Going with the Flow

 

  

 

داستان های ذن-۷

یک داستان ذن می گوید ،   مرد پیری  ناگهان به درون  رودخانه ای سریع و پرآب افتاد ، که به سمت یک آبشار خطرناک و بلند می رفت. تماشاگران ازسرنوشت زندگی او به وحشت افتادند. او به طور حیرت انگیزی  زنده و بدون آسیب از ته گودال  پای آبشار بیرون آمد. مردم از او پرسیدند چگونه توانست خودش را نجات دهد؟." من خودم را با آب تطبیق دادم ، نه آب با من. بدون اینکه فکر کنم، به خودم اجازه دادم که به شکل آب در بیایم. در گرداب تند سقوط شدیدی کردم و با گرداب بیرون آمدم و به این طریق نجات پیدا کردم."ـ

 

 

Going with the Flow


A Taoist story tells of an old man who accidentally fell into the river rapids leading to a high and dangerous waterfall. Onlookers feared for his life. Miraculously, he came out alive and unharmed downstream at the bottom of the falls. People asked him how he managed to survive. "I accommodated myself to the water, not the water to me. Without thinking, I allowed myself to be shaped by it. Plunging into the swirl, I came out with the swirl. This is how I survived."

(Some versions describe Confucius as witnessing this event. Also, in some versions, the old man explains how he has been jumping into the waterfall like this since he was a small boy. )

 

نظرات 11 + ارسال نظر
پروانه سه‌شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 13:40

روزی تزو در کنار رودخانه‌ای نشسته بود و ماهی می‌گرفت. و دو نفر از طرف حاکم «چو» آمدند و گفتند که او نزدوی شود. تزو گفت: من شنیده‌ام که در نزد حاکم لاک پشتی است که ۳۰۰۰ سال پیش مرده و از اجدادش به او رسیده و این مقدس می‌شمارد. به نظر شما اگر این لاک‌پشت زنده باشد و در لجن زار زندگی کند بهتر است یا مرده باشد و درون محفظه‌ای نگهداری شود و مقدس بشماریدش؟

گفتند: اگر زنده باشد. گفت: من الان زنده‌آم و در لجن زار!

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D8%A7%D8%A6%D9%88

یاسین سه‌شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 20:25 http://eshgheyasin.blogfa.com

سلام دوست خوبم.خیلی خوب بود.موفق باشی .به من هم سر بزن خوشحال میشم

فریدون چهارشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 15:55 http://ww.parastu.persianblog.ir

سلام پروانه گرامی
عنوان این یک اصطلاح است که معنی اش « تن در دادن به رویداد ها ست» نمیدانم مترادف آن در فارسی چیست . حتمن در فارسی اصطلاحی با چنین مفهومی وجود دارد.

*
داستان صحنه ای را تجسم که مرد پیری اتفاقی در رودخانه ای می افتد . مسیر رود خانه در جائی ست که نهایتن به آبشار رفیع و خطر ناکی منتهی میشود و از آنجا مرد پیر با جریان آب از آن اوج به قعر دره پایه آبشار سقوط می کند. با این وجود بصورت معجزه آسائی بی آنکه صدمه ای ببیند زنده می ماند و بلند میشود از آب بیرون می آید. وقتی از او می پرسند چگونه جان سالم بدر برده است در پاسخ می گوید : من خودم را بدست آب سپردم و با پیج و تاب آن شکل گرفتم و در جریان آن غوطه ورشدم و دلیل زنده ماندنم همین است.

داستان جالبی است . در تعرف هو ش گفته میشود انسان هوشمند کسی است که بتواند دانسته های خود را به موقع به کار بندد و هم چنین خودش را بتواند در صورت لزوم با محیط وفق بدهد. هوش تنها در رابطه با فرا گیری نیست. هم چنانکه کارکتر پیر این داستان خودش را با محیط وفق می دهد

فلسفه اکثر ادیان مانند باور های ذنیسم بر این عقیده است که به جای مقابله باید سر تسلیم با سرنوشت و رویدادها فرود آورد . اما فلاسفه متاخر بر خلاف چنین باور هائی معتقد است که باید راه مقابله و مقاومت را با حوادث یافت.

باید دید کدام نظریه راه درست را درمقطعی از زمان ارائه می دهد.

با صمیمانه ترین درود ها
فریدون

با سلام بر شما
من هم هر چه فکر کردم نتوانستم عنوان مناسبی مطابق داستان پیدا کنم.
مثل ها و اصطلاحات گوناگونی در فارسی هست :
خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو.
بسپار به دست خدا
هر چه پیش آید خوش آید
..
البته نافته نماند مثل های همه ی دنیا ضد و نقیض زیاد دارند که بحثی جدا گانه است.
.
البته همانطور که شما هم ذکر کردید، این هوش است که باید تشخیص دهد کجا خود را به جریان بسپارد و کجا مقابل آن بایستد.
همین استادان ذن تن به خدمت در خاندان سلطنتی چینی ها نمی دادند بنا بر این نمی توانیم بگویم فکر ذنیسم سر تسلیم فرود آوردن به سرنوشت و رویدادها بوده است.
.
به نظر من تائویسم ،دین نیست یک روش نگاه کردن به زندگی و دنیا است
در این نوع اندیشیدن به طبیعت بها دادن است.
به نظر من خیلی ها بدون اینکه خود بدانند تائویست هستند. دوست دارند میوه های تازه بخورند ، گوشت یخ زده استفاده نمی کنند، تا جایی که ممکن باشد از داروهای شیمیایی مصرف نمی کنند و به مقاومت بدن و ترمیم آن توسط خود بدن بیشتر اعتقاد دارند تا داروهای شیمیایی. بهترین تفریح و گردش برای آنها با طبیعت بودن است و....
..
همان گونه که قبلا هم گفته ام هدف از ترجمه این داستان ها بیشتر مطالعه و گفتگو در مورد فرهنگ چین باستان است. از اینکه علاوه بر توجه به ترجمه و اصلاح متن در این گفتگو شرکت می کنید از شما بسیار سپاسگزارم.

پاتوق گورکن ها پنج‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:07

همانطور که می دانید بودیسم از هند به چین رفته در آنجا به دلیل شباهت های اساسی با تائوئیسم درآمیخته و وقتی به ژاپن می رسد به شکل نهایی خود که ذه باشد در می آید .جای جای این داستانها اشاره به یگانگی با طبیعت است که رکن اساسی اندیشه تائویی است.

سند باد گرامی
از اینکه با پیام هایت من را یاری می کنی بسیار ممنونم
شاد و تندرست باشید

فریدون پنج‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 22:51 http://www.parastu.persianblog.ir

پروانه گرامی
فرصتی دست داد تا متن انگلیسی رادوباره بخوانم. حاصل این باز نگری متنی شد که ذیلن تقدیم حضور تان می گردد. البته تغیرات لازم و ویرایش آن را به تبحر شخص خود شما محول می نمایم
با صمیمانه ترین درود ها
فریدون
==============================

همزیستی با محیط

در داستانی تائویستی نقل میشود که مرد پیری تصادفن در رودی افتاد که بسرعت بسوی آبشاری رفیع و خطرناک جاری بود. ناظرین نگران حال او شدند. او بطور معجزه آسائی در پایین آبشار بی که صدمه ای ببیند سالم از آب در آمد. مردم پرسیدند چگونه توانست جان سالم بدر ببرد.

" من خود را بدست آب سپردم. نه آب را بدست خود. بی درنگ خود را ر ها کردم تا با آن شکل بگیرم . با پیچ و تاب آن غرق شدم. با پیچ وتاب آن بیرون آمدم. این است که جان سالم بدر بردم

پروانه جمعه 26 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:05 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

فریدون گرامی با کمی تغییر ترجمه شما جایگزین شد
با سپاس فراوان
.
.
ترجمه قبلی من:
همراه جریان برو

یک داستان تائویستی می گوید ، مرد پیری ناگهان به درون رودخانه ای سریع و پرآب افتاد ، که به سمت یک آبشار خطرناک و بلند می رفت. تماشاگران ازسرنوشت زندگی او به وحشت افتادند. او به طور حیرت انگیزی زنده و بدون آسیب از ته گودال پای آبشار بیرون آمد. مردم از او پرسیدند چگونه توانست خودش را نجات دهد؟." من خودم را با آب تطبیق دادم ، نه آب با من. بدون اینکه فکر کنم، به خودم اجازه دادم که به شکل آب در بیایم. در گرداب تند پای آبشار ،سقوط شدیدی کردم و با آن بیرون آمدم و به این طریق نجات پیدا کردم."ـ

محسن جمعه 26 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:39 http://filmamoon.blogsky.com/

منهم فکر میکنم اگر روزی در چنین شرایطی قراربگیرم نمیمیرم. چون شنا بلد نیستم. و مجبورم خودم را به دست آب بسپارم.
گفتم شنا بلد نیستم یاد حرف دوستی افتادم که میگفت: میدانی در میان حیوانات فقط خر شنا بلد نیست. و من از اینکه بالاخره با این موجود بسیار عزیر یک وجه مشترک دارم خیلی خوشحال شدم و از ان به بعد هیچ وقت سعی نکردم شنا یاد هم بگیرم.

حتما آن پیرمرد شنا یلد بوده ، چون وقتی از گودال پای آبشار بیرون آمده باید شنا کنان خود را به خشکی رسانده باشد.

پروانه شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:18 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

http://users.rider.edu/~suler/zenstory/zenstory.html
آدرس جدید داستان های ذن

مرگ گلبرگهای مریم (ریما جون) شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 13:20 http://rimaeldera2.persianblog.ir

سلام عزیزم...خوبی گلم....می خواستم بگم خودت اینهارو ترجمه میکنی
داستان زیبایی نوشتی
ممنون که به من سر زدی
تا بعد سی یو

سلام بر ریما جون
با اجازه شما بله

پروانه یکشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:46 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

دیدی دلا که یار نیامد
دیدی دلا که یار نیامد
گرد آمد و سوار نیامد
بگداخت شمع و سوخت سراپای
وآن صبح زرنگار نیامد
آراستیم خانه و خوان را
وآن ضیف نامدار نیامد
دل را و شوق را و توان را
غم خورد و غمگسار نیامد
آن کاخ ها ز پایه فرو ریخت
وآن کرده ها به کار نیامد
سوزد دلم به رنج و شکیبت
ای باغبان! بهار نیامد
بشکفت بس شکوفه و پژمرد
اما گلی به بار نیامد
خشکید چشم چشمه و دیگر
آبی به جویبار نیامد
ای شیر پیر بسته به زنجیر
کز بندت ایچ عار نیامد
سودت حصار ، و پیک نجاتی
سوی تو و آن حصار نیامد
زی تشنه کشتگاه نجیبت
جز ابر زهربار نیامد
یکی از آن قوافل پربا ـ
ـ ران گهر نثار نیامد
ای نادر نوادر ایام
که ت فر و بخت ، یار نیامد
دیری گذشت و چون تو دلیری
در صف کارزار نیامد
افسوس کان سفاین حری
زی ساحل قرار نیامد
و آن رنج بی حساب تو ، درداک
چون هیچ در شمار نیامد
وز سفله یاوران تو در جنگ
کاری بجز فرار نیامد
من دانم و دلت ، که غمان چند
آمد ،‌ ور آشکار نیامد
چندان که غم به جان تو بارید
باران به کوهسار نیامد
مهدی اخوان ثالث
.
این شعر در مدح و تسلای مصدق در زمان تبعید گفته شده
مهدی اخوان ثالث ، برای پیرمحمد احمد آبادی 1335 »

با سپاس از دوستی که لینک این شعر را برایم فرستاد
.
« بگذار تا پیام تو را
با چشم های ساکت خود منتشر کنیم
بگذار تا عصای تو
با انتظار ما
بر گور روستایی ات آهسته گل کند
بگذار آب های پر آواز
همواره در ستایش آزادی
زیر درخت پیر
روان باشد »
( محمد علی سپانلو )

فریدون دوشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 00:28 http://www.parastu.persianblog.ir

سلام
می بینم تصاویر د ر بلاگ تان بصورت علامت ضربدر در آمده است. برای اینکه تصویر در بلاگ اینطور نشود بهتر است اول تصویر را در حافظه کامپیوتر خود ذخیره کنید بعد توسظ بلاگر آپلود (سوار ) کنیند . بنابراین تا زمانی که تصویر در حافظه کامپویر تان موجود است بلاگ تان آنرا نشان خواهد داد
*
*
در کنار داستان ها ی ‌ذن مطالب دیگری هم اگر مد نظر تان هست و دوست دارید مطرح شود میتوانید به همراه داستان های ‌ذن اضافه کنید . این کار تنوع بیشتری به بلاگ تان می دهد.

*
*
از شعر اخوان ثالث که برایم در پرستو گذاشته اید بسیار ممنونم.

*
*
شاد و پیروز باشید

سلام
کاملا درست می فرمایید.
آدرس داستان های ذن تغییر کرده و کلیه آدرس های تصاویر تغییر کرده است. ایمیلی به دکتر سولر زدم و آدرس جدید را برایم فرستادند.
سعی می کنم به زودی تصاویر راصلاح کنم.
در مورد تنوع ترجیح می دهم با تغییر رنگ های ویلاگ کمی تنوع بدهم. چون با خودم عهد کرده ام تا پایان داستان ها در مورد هیچ مطلبی ننویسم.
روز گذشته هم به دلیل ۲۸ مرداد و به یاد مصدق بودن این شعر را در این ستون نوشتم.
وقتی پیام شما را خواندم در گوشه ای جملاتی در پاسخ نوشتم که برایتان می نویسم:
...
از چه بگویم؟
از بلایای طبیعی؟توفان؟گردباد ؟آتش سوزی جنگل ها؟
از عراق، افغانستان ، حضور شدید نظامی امریکا در منطقه؟
از فروش اسلحه به کشورهای منطقه خاور میانه؟
از مردمان بگویم که به خواب رفته اند؟ و تصمیم دارند فقط به جزییات زندگی همدیگر بپردازند؟
از شلوغی خیابان های تهران؟
از یکی یکی رفتن خوانندگان زن ؟ و محروم ماندن ما از شنیدن صدای خوانندگان زن در رادیو و تلویزیون؟
از چاوز که تصمیم داره خودشو رییس جمهور مادم العمر کنه؟
از ایدز که در کشورهای افریقایی بیداد می کنه؟
از بهاء الدین ادب که پریروز به خاک سپردنش؟
از سالروز کودتای بیست و هشت مرداد و تبعید مصدق، آن پیر احمد آبادی؟
از بستن روزنامه ها؟
از افکار آشفته ی روشنفکران؟
از نگرانی خود برای ......
....
آنقدر حرف زیاد است که گاهی به خودم می گویم هیچ نگو؟
....
....
دل خوش سیری چند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد