گفتار اندر خواب دیدن ضحاک

.

.

.



گفتار اندر خواب دیدن ضحاک



 چُن از روزگارش چهل سال ماند نگر تا به سربَرْش یزدان چه راند 
 در ایوان شاهی شبی دیر یاز به خواب اندرون بود با ارنواز 
 چُنان دید کز کاخ شاهنشهان سه جنگی پدید آمدی ناگهان 
45دو مهتر یکی کهتر اندر میان به بالای سرو و به فرّ کیان 
 کمر بستن و رفتن شاهوار به چنگ اندرون گرزه ی گاوسار 
 دمان پیش ضحّاک رفتی به جنگ زدی بر سرش گرزه ی گاورنگ 
 یکایک همین گُردِ کهتر بسال ز سر تا به پایش کشیدی دوال 
 بدان زه به دستش ببستی چو سنگ نِهادی به گردن بَرَش پلهنگ 
50همی تاختی تا دماوند کوه کَشان و دوان از پس اندر گروه 
 بپیچید ضحّاک بیدادگر بدرّیدَش از هول گفتی جگر 
 یکی بانگ برزد به خواب اندرون که لرزان شد آن خانه ی بیستون 
 بجَستند خورشید رویان ز جای از آن غلغل نامور کدخدای 
 چُنین گفت ضحّاک را ارنواز که شاها نگویی چه بودت براز ؟ 
55که خفته بآرام در خان خویش بدینسان بترسیدی از جان خویش 
 زَمین هفت کشور به فرمان تُست دد و دیو و مردم نگهبان تُست 
 به خورشید رویانْ سپهدار گفت که چونین شِگِفتی نماند نِهفت 
 که این داستان گر ز من بشنوید شوَدْتان دل از جان من ناامید 
 به شاه جهان گفت پس ارنواز که بر ما بباید گشادنْت راز 
60توانیم کردن مگر چاره یی که بی چاره یی نیست پتیاره یی 
 سپهبد گشاد آن نِهان از نهفت همه خواب یک یک بدیشان بگفت 
 چُنین گفت با نامور ماه روی که مگذار تن را ره چاره چوی 
 نگین زمانه سر تخت تُست جهان روشن از نامور بخت تُست 
 تو داری جهان زیر انگشتری دد و مردم و دیو و مرغ و پری 
65ز هر کشوری گرد کن مهتران ز اخترشناسان و افسونگران 
 سَخُن سربسر مهتران را بگوی پژوهش کن و راستی بازجوی 
 نگه کن که هوش تو بر دست کیست ز مردم شمار ، ار ز دیو و پریست 
 چو دانسته شد چاره ساز آن زمان به خیره مترس از بدِ بدگمان 
 شه بَر منش را خوش آمد سَخُن که آن سرو پروین رخ افگند بن 
70جهان از شب تیره چون پرّ زاغ همانگه سر از کوه برزد چراغ 
 تو گفتی که بر گشور لاژورد بگسترد خورشید یاقوت زرد 
 سپهبد هرآنجا که بُد موبدی سَخُن دان و بیداردل بخردی 
 ز کشور بنزدیک خویش آورید بگفت آن جگر خسته ، خوابی که دید 
 نِهانی سَخُن کردشان خواستار ز نیک و بد و گردش روزگار 
75که بر من زمانه کی آید بسر کرا باشد این تاج و تخت و کمر 
 گر این راز با من بباید گشاد وُ گر سر به خواری بباید نِهاد 
 لب موبدان خشک و رخساره تر زبان پر ز گفتار یک با دگر 
 که گر بودنی بازگوییم راست به جان است پَیکار و جان بی بهاست 
 وُ گر نشنود بودنی ها درست بباید همیدون ز جان دست شست 
80سه روز اندر آن کار شد روزگار سَخُن کس نیارست کرد آشکار 
 به روز چهارم برآشفت شاه بران موبدان نُماینده راه 
 که گر زنده تان دار باید بسود وُ گر بودنی ها بباید نُمود 
 همه موبدان سرفگنده نگون پر از هول دل ، دیدگان پر ز خون 
 از آن نامداران بسیار هوش یکی بود بینادل و تیزکوش 
85خردمند و بیدار و زیرک به نام کزان موبدان او زدی پیش گام 
 دلش تنگ تر گشت و ناباک شد گشاده زبان پیش ضحّاک شد 
 بدو گفت پردخته کن سر ز باد که جز مرگ را کس ز مادر نزاد 
 جهاندار پیش از تو بسیار بود که تخت مِهی را سَزاوار بود 
 فراوان غم و شادمانی شُمُرد برفت و جهان دیگری را سِپُرد 
90اگر باره ی آهنینی بپای سپهرت بساید نمانی بجای 
 کسی را بود زین سپس تخت تو به خاک اندرآرد سرِ بخت تو 
 کجا نام او آفْریدون بود زمین را سپهر همایون بود 
 هنوز آن سپهبد ز مادر نزاد نیامد گه پرسش و سردباد 
 چُنو او زاید از مادر پرهنر بسان درختی شود بارور 
95به مردی رسد برکشد سر به ماه کمر جوید و تاج و تخت و کلاه 
 به بالا شود چون یکی سرو بُرز به گردن برآرد ز پولاد گرز 
 زند بر سرت گرزه ی گاوروی ببنددْت وُ آرد از ایوان به کوی 
 بدو گفت ضحّاک ناپاک دین چرا بندَدَم چیست از منْش کین 
 دلاور بدو گفت : اگر بخردی کسی بی بهانه نسازد بدی 
100برآید بدست تو هوش پدرْش از آن درد گردد پر از کینه سرْش 
 یکی گاو بَرمایه خواهد بُدَن جهانجوی را دایه خواهد بُدن 
 تبه گردد آن هم بدست تو بر بدین کین کَشد گرزه ی گاوسر 
 چو بشنید ضحّاک بگشاد گوش ز تخت اندر افتاد و زو رفت هوش 
 گرانمایه از پیش تخت بلند بتابید روی از نِهیب گزند 
105چو آمد دل تاجور باز جای به تخت کَیان اندرآورد پای 
 نشان فِرِیدون به گِرد جهان همی بازجست آشکار و نِهان 
 نه آرام بودش نه خواب و نه خُورد شده روز روشن برو لاژورد 

 

 

نظرات 18 + ارسال نظر
شهرزاد شنبه 29 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 17:49

دهاک ماردوش نمونه ای از نمادهای بد و بی شگون در شاهنامه است. گویی همه ی بدی ها و ددی ها در این نماد به نمود آورده شده است. هر اهرمن خوی خیره رویی که روزگاری بر ایران تاخته و بر ایرانیان تیغ آخته و درفش دشمنی بر آنان برافراخته است، به شیوه ای نهانی و نهادین در این نماد فرو فشرده شده است و از قلمرو تاریخ به پهنه اسطوره آورده شده است.
ویژگی های دهاک نیز یکسره اهریمنی است که از کین توزان تازنده به ایران ستانده شده است. ویژگی هایی چون کشتن پدر در سالیان جوانی، پیوند با اهریمن، دد منشی و بدکنشی، نیز دو مار مغزخوار که از بوسه دیو بر دو دوش وی بر رستند و مار نیز در نمادشناسی کهن ایران نشانه ی اهریمن است.

برگرفته از کتاب رویا، حماسه، اسطوره

شهرزاد شنبه 29 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 18:23

برخی از ویژگی های سبکی و صنایع ادبی این بخش:

الف - کاربرد دو حرف اضافه برای یک اسم:
به سر بر (بیت 42)
به چنگ اندرون (بیت 46)
به خواب اندرون (بیت 52)
به خاک اندر (بیت 91)

ب - استعاره و تشبیه:
بیت 69: سرو پروین رخ ترکیبی استعاری است و منظور وصف زیبایی ارنواز است.
بیت 70: تشبیه تاریکی شب به پر زاغ و کاربرد چراغ که استعاره ای است از خورشید
بیت 71: تشبیه تاریکی شب به لاجورد و روشنی روز و تایش خورشید به یاقوت زرد
بیت 96: تشبیه قد فریدون به سرو بلند و تشبیه گردن او به گرزی بسیار سخت و سنگین

ج- کاربرد مضاف الیه، ضمیر و یا مفعول همراه فعل:
بیت 58: شودتان دل از جان من نا امید... یعنی دل ِ شما از جان من ناامید شود. (کاربرد مضاف الیه با فعل)
بیت 59: که بر ما بباید گشادنت راز
بیت 97: ببنددت و آرد.... یعنی تو را ببندد (کاربرد مفعول با فعل)

د- استفاده مکرر از قیدهای حالت: دمان، کشان، دوان، لرزان و ....

ه- کاربرد موصوف و صفت به صورت مقلوب (برعکس): نامور بخت (بیت 43)، بیدار دل (بیت 72)، گشاده زبان (بیت 86)

و- کاربرد نشانه نکره در ابتدای اسم به جای کاربرد آن به صورت «یای» نکره در پایان اسم:
بیت 52: یکی بانگ به جای "بانگی"
بیت 101: یکی گاو به جای "گاوی"

دوباره داستان را با این دستورات خواندم و استفاده کردم.
امیدوارم کم کم یاد بگیرم.

پروانه یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 14:52


شهرزاد گرامی
یک:
در آن کتاب ، آیا گوشتخواری ضحاک به عنوان یک خوی اهریمنی شمرده شده است؟
دو:
در متون کهن به ضحاک «آژیدهاک » هم می گویند.
آژیدهاک=آژی +ده+ آک
آژی= اژدها
ده = دَه
آک= بِزه یا صفت زشت
یعنی اژدهایی که دارای ده صفت زشت است.
حال درآن کتاب شما نوشتی «دهاک» آیا معنی آن را هم نویسنده نوشته است؟


پروانه یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 15:21

شروین وکیلی ضحاک را در دسته ی ضد پهلوانان آورده و نوشته است:
ضحاک بی تردید هراس انگیزترین و پلیدترین شخصیت منفی در اساطیر ایرانی است. دلالتهای استعاری فراوانی که افسانه ی او را احاطه کرده، بههمراه دو شاهِ پهلوانِ بزرگ و درخشانی است که در پیش و پس او حکومت کرده اند، نشانگر جایگاه بزرگِ او در عرصه ی نیروهای بد و زیانکار است.
تارنامه ی ضحاک در بندهش به این صورت است: از طرف پدر، ضحاک پسر خروتاسپ، پسر زینیگاو، پسر ویر فشک، پسر ناری، پسر فرواگ، پسر سیامک استو از طرف مادر .....در بندهش او ماده دیدی است زیانکار که نماینده هرزه درایی است.
..
در 26 صفحه مقاله ادامه دارد و هر آنچه تا کنون در باره ی ضحاک گفته اند در اینجا گردآوری شده است

فریدون یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 15:50 http://www.parastu.persianblog.ir

یک- چن
در گنجور «چون » آمده است .

دو - نهادی به گردن برش پالهنگ
معنی این مصرع را متوجه نمی شوم

سه- بدرّیدَش از هول گفتی جگر
آیا به این معنی است که با عجله جگر ش را بدرید؟

چهار - بجستند خورشید رویان ز جای /از آن غلغل نامور کدخدای
خورشید رویان ؟؟؟؟ از آن غلغل نامود کدخدای؟؟؟؟

پنج-٫ که خفته به آرام در خان خویش/برین سان بترسیدی از جان خویش
ضحاک از خوابی که دیده بود به وحشت افتاد. از حان خویش نترسیده بود

شش - توانیم کردن مگر چاره‌ای/که بی‌چاره‌ای نیست پتیاره‌ای
آیا پتیاره برای جور کردن قافیه آمده است؟ و به چه معنا به کار گرفته شده است؟

هفت - که بر من زمانه کی آید بسر/ کرا باشد این تاج و تخت و کمر
آیا کمر در این جا به معنی جاه و جلال است؟

هشت - هنوز آن سپهبد ز مادر نزاد/ نیامد گه پرسش و سرد باد
مصرع دوم این شعر چه می گوید؟


یک- گنجور بر اساس چه نسخه ای نوشته شده است؟ اگر اشتباه نکنم باید بر اساس نسخه ی مسکو باشد. تصحیح چه کسی را ؟نمی دانم.

متن اینجا بر اساس نسخهی فلورانس از خالقی مطلق است. به کتاب مراجعه کردم در زیر نویس خواندم متن بر اساس نسخه فلورانس است و در نسخه دستنویس کتابخانه بریتانیا در لندن «چو» آمده است
لازم به ذکر است در شاهنامه خالقی مطلق، نسخه مسکو بر اساس دستنویس انستیتوی خاور شناسی فرهنگستان علوم شوروی در لنینگراد می باشد .

پالهنگ:ریسمان یا کمندی که به لگام اسب بندند و آن را بکشند. پهلوانان شکست خورده ی اسیر را برای تحقیر با این ریسمان می بستند و می کشیدند.
امیدوارم معنی مصرع روشن شده باشد.

سه- بدریدش از هول گفتی جگر:
این مصرع را نباید به تنهایی نگاه کرد. گاهی بیتها در شاهنامه بلند هستند باید با هم خوانده شوند:

بپیچید ضحاک بیدادگر/بدریدش از هول گفتی جگر
یکی بانگ زد به خواب اندرون/که لرزان شد آن خانه ی بیستون*

در بیت های بالاتر از این دوبیت خواب ضحاک را شرح می دهد و در این دو بیت از خواب با وحشت بیدار شدنش را می گوید.

حال اینچنین معنی کنیم: چنان با وحشت از خواب بیدار شد و نعره زد مثل اینکه جگرش دریده شده

* در نسخه فلورانس نیستون هم می توان خواند ولی در نسخه های مسکو و قاهره« صد ستون» آمده است که من شخصن صد ستون را بیشتر می پسندم


چهار: «خورشید رویان» منظور دو خواهر جمشید «ارنواز» و «شهر ناز» است. جمشید در خوابگه با این دو بوده است . یکی از کارهای زشت ضحاک اسیر کردن این دو زن بوده است که در اساطیر چون زن و باران را یکی می دانستند این را به مفهوم اسیر کردن آب می دانستند.

در ضمن اینجا نخستین بار است که زنان به شاهنامه می آیند. بعدها که فریدون ضحاک را شکست می دهد از اولین کارهایش نجات این دو بوده است که ایرج از ارنواز و سلم و تور از شهرناز به دنیا می آیند

غلغل- بانگ و غریو
پر از غلغل و رعد شد کوهسار
برآمد یکی غلغل و گفت وگوی
نامور کدخدای= ضحاک
این بیت یعنی ارنواز و شهرناز از نعره ی ضحاک از خواب پریدند
ناگفته نماند برخی واژه هایی که در زمان فردوسی به کار می رفت امروزه ان کاربرد را ندارد.

پنج: ارنواز در بیت پیشین و این بیت از ضحاک می پرسد: تو که اینچنین آرام در خانه ی خودت خوابیده ای مگر چه شده که از جانت ترسیده ای؟!

شش-
پتیاره:در پهلوی پتیارگpatyarak در معنی دیو و گزند و آسیب سترگ به کار می رود... پتیاره واژه ای است ویژه و کم کاربرد از رو ئر ریخت کهنتر خود مانده است.(نامه ی باستان)
در اینجا ارنواز می گوید که هیچ فتنه و آشوبی بدون چاره نیست.

هفت:به نظرم اینجا کمر باید معنی کمربند شاهی باشد. هم اکنون نیز برخی به کمر بند می گویند کمر.


هشت: موبدان از به دنیا آمدن فریدون می گویند که که هنوز به دنبالش نگرد چون دنیا نیامده و آن زمان را به آمدن باد سرد برای ضحاک تشبیه می کند
سردباد: فردوسی یا «آب» و «باد» و«آتش» و «گرد»(خاک) قالبهای قیدی درست می کند. اگر در گنجور سرد باد را در شاهنامه جستجو کنید در جای های گوناگون این سرد باد را می بینید.
به خوب نکته ای اشاره کردید.


تا نظر دیگردوستان چه باشد.

با سپاس

شهرزاد یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 21:17

پروانه ی گرامی

یک - در این کتاب هم از گوشت خواری به عنوان یکی از صفات اهریمنی ضحاک نام برده شده.

دو - دهاگ در حقیقت کوتاه شده "اژیدهاک" است ولی گویا بر سر معنای اژیدهاک اختلاف است.
دکتر کزازی در نامه باستان و مازهای راز در ریشه شناسی این واژه دیدگاه دیگری را مطرح می کند که با آنچه شما نوشتید منافات دارد و البته نمی دانم کدام یک درست است. بهتر است این دیدگاه هم مطرح شود.

در کتابی که ازآن نوشته ام از دیگر دیدگاه ها هم نوشته شده است. در نامه ی باستان ومازهای راز هم داستان ضحاک را خوانده ام.

خوشحالم نظرت را در پاسخی که به فریدون گامی داده شده بدانم.

سپاس

شهرزاد دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:25

یک - آیا دیدگاهی که در آن کتاب درباره معنای نام ضحاک آمده جمع‌بندی و دیدگاه کلی نویسنده درباره‌ نام ضحاک است؟ (این در حالی است که بسیاری معتقدند ریشه نام ضحاک اژیداهاکا "azi-dahaka" است و این ترکیب می‌تواند معانی دیگر هم داشته باشد)

دو- پاسخ کامل و روان شما به فریدون گرامی برای من هم آموزنده و خواندنی بود.

سه- در گذشته تاج و تخت و کمر از ابزار و لوازم سروری و بزرگی و پادشاهی بوده این که ضحاک می‌گوید "کرا باشد این تاج و تخت و کمر؟" به نوعی می‌تواند نشان دهنده نگرانی او از موقعیت و جایگاه شاهی‌اش باشد.

چهار- واژه "هول" تا جایی که دیده‌ام در شعر شاعران اکثرن به معنای ترس و هراس به کار رفته حافظ می‌‌گوید:
پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر
به می زدل ببرم هول روز رستاخیز

و یا:
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها

و اصطلاح هول هولکی و هول زدن که به معنای عجله استفاده می‌شود، شاید معنای کنایی آن و به دلیل اضطرابی باشد که ناشی از عجله به انسان دست می‌دهد.

پنج- خیلی مشتاقم مطالب بیشتری از کتاب شروین وکیلی در اینجا بخوانم.

یک - در پایان این کتاب سه صفحه کتابنامه است که از نزدیک 80 کتاب به زبان فارسی از کتابهای پژوهشگران ایرانی و ترجمه شده پژوهشگران غیر ایرانی و از نزدیک بیست کتاب به زبان اصلی به عنوان منبع یاد شده است.
اینها که در باره ی ضحاک نوشتم گوشه هایی از آن متن بود که در زیر نویس ها به منبع اشاره شده است
خوشبختانه یک جمع بندی کلی و بدون تعصب پایان هر فصل نوشته شده است.

شهرزاد گرامی این همه نظریات گوناگون را که در یک جا می خانم با خودم می گویم فردوسی چه طور توانسته از لابلای این همه کتاب(آن طور که جایی خواندم نزدیک پانزده سال فقط فردوسی نشسته و کتاب خوانده بعد شروع به سرایش کرده است) توانسته چنین کاخ بزرگی آن هم از نظم بیافریند!

دو تا چهار- از توضیحات خوبت بسیار سپاسگزارم

پنج-
سعی می کنم بیشتر از آن دراینجا بنویسم.

محسن دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 14:59

توی نوبت شاهنامه خوانی لطف کنید و اون قسمتهای مربوط به فرنگیس و ..... رو برای من نگه دارید.

بهتره یک ستون برای نوبت شاهنامه خوانی باز کنیم.

خوب خوانش قسمتهای مربوط به فرنگیس از آن شما.

(خصوصی دوستان نخوانند: فرنگیس حالا کی هست!!؟؟؟)

فریدون دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 15:05

یک - با سپاس از توضیحات و پاسخ ها

دو - اگر اشتباه نکنم ، جمعیت ایران قبل از انقلاب حدود بیست و پنج میلیون نفر بوده است. در زمان مشروطیت یعی صد سال پیش با یک حساب سر انگشتی جمعیت ایران را می شود حدود پنج الی شش میلیون تخمین زد. به نظر شما در زمان فردوسی ( 1020 - 940 عهد غزنوی) جمعیت ایران در چه حدودی می شود تخمین زد؟

سه - از این جمعیت عصر فردوسی چند در صد از مردم با سواد بوده اند و می توانسته اند شاهنامه را بخوانند؟

چهار - با توجه به اینکه نخستین دستگاه‌ چاپ سربی، 200 سال پیش به ایران وارد و دو سال بعد نیز اولین کتاب چاپی منتشر شد که پس از مدتی به دلیل عدم استقبال مردم ، به کنار گذاشته شد...راستی در زمان فردوسی چند نسخه از شاهنامه بصورت دست نویس در دسترس قرار داشت؟ آیا چاپ سنگی در آن زمان در ایران مرسوم بوده است ؟

پنج - آیا فقط بعضی از درباریان بودند که شاهنامه را در دسترس داشتند و مردم از وجود چنین کتابی بی خبر بودند؟ آیا انها هم مثل من و بسیاری کسان دیگر مثل من از درک شاهنامه عاجز بودند؟

شش - جالب است که اولین کتاب به زبان انگلیسی در سال 1350 در انگلستان نوشته شد. و گویا دانته اولین شاعری بود که کتاب های خود را به زبان ایتالیایی نوشت . در حالیکه اکثر ادبا و اهل تفکر دوران فردوسی به زبان عربی مطلب می نوشتند فردوسی شاهنامه را به فارسی نوشت.

به گیتی کسی را نماند وفا
روان و زبان ها شود پرجفا
ازایران و از ترک و از تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک و تازی بود
سخن ها به کردار بازی بود
چو بسیار ازاین داستان بگذرد
کسی سوی آزاد گی ننگرد

در جایی خواندم «شعرا و ادبای زمان فردوسی نیز اغلب با تفکر و منش او بیگانه بودند .هم شیوه ی زندگی استاد و هم اعتقاد و اندیشه وی برای بسیاری از آنان ناآشنا و باطل می نموده است .بی جهت نیست که معزی او را دروغگو می نامد و فرخی سخن او را کهنه می انگارد و خواهان سخن نو است .زبان و بیان فردوسی نیز با معاصرانش غرابت واضح دارد.

هفت - شناخت از روند تاریخی دوران فردوسی ما را می تواند با فردوسی و تفکر او بیشتر آشنا کند . البته اگر سئوال های ی من به نظر شما خارج ازحوزه شاهنامه خوانی به نظر می رسد.کاملن آزادید که از اانتشار آنها خودداری کنید.

با سپاس و تشکر فراوان

دوستان گرامی محسن و شهرزاد ودیگر دوستان
چون پرسش ها خوبی در این پیام مطرح شده است اگر وقت به شما اجازه داد خوشحال می شوم در پاسخ گویی یاری رسانید.

*****
«هفت - شناخت از روند تاریخی دوران فردوسی ما را می تواند با فردوسی و تفکر او بیشتر آشنا کند . البته اگر سئوال های ی من به نظر شما خارج ازحوزه شاهنامه خوانی به نظر می رسد.کاملن آزادید که از اانتشار آنها خودداری کنید. »

پاسخ:
نه تنها باید دوران فردوسی را شناخت بلکه باید تاریخ و فرهنگ پیش از فردوسی تا دوران کهن را شناخت .
این پرسش ها بسیار خوب است که خیلی خوب شد یاد آوری کردید تا کم کم به بررسی آنها بپردازیم

*
«
در جایی خواندم «شعرا و ادبای زمان فردوسی نیز اغلب با تفکر و منش او بیگانه بودند .هم شیوه ی زندگی استاد و هم اعتقاد و اندیشه وی برای بسیاری از آنان ناآشنا و باطل می نموده است .بی جهت نیست که معزی او را دروغگو می نامد و فرخی سخن او را کهنه می انگارد و خواهان سخن نو است .زبان و بیان فردوسی نیز با معاصرانش غرابت واضح دارد.
»

پاسخ:
آن زمان ها که مردم کم سواد بودند و چاپخانه ای وجود نداشت و شاعران حتی سعدی برای گذران زندگی مجبور بودند مدیحه سرایی کنند برخی هم همانند آن شاعرانی که شما از آنها یاد کردهاید پا را فراتر نهاده و از فردوسی برای خوشامد درباریان بد گویی کرده اند.
فردوسی مدیحه سرا نبود اگر از شاهی مانند کیخسرو تعریف کرده خوب قابل تعریف بوده. این روزها تندیس کورش را در گوشه کنار دنیا در میادین و پارک ها نصب می کنند و منشور کورش را ارج می گذارند کورش هم شاه بود.
شهریاری در گذشته آیینی داشته که باید شاه به جا می آورده با کوچکترین لغزش همانند جمشید ، سرنگون می شده است

*
پاسخ بند های یک تا پنج:
به فردوسی هم بسیاری از داستانها به روش سینه به سینه رسیده است در بسیاری جاها از سخنگوی دانا و موبد نام می برد گاهی برای شنیدن یک داستان سفر می کرده است. داستان بیژن و منیژه را همسرش همراه نواختن چنگ تعریف می کند و خودش هم که نسخه ای خطی کتاب های بسیاری را خوانده است. پژوهش ها تا کنون روشن نکرده از چه سنی فردوسی به سرودن شاهنامه آغاز نموده است امید عطایی فرد با استناد به بیتهای فردوسی سن آغاز شاهنامه را پنجاه و یک حدس می زند.

آن زمان با داستانهای شاهنامه زندگی می کردند هنوز هم عشایر در شب یلدا شاهنامه می خوانند و هنگام سور و سوگ از شاهنامه می خوانند . پس آن زمان شاهنامه در میان مردم بود.
آن زمان بمب هسته ای و موشک و برج و اینترنت و ماهواره نبود میدان جنگ با اسب و گرز و سپر و..پر بود و خانه های مردم نزدیک به طبیعت بود و... زبان فردوسی به آنها نزدیک بود.
اساطیر زنده مانده اند ولی به شکل دیگری یک نمونه اش در همین ستون. شهرزاد و فلورا و شقایق و سروی و فریما بسیار جوان هستند و شورشان در شاهنامه خوانی از من بیشتر.

مسائل انسانی در گذشت زمان تغییری نکرده است به شکل دیگری درآمده است و فردوسی و حافظ و سعدی و... توانسته اند این تجربیات بشر را در رزم نامه(فردوسی) بزم نامه(نظامی) راز نامه(مولانا) اندرز نامه(سعدی) ... بنویسند و برای ما بگذارند.

سروی چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 00:55 http://www.sarvi.ir

خب ُ من برای اولین بار به درس رسیدم و هم زمان با بقیه ی هم کلاسی ها این بخش رو خوندم
چند تا نکته برام جالب بود و البته چند تا سوال هم برام پیش اومد :
( البته فکر کنم یکی دوتاش مربوط به قسمت های قبل می شه ، لطفن دعوام نکنید )

1- ما خوندیم که ضحاک 1000 سوال پادشاهی کرد که البته پروانه ی عزیز گفتن که یک روز کمتر و از طرفی ضحاک دخترهای جمشید رو با خودش به قصر برده بود . 40 سال قبل از پایان حکومت ضحاک ( اگر درست فهمیده باشم ) ، ضحاک اون خواب رو می بینه و اون شب ارنواز پیشش بوده . یعنی ارنواز هم مثل ضحاک عمر طولانی داشته؟ جمشید هم که 700 سال حکومت کرده . یعنی مردم اون زمان عمر طولانی داشتن یا این عددها فقط نشانه ی طولانی بودن مت زندگی یا حکومتشون هست ؟ یعنی فقط نشان کثرت هست؟

2- ضحاک فرزندی نداشت؟

3- در این بیت اومده :
در ایوان شاهی شبی دیر یاز به خواب اندرون بود با ارنواز
فقط ارنواز رو نام برده

اما این جا می گه :
بجَستند خورشید رویان ز جای از آن غلغل نامور کدخدای
چرا این جا جمع بسته و گفته خورشید رویان؟
در بیت های بعد هم فقط ارنواز هست که دلداریش می ده یعنی شهرناز یا فرد دیگه ای اون جا نبوده

4- همیدون یعنی چی؟

5-در مصراع " نیامد گه پرسش و سردباد" منظورش از سردباد چیه؟

6- در قسمت های قبل - در بخش کامت ها - خواندم که مرداس یعنی مردم خوار و سرنوشتش مانند سرنوشت ضحاک است که در زیر زمین گرفتار می شود . گویی که مرداس آدم بدی بوده . در حالیکه در همون قسمت فردوسی از مرداس تعریف کرده . میشه لطفن این قسمت رو برام توضیح بدید؟

7- از ترکیب "ناباک" خوشم اومد ، از "بی باک" قشنگ تره

8- ممنون

اگر قسمتهای قبل را خوب خوانده باشیم ، چه خوب که پرسش از آن ها باشد پس در گفتگو و پاسخ آماده هستیم اگر هم که نکاتی جا مانده باشد با این پرسش ها جای خالی را پر می کنیم. پس از پرسش قسمت های قبل استقبال می شود.

3-ارنواز و شهرناز:

خوب نکته ای را گرفتی: ارنواز و شهر ناز
عمر دراز- مهم بودن ارنواز

ارنواز و شهرناز در برخی متون خواهران و در برخی متون دختران جمشید گفته شده اند به هر روی فردوسی بر اساس پژوهش های خودش به خواهران رسیده است. این دو دارای عمری دراز هستند ضحاک آنها را در بند می کشد (زندانی می کند) سالها هم برای کامجویی و هم زادن جوان هستند. در داستان پسین می خوانیم فریدون وقتی به کاخ ضحاک را می گیرد نخستین کارش پاک کردن این دو است و... که بهتر است در جای خود بخوانیم.
ارنواز: به نظرم ارنواز باید داناتر از شهرناز باشد چون ایرج از او و سلم تور از شهرناز زاده می شوند.
می بینی دو نسل متفاوت از این دو زاده می شود.(با آمدن نام ایرج تمام وجودم یخ می شود)


در داستان سیاوش وقتی سودابه ، سیاوش را به بهانه دیدن خواهرهایش به شبستان می کشد و بعد به اتاق خواب خودش می برد فردوسی تصویر بسیار خوبی از شبستان را در برابر چشمان خواننده می کشد. اگر آنجا را بخوانی بهتر می توانی این صحنه را تصویر کنی.
و این ارنوازو دیگر خوبرویان را احساس کنی.
سروی جان زنی را می شناسم که نزدیک نود سال دارد و زن یازدهم مردی بود که برایم تعریف می کرد زنهای صیغه ای می آمدند و می رفتندو... این چند همسری هم آداب خودش را دارد که خوشبختانه جوانی مانند تو درک نمی کند.

این دو خیلی جای حرف دارند. اصلن شاید یک پست مخصوص این دو اینجا گذاشتم و همه مطالبی که در مورد این ها گفته شد یک جا جمع کنیم(این جا رگ فمینیستی زده بالا)

فرانک چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:19 http://faranak333.blogfa.com

سلام پروانه ی عزیز
سیری در ولاگت داشتم
بسیار از آشنایی با شما خوشحالم و از وب گردی در وبلاگت لذت بردم
پاینده باشی

شهرزاد چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 18:34

سروی عزیز
آن چه درباره مرداس در پیام های پست پیشین نوشته شد در حقیقت اشاره ای است به ریشه و خاستگاه واژه مرداس.

بسیاری از شاهنامه شناسان با توجه به معنای لغوی مرداس (آدم خوار) این واژه را صفت ضحاک – و نه نام پدر وی – دانسته اند و معتقدند به مرور زمان و با فراموش شدن معنای آن به اشتباه به عنوان پدر ضحاک از او یاد شده و تا زمان فردوسی افسانه های مختلفی درباره شخصیت او پدید آمده که به داستان های فولکلوریک و شاهنامه هم راه پیدا کرده برای همین هم هست که فردوسی او را در شاهنامه نیکمرد و خداترس و بخشنده دانسته است ولی همان طور که گفتید شاید این به چاه افتادن مرداس که در شاهنامه نماد با شگونی هم نیست پیوندی داشته باشد با ضحاک و در حقیقت فرجام کار این دو حتی اینجا در شاهنامه هم به هم شبیه می شود و این احتمال را بیشتر می کند که این دو در واقع یکی بوده اند ولی فردوسی این داستان را همان طور که خوانده به نظم درآورده

همیدون هم در اینجا به معنای همچنین است.

محسن پنج‌شنبه 4 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 15:53 http://sedahamoon.blogsky.com/1389/09/03/post-11/

دوستان نخوانند.
فرض کنید زن سیاوش!!!

فلورا جمعه 5 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 23:41

پروانه گرامی همونطور که براتون نوشتم همه ی پست ها رو میخونم اما...

دلم میخواد دوستان کمی در باره ی مار که نماد عقل و خرد هست توضیح بدن... ابتدا فکر کردم که شاید در این داستان مار نماد خرد نباشه... اما وقتی توجه کنیم که هر روز دو نفر کشته میشدن تا مغز شون که نماد خرد در انسان هست به مارها خورانده بشه به گمانم بتونیم بپذیریم که اینجا هم مار نماد خرد هست و شیطان خرد خودش رو در وجود ضحاک به ودیعه گذاشت تا ضحاک رو مهار کنه تا بدینوسیله خرد اطرافیان ضحاک رو هم مهار کنه

ممکن هست که اشتباه کرده باشم

میدونید من زیاد نقش شیطان رو اینطوری که هویت مستقل داشته باشه نمیتونم بپذیرم و اتفاقا بدم نمیاد که دوستی یا عزیزی باعث بشه که بپذیرم!!

این تعطیلی ها برای من یه جورایی آفت شاهنامه خونی شدن!

درود

سروی شنبه 6 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 00:16 http://www.sarvi.ir

به پروانه بانو :
ممنون از توضیحاتتون ... رگ فمینیستی ، خوب چیزی است .


به شهرزاد نازنین :
ممنون از توضیحاتتون .

فریدون شنبه 6 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:33

فلورای گرامی
مار چگونه می توانسته نماد خرد باشد ؟ اگر بخواهیم مغز را نماد خرد فرض کنیم مار های دوش ِ ضحاک خرد را می بلعیده اند. به عبارت دیگر، ضحاک هم مانند بسیاری از رژیم های منحط و ستم گر، ضد خرد و دانایی بوده اند و با شکنجه و زندان و ظلم و ستم به حیات خود ادامه می داده اند.

به نظر من شیطان ساخته ذهن انسان است . افسانه است و وجود خارجی ندارد.


فلورا شنبه 6 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 21:21

خوب مجبور شدن کمی مطالعه کنم

در فرهنگ فارسی امروزین مار چندان نیکو نیست
اما در آیین مهرپرستی و فرهنگ مغرب زمین مار موجود خوب و مثبتیه، نماد عقله؛ wisdom

مار در فرهنگ جهانی نماد طب و داروسازی و حکمته که این نماد اول در ایران بوده یعنی نماد طب و داروسازی بوده و بعد به فرهنگهای دیگر راه پیدا کرده

اما در مورد این داستان مطمئن نیستم
چون چه بسا شیطان- به مفهومی مجرد اگر حسابش کنیم - از عقل و خردش بهتراستفاه کنه... عقل و خرد به مفهوم محض منظورم بود... نه بمفهوم مثبت و انسان سازش!
بهمین خاطر نظر دوستان رو جویا شدم
از فریدون گرامی بسیار سپاسگزارم

محسن یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 00:55 http://sedahamoon.blogsky.com/

اجازه بدهید من هم دانش خودم را در باره مار اینجا بنویسم.
بیمار = بی مار
یعنی بدون سلامتی
یک چیز دیگر هم بگویم که اصلن در باورهای مردم مار خوش یمن هم هست. یعنی وقتی مثلن در جاده رانندگی می کنند و ماری از جاده عبور می کند را به فال نیک می گیرند.
ریشه اینها می تواند همانی باشد که در کامنت های خانم فلورا هست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد