کتاب ها

 

   زمانی  فیلسوف نامی و پژوهشگری بود که سال های زیادی را صرف آموزش ذن کرد. یک روز که بالاخره به حقیقت و روشنایی رسید ، همه ی کتاب هایش را به حیاط برد و آنها  را به آتش کشید.

Books



Once there was a well known philosopher and scholar who devoted himself to the study of Zen for many years. On the day that he finally attained enlightenment, he took all of his books out into the yard, and burned them all.


People's reactions to this story:
"The most important things in life you can't learn through books. You have to learn them through experience."

"Life's most important lessons have to be learned for oneself, not from what other people have said."

"It's your own thoughts that are important. Everything else is indoctrination from others."

"Once you have gained a true understanding of something, the knowledge will be with you for the rest of your life. You'll never have to study it again."

"The reason that he burned the books was because he felt that he had learned all that he could possibly could from them and that it was time to move on and learn from life itself."

"One you attain a goal, you no longer need the methods that helped you get there."

"Did he burn the books because he realized their uselessness. Or did he burn them because he thought there was no more knowledge left in them to gain? I get the feeling that maybe he WASN'T very enlightened."

"I guess the scholar felt he was done with his studies, and didn't need his books anymore."

"All systems of knowledge (conceptual beliefs), including this one, limit perception."

"I don't know what enlightenment is, but I do know that you never stop learning and growing. Besides, what if the Zen master forgets something later on, and has to look it up?"

"Sounds like he wanted to rid himself of his former life."

"Nothing wrong with that. I'm sure the fire was pretty cool."

"This story stirs up mixed feelings in me about school. Will it all be worth it when I'm done?
Sometimes I just feel like giving up."

"This reminds me of the Pearl of Great Price story from the Bible. A man sold everything he owned to buy this pearl, and did so joyfully."

"I guess once you attain perfect knowledge, you don't need to read anymore."

"Why burn the knowledge attained?! Knowledge must be saved for the future. A mind can only store away so much information."

"Learn it, know it _LIVE_ it!" My drill instructor in basic training knew & taught this. I do recall that he felt the need to add a few extra embellishments to be sure we were paying attention :-) "

"Maybe he realized with his enlightened mind that he was cold."

"I could never bring myself to burn a book! It's almost like burning the person who wrote it."

"Words, words, words..... They're not reality anyhow. They're just words."
نظرات 11 + ارسال نظر
محسن یکشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 08:18 http://after23.blogsky.com/

چه سعادتی.

پروانه یکشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 15:11 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

همه در مراحلی از زندگی کتاب هایی را که خوانده اند به آتش می کشند.

رامین ....گل .گلدان @سکه دوشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 13:16 http://www.farman1.blogfa.com

می گویند...تعداد زیادی سارق و زورگیر...راه بر کاروان همراهان امام محمد غزالی بستند و دار و ندار همه را به تاراج بردند.غزالی در حالیکه بشدت می گریست به رهبر زورگیران گفت..به خاطر خدا آن خورجین پر از کتاب های ام را به من لااقل پس بدهید.رهبر زورگیران جلو آمد گفت تو کیستی؟ غزالی گفت..من امام محمد غزالی ام.رهبر زور گیران گفت..باش.اما این کتابها به چه درد تو می خورد.اما محمد غزالی گفت..عمری بسیار برای آنها زحمت کشیده ام.رهبر زور گیران گفت..ای مردک بینوا... ..تو به جای اینکه اینهمه کتاب بنویسی و هر بار و هر سفر همه ی آنها را به دوش بکشی.و مثل جعبه ای پر از ذغال حمال اش باشی....سعی کن تمام آنچه را که نوشتی وبه زعم خودت کتاب کردی در حافظه ات بر دوش می کشیدی و برای این کار گریه سر نمی دادی....محمد غزالی بعد ها می نویسد.بزرگترین راه و روش کتاب داری و کتاب بر داری را از یک دزد زورگیر آموختم..
/////////////////
شاید این پیر ترسای ذهن ..هم به همین خاطر همه را در حافظه اش ضمن نیل به روشنی و روشنائی سپرد و همه ی آنها را به آتش کشید.تا رهبری( زور گو )پیدا نشود که همه شان را یا برباید یا به آتش یغما ببرد.یا به وزارت ارشادش نهیب زند که جلوی هر کتابی که به راستی و درستی حقایق را فاش می کنند..سد سکندر از نوع همان سدهائی که سردار سازنده گی ساخت...بسازند...

وقتی این داستان را خواندم با خوم گفتم شبیه این داستان را جایی خوانده ام ولی حافظه ی فراموشکار من به یاد نیاورد .
این داستان همان داستانی بود که به دنبالش می گشتم.
همیشه حافظه تان قوی باد

فریدون دوشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 16:11

پروانه گرامی
سلام
خدا کند همه روشنفکران مثل این استاد ‌ ‌ذن فکر نکنند و گرنه کتابی باقی نمی ماند. او می توانست کتاب ها را به کتابخانه معبد واگذار کند. امان از دست آدم هایی که وقتی به اوج می رسند دیگران را فراموش می کنند .

با صمیمانه ترین درود ها

پاتوق گورکن ها سه‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 00:24

البته مژده بدهم که مردم ایران خیلی قبل از اساتید ذن کتاب ها را کنار گذاشته اند و دفتر خود را به می شسته اند .خردمند را به دفتر علم چه کار.

پاتوق گورکن ها سه‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 00:29

زنده باد ملت دانای بی سواد.
از استاد ذن دعوت می کنم بیاد به ایران تا ملت شفاهی یعنی مردمی که همه دانسته هایشان از طریق شنیده هاست آشنا شود.

امان از این ادبیات شفاهی!
فلانی اینو گفت بهمانی اونو گفت... همش در حال کنکاش در زندگی خصوصی یکدیگر و.. خوب !جامعه شناسن دیگه

محسن سه‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 19:51 http://after23.blogsky.com/?PostID=83

ما در مراحلی از عمر پربارمان کتابهایی را هم که نخوانده بودیم به آتش کشیدیم.
بزرگواری کرده و لیک این کامنت را به سالار نشان دهید.
ممنون.

کار خوبی کردید ! آخه با گوشای خودم شنیدم که کسی میگفت: کسی زیاد کتاب بخونه کله ش پوک میشه!!!
..
سالار وبلاگ عکسها را دید و از آن عکس دماوند بسیار لدت برد.
از محبت و توجه شما به سالار بسیار سپاسگزارم.

سیروس سه‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 22:35

در چنین حالی که استاد کتابهایش را سوزانده ؛صوفیان خرقه خود را به اتش می سپارند.خوشا به سعادت هردویشان.

از آوردن این تشابه هم ممنون.

محسن جمعه 23 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 16:57 http://after23.blogsky.com/?PostID=85

کامنت شما را دزدیده به زیور طبع اینترنتی آراستم. جسارت من را ببخشید. حیفم آمدن در کامنت بماند. در آن جا خاک می خورد.

هر چند حرف از جنگ همیشه جانسوز است ولی باید همیشه با فکر کردن به اثرات آن مانع جنگ شد.
همان گونه که در آنجا نوشتم متن را از آن آدرس کپی کردم. حق با شماست متن بسیار خوبی است من هم با خواندن آن حیفم آمد برای شما که خوانندگان وبلاگتان را با آن عکاس هنرمند آشنا کردید ، کپی نکنم.
http://axamoon.blogsky.com/?PostID=5

بزرگواری فرمودید
سپاسگزارم

احمد محرابی - فرزند ایران چهارشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 19:57 http://zadgahamiran.blogfa.com/

سلام!
فقط تا پایان 31 فروردین ماه فرصت دارید تا به فرزند ایران در انتخاب برترین وبلاگ محیط زیست در سال 86 کمک کنید. این دومین دوره برگزاری مسابقه سبز وبلاگستان فارسی است.
هموطن عزیز و وبلاگ‌نویس: اگر برای شما هم ارتقای فرهنگ محیط زیست ایرانیان اهمیت دارد و به حفظ زیبایی‌های طبیعت کشور عزیزمان علاقه‌مند هستید، خواهش می کنم در این نظرسنجی شرکت فرمایید و ضمن آشنایی با 31 وبلاگ برتر، به یکی از آنها که بیشتر می‌پسندید، رای دهید. پیشاپیش از وقتی که می‌نهید و به رونق مسابقه سبز ما می‌افزایید، صمیمانه سپاسگزاری می‌کنم.

http://zadgahamiran.blogfa.com/page/nazar86.aspx

شیوا وکیلی سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 17:35

....عاشق ....
بهترین کتاب جهان را به آب می بخشد . . .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد