پادشاهی فریدون پانصد سال بود

 

داستان فریدون و سه پسرش

عکس از اینجا

 

داستان را با صدای فریما از اینجا  بشنوید

 


پادشاهی فریدون پانصد سال بود

 فِریدون چو شد بر جهان کامگار ندانست جز خویشتن شهریار 
 به رسم کَیان گاه و تختِ مِهی بیاراست با تاج شاهنشهی 
 به روز خجسته سر مهرماه به سر بر نهاد آن کَیانی کلاه 
 زمانه بی اندوه گشت از بدی گرفتند هر کس ره بخردی 
5دل از داوری ها بپرداختند به آیین یکی جشن نو ساختند 
 نشستند فرزانگان شادکام گرفتند هر یک ز یاقوت جام 
 می روشن و چهره ی شاه نو جهان نو ز داد و سر ماه نو 
 بفرمود تا آتش افروختند همه عنبر و زعفران سوختند 
 پرستیدن مهرگان دین اوست تن آسانی و خوردن آیین اوست 
10اگر یادگارست ازو ماه مهر بکوش و به رنج ایچ منمای چهر 
 وُرا بد جهان سالیان پنجصد نیفگند یک روز بنیاد بد 
 جهان چون برو بر نماند ای پسر تو نیز آز مپْرَست و اندُه مَخور 
 فرانک نه آگاه بُد زین نِهان که فرزند او شاه شد بر جهان 
 ز ضحّاک شد تخت شاهی تَهی سرآمد برو روزگار بِهی 
15پس آگاهی آمد ز فرخ پسر به مادر که فرزند شد تاجور 
 نیایش کنان شد سر و تن بشست به پیش جهانداور آمد نُخُست 
 نِهاد آن سرش پست بر خاک بَر همی خواند نفرین به ضحّاک بَر 
 همی آفرین خواند بر کردگار برآن شادمان گردش روزگار 
 از آن پس هرآنکس که بودش نیاز همی داشت روز بَد خویش راز 
20نِهانش نوا کرد و کس را نگفت همی راز او داشت اندر نِهفت 
 یکی هفته زین گونه بخشید چیز چُنان شد که درویش نشناخت نیز 
 دگر هفته مر بزم را ساز کرد سر بدره های درم باز کرد 
 بیاراست چون بوستان خان خویش مِهان را همه کرد مهمان خویش 
 از آن پس همه گنج آراسته فراز آوریدش نِهان خواسته 
25همان گنج ها را گشادن گرفت نِهاده همه رای دادن گرفت 
 گشادن در گنج را گاه دید درم خوار شد چون پسر شاه دید 
 همان جامه و گوهر شاهوار همان اسپ تازی به زرین فَسار 
 همان جوشن و خود و ژوپین و تیغ کلاه و کمر هم نبودش دریغ 
 همه خواسته بر شتر بار کرد دل پاک سوی جهاندار کرد 
30فرستاد نزدیک فرزند چیز زبانی پر از آفرین داشت نیز 
 چو آن خواسته دید شاه زمین بپذرفت و بر مام کرد آفرین 
 بزرگان لشگر چو بشناختند بر شهریار ِجهان تاختند 
 که ای شاه پیروز یزدان شناس ستایش مرو را و زویت سپاس 
 چُنین روز روزت فزون باد بخت بداندیشگان را نگون باد بخت 
35همه زر و گوهر برآمیختند به تاج سپهبد فرو ریختند 
 همان مِهتران از همه کشورش بدان فرّخی صف زده بر درش 
 ز یزدان همی خواستند آفرین بران تخت و تاج و کلاه و نگین 
 همه دست برداشته بآسمان همی خواندَندَش به نیکی گمان 
 که جاوید باد این چُنین شهریار برومند باد این چُنین روزگار 
40وُزان پس فِریدون به گرد جهان بگردید و دید آشکار و نِهان 
 هر آن چیز کز راه بیداد بود هر آن بوم و بر کان نه آباد بود 
 به نیکی فروبست ازو دست بد چُنان کز ره پادشاهان سَزَد 
 بیاراست گیتی بسان بهشت به جای گیا سرو و گلبن بکشت 
 از آمل گذر سوی تمّیشه کرد نشست اندر آن نامور بیشه کرد 
45کجا «کر جهان گوش» خوانی همی جزین نیز نامش ندانی همی 
 ز سالش چو یک پنجه اندر کشید سه فرزندش آمد گرامی پدید 
 به بخت جهاندار هر سه پسر سه فرّخ نژاد ازدر ِتاجِ زر 
 به بالا چو سرو و به رخ چون بهار به هر چیز ماننده ی شهریار 
 ازین سه دو پاکیزه از شهرناز یکی کِهتر از خوبچهر ارنواز 
50پدر نوز ناکرده از ناز نام همی پیش پیلان نِهادند گام 
 از آن پس بدیشان نگه کرد شاه که گشتند زیبای تخت و کلاه 
 فِریدون از آن نامداران خویش یکی را گرانمایه تر خواند پیش 
 کجا نام او جندل راه بر به هر کار دلسوزه بر شاه بر 
 بدو گفت برگرد گِرد جهان سه دختر گزین از نژاد مِهان 
55سه خواهر ز یک مادر و یک پدر پریچهره و پاک و خسروگهر 
 به خوبی سزای سه فرزند من چُنان چون بشایند پیوند من 
 پدر نام ناکرده از نازشان بدان تا نخوانند بآوازشان 
 چو بشنید جندل ز خسرو سَخُن یکی رای پاکیزه افگند بن 
 که بیداردل بود و بسیار مغز زبان چرب و شایسته ی کار نغز 
60یکایک ز ایران سر اندرکشید پژوهید و هرگونه گفت و شنید 
 به هر کشوری کز جهان مهتری به پرده درون داشتی دختری 
 نِهفته بجستی همه رازشان شنیدی همه نام و آوازشان 
 ز دهقان پرمایه کس را ندید که پیوسته ی آفْرِیدون سزید 
 خردمند و روشن دل و پاک تن بیامد بر سرو ، شاه یمن 
65نشان یافت جندل مر او را درست سه دختر چُنان کافْرِیدون بجست 
 خِرامان بیامد بنزدیک سرو ز شادی چو پیش گل اندر تذرو 
 زَمین را ببوسید و چربی نمود برآن کِهتری آفرین برفزود 
 به جندل چُنین گفت شاه یمن که بی آفرینت مبادا دهن 
 چه پَیغام داری چه فرمان دهی ؟ فرستاده یی گر گرامی مِهی ؟ 
70بدو گفت جندل که خرّم بَدی همیشه ز تو دور دستِ بَدی 
 از ایران یکی کِهترم چون شَمَن پیام آوریده به شاه یَمَن 
 درود فِریدون فرّخ دهم سَخُن هر چه پرسی تو پاسخ دهم 
 ترا آفرین از فِریدون گرد بزرگ آن کسی کو نداردْش خُرد 
 مرا گفت شاه یمن را بگوی که بر گاه تا مشک بوید ببوی 
75همیشه تن آزاد بادت ز رنج پراگنده رنج و بیاگنده گنج 
 بدان ای سر مایه ی تازیان کز اختر بَدی جاودان بی زیان 
 که شیرین تر از جان و فرزند و چیز همانا که چیزی نباشد بنیز 
 [ پسندیده تر کس ز فرزند نیست چو پیوند فرزند پیوند نیست ] 
 به سه دیده اندر جهان گر کس ست سه فرزند ، ما را سه دیده بس ست 
80گرامی تر از دیده آنرا شناس که دیده به دیدنْش دارد سپاس 
 چه گفت آن خردمند پاکیزه مغز کجا داستان زد به پیوند نغز 
 که پیوند کس را نیاراستم مگر که ش به از خویشتن خواستم 
 خرد یافته مرد نیکی سگال همی دوستی را نجوید هَمال 
 که خرّم به مردم بوَد روزگار نه نیکو بوَد بی سپه شهریار 
85مرا پادشاهیّ آباد هست همان گنج و مردان و بنیاد هست 
 سه فرزند شایسته ی تاج و گاه اگر - داستان را - بود گاه ماه(!)
 ز هر کام و هر خواسته بی نیاز به هر آرزو دست ایشان دراز 
 مرین سه گرانمایه را در نِهفت بباید همی شاه زاده سه ، جفت 
 ز کارآگهان آگهی یافتم بدان آگهی تیز بشتافتم 
90کجا از پس پرده پوشیده روی سه پاکیزه داری تو ای نامجوی 
 مران هرسه را نوز ناکرده نام چو بشنیدم این شد دلم شادکام 
 که ما نیز نام سه فرّخ نژاد چُن اندرخور آید نکردیم یاد 
 کنون این گرامی دو گونه گهر بباید برآمیخت یک بادگر 
 سه پوشیده رخ را سه دیهیم جوی سَزا را سزا کار بی گفت وگوی 
95فِریدون پَیامم برین گونه داد  تو پاسخ گزار آنچ آیدْت یاد 
 پیامش چو بشنید شاه یمن بپژمرد چون زآب گنده سمن 
 همی گفت اگر پیش بالین من نبینم سه ماه جهان بین من 
 مرا روز روشن بود تاره شب نباید گشادن به پاسخ دو لب 
 شتابش نباید به پاسخ کنون مرا چند رازست با رهنمون 
100بریشان گشاده کنم راز من به هر کار هستند انباز من 
 فرستاده را زود جایی گزید پس آنگه به کار اندرون بنگرید 
 بیامد در ِبار دادن ببست به انبوه اندیشگان درنشست 
 فراوان کس از دشت نیزه وران بر ِخویش خواند آزموده سران 
 نِهفته برون آورید از نهفت همه راز یک یک بدیشان بگفت 
105که ما را به گیتی ز فرزند خویش  سه شمع ست روشن ز دیدار بیش 
 فِریدون فرستاد زی من پَیام بگسترد پیشم یکی خوب دام 
 همی کرد خواهد ز چشمم جدا یکی راز خواهم زدن با شما 
 فرستاده گوید : چُنین گفت شاه که ما را سه شاهست با تاج و گاه 
 گِراینده هر سه به پیوند من به سه روی پوشیده فرزند من 
110اگر گویم آری و دل زان تهی دروغ ایچ کی درخورَد با مِهی  
 وُگر آرزو را رسانم بدوی شود دل پر آتش ، پر از آب روی 
 وُگر سر بپیچم ز گفتار اوی هراسان شود دل از آزار اوی 
 کسی کو بود شهریار زمین نه بازیست با او سِگالید کین 
 شنید این سَخُن مردم راهجوی که ضحّاک را زو چه آمد بروی 
115ازین در سَخُن هر چتان هست یاد سراسر به من بر بباید گشاد 
 جهان آزموده دلاور سران گشادند یک یک به پاسخ زبان 
 که ما همگنان آن نبینیم رای که هر باد را تو بجُنبی ز جای 
 اگر شد فِریدون جهان شهریار نه ما بندگانیم با گوشوار 
 سَخُن گفتن و بخشش آیین ماست عنان و سنان تافتن دین ماست 
120به خنجر زمین را میستان کنیم به نیزه هوا را نیستان کنیم 
 سه فرزند اگر بر تو هست ارجمند سر بدره بگشای و لب را ببند 
 وُگر چاره بی پاره خواهی همی بترسی ازین پادشاهی همی 
 ازو آرزوهای پرمایه خواه که کردار آن را نبینند راه 
 چو بشنید از آن کاردانان سَخُن نه سر دید آنرا به گیتی نه بُن 
125فرستاده ی شاه را پیش خواند فراوان سَخُن ها به چربی براند 
 که من شهریار ترا کِهترم به هر چم بفرمود فرمانبرم 
 بگویَش که گرچه تو هستی بلند سه فرزند تو برتو بر ارجمند 
 پسر خود گرامی بوَد شاه را بویژه که زیبا بوَد گاه را 
 سَخُن هر چه گفتی پذیرم همی ز دختر من اندازه گیرم همی 
130که گر پادشا دیده خواهد ز من وُگر دشت گردان و تخت یمن 
 مرا خوارتر چون سه فرزند خویش نبینم به هنگام بایست پیش 
 اگر شاه را این چُنین ست کام نشاید زدن جز به فرمانْش گام 
 به فرمان شاه این سه فرزند من برون آنگه آید ز دربند من 
 کجا من ببینم سه شاه ترا فروزنده ی تاج و گاه ترا 
135به شادی بیایند نزدیک من شوَد روشن این شهر تاریک من 
 کنم شادمان دل به دیدارشان ببینم روان های بیدارشان 
 ببینم که شان دل پر از داد هست به زنهارشان دست گیرم به دست 
 پس آنگه سه روشن جهان بین من سپارم بدیشان به آیین من 
 که ت آید بدیدار ایشان نیاز فرستم سبکشان بر شاه باز 
140سراینده جندل چو پاسخ شنید ببوسید تختش چُنان چون سَزید 
 پر از آفرین لب ، ز ایوان اوی سوی شهریار جهان کرد روی 
 بیامد چو نزد فِریدون رسید بگفت آن ، کجا گفت و پاسخ شنید 
 سه فرزند را خواند شاه جهان نِهفته برون آورید از نِهان 
 ز پوییدن جندل و رای خویش سَخُن ها همه پاک بنهاد پیش 
145چُنین گفت کان شهریار یمن سر انجمن ، سرو سایه فگن 
 چو ناسفته گوهر سه دخترْش بود نبودَش پسر ، دختر افسرْش بود 
 سروش ار بیابد چُن ایشان عروس  دهد پیش هر یک مگر خاک بوس 
 ز بهر شما از پدر خواستم سَخُن های بایسته آراستم 
 کنون تان بباید بر او شدن به هر بیش و کم رای فرخ زدن 
150سراینده باشید و بسیارهوش به گفتار او بَرنهاده دوگوش 
 به چربی سَخُنهاش پاسخ دهید چو پرسد سَخُن ، رای فرّخ نِهید 
 ازیرا که پرورده ی پادشا نباید که باشد مگر پارسا 
 سَخُن گوی و روشن دل و پاک تن  سزای ستودن به هر انجمن 
 زبان راستی را برآراسته خرد ساخته کرده بر خواسته 
155[ شما هرچ گویم ز من بشنوید اگر کار بندید خرّم بوید ] 
 یکی ژرف بین ست شاه یمن که چون او نباشد به هرانجمن 
 نباید که گیرد شما را زبون به کار آوَرَد مرد بینا فسون 
 به روز نُخُستین یکی بزمگاه بسازد ، شما را دِهد پیشگاه 
 سه خورشید رخ را چو باغ بهار بیارد پر از بوی و رنگ و نگار 
160نشاند بران تخت شاهنشهی سه خورشید رخ را چو سرو سهی 
 به بالا و دیدار هر سه یکی کِه از مِه ندانند باز اندکی 
 از آن هر سه کِهتر بوَد پیشرو مِهین باز پس در میان ماه نو 
 میانین نشیند هم اندر میان بدان ! که ت ز دانش نیاید زیان 
165بپرسد شما را کزین سه هَمال کدامین شناسید مهتر به سال 
 میانین کدامست و کِهتر کدام بباید برین گونه تان برد نام 
 بگویید کان برترین کهترست مِهین را نشستن نه اندرخورست 
 میانین خود اندر میانست راست برآمد ترا کار و بیکار کاست 
 گرانمایه و پاک هر سه پسر نِهاده همه دل به گفت پدر 
170ز پیش فِریدون برون آمدند پر از دانش و پر فسون آمدند 
 بجز رای و دانش چه اندرخورد پسر را که چونان پدر پرورد 
 برفتند و هر سه برآراستند ابا خویشتن موبدان خواستند 
 کَشیدند با لَشکری چون سپهر همه نامداران خورشیدچهر 
 چُن از آمدنْشان شد آگاه سرو بیاراست لَشکر چو پَرّ تذرو 
175فرستادشان لشکری گَشْن پیش چه بیگانه فرزانگان و چه خویش 
 شدند این سه پرمایه اندر یمن  برون آمدند از یمن مرد و زن 
 همه گوهر و زعفران ریختند همه مشک با می برآمیختند 
 همه یال اسپان پر از مشک و می پراگنده دینار در زیر پی 
 یکی کاخ آراسته چون بهشت همه سیم و زر اندرافگنده خشت 
180به دیبای رومی بیاراسته چه مایه بدو اندرون خواسته 
 فرود آورید اندر آن کاخشان چون شب روز شد کرد گستاخشان 
 سه دختر چُنان چون فِرِیدون بگفت سپهبد برون آورید از نِهفت 
 به دیدار هر سه چو تابنده ماه نشایست کردن بدیشان نگاه 
 نشستند هر سه بدان هم نشان که گفتش فِرِیدون به گردنکشان 
185ازین سه گرانمایه پرسید مِه کزین سه ستاره کدامست کِه 
 میانه کدامست و مهتر کدام بباید برین گونه تان برد نام 
 بگفتند از آن گونه کاموختند سبک چشم نیرنگ بردوختند 
 بدانست شاه گرانمایه زود کز آمیختن رنگ نایدْش سود 
 چُنین گفت کاری همینست ، زِه ! مِهین را به مِه داد و کِه را به کِه 
190شد آنگه که پیوسته شد کارشان بهم درکشیدند بازارشان 
 سه افسرور از پیش سه تاجور رخانشان پر از خوی ز شرم پدر 
 سُوی خانه رفتند با ناز و شرم پر از رنگ رخ ، لب پر آوای نرم 
 بدانگه که می چیره شد بر خرد کجا خواب و آسایش اندرخورد 
 سبک بر سر آبگیر گلاب بفرمودشان ساختن جای خواب 
195به پالیز پیش گل افشان درخت بخفت این سه آزاده ی نیک بخت 
 سر تازیان ، شاه افسون گران یکی چاره اندیشه کرد اندر آن 
 برون آمد از گلشن خسرَوْی بیاراست آرایش جادُوْی 
 برآورد سرما و باد دمان بدان تا سرآید بریشان زمان 
 چُنان شد که بفسرد هامون و راغ بسر بر نیارست پرّید زاغ 
200سه فرزند آن شاه افسون گشای بجستند از آن سخت سرما ز جای 
 بدان ایزدی فرّ و فرزانگی به افسون شاهان و مردانگی 
 بران بند جادو ببستند راه نکرد ایچ سرما بدیشان نگاه 
 چو خورشید برزد سر از تیر کوه بیامد سبک مرد افسون پژوه 
 بنزد سه داماد آزاد مرد که بیند رخانشان شده لاژورد 
205فسرده به سرما و برگشته کار بمانده سه دختر بدو یادگار 
 چُنین خواست کردن بدیشان نگاه نه بر آرزو گشت خورشید و ماه 
 سه آزاده را دید چون ماه نو نشسته بران خسرَوْی گاه نو 
 بدانست کافسون نیاید به کار نباید بدین برد خود روزگار 
 نشستن گهی ساخت شاه یمن همه نامداران شدند انجمن 
210در گنج های کَهُن کرد باز گشاد آنک یکچندگه بود راز 
 سه خورشیدرخ را چو باغ بهشت که موبد چُن ایشان صنوبر نکشت 
 ابا تاج و با گنج نادیده رنج مگر زلفشان دیده رنج شکنج 
 بیاورد هر سه بدیشان سپُرد که سه ماه نو بود و سه شاه گُرد  
 به پیش همه موبدان سرو گفت که زیبا بوَد ماه را شاه جفت 
215بدانید کین سه جهان بین من  سپردم بدیشان به آیین من  
 بدان تا چو دیده بدارندشان چو جان پیش دل بر گمارندشان 
 خروشید و بار عروسان ببست ابر پشت شرزه هیونان مست 
 ز گوهر یمن گشت افروخته عَماری یک اندر دگر دوخته 
 [ چو فرزند را باشد آیین و فر گرامی به دل بر چه ماده چه نر ] 
220بسوی فِریدون نِهادند روی جوانان بینادل راهجوی 

   

نظرات 30 + ارسال نظر
پروانه جمعه 24 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:02

http://www.tondar.net/shahname.html

تا فابل صوتی دوستان آماده شود، می توانید از اینجا شاهنامه را بخوانید و با صدای اسماعیل قادرپناه بشنوید.
متن داستان از نسخه ی مسکو می باشد.

محسن جمعه 24 دی‌ماه سال 1389 ساعت 18:43 http://sedahamoon.blogsky.com

در برابر شاهنامه خوانی اسماعیل قادرپناه لنگ انداختیم.

شاهنامه خوانی سبک های گوناگونی دارد. بختیاری ها در عزا شاهنامه می خوانند مثلن در جشنواره شاهنامه خوانی دیدم آن قسمتی که اسفندیار رفته پیش کتایون و به او گفته است که می خواهد به چنگ رستم برود ، آنچه که کتایون گفته در مایه همین عزاداری های معمول می خوانند و واقعن اون بیت ها با این لحن هم می چسبد چون سرانجام تلخ این داستان را کتایون حدس زده بود.
لحنی که در پیوند هست شکل حماسی آن هست که من هم بیشتر این را می پسندم چون قدرت و حرکت و سنگینی خاصی در آن هست.
حالا اگر شاهنامه خوانی استاد شاهنامه خوان امیر صادقی را از نزدیک ببینید حتمن دیگر شاهنامه نمی خوانید.

این پیوند را این سایت از روی سی دی نور برداشته است و ابتدای آن سایت خودش را تبلیغ می کند!!
این هم پیوند خرید سی دی:

http://shop.takmob.net/computer/%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF-%D8%B4%D8%A7%D9%87%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%81%D8%B1%D8%AF%D9%88%D8%B3%DB%8C.php

سی دی خوبی هست و اطلاعات خوبی در آن گردآوری شده ، به دوستان توصیه می کنم آن را تهیه کنند.

صدای اسماعیل قادر پناه از این سی دی یکی از ایمیل فورواردی هاست که همه برای هم فوروارد می کنند ولی کسی گوش نمی کند!


قرار هست به زودی یک شرکت نرم افزاری با صدای دکتر کزازی سی دی منتشر کند که حتمن آن هم شنیدنی است.
دکتر کزازی از نامه باستا ن خوانده اند که متنش نزدیک به شاهنامه خالقی مطلق است.
آقای قادر پناه باید از چاپ مسکو خوانده باشند که خیلی با آنچه ما می خوانیم تفاوت دارد.

خواندن شما هم سبک خاص خود شماست که شاید برگرفته از دیدتان نسبت به زندگی است و دوستان لحن و صدای شما را می پسندند . به هر روی افتخار می دهید که زحمت می کشید و داستانها را می خوانید.
بسیار سپاسگزارم

نیره جمعه 24 دی‌ماه سال 1389 ساعت 20:40 http://bahareman.blogsky.com

درود بر شما... سرانجام به شما رسیدم...
خواندن بخش هایی از شاهنامه که آن ها را در این مدت نخوانده بودم، حسایس چسبید. نکاتی از آن ها دارم که فعلن از آن ها می گذرم و امیدوارم از این پس پا به پای دوستان بتوانم پیش بیایم.
با پرسش هایم آغاز می کنم:
1- به روز خجسته سر مهرماه به سر بر نهاد آن کَیانی کلاه
روز خجسته، آیا این روز روزی خجسته بوده است و فریدون آن را برای تاج گذاری خود گزیده است؟ یا منظور آن است که چون او به پیروزی و پادشاهی رسید این روز خجسته است؟

2-مانه بی اندوه گشت از بدی گرفتند هر کس ره بخردی
هنگام حکومت ضحاک، شوربختامه مردم ره بخردی گم کرده و از آن کمک نمی گرفتند. اما با آغاز پادشاهی فریدون دوباره مردم به خردورزی روی می آورند. من بسیار شور آن دارم که در این باره با هم گفت و گو بکنیم.
به گمان من همان گونه که در ضرب المثل ها و گفته های پیشینیان ما آمده است که "مردم به دین بزرگان قوم خود می روند" که نمونه های آن را در شاه نامه هم می توانیم ببینیم:
الف)آن جا که جمشید رگه های منیت و تکبر پیدا می کند و به وسوسه ابلیس در می آید آز آن پس ما با وسوسه آشکار دیگری از ابلیس رو به رو می شویم و آن داستان ضحاک و جوانی و او و به گوش گرفتن گفته های ابلیس از سوی اوست که پیش از آن چنین ندیده بودیم.
همان گونه که خواندیم، ضحاک خرد خود را به ابلیس سپرد و دست آخر هم با اجازه بوسیدن دوش خود به ابلیس اجازه داد تا او آخرین ضربه خود را هم با دزدیدن خرد جوانان و مردم بزند. خوراندن مغز مردم به مارها نشان از سپردن خرد به دست قوم ابلیس است که ضحاک نمادی از آن است.
ب)فریدون خردورز و آگاه است و مردم نیز چنین می کنند.

3-به آیین یکی جشن نو ساختند
گمانم جشن مهرگان را گفته است و اگر چنین باشد یعنی پیش از آن جشن مهرگان نبود و مردم به پاس رهایی از ضحاک و پادشاهی فریدون جشن مهرگان را پایه گذاری کردند.

4- فرانک، این بانویی که به گفته ای باریک از آن عبور شده است. فرانک که با خردورزی خود و مدیریت احساس مادرانه اش سبب شد فریدون بزرگ شده و سالم بماند و به پادشاهی برسد. اینک یا شنیدن خبر پیروزی فرزند باز هم نیکو رفتار می کند.
بار نخست که با شاه نامه خودم این بخش را خواندم از این که مادر خبر نداشت از این جریانات و فریدون او را بی خبر گذاشت، کمی اندوهگین شدم اما هنگامی که نسخه این جا را خواندم گمان می کنم اشتباه کرده باشم:
پس آگاهی آمد ز فرخ پسر به مادر که فرزند شد تاجور
گمان می کنم که این آگاه را خود فریدون فرستاده باشد. شاید هم همان برداشت نخست من درست بوده است و این فرد کسی بوده که از این جریان آگاه بوده و خبر را به فرانک هم رسانده است.
به هر روی امیدوارم دیدگاه شما یاری ام کند.

روز و روزگار بر همه خوش تا پس از این ...

درود بر نیره گرامی
از اینکه همیشه همراه خوب و مهربانی هستی بسیار خوشحالم.

1:
به روز خجسته سر مهرماه / به سر بر نهاد آن کَیانی کلاه

نام نخستین روز هر ماه شمسی «اورمزد» یا هرمز نامیده می شود
به معنی هستی بخش دانا است.
در پیوند زیر می توانی جدولی از نام های روزهای هفته و ماه را ببینی:
http://2500sal.blogsky.com/1388/03/08/post-71/

در باورهای باستانی برای انجام کارها این که در چه روزی کار انجام شود خیلی مهم بود. روز نخستین ماه ظاهرن از روهای «خجسته» بود که جمشید هم این روز (هرمز فرودین- نخستین روز فروردین ماه )را روزنو خواند و ما هم اکنون نیز آن روز را جشن می گیریم.
در ضمن در شاهنامه همه ی کارهای مهم در طی روز به خصوص در بامداد انجام می شده است.

۲.خیلی به جا و خوب نوشتید.

3- جشن مهرگان درست از مان فریدون شروع می شود. یکی از نکات مهم این داستان اشاره به آغاز جشن مهرگان است .
نشانه های آیین مهر در فریدون همین بیتهاست. که از نامه ی باستان شرح این بیتها را خواهم نوشت.

4- فردوسی بسیاری متن های قشنگ را از زبان زنان گفته است و بسیار زیبا به آنها پرداخته.

اصلن باید بیتهایی که زبان زنان گفته شده و کارهای نیکی که انجام داده اند در گوشه ای برای خود گردآوری کنیم.

فریدون شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:04

زمانه بی اندوه گشت از بدی گرفتند هر کس ره بخردی

چرا گرفتند ؟ آیا در نسخه اصلی بصورت زیر نبوده است؟

زمانه بی اندوه گشت از بدی هر کس گرفت ره بخردی

یا بصورت زیر

زمانه بی اندوه گشت از بدی گرفت هر کس ره بخردی


*********************
می روشن و چهره ی شاه نو جهان نو ز داد و سر ماه نو

همه گوهر و زعفران ریختند همه مشک با می برآمیختند

همه یال اسپان پر از مشک و می پراگنده دینار در زیر پی

بدانگه که می چیره شد بر خرد کجا خواب و آسایش اندرخورد

با این ترتیب می خوارگی در ایران باستان و در زمان ٫ادشاهی فریدون گناه نبوده ؟؟؟

****************

پرستیدن مهرگان دین اوست تن آسانی و خوردن آیین اوست

منظور از تن آسانی لابد تن آسایی بوده که احتمالن در چاپ همزه «ء»به نقطه تبدیل شده. به هر حال تن آسایی و خوردن آیین خوبی نیست. کار و حرکت برنامه هستی و زندگی ست.

*******************

گرامی تر از دیده آنرا شناس
که دیده به دیدنْش دارد سپاس

بسیار زیباست


فعل جمع «گرفتند» برای « هر کس»

نمونه اش را در اینجا هم دیدم:

این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت
کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت
هر کس سخنی از سر سودا گفتند
زآن روی که هست کس نمی‌داند گفت

به نظرم در اینجا «هرکس» معنی جمع می دهد تا نظر دیگر دوستان چه باشد؟

نسخه ی اصلی: مشکل همه اینجاست که نسخه ی اصلی شاهنامه ای وجود ندارد. همه ی شاهنامههای موجود از نسخه های خطی با فاصله یزمانی بیش از دویست سال نوشته شده است

**********
داستان بسیار زیبایی از پیدایش می در یکی از کتابها خواندم که امیدوارم بتوانم اینجا بنویسم.
این داستان می گوید دز زمان فریدون بود که درست کردن می را یاد گرفتند.
در این باره بیشتر خواهم نوشت.
*******
تن آسانی: بی گمان همزه را در هیچ جا فردوسی به کار نبرده است چون عربی است.

«تن آسانی به معنی آسایش و بهروز ی است و زیستن در ناز و نوش و بدور از گزند . این واژه در پهلوی تن آسانیه می توانسته است بود»
ص 235 نامه باستان

تن آسانی معنی تنبلی را ندارد.


*********

چه بیت زیبایی را در باره ی فرزندان برگزیده اید

نیره شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 19:30 http://bahareman.blogsky.com

۱- من با دیدگاه پروانه ی گرامی دراره فعل "گرفتند" موافقم و برداشت من هم همین است.

2- اگر یادگارست ازو ماه مهر بکوش و به رنج ایچ منمای چهر
هنگام خواندن این بیت در هر نوبت خوانش احساس خوبی را تجربه می کنم. فردوسی گرامی می گوید: حال که از فریدون جشن بزرگ و شاد و نیکویی چون مهرگان به ما رسیده است در پاسداشت آن شما هم تلاش کنید تا شاد زندگی کنید و با اندوه و رنج دم ساز نباشید. چه اندرز نیکو و انسان مداری.

3-وُرا بد جهان سالیان پنجصد نیفگند یک روز بنیاد بد
فریدون پانصد سال پادشاهی کرد و به گفته فردوسی دانا حتی یک روز هم بدی روا نداشت. دو نکته:
الف) او می گوید اگر ما بخواهیم حتی اگر سال ها و سال ها از عمر طولانی برخوردار باشیم ، می توانیم بدون بدی عمر و روزگار را سپری کنیم. (واقعاً می توانیم؟)
ب)واژه ی "بنیاد" به کار رفته است. اگر برداشت و معنایی که از این واژه در ذهن من است، درست باشد و بنیاد به ریشه و اصل اشاره می کند، فردوسی بزرگ هوشمندانه این تعبیر را درباره فریدون به کار برده است. او پادشاه است و اگر بدی کند، مردم هم در پی او به بدی کشیده می شوند و فریدون بنیان گذار بدی در هر سطحی که انجام می داد، می شد. پس او بدی نکرد و بانی چنین کار اشتباهی نشد.
*از این هوشمندی فردوسی همیشه به وجد می آیم.

4- جهان چون برو بر نماند ای پسر تو نیز آز مپْرَست و اندُه مَخور
جالب است که فردوسی در این هنگام که بخشی از نتایج دوران فریدون را بازگو می کند به دو ویؤگی اشاره می کند: آز و اندوه و این شاید اهمیت این دو ویژگی در لذت بردن یا نبردن آدمی از زندگی است. کسی که آز دارد نمی تواند از زندگی لذت ببرد و اندوه هم اشتباه انسان روی زمین است که زندگی را بر خود حرام می کند با اندوه خوردن چرا که غم و غصه هیچ درد ی را دوا نمی کند.

** پیشنهاد:
پروانه گرامی! اگر شما و دیگر همراهان موافق باشند به گمانم خوب ایت که با آغاز هر بند شاه نامه، نثر ساده ای هم از همان بخش داستان نوشته شود.

چه معنی های خوبی نوشتی

نثر شاهنامه: نیره گرامی همان گونه که خود بهتر می دانی که اهل قلم پیش از این دست به این کار زده اند مانند محمد جعفر محجوب، احسان یار شاطر، فرانک دوانلو.. و در بسیار سایتها نثر داستان ها وجود داردکه با یک جستجو در گوگل می توانید به آن برسید در حاشیه همین وبلاگ هم یکی از لینک ها به پیوند نثر احسان یار شاطر می رسید.
راستش سر داستان فرنگیس سعی کردم تا آنجایی که درآن یادداشت خوانده شد داستان را به نثر بنویسم. دو سه روزی هم سرگرم این کار شدم ولیهر چه نوشتم پاک کردم و دیدم آنقدر به حاشیه می روم که بیشتر از خواندن شعر مطلب می شود این بود که فهمیدم کار هر مرد نیست خرمن ....
شما اگر داوطلبی بنویس ما هم می خوانیم و استفاده می کنیم.

نیره شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 19:32 http://bahareman.blogsky.com

راستی خواشتم در نقش یک عضو از این گروه دوست داشتنی و ارزشمند بگویم که من با طرح داستان هایی که هنوز به آن ها نرسیده ایم و گریز زدن به آن ها موافق نیستم. همچون بخش مربوط به فرنگیس که آورده شده. البته دیدگاه بیشتر دوستان به کار خواهد رفت. من فقط خواستم دیدگاهم را بگویم.

من موافقم آقای محسن هم که می دانم به خصوص در مورد فرنگیس بسیار موافق بودند . فعلن دو به یک
تا دیگر دوستان چه بگویند!

فلورا یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 00:37

خرم بوید دوستان گرامی

ابیات این بخش رو بیشتر گزیده خوانی کردم... نه اینکه همه یبیتها رو نخونده ابشم اما برگزیده های قشنگی داشتن که گاهی بدشواری و به زیبایی بر من آشکارا شدن

مثل

چنین روز روزت فزون باد بخت
بد اندیشگان را نگون باد بخت
تو را باد پیروزی از اسمان
مبادی به جز راد و نیکی گمان

این مصرع اخر بسیار خواستنی هست

یکی از نکات جالبی که این داستان برمن آشکار کرد این اصطلاح " نوز نا کرده نام " هست که استاد کزازی توضیح دادن که کلمه ی نامزدی هم از همینجا گرفته شده چون در اون روزگار گویا تا زمان ازدواج هنوز نام بر فرزند نمیگذاشتن!!

تعبیر دلنشین دیگر
پیام جندل به سرو هست که از قول فریدون میگه

مرا گفت شاه یمن را بگوی
که برگاه تا مشک بوید ببوی

همینطور پیام خردمندانه ی فریدون که از نهاد پاکش سرچشمه میگیره:

که : پیوند کس را نیاراستم
مگر کش به از خویشتن خواستم

این جمله ی سرو پادشاه یمن که گفته:

دروغ ایچ کی درخورد با مهی

برام بسیار جالب بود که این بشر دست به فسونکاری هم میزنه ولی دلش نمیخواست دروغ بگه... قابل توجه علما و سیاسیون که البته نرود...

نکته های قشنگ ضرب المثل وار هم هستن:

که ما همگنان این نبینیم رای
که هرباد را تو بجنبی ز جای

یا این یکی:

نه ما بندگانیم با گوشوار!

توصیه های جندل به شاهزاده ها:

ازیرا که پرورده ی پادشا
نباید که باشد مگر پارسا
سخنگوی و روشندل و پاک تن
سزای ستودن به هر انجمن
زبان راستی را بیاراسته
خرد چیره کرده ابر خواسته

بیت زیبای دیگر

بجز رای و دانش چه اندر خورد
پسر را که چونان پدر پرورد؟

اما در مورد بیت
سه خورشید رخ را چو باغ بهشت
که موبد چو ایشان صنوبر نکشت

دکتر کزازی بسیار خوب توضیح دادن که
"میتواند بود که پرآوازگی موبدان به باغبانی و درختکاری از باده پروری شان بر آمده باشد... از دیر باز می مغانه آوازه داشته است و یکی از کارهای آیینی مغان یا موبدان فراهم آوردن باده بوده است

یا جای دگر در اوضیح مصرع

همه یال اسبان پر از مشک و می

نوشتن:
می را با مشک در می آمیخته اند تا خشبوی و خوشگوار شود، از آنست که خواجه ی بزرگ با پنداری نیک نغز و رنگ رنگ فرموده است

چو لاله در قدحم ریز ساقیا می و مشک
که نقش خال نگارم نمیرود ز ضمیر

عبارت زیبای دیگر:
که زیبا بود ماه را شاه جفت

من دارم به این فکر میکنم که عظمت تمدن ایران در روزگاران پادشاهان خرد پیشه و نیکنهاد بوده و ننگین ترین صفحات تاریخ ما در زمان شاهان بیخرد نگاشته شده...
فرقی نمیکنه پادشاه یا حاکمی با هرعنوان...
این روزها همیشه به این فکر میکنم خاندانی که 30 سال جوانی رو در سایه ی ولیعهد بدون تاج وکشوری نگه داشتن تا از شدت پوچی خودش رو کشت... چطور میتونستن این مملکت رو بهتر ا زپدرانشون اداره کنن... ببخشید که زدم صحرای کربلا

فلورا ی گرامی

از اینکه می بینم اینقدر بیت ها و نیم بیت های زیبا از لابلای متن بیرون می کشی بسیار لذت می برم ولی، از دید من در شاهنامه به گزیده خوانی بیش از داستان اهمیت دادن آن روح شاهنامه را می گیرد. و گاهی به بیراهه می برد.به عنوان نمونه :
در شاهنامه دکتر کزازی«نامه باستان » آنجا که شاه یمن می بیند چاره ای جز دادن دخترهایش به پسران فریدون ، ندارد و از آنجایی که آنها را بسیار دوست داشته می گوید:

«به اختر کسی دان که دخترش نیست /چو دختر بود،روشن اخترش نیست»۱

خوب این بیت راست کار فردوسی ستیزهاست. و بسیاری به این بیت ها اشاره می کنند و مقاله و رساله می نویسند که فردوسی زن ستیز است.


شاه و حاکم و فرمانروا و...: فلورا جان آن که خودکشی کرد باید بررسی شود من نمی توانم قضاوت کنم چون مسائل روحی و روانی چیزی نیستند که با دادن شعار بتوانیم از آن بگذریم. آن خانواده رضا خان عروسک استعمار بودند و نتیجه اش را دیدند ولی باور دارم که حاکمان نماینده یک جریان مردم هستند (به نیک و بدش کار ندارم).

پ. ن۱= آن بیت و دو بیت پیش از این در زیر نویس شاهنامه خالقی مطلق نیست. یعنی در پنجاه نسخه بررسی شده وجود ندارد پس باید الحاقی باشد. باید از دکتر کزازی بپرسم چرا این بیت ها را آورده اند .

سروی یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:19 http://www.sarvi.ir

اول - بیت هایی که دوست دارم :

چُنین روز روزت فزون باد بخت
بداندیشگان را نگون باد بخت

همیشه تن آزاد بادت ز رنج
پراگنده رنج و بیاگنده گنج

سَخُن گفتن و بخشش آیین ماست
عنان و سنان تافتن دین ماست

سَخُن گوی و روشن دل و پاک تن
سزای ستودن به هر انجمن

دوم : جندل برای من شخصیت جالبی است و همین طور توصیفی که فردوسی از شخصیت او دارد:
که بیداردل بود و بسیار مغز
زبان چرب و شایسته ی کار نغز

سوم : دلم برای پدر دخترها سوخت ... خب دلش برای دخترهاش تنگ می شده احتمالن .

چهارم :
پدر نوز ناکرده از ناز نام
و همین طور :
مران هرسه را نوز ناکرده نام

توضیح این دو مصرع را از نامه‌ی باستان خواندم و برایم خیلی خیلی جالب بود. خب اگر تا هنگام ازدواج ، نامی برای بچه ها انتخاب نمی کردند ، پس چطور صدایش می کردند؟
از چه زمانی این رسم بوجود آمد؟
چون مثلن خود فریدون از زمانی که بدنیا آمد ، نام مشخص بود .

یکم :
در این بیت ها می توان« آیین شهریاری» را شناخت.

این بیت :

سخن گفتن و بخشش آیین ماست/ عنان وسنان تافتن دین ماست

در بین ما تاب شنیدن اندیشه های دیگر هست و لازم باشد دیدگاهمان را تغییر می دهیم.


دو:
می توانیم نتیجه بگیریم شهریاران خوب مشاوران خوبی هم داشتند.

سوم:

چهارم:
بله این هم ریشه ی خوبی برای شناختن واژه ی «نام زد= نامزد» دراینجا می بینیم. جالبه که این نامزد امروزه مفاهیم دیگری هم دارد.

واقعا به چه نامی می خواندندشان
!
دوستان اگر می دانند بنویسند ما هم یاد بگیریم.

سروی یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 15:03 http://www.sarvi.ir

خب راستش من هم مخالفم. دوست دارم به ترتیب پیش بریم . چون برای من که اولین باره شاهنامه رو این طور می خونم ، پیوستگی و ترتیبش خیلی مهمه .
مثلن در مورد فرنگیس و سیاوش دقیقن نمی دونستم پیشینه شون چیه .
در ضمن فکر می کنم اگر به ترتیب پیش بریم ، بعدن می تونه یه مرجع خوب باشه برای شاهنامه خون ها و همین طور اگر بخوایم بعدن بهش رجوع کنیم ، بر اساس ترتیبش می تونیم بخش مورد نظر رو راحت پیدا کنیم

سروی گرامی بسیار خوشحالم ، اینجا را آنقدر سودمند می بینی که آینده ای خوب برایش پیش بینی می کنی.
پس شما هم رای نیستی.
تا اینجا دو به دو مساوی

فلورا یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 18:30

دروود

من موافقم که داستانهای با اهمیت بیشتر یا مشهورتر زودنر خونده بشه... اما بصورت کامل!
مثلا اگر بعد از ماجرای فریدون میرفتیم سراغ کل داستان سیاوش... نه فقط قسمتهای مربوط به دو ازدواجش

بیتهای برگزیده ی دوستان بسیار زیبا و تامل برانگیز بود

با دروود

داستان با اهمیت که زیاد داریم و بیشتر شاهنامه را آن داستان ها در بر میگیرند.
داستان سیاوش را که نمی شود بدون ادامه اش، کیخسرو خواند و در این بین گاهی فردوسی داستان را رها می کند و به داستانهای موازی می پردازد .جنگهای بزرگ ایران و توران پس از مرگ سیاوش است و داستانی است بس دراز. پس می توان به این رسید که شما ، هم داستان نیستی.
تا اینجا سه به دو به نفع مخالف ها

فرانک دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:15 http://faranak333.blogfa.com

پروانه ی عزیز سلام
احوال شما؟ روزگار به کام است؟
من این نشست های اخیر نیامدم ولی در مورد چند همسری باید می بودم چون زاویه ی بررسی این مسئله اهمیت بسیاری دارد. این که ایشان موافق هستند یا مخالف نظر شخصی شان هست کاش بتوانیم این موضوع را بیش تر واکاوی کنیم و البته به خشم شما هم حق می دهم. با این وجود پدیده ی چند همسری وجود داشته و وجود دارد و به شکل های گوناگون و با عناوین مختلف و به روش های جدیدتری رخ می دهد بی آن که در نفس مسئله تغییری حاصل شود
شاد و به روز باشی.
به امید دیدار

نیره دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 20:18 http://www.bahareman.blogsky.com/

درود...
1- من بخش هایی از این بند را در پیوند خواندم که با بخش فریدون در نسخه شاه نامه خودم تطبیق می کرد. معنای این کار آن است که تمام این پیوندی که پروانه بانو گذاشته اند، نخوانده ام. که به زودی می خوانم. پس آن چه نوشته ام فقط درباره آن بیت هایی است که خوانده ام.
2-پیشنهاد: اگر موافق باشید برای نوشتن بیت های برگزیده ی دوستان صفحه ی جدایی اختصاص یابد.

پروانه دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:50

تبار فریدون در بندهش:فریدون پسر اسفیان (آبتین)پسر پور تُرا ،پسر سیاک ترا،پسر سپت ترا،پسر گفرَترا پسر رما ترا،پسر ونفرگَشن پسر جمشید. هریک حدود صد سال زندگی کردند. اگر دقت کنید واژه ی «تُرا» به معنی گاو در نام نیاکان فریدو ن تکرار می شود.

ترجمه اش اینطور می شود: فریدون پسر پرگاو،پسر دارنده ی گاو سیاه،پسر دارنده ی گاو سپیدپسر دارنده ی گاو تیره، پسر دارنده ی گاو رمنده پسر ونفرگشن پسر جمشید.

این نشان هدهنده این است که نیاکان فریدون یکجا نشین و و در مناطق جنگلی و پرباران زندگی می رذند رمه دار بودند

در شاهنامه به روشنی به این که فریدون از خطه گیلان برخاسته اشاره رفته است. در اوستا هم زادگاه فریدون وَرنه ی چهار گوش است. و این همان واژه ایست که در گویش دری به گیلان تبدیل شده است.

برگرفته از : اسطوره شناسی پهلوانان ایرانی - شروین وکیلی

فریدون دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:56

در فارسی فعلی که برای« هرکس» به کار می رود،باید بصورت سوم شخص مفرد باشد

مثل :
هرکس به گمان خود اورا صفتی بخشید.
هرکس چیزی گفت
هرکس به راه خود رفت
و... غیره

نه سرو توان گفت و نه خورشید و نه ماه
آه از تو که در وصف نمی‌آیی آه
هرکس به رهی می‌رود اندر طلبت
گر ره به تو بودی نبدی اینهمه راه
سعدی
*******
هیچ کس نیست که درکوی تواش کاری نیست
هرکس آنجا به طریق هوسی می‌آید
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست
این قدر هست که بانگ جرسی می‌آید
حافظ
*******
هرکس که ز حال من خبر یابد
بدعهدی تو به جمله دریابد
بر من غم تو کمین همی سازد
جانم شده گیر اگر ظفر یابد
انوری

***************
غم عالم نصیب جان ما بی
بدور ما فراغت کیمیا بی
رسد آخر بدرمان درد هرکس
دل ما بی که دردش بیدوا بی
بابا طاهر
*********
چشم کردی بروی هرکس باز
نظری هم بدین غریب انداز
من چگویم : چه کن؟ تو میدانی
مددم کن بهر چه بتوانی
اوحدی
********
آن کز عنایت تو سلاح صلاح یافت
با این چنین صلاح چه غم دارد از فساد
هرکس که اعتماد کند بر وفای تو
پا برنهد به فضل برین بام بی‌عماد
مولانا

فریدون گرامی پس از دیدن پرسش شما در سایت گنجور واژه های «هر کس» را سایت گنجور جستجو زدم و دیدم که در بیشتر موارد با فعل مفرد به کار رفته است ولی آن مورد خیام هم دیده شد در اینجا از شهرزاد گرامی خواهش می کنم دیدگاهشان را بنویسند هر چه باشد ایشان دارای تحصیلات کلاسیک در این زمینه هستند.

محسن سه‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:40 http://sedahamoon.blogsky.com

داستان فریدون با صدای اسماعیل را دانلود کرده و در امپیتیپلیرم ریخته ام. هرشب با گوشی به گوش، استارت آن را می زنم. دوست دارم شما هم این کار را بکنید:
فریدون چو شد بر جهان کامگار
ندانست جز خویشتن شهریار
به رسم کیان تاج و تخت مهی
بیاراست با تاج شاهنشهی
به روز خجسته سر مهر ماه
به سر برنهاد ... کیانی....ه
دل از....ها بیا......تند
ز...نه....بی....ه.......
............................
از اینجا به بعد، گاه سعادتی یارتان می شود و ادامه داستان را در خواب می بینید.

حالا قبول کردید شاهنامه با صداهای مختلف شنیدنی است.

خواب: اشاره ی بسیار خوبی به رویا داشتید آیا با نظریه یونگ دراین باره آشنا هستید؟

محسن سه‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:48 http://sedahamoon.blogsky.com

خدمت طرفداران ادامه داستان به صورت منظم، عرض کنم که ما داریم خودمان را آماده یک دور زدن دیگر در آینده می کنیم که گریزی به داستان بیژن و منیژه بزنیم. شما همین داستان سیاوش را هم دارید به زیر سئوال می برید؟
از خانم پروانه مصرانه در خواست حق وتو دارم. البته بعد از اتمام رای گیری و دیدن نتیجه ای ناخوش آیند.
***
راستی صدای داستان فریدون را قرار نشد کسی بخواند؟

به به تقلب در انتخابات!
دو رای مثبت دیگه هم جمع کردم که می آیند ومی نویسند شما هم تبلیغات کنید..

فریدون را فریما خوانده و همین امروز در اینجا می توانید ببینید.
نا گفتهنماند برای دوستانی که بهاین فایلها علاقه نشان داده اند ایمیل خواهد شد.

محسن سه‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:21 http://sedahamoon.blogsky.com

من منکر شنیدن صداهای مختلف نیستم. بر منکرش نعلت.
من ولی نظری دارم و آن این است که مثلن در اینجا فقط باید یک لینک صدا باشد. مثلن اگر من و شما این شعر را بخوانیم فقط یکی از این دو را بگذارید. باید هم این طور باشد. که خواننده برید در پی یافتن خواسته اش بر سر دوراهی قرار نگیرد. برداشت های افراد از این برید باید منظم باشد. شاید شعری که من یا شما می خوانیم هر یک دارای مشکلی باشد. من یکی از ابیات را غلط بخوانم و شما بیت دیگری را.
شنونده شعر من بیت من را غلط یاد میگیرد و شنونده شعر شما بیت شما را.
در روزگار فعلی امیدوارم بر این باور نباشد که خواننده هر دو صدا را گوش می دهد و مقایسه می کند و درست و غلط را جدا می کند و .....
***
راستی چرا تا به حال به من نگفته کجا غلط خوانده ام؟ یعنی همه را درست خوانده ام؟
***
بله با این نظریه آشنا هستم. البته نمی دانستم که یونگ آن را ارئه کرده. یک وقتی که درس معلم شدن می خواندم با نظریه های آموزشی زیادی سر و کار داشتم. این نظریه آموزش در خواب را تا حد بسیار زیادی هم باورش دارم. گونه هایی از این یادگیری و حتا حل مساله را هم شاهد بوده ام.
یاری از همان یاران دبستانی، شب هایی که مساله حل می کرد و در یک یا دوتا از آنها می ماند، می ماندیم، میگفت:
برازید بخوابم. می خوابید. حدود یک ربع. بعد بیدار می شد و راه حل مساله را می گفت.

خوب قبوله فقط یک صدا.
باید یک نوبت شاهنامه خوانی رااه بیندازیم.
*
از این پس با دید انتقادی به خواندن شما نگاه خواهم کرد.
*
یونگ: منظور یادگیری در خواب نبود
اینجا که نوشتید:
«از اینجا به بعد، گاه سعادتی یارتان می شود و ادامه داستان را در خواب می بینید.»

یونگ در رویاهایش با ایلیاد و اودیسه و ... حرف می زد

شهرزاد سه‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:38

در کتاب زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه، به خلاصه‌ای از دوران پادشاهی فریدون اشاره شده، خواندن این چکیده هم نظر نیره گرامی را برآورده می‌کند و هم احتمالن از جهت تحلیل‌های کوتاه نویسنده کتاب (دکتر اسلامی ندوشن) در ضمن داستان و مقایسه بخشی از داستان با افسانه‌ای یونانی، می تواند برای دوستان گرامی سودمند باشد:

فریدون چون بر تخت می‌نشیند، ایران دوران هزار ساله حکومت ضحاک را پشت سر نهاده است. دیگر عمر استیلای بدی بر نیکی به پایان رسیده و روزگاری آغاز شده که همراه با آرامش و سلامت است. این روزگار دیری نخواهد نپایید و پس از چندی، زمانه از نو در معرض کشمش و آشوب قرار خواهد گرفت.

ماجرای خانواده فریدون فصل دیگری از نبرد بین نیکی و بدی است که به صورت کشته شدن بیگناه و کیفر گناهکار بروز می‌کند. این نبرد، خاصه در سراسر دوران پهلوانی شاهنامه ادامه دارد و دو مرحله آن یکی با مرگ ایرج و دیگری با مرگ سیاوش آغاز می‌گردد، مرحله سوم شامل جنگ‌های اسفندیار است برای رواج دین بهی.

بین پادشاهان عهد اساطیری و پهلوانی شاهنامه، تنها کیخسرو می‌تواند در دادگری و خوبی و پارسایی با فریدون برابری کند. مردم که در عصر ضحاک دستخوش پراکندگی و محنت بودند، چون فریدون پیروز می‌شود از نو به دوستی و اتفاق می‌گرایند:

زمانه بی‌اندوه گشت از بدی / گرفتند هر یک ره ایزدی
دل از داوری‌ها بپرداختند / به آیین کی جشن نو ساختند

بزرگان و سران کشور از هر گوشه با هدایا به درگاه شاه روی می‌نهند و او را دعا و تهنیت می‌گویند، سپس فریدون در ملک به گردش می‌پردازد و داد می‌پراکند و فرمان به آبادی جاهای ناآباد می‌دهد:

بیاراست گیتی بسان بهشت / به جای گیا سرو و گلبن بکشت

گویی سفر شاه به نواحی مختلف کشور از این جهت ضرورت یافته که می بایست با حضور او نفس تازه‌ای در تن ملک دمیده شود و نظم نو در سرزمینی که بیداد و نکبت هزار ساله‌ را تحمل کرده بوده، برقرار گردد.

پس از چندی، سه پسر فریدون از دو همسرش که خواهران جمشیدند، به دنیا می‌آیند چون بزرگ می‌شوند، پادشاه درصدد یافتن دخترانی برای همسری آنان برمی‌آید که دارای این خصوصیات باشند: از یک پدر و مادر باشند، شبیه به هم باشند، هنوز نامی بر آن‌ها نشده باشد. جندل، فرستاده پادشاه به جستجو می‌پردازد و تنها در پرده‌سرای سرو، پادشاه یمن، دخترانی را با چنین خصوصیاتی می‌تواند یافت، بدانجا می‌رود و دختران را از جانب فریدون خواستگاری می‌کند. سرو از این وصلت روی‌گردان است. نخست بهانه می‌‌آورد که باید شاهزادگان را ببیند.

فریدون آنان را به سوی او روانه می کند. سپس دختران را که هر سه مانند هم هستند به ایشان می‌نماید و بر سبیل آزمایش از ایشان می‌پرسد که کدام کهتر و کدام میانه و کدام بزرگتر است، بدین امید که جواب ندانند و او از دادن دختر به ایشان سرباز زند، لیکن فریدون از پیش پاسخ سوال را به پسران آموخته است. سرو چون از این طریق راه چاره را بر خود بسته می‌بیند، ناگزیر به عروسی دختران رضا می‌دهد؛ ولی شبانگاه، هنگامی که جوانان در باغ، در زیر درخت گل خفته‌اند به نیروی سحر سرما و طوفانی برمی‌انگیزد تا ایشان را هلاک کند؛ لیکن سحر بر تن پسران فریدون که فره ایزدی دارند کارگر نمی‌شود و بامداد هر سه خرم و خندان از خواب برمی‌خیزند. بدینگونه سرو جز تسلیم چاره‌ای نمی‌بیند و شاهزادگان، عروسان خود را برداشته به ایران بازمی‌گردند.

تصمیم پادشاه یمن بر هلاک دامادان، افسانه دختران دانائوس را در اساطیر یونان به یاد می‌آورد. "ایسخیلوس" از این داستان تراژدی سه گانه‌ای پرداخته که دو قسمت از آن از دست رفته و تنها قسمت اول به نام «زنان استغاثه‌گر» بر جای مانده است.

اجمال این داستان بنا به اساطیر این است:
"دانائوس" بر برادر خود "اژیپتوس" پادشاه مصر قیام می کند تا تاج را از او برباید، لیکن شکست می‌خورد و از مصر می‌گریزد. آن گاه به جزیره ارگوس روی می‌برد و پادشاه آنجا را بیرون می‌راند و خود بر جایش می‌نشیند. دانائوس دارای پنجاه دختر است و برادرش اژیپتوس پنجاه پسر دارد. "اژیپتوس" از بیم آن که مبادا برادرش دامادان نیرومند بیابد و به دستیاری آنان بر او بتازد، پیشنهاد می‌کند که پنجاه دخترش به ازدواج پنجاه پسر او درآیند. "دانائوس" از ترس، تقاضای برادر را می‌پذیرد ولی در باطن از این پیوند خشمگین است. از این رو، به هر یک از دختران خود کاردی می‌دهد و به قید سوگند از ایشان می‌خواهد که در شب زفاف شوهران خویش را بکشند.

چهل و نه تن از دختران خواهش پدر را به جای می‌آورند، تنها یک تن به نام «هی پرمنستر»، سوگند خود را می‌شکند و شوهرش را زنده نگاه می‌دارد. افسانه می‌گوید که ژوپیتر به کیفر این گناه، چهل و نه دختر را در جهان دیگر محکوم کرد که خم سوراخ‌داری را از آب پرکنند، یعنی جاودانه در عذاب انجام کار بی‌ثمر پایان ناپذیری بسر برند.
دختر پنجاهم از جانب پدر به زندان افکنده می‌شود و به جرم نقض سوگند به مرگ محکوم می‌شود اما مردم آرگوس او را می‌بخشایند.

می بینیم که "دانائوس" و "سرو" هر دو برای نابودی دامادان خود، کوشش مشابهی به کار می‌برند، منتها اولی توفیق می‌یابد و دومی شکست می‌خورد. نکته قابل توجه این است که در افسانه یونانی، پادشاه مصر بر اثر انگیزه‌‌ای سیاسی یعنی از بیم از دست دادن پادشاهی‌،‌ وصلت با دختران برادر را خواستار می‌شود، لیکن قصه فریدون ظاهرن از شائبه سیاسی مبرا است و تحاشی سرو نیز جنبه عاطفی دارد بدین معنا که نمی‌خواهد دختران خویش را از خود دور کند مگر آن که در مورد افسانه نیز قائل به چون و چرا شویم و از خود بپرسیم: اگر این پیوند انگیزه یا اثر سیاسی نداشته، پس چرا پادشاه یمن را بعدها در دربار ایران می‌بینیم که سمت وزیری یافته؟ آیا "سرو" کشور و پادشاهی خود را رها کرده و به دنبال دخترانش به ایران رفته یا همین وصلت موجب حضور او در ایران گردیده؟


شهرزاد سه‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1389 ساعت 18:08

در مورد انتخابات:
من با این گریز زدن‌ها که بحث‌ها رو از یکنواختی در میارن به شدت موافقم تازه اگر میزبان گرامی‌ پرواز پروانه موافق بود، خیلی دوست داشتم هر چند پست یک بار داستان ذنی بخوانیم، به فروغ و شاملو و اخوان و ... سری بزنیم از همای و شجریان و سالار عقیلی بشنویم و بخوانیم... خلاصه که ضمن این که به نظر و سلیقه‌ پروانه عزیز در اداره وبلاگ پربارش احترام می‌گذارم باید صادقانه بگم کم نیستند روزهایی که دلتنگ اونوقت‌های پرواز پروانه می‌شم بنابراین خیلی زیاد با پرداختن خارج از برنامه به این گونه داستان‌های شاهنامه موافقم

شهرزاد سه‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1389 ساعت 18:11

به نیره عزیز:

در مورد بیت: پس آگاهی آمد ز فرخ پسر / به مادر که فرزند شد تاجور
احتمالن مشکل در نحوه خوانش این بیت باشد، نیره‌ جان «ی» پایانی واژه "آگاهی" در این بیت احتمالن یای نکره نیست و آگاهی به معنی فرد آگاهی دهنده نمی‌باشد بنابراین اگر در این بیت فرخ پسر را فاعل و آگاهی آمد را فعل مرکب در معنای اطلاع دادن در نظر بگیریم معنای بیت هم مشخص می‌شود:
از فرخ پسر (فریدون) به مادر اطلاع داده شد که فرزندش به پادشاهی و تاج و تخت رسیده

نیره سه‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1389 ساعت 19:03 http://www.bahareman.blogsky.com/

از شهرزاد گرامی سپاس گزارم. خیلی سودمند و آموزنده بود.
این سرای پرواز همواره برقرار باد

نیره سه‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1389 ساعت 21:23 http://www.bahareman.blogsky.com/

۱- سپاس از شهرزاد گرامی به خاطر توضیح درباره واژه ی ؛آگاهی؛ نمی دانم چرا هنگام خواندن اصلاْ این وجه به گمانم نرسید!
۲- من با گریز به دیگر داستان های شاه نامه مخالفم. اما با نوشتن پست های دیگری با موضوعات دیگر موافقم.
پروانه بانو! ببخشید که من درباره ی وبلاگ شما نظر می دهم!!!
۳- به محسن گرامی! من به چای پروانه بانو بودم حق رآی دادن را از مردان در این سرای می گرفتم!!!! چه برسد به حق وتو!!!! بانوان گرامی! در چنین زمان خفنی سکوت بانوان حکم محاربه .... را دارد!!!!!!!

محسن سه‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:43 http://sedahamoon.blogsky.com

به خانم نیره.
پس این برابری و .....اینایی که از آن دم می زنید این است که حق رای دادن را از مردان در این سرای می گرفتید.
به به. به به. ما فکر می کردیم فقط در میان مردان کسانی هستند که با حق رای زنان مخالفت می کنند. انگار قضیه دو طرفه است.

محسن سه‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:46 http://sedahamoon.blogsky.com

به خانم فریما:
دست مریزاد. داستان را خیلی خوب خوانده اید.

دست شما هم درد نکنه حجم فایل ها رو کوچک کردید و به هم چسبونیدنشون تا قابل ارسال به میزبان فایل ها شد.

محسن سه‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:51 http://sedahamoon.blogsky.com

در مورد غلط خواندن باید بگویم، من نهایت تلاشم را کرده ام که درست بخوانم. یکی دو مورد را همان اول متوجه شدم و فایل را عوض کردم. ولی دیگر عقلم به غلطی قد نمی دهد.
یکی از سخت ترین جاها خواندن "کجا" است. خیلی باید مواظب بود که بیان، حالت پرسشی به خود نگیرد. که می گیرد. خیلی وقت ها.

فلورا چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:19

خب دوستان, من هم با نوشته هایی با موضوع غیرشاهنامه بشدت موافقم, پیشتر به پروانه بانو پیشنهاد دادم اما ایشون رو غرق در شاهنامه یافتم و نخواستم این حس خوب رو ازشون بگیرم.
اگر دوستان موافق خوانش نامنظم شاهنامه در انتخابات
پیروز بشن به آقای مهدی بهشت تبریک خواهم گفت چون قرار نیست ما خانمها با بدست گرفتن قدرت همون جفایی رو در حق آقایون داشته باشیم که اونها در طول تاریخ به خانمها داشتن. بزرگترین نعمتی که خداوند به ما زنها هدیه داده نیروی عاطفه ی قوی هست که البته باید تلاش کنیم درست و بجا ازش استفاده کنیم و حرومش نکنیم.
با مطرح کردن محاربه ی نیره بانو کلی خندیدم.
از شهرزاد گرامی که همیشه به ما یاد میدن دیدی از بالا به شاهنامه داشته باشیم بسیار سپاسگزارم.
درود

پروانه چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:58

این پیام به همه ی دوستانی که می خواهند پست غیر شاهنامه ای بنویسم به خصوص فرناز:
(با صدای نوری بخوانید)

دل می گه نفرینت کنم
به درد من دچار بشی

فرناز چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:54 http://farnaz.aminus3.com/

ایکاش نفرین را باور داشتم و ایکاش لااقل همین یک نفرین تو کارساز بود پروانه بانو !
ضمنا من هم برای خودم دردهائی دارم نگران نباش !!

یه ضمنا دیگه :‌لازم به یادوری نمی دونم هست یا نه که من با شهرزاد حیلی موافقم در مورد گریز زدنها . فکر کنم این گریزها طفل گریزپا رو هم به مکتب بیاره :‌)

به تو یکی نمی تونم نه بگم
امیدوارم همه ی درد و بلات بخوره تو سر هر چی آدم بد اندیش و بد خواهه
در ضمن با خشم می گویم :اینجا هم مکتب نیست!

فریما چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 15:25 http://goftogoyeghalam.blogsky.com

به آقای مهدی بهشت:
دوست گرامی ممنون از شما. و در مورد اینکه باید مراقب وااژه کجا باشید که آهنگ پرسشی نگیرد من فکر میکنم همه به درک مفهوم بیت برمیگرده.اگر مفهوم به درستی در ذهن شما شکل بگیره این خطا از بین میره و البته به تمرین خوانش هم بستگی داره

فریما جان
این عادت ماست که کجا پرسشی گفته می شود خوب معنی شو در شاهنامه همه می دونیم.

شه نامه دوشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 19:36

به به آفرین - جدا خسته نباشید از این صدای رسا و محکم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد