8C%DA%AF%DB%8C%D8%B3_%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1_%D8%A7%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%A8

می بینین نقاش بی انصاف چی به روز اون ابرو و روی و مو آورده؟

اینجا عین پارتیزان ها فرنگیس خودشو پوشونده دیگه ولی جای تعجبه که چرا سیاوش تا گردن معلومه و لباس کماندویی نداره!

محسن یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:36 http://sedahamoon.blogsky.com

به خانم شهرزاد: من نمی دونم. ولی فرنگیسی که من اینجا می بینم اونی نبود که توی سفر در زمان دیدم و یک دل نه صد دل خاطرخواش شدم. که سیاوشم اومد و بردش.
به خانم فرناز: بله حق باشماست. من خوشحالم ازاین وصلت. ببین اگه سیاوش این عروسی رونمیکرد شاید زنده می موند. ولی با این عروسی ونزدیک تر شدن به دربار به او بد رسید. من از اول اینو میدونستم. تنها راه انتقام هم از سیاوش این بود.
بیام غصه بخورم؟

شهرزاد یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:39

نه! اون که بغل دستشه که سیاوش نیست کیخسروه

چرا نوشتم سیاوش!

فرانک یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:15 http://faranak333.blogfa.com

سلام پروانه عزیز
به انجمن شاهنامه دکتر کزازی رفتم نشست بسیار خوبی بود. فقط مسئله این است که شیوه ی نشست به صورت پرسش و پاسخ بود که این امر فضای نشست را وابسته به دانش نوآموزان می کرد نه همراه دانش استاد و این امر مانع بهره گیری مفید از دانش دکتر کزازی می شود.
سپاس از شناساندن این انجمن
خوش باشید و پاینده

پروانه دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:40

فرنگیس باغ بهار است در کویر قحط افراسیاب
ص 143
در اجتماع پدرسالاری که زنان کشتزار مردانند و "می‌توان آنان را به دلخواه شخم زد" - و بویژه در حماسه که جای جنگ و مردانگی است – زنان به تبع مردان اعتباری دارند و برترین آنان مردانه‎ترین آنان است. چون کیخسرو و گیو به ایران رسیدند، دیگر در داستان از فرنگیس نامی نیست مگر یک بار که او را به همسری فریبرز دادند. مرگ چون اویی ناگفته می‎ماند و تنها آنگاه که پادشاه با کنیزان بدرود می‎کند با خبر می‎شویم که عجبا او مرده بوده است.
رودابه و تهمینه در عاشقی نقشی فاعلی دارند، می‎خواهند می‌گویند و خواسته را بدست می‌آورند. چون کنیزان رودابه را از عشق زال سرزنش می‌کنند به خشم بر آنان فریاد می‌زند و می‏خواهد که دیدار پهلوان را برایش میسر سازند. تهیمنه به خوابگاه رستم می‌رود، می‎گوید از او چه‌ها شنیده و چگونه خواستار اوست و می‌افزاید "ترا ام کنون گر بخواهی مرا".
رفتار اینان سرشته از همان جسارت کردار پهلوانان است. گردآفرید و گردیه سلاح می‌پوشند و به میدان می‌روند و از مردان بازشناخته نمی‌شوند. گردیه آن است که بن نیزه را بر زمین می‌نهد و چون باد بر پشت زین می‎نشیند و در باده‎پیمائی همه مردان را به حیرت می‌افکند سپاهیان به وی می‌گویند:
نجنباندت کوه آهن زجای / یلان را بمردی تویی رهنمای
مردانگی فضیلتی است که زنان بزرگوار از آن بهره ‌ای دارند ، و یا زن و مرد ، آنان که از آن بهراه‌ای دارند بزرگند. حتی کتایون و فرنگیس – زنان زنانۀ شاهنامه - از آیین سواری و تاخت و تاز بی‎نصیبی نیستند.
یکی چون پیکی از بلخ به سیستان می‌تازد تا پادشاه را از هجوم دشمن خبر کند. دیگری همراه شاهزاده‎ای و یلی با جنگ و گریز سراسر کشوری پهناور را می‎پیماید. اصل مردانه بودن است. (اصلم پدره که مادرم رهگذره)
ولی مادری که "بهشت زیر پای اوست" "رهگذر" نیست ، سرچشمه زاینده و زمین ماندگاری است که ریشه جان هر پهلوان از اوست. حقیقت او ژرفتر از دریافت خودآگاهی بود که از او داشتند. پس شاعر با تحولی متعالی از عقاید دوران ، اجتماع و شخص خوددر باب زنان فرا می‌گذرد و زنانی می‌آفریند بیرون از محدودیت فکر "مرداندیش" حماسه.
فرنگیس همسر و بدیل سیاوش و رنی است کمال مطلوب. او بسیار می‌کوشد تا پدر را از کشتن سیاوش باز دارد و بیم راستین عاقبت کار را بنماید. خرد او کمال بینشی اخلاقی و حکمتی عملی‌ است: کشتن آنکه به تو پناه آورده گناه است بویژه اگر پادشاه باشد و بیگناه باشد ، جهان و جهاندار نمی‌پسندند پس رها نمی‌کنند و کشنده را می‌کشند. همچنانکه دیگر قاتلان از این شتابنده ناپایدار طرفی نبستند تو نیز زیانمندی. کشتن بذر کینه کاشتن و به باد دادن توران و در نهایت ستم برتن خود است. این کار بیداد و زیان است.
سخنان فرنگیس پندهای حکیمانه درست اما پوک نیست، زاری زنی است که از رنج خود آغاز می‎کند که می‎گوید "مکن بی‎گنه بر تن من ستم" کشتن سیاوش ستم بر تن فرنگیس ، بر تن افراسیاب و بر تن آب سوگوار ، یعنی بر تن گیتی است. پس رنج فرنگیس در جهان سرایت می‎کند و او با بینشی که از رستاخیز این هستی ستمدیده دارد هشدار می‎دهد که "خون ریختن کار بازی نیست." از درد خود به دنیای دردمندی می‎رسد که از خون و گرمای درد او مالامال است.
حاصل این سخنان فرمان قتل خود اوست که با پایمردی پیران نا انجام می‌ماند . او در وفاداری به شوهر تا آستانه مرک می‎رسد و از سرزمین و کسان خویش می‌برد. راز رسیدن به ایران را تنها او می‎داند. اوست که سلاح سیاوش را نهان داشته و از جای شبرنگ بهزاد و راه دست یافتن بر او خبر دارد. بی‎آن سلاح و این اسب گریختن از توران محال بود. فرنگیس رازدان نه فقط با زادن کیخسرو بلکه از برکت آگاهی به راز چرخ سرنوشت جهان را می‎پرورد. گیو به او می‌گوید :
زمین از تو گردد بهار بهشت / سپهر از تو زاید همی ‎خوب و زشت
او بذر بهشت را در خود دارد و می‎داند که چگونه از دوزخ برهاندش. فرنگیس باغ بهار است در کویر قحط افراسیاب. ...
از کتاب : سوگ سیاوش(در مرگ و رستاخیز) - شاهرخ مسکوب – شرکت انتشارات خوارزمی – چاپ اول مرداد 1350 – چاپ هفدهم شهریور 1386 – تیراژ 5500 نسخه –



http://mazoraz.blogspot.com/search?q=%D9%81%D8%B1%D9%86%DA%AF%DB%8C%D8%B3

محسن دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:18 http://sedahamoon.blogsky.com

دیشب روی این کتاب سوگ سیاوش خوابیدم.

تازگیا بعضی کتابا تو خونه ما گم میشه وقتی قرار شد در باره فرنگیس بنویسیم خیلی دنبالش گشتم نمی دونم چی شده.
مثل اینکه باید برم دنبال خریدش.

متن این قسمت شاهنامه ای که شما در دست دارید با متن های خالقی مطلق و نامه ی باستان کمی تفاوت دارد که امروز اسکن شده آن صفحات در ادامه همین پست قرار می گیرد.

دیشب مقاله ای از دکتر کزازی می خواندم که در آن نوشته بود با توجه به باورهای کهن ایرانی ،مرگ دلخراش سیاوش به دلیل آمیختگی با تورانیان، ازدواج با جریره و فرنگیس بود و این مراسم عروسی رو زهرم کرد.

محسن دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:30 http://sedahamoon.blogsky.com

اینو رو من نمی فهمم:
با توجه به باورهای کهن ایرانی ،مرگ دلخراش سیاوش به دلیل آمیختگی با تورانیان، ازدواج با جریره و فرنگیس بود و این مراسم عروسی رو زهرم کرد
این یعنی سیاوش نمی بایستی این کار را می کرد؟
تا جایی که به یاد دارم خب بیژن هم با تورانیان آمیخت. یا نکند سر چند همسری بودن منظورتونه؟
حالا عروسی چرا زهرتون شد؟ حالا کو تا مردن سیاوش. عروسی عروسیه و عزا عزا. نباید که ماتم بگیریم که این دوماد در آینده قراره کشته بشه که.

کتاب همراهم نیست مقاله رو اسکن می کنم براتون می فرستم.
یک کمی توضیحاتش اصطلاحاتی داره که خیلی از حفظ نیستم.

بعله قبول دارم نباید بذاریم ذهنمان زیادی پرواز کند و تاآخر داستان برود.

نیره دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 20:08 http://bahareman.blogsky.com

پروانه جان!
به این خوانش نیاز دارم و حفظ پیوستگی آن. برنامه ریزی جدیدی دارم انجام می دهم که امیدوارم مشکلی آن را بر هم نزند و گمان می کنم کمی دیگر تلاش کنم خودم را به شما و دیگر دوستان بتوانم برسانم.

زیاد سخن نگیر نیره جان

همان گونه که محسن گرامی نوشتند:
«من آن وقت کجا بودم؟ من همیشه در شاهنامه هستم. شاهنامه یک تاریخ است و من هم خیر سرم جزیی از این تاریخم. من گاهی رستمم، گاه سهراب و سیاوش و فرنگیس و سودابه خبیث و زال و سیمرغ و شونصد هزار تا از اینا.»

پیروز باشی

فلورا دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 22:18

درود به دوستان گرامی و خوشامد به نیره بانو

ابتدا بگم که داستان سیاوش رو از نوشته های بزرگوارانی خونده بودم اما از متن شاهنامه نخونده بودم... چراش رو هر چی بیشتر گشتم کمتر یافتم...

اما حالا که داستان سیاوش رو از شاهنامه خوندم نمیدونم چرا سیاوش از چشمم افتاد... نمیدونم چرا از تقدیر گرا بودن و هر حرفی رو از زبان هرکسی شنیدن و پذیرفتن و ... برام جالب نبود... برای ازدواج اولش تسلیم نظر پیران شد... بدون درنظر گرفتن عقل و احساس و ... ازدواج دوم هم همینطور... برخلاف شاهان پیشدادی که درایت و عقل و حکمت ذاتی شون در سرنوشت شون اثر داشته و همچنین کارهایی بنیادی توسط اونها انجام شده هرچند مطابق میل ما نباشه مثل طبقه بندی کردن جامعه و استفاده از حیوانات اهلی و... حتی جسارت تحسین برانگیز فریدون جوان در ابتدای جوانی هیچکدوم در شخصیت سیاوش ِ شاهنامه دیده نمیشه... تنها انگار آدم خوشی بوده از نژاد بزرگان و بسیار حرف شنو بوده خوشگذرانی رو بلد بوده و اگر پیران میخواست و چند تا زن دیگه در آستین داشت میتونست بیخ ریش سیاوش ببنده!!

حالا که برگشتم نظرات رو خوندم باز زیباترین نوشته نه کلام حکیم فردوسی... بلکه کلام مرحوم مسکوب هست

یه جورایی اگر حمل بر خودشیفتگی زنانه نباشه و نشه فکر میکنم این فریگیس هست که به داستان سیاوش جاودانگی و زیبایی بخشیده... و من چقدر فریگیس رو بیشتر از فرنگیس دوست میدارم...

پروانه جان خیلی دوست دارم بدونم در شاهنامه استاد جنیدی که تصمیم دارم خریداری ش کنم چه مقدار از داستان منسوب به فردوسی دانسته شده؟!

من اولین بار به واسطه ی شعری با داستان سیاوش و فرنگیس آشنا شدم که منجر به خوندن کتاب شاهرخ مسکوب شد

شعرش اینجوری شروع میشد:

من آن فرنگیس خوش شهنامه یادم بود


متاسفانه نتونستم این شعر زیبا رو پیدا کنم!

پیامتونو که خوندم یا د شوخ طبعی یک یاز دوستان افتادم که برایم نوشت:

«طفلکی سیاوش اون همه اعتباری که برای خودش خریده بود به باد رفت »

فلورا جان شاید این رگه های فمنیستی من موجب شده این دید بد در شما به وجود بیاید. سیاوش را باید از دیدهای دیگر هم نگاه کرد.
فراموش نکنید کیخسرو فرزند سیاوش بود.

کیخسرو بود که افراسیاب را نابود کرد.
حالا از این دید به پیوند سیاوش و فرنگیس نگاه کنید.
ما از دیدهای گوناگون و پژوهشگران به شاهنامه نگاه می کنیم خوب در آخر انتخاب با خودمان است .

امیدوارم شعر را به یاد بیاوری.

فلورا دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 22:23

به آقای مهدی بهشت:

بسیار متاسفم که نشد با شادی شما همراهی کنم... شادی تون برام بسیار ارزشمنده... و دوست دارم در آینده چنین روحیه ای داشته باشم... اما متاسفانه نتونستم یا فعلا نمیتونم...
اما ازینکه در این جمع شادی می پراکنید بسیار خوشحالم... اینو از صمیم قلب میگم...

سروی دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 22:26 http://www.sarvi.ir

من دیر رسیدم به عروسی؟
گرچه دل خوشی از این عروسی ندارم .
یعنی با وجود ین که به عنوان یک خانم ، کیف می کنم از حضور فرنگیس بانو توی شاهنامه ، اما اگر می رفت زن یک آدم عامی ِ عادی می شد ، بیش تر دوستش داشتم تا این که بیاید زندگیش را روی بقایای زندگی ِ یک زن ِ دیگه ای بسازد ... زنی که ظاهرن! شوهرش خیلی هم دوستش داشته!

یعنی من در این "دوست داشتن" ِ سیاوش مانده ام!
...

متنی که از کتاب "سوگ سیاوش" انتخاب شده بود ، خیلی تامل برانگیز بود . خیلی ذهنم را درگیر خودش کرد .
خیلی اش درست است . انگار که هویت زنانه ی زن های شاهنامه ، حتمن باید به یک هویت مردانه ای وصل باشد تا دیده بشوند.

در گوشی(دوستان این جسارت منو نخونن) :
دیروز با دکتر کزازی سر این چند همسری دعوام شد آقایون کلاس خندیدند و من و یاورم فریما چنان جدی نگاه کردیم که دکتر کزازی گفت منظور شما رو نفهمیدم بیشتر توضیح بدید...
حالا کمی مفصل تر می نویسم...

حالا خانم ها بخونند: من حق همه تونو می گیرم نگران نباشید

محسن سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 16:56 http://sedahamoon.blogsky.com

حضور دوستان خانمی که از سیاوش گله دارند عرض کنم که:
فکر می کنید سیاوش در چه جهانی و زمانی می زیست؟
فکر می کنید چگونه می توانست همسر آینده خود را انتخاب کند. -از چند همسریش بگذریم که داستانش بر می گردد به آنچه که خانم پروانه در خلال کامنت ها نوشته اند-
بعد از اسلام تازه آمدند و گفتند که یک نظر حلال است. فکر می کنید تا قبل از اسلام زنان بی حجاب و آزاد در کوچه پس کوچه های مدائن می گذشتند؟
من نمی دانم داستان سیاوش را در کدام دوره تاریخی بگنجانم ولی به طور مثال ما دوران مادرشاهی داشته ایم. زنان ایرانی قبل از اسلام روبنده داشتند و هر مردی جسارت دیدن حتا رخ آن ها را نمی کرد.
همین حالا هم که هزاران سال از دوران سیاوش می گذرد، چه بسا زنان در مهمانی ها و روضه ها و مجالس ختم و .........دختر می بینند و به پسرشان معرفی میکنند. پسر هم نه نمی گوید. مگر این که نم کرده ای داشته باشد که حرف و حدیث های خودش را دارد. گیرم بعد از یکی دوبار دیدن و حرف زدن با هم به نقطه مشترکی نرسند که تصمیم بگیرند که خلوت یک دیگر را پر کنند. آن وقت شما از سیاوش توقع دارید؟
آن هم سیاوشی که ببینید با سودابه خبیث چه کرد!
سودابه را نمی توانست از کاووس بگیرد؟ کاووس را بر کنار کند؟ خودش شاه ایران شود؟ سیاوشی که بعد از کشته شدن تا هزاران سال بعد مردم ایران برایش سوکواری کردند. شاید نسبت به مردان آن زمان سیاوش یکی از مظلوم ترینشان بود که همین دو همسر را اختیار کرد.
هر چند که گویا به روایت خانم پروانه تقاص این کاری را که با جریره کرد را هم پرداخت.
این تقاص، سیاوش را به یکی از بیگناه ترین اسطوره های تاریخ بشر تبدیل کرد.
این عروسی را در هزاران سال پیش بیانگارید و خوشحال باشید.

پرستوی رهگذر چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:06

فرنگیس حوای من بود
همراز و هم آوی من بود
به هر کویِ مستیِ عشق
رفیق امروز و فردای من بود

شبی در خواب رفت از کنارم
به بیداری ، دور شد ز دیدارم
ندانستم چه شد آن رسم دلداری
که ز دوریِ او، دلتنگی شده در کارم

فرنگیس و سیاوش دل به هم بستند
جام شادمانی مرا را هم شکستند

دم یاران همه گرم و شاد باد
سخن ز شهنامه همه آباد باد



محسن چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 15:59 http://after23.blogsky.com

یعنی جز من و سیاوش هم کسی دیگری این میان هست؟
آه پرستوی رهگذر، تو هم؟
حال که چنین است، پس ای خنجرها مرا در بر گیرید*.
---
* ژویوس سزار

شهرزاد چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 18:36

امروز خیلی اتفاقی کتابی به دستم رسید با عنوان شاهنامه و فیمینیسم نوشته مهری تلخابی
نویسنده در این کتاب تلاش کرده از دیدگاه فیمینیستی به نقد و بررسی خویشکاری ها و نقش های زنان شاهنامه بپردازد.
با نگاهی گذرا کتاب را خواندنی نیافتم تنها از آنجا که در گفتگوها اشاره ای هم به این موضوع شد گفتم شاید بد نباشد به دیدگاه نویسنده این کتاب هم در این جا اشاره شود
تا جایی که خواندم، نویسنده زنان شاهنامه را به سه دسته زنان سپید، خاکستری و سیاه بخش کرده و یکایک زنان شاهنامه (از جمله مادر سیاوش، جریره و فرنگیس) را از دیدگاه فمینیستی به نقدی که حداقل به نظر من دلچسب نیامد کشانده
در این دسته بندی جریره و فرنگیس در شمار زنان سپید شاهنامه قرار می گیرند. پس از خواندن آن نگاه شیرین و دوست داشتنی شاهرخ مسکوب ترجیح می دهم تنها به چند خط از یادداشت های این کتاب در مورد فرنگیس بسنده کنم:
فرنگیس زنی است به تمامی قربانی سیاست. او با وجود این که زنی زیبا و کاردان است اما پیوسته به سبب تجربیات گذشته به راحتی می تواند رفتاری توام با شکست برگزیند. اگرچه فرنگیس از دیدگاه عرف جامعه زنی خوب محسوب می شود اما قضاوت فمینیسم درباره او مبهم است.
نجابت، زیبایی، صبر و شکیبایی فوق العاده فرنگیس به درستی ضعف های او را پوشش می دهد، او در همه جا هست اما در هیچ موقعیتی تعیین تکلیف نمی کند و سرنوشتی نمی سازد، از دیدگاه فمینیست ها، فرنگیس حاشیه نشینی را پس از مرگ سیاوش به درستی تجربه می کند. فرنگیس جز در مواقع بسیار کوتاهی که دست به مقاومت هایی می زند، همواره حاشیه نشین باقی می ماند.
او نمونه ای است از معشوق آرمانی و مادری فداکار. او مادری است که پیش از آن که با تعاریف فمینیسم از زنی برتر مطابق باشد، تعاریف سنتی از زن را به نمایش می گذارد.....

سروی چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 21:19 http://www.sarvi.ir

باید اعتراف کنم نظر آقای مهدی بهشت در مورد سیاوش ، ذهنم رو درگیر کرد.

پروانه پنج‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:33

دوستان گرامی
در این پست از گوشه های گوناگون به این داستان نگاه کردیم . با هم به یاری محسن گرامی خندیدم و گاهی برانگیخته شدیم و گاهی نگاهی به گذشته مان کردیم.
هنوز خیلی ناگفته ها در باره ی این داستان به جا مانده است که می گذاریم تا کم کم در لابلای خواندن متن شاهنامه و باز کردن دیدگاههای دیگر پزوهشگران به آن بپردازیم.
در این یادداشت آنطور که شایسته و بایسته ی فرنگیس و سیاوس است به آنها پرداخته نشد. تنها توانستیم در میان شوخی ، جدی هایمان روزنه ای به این داستان و رازهای نهفته در آن باز کنیم.

با سپاس از همراهی همه ی دوستان که در این یادداشت.

به محسن گرامی: آخر من نفهمیدم این موضوع فرنگیس شما جدی بود یا شوخی. نظر همسرم فیروز را هنگامی که رانندگی می کرد پرسیدم خیلی جدی به من گفت: جدی بود و رفت در رویای خودش...
من هم زیر چشمی نگاهش می کردم و لبخند می زدم و می گفتم خوب ما زنها هم شاید زمانی فریگیس دیگری بودیم و این به اون در...

محسن پنج‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1389 ساعت 15:12 http://sedahamoon.blogsky.com

من اصلن شوخی نکردم.
یک وقتی یکی خاطرخواه من بود. من خاطر خواه فرنگیس. فرنگیس خاطر خواه سیاوش و سیاوش خاطر خواه.........
نه فقط این به آن ، که همه این ها به همه آن ها در.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد