پادشاهی جمشید هفتصد سال بود

پادشاهی جمشید هفتصد سال بود

نظرات 26 + ارسال نظر
بابک پنج‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:44

برایم جالب است که در اکثر داستان های شاهنامه، همواره شاهان رسم و ائین زندگی را به مردم آموختند و یا اینکه در نگاهی دیگر شاهان دانا ترین و عالم ترین فرد در میان مردم آن روز بودند. جالب اینجا بود که حتی راه خدا پرستی را به مردم اموخته بود این یعنی اینکه آنها کار پیامبران ان روز را هم انجام می دادند.

کمی که دوستان داستان را خواندند پیوندهای از نوشتارهای پژوهشگران اینجا خواهم گذاشت تا نشان دهد دوران جمشید بناهایی ساخته شده است که در شاهنامه در رمز و راز به آن پرداخته شده است.

محسن پنج‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 22:51 http://sedahamoon.blogsky.com/

میدونید چی باعث شد که جمیشد دیکتاتور بشه؟
عمر دراز. تا به حال دیکتاتور جوان دیدین؟ خیلی کمی. این چیزیه که توی همه میمیرند سیمون دوبوار هم هست. کتابی که به زودی در باره اش درکتابامون می نویسم. گفتم اینجا هم تبلیغی برایش کرده باشم.

وقتی کیخسرو در اوج بود برای ترس از همین تجربه ی جمشید زنده از دنیا می رود.

پروانه جمعه 23 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:26

دوستان گرامی در وبلاگ کتابخوانی:

http://ketabamoon.blogsky.com/1389/07/19/post-207/

از داستان« آتش دزد» می گوید. این داستان برگرفته از داستان دزدیدن آتش به وسیله پرومتئوس، از اساطیر یونان شده است .

جون در دوره ی پیشدادیان هستیم شاید مقایسه آن با همین دوران در اساطیر یونانی بی ارتباط نباشد.
شاید هم دری باشد تا از این پس در حین خواندن شاهنامه این دو اساطیر را با یکدیگر مقایسه کنیم.

نویسنده یادداشت آریا ی نوجوان و خوانندگان کتاب نوجوانان هستند.

محسن جمعه 23 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:27 http://sedahamoon.blogsky.com/

من این چیزی که از کیخسرو نوشتید رو نمی دونستم. اصلن من میگم چرا مهر این کیخسرو از همه شاهان شاهنامه بیشتر به دلم نشسته؟
میشه خیلی از شاه ها رو دور بزنیم و داستان بعدی که می خونیم کیخسرو باشه؟
نه؟ نمیشه؟ باشه.

نمیشه.
چون داستانش طولانیه وباید از داستان قبلیش بخونیم.
خیلی هم در باره ش باید گفتگو کرد.
از داستان آخر عمرشو فایل صوتی داشتم می کردم پیدا می کنم براتون می فرستم.

فلورا جمعه 23 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 23:31

درود به دوستان گرامی

اولین بیتی که برای من قابل توجه بود بیت10

منم گفت با فرّهِ ایزدی
هَمَم شهریاری و هم موبدی

همین جمع شدن شخصیت شاهی و موبدی هست که گویا در پادشاهان قبلی سابقه نداشته، هرچند تهمورث اولین شاهیه که به پرستش گراییده...

من فکر میکنم بزرگترین و تنها دلیل بدفرجامی جمشید جمع شدن این دو فاکتور با هم در یک شخصیت هست، حتی امروزه روز هم این دو فاکتور نا خجسته در یک شخصیت به بلایای فردی و اجتماعی زیادی منجر میشه هر چند آغازی بسیار پسندیدنی داشته باشه... هیچ دین و آیینی هم ازین امر مستثنا نیستن- نمیدونم به جای فاکتور چه کلمه فارسی بکار ببرم؟؟!!-

اما در مورد طبقه بندی انسانها به چهار دسته ی آتورنیان و تیشتاریان و پسوئیان و اهتوخشیان غیر از این مورد که بنظرم به درستی مسائل دینی و ایدئولوژیهای فردی رو از هم جدا کرده که این بسیار جای شگفتی داره... دلم میخواد بدونم از نظر جامعه شناسی به کدوم طبقه بندی امروزی نزدیکتره، مارکس؟ وبر؟ یا تلفیقی از هر دو؟

راستی پروانه جان آدرس وبلاگ مهتا ی گرامی اینه:
http://www.azroozhaa.blogspot.com/


اما در بیت 21:
بدان تا پرستش بود کارشان
نوان پیش روشن جهاندارشان

کلمه نوان به معنی سربزیر و متواضع و فروتن برام تازگی داشت که معمولا این کلمه برام معنی رنجور و یا اصلا منفی کاربرد داشته.
همچنین اینکه همیشه انسانها بهترین جای پرستش رو کوهها می یافتن هم از زمین گریزی و آسمان پیوندی انسان حکایت داره...
دکتر کزازی میگن :"در این بیت دیگربار به سپندی و ارزش آیینی کوه، چونان نزدیکترین جای به آسمان باز میخوریم؛ مهریان نیز مهرابه هایشان را در اشکفت کوهها میساخته اند"

اما در بیتهایی که کشاورزان رو مینوازه و نشون میده که عمده ی قدرت و شوکت و احترام البته نه در اون زمان که در همه ی اعصار متعلق به این گروه بوده برام بسیار جالب بود حتی اون بیت پایانی ش که میگه:

چه گفت آن سَخُنگوی آزاد مرد
که آزاد را کاهلی بنده کرد

منظور فردوسی از "سخنگوی آزادمرد" ابومنصوره؟


اما منظور حکیم از مصرع اول بیت
کجا کارشان همگِنان پیشه بود
روانشان همیشه پر اندیشه بود

رو در نیافتم؟

اما در بیت
که تا هر کس اندازه ی خویش را
ببینند و دانند کم بیش را

چه زیبا هدف جمشید رو از طبقه بندیش بیان میکنه!

اما درمورد به کارگرفتن دیوان توسط جمشید برای ساختن چینه ها و دیوارها و بناهای با شکوه همانند آموختن نوشتن از دیوها میشه توجیه داشت...
اما برای من جالبه که هرچه که در اون روزگار از دیوها آموخته شده، زمانی توسط مردم باستانی اموری نکوهیده بودند... البته درمورد ایران نمیدونم ولی مصریان باستان در ابتدا نوشتن رو و خدای نوشتن تهوت رو خدایی مکروه میشمردن و بعدها به نوشتن رو آوردند و با تهوت آشتی کردن. همینطور دیوار که البته من جایی از تاریخ به نکوهیده بودنش بر نخوردم... فقط در ادبیات معاصر ما بار معنایی منفی داره

بیزارم از دیوار
دیوار رابردار
و فکر میکنم باید از جایی نشات گرفته باشه و در اینجا باید همچون پروانه کمی پر بسوزونیم تا شهرزاد عزیز وارد بحث بشن!!

در بیتهای بعدی اشاره میکنه به پیدا کردن سنگهای ارزشمند که هرکدومشون کلیدی برای رفتن به سوی روشناییها و گسستن بند نادانیها در زمینه های مختلف بودن... همینطور به دریافتن خواص مفید موادی مثل کافور و مشک و عود و عنبر و گلاب در پزشکی اشاره داره... صنعت دریانوردی هم گویا در همین ذوره به شکلی ابتدایی پایه گذاری شده

یه بیت زیبا اینجاست که میگه

چُنین سال پنجَه برنجید نیز
ندید از هنر بر خرد بسته چیز

و اشاره داره به این امر که هیچ هنری نبوده که از چشم خردش بدور مونده باشه


اما در بیت های بعدی داره به شکل گیری منی و غرور در جمشید اشاره داره " زجای مهی برترآورد پای"
اما چقدر بده که شکل گیری مفهوم سال نو از این روزگار رو به تباهی رفتن جمشید ریشه گرفته باشه.
خوب وقتی جمشید رو به منیت میاره فر ایزدی هم از اورو برمیگردونه و اما یک بیت دشوار مثبل همیشه در بیتهای آخر هست که میگه

هنر چون بپیوست با کردگار
شکست اندرآورد و برگشت کار


در شاهنامه دیگران اومده "منی چون بپیوست با کردگار"
در اینصورت معنای آسونتری داشت اما چون اینجا به زیبایی هنر گفته شده یه مقدار مفهوم متعالی تر و جهانشمول تر و ازلی و ابدی و همه جانبه تر داره،
دکتر کزازی میگن "چون جمشید هنر خود را با خدا سنجیده بود و برابر نهاده بود به شکست گرفتار آمد" یعنی جمشید هنرش رو چون خدا میپرستید- یا اینکه خودش رو خدا میپنداشت؟- و ازونجایی که خودش رو صاحب اون هنر میدونست به غرور گرفتار آمد... همینطور که بشر امروزی تکنولوژی رو که ثمره تلاشش هست مثل بت میپرسته و داره خودش رو نابود میکنه مسلما منظور این ابیات هم این نیست که به عقوبت الهی دچار شد چون همین طرز تفکر رو داشتن خودش عقوبتیست بسیار سختیه
چنانکه بشر قرن بیستو یکم کم کم داره طعم این خدا پنداری خود رو می چشه.

برام خیلی جالب هست که تلخی بیتهای پایانی حکیم ما اینبارتلخی نیست که "حاصل کارگه کون و مکان " باشه بلکه حاصل رفتار و کردار انسانه و در واقع اینبار جمشید کشته ی خویش رو درو کرده!

نقصهای کلامم رو برمن ببخشید و اینکه ممکنه بعضی از مطالب مهم رو رد کرده باشم و دوباره برگردم
درود

مهتا شنبه 24 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 18:08 http://www.azroozhaa.blogspot.com

سلام
ممنون از لطف شما دوست عزیز که من را ذعوت کردید.. شاهنامه در واقع یکی از علاقمندی های بزرگ زندگیم هست و از آنجا که رشته تحصیلی من پژوهش اجتماعی هست سعی کردم که مطالعه ام روی شاهنامه با این رویکرد انجام بدم و موفق شدم اولین مقاله پژوهشی ام با عنوان بازنمایی اجتماعی شاهنامه تمام کنم که در شماره پاییز فصلنامه مطالعات ملی چاپ خواهد شد و تقریبا کار منحصر به فردی هست . و دومین مقاله ام هم باز با همین رویکرد شروع کردم که امیدوارم به سرانجام برسه. شاهنامه برای ادبیات فارسی و اصولا هر رشته ای یه گنج هست .. پر از رازهای پنهان..
ممنونم از این که به خانه مجازی من سر زدید..

محمد درویش یکشنبه 25 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:40 http://darvish.info

درود بر دوستان گرامی
همان طور که پروانه گرامی گفته اند: داستان جمشید دربردارنده ی نکات فراوانی است. افزون بر دو نکته ی بسیار ارزشمندی که فلورا به آنها اشاره کرده، ماجرای نامگذاری اشتباه تخت جمشید در نزدیکی شیراز را هم می توان از همین داستان متوجه شد.
این که چرا مردم عوام به بقایای تاج و تخت پادشاهی هخامنشی در پارسه، عنوان تخت جمشید دادند؟
نامی که هنوز هم تکرار می شود؛ بدون آن که بدانیم درست نیست!
در ضمن باز هم اصطلاح "دیو ناپاک" در بیت 35 ماجرای پست قبلی را استمرار می بخشد که چرا باید مردم اقوام دیگر را ناپاک خواند؟!
در ضمن به فلورا بگویم که به جای فاکتور می تواند از شناسه یا پیراسنجه سود جوید.
.
دست آخر این که خوشحالم که مهتا به این جمع اضافه شده است؛ امیدوارم بتواند نتایج یافته های پژوهشی خود را با ما به اشتراک نهد.
سرفراز باشید.

با درود

پیوند مقاله ای از فرشید ابراهیمی به متن اضافه شد تا بدانید نام «تخت جمشید» درست ترین نام است.

مهتا یکشنبه 25 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 13:53 http://www.azroozhaa.blogspot.com

ممنو از همه و بخصوص محمد و فلورا ی عزیز
من دیر رسیدم .. از همین جا شروع می کنم و البته امیدوارم که مقاله ام زود در بیاد و کلش به اشتراک بزارم ..
ولی از نظر بازنمایی اجتماعی دوران جمشید..
جامعه شناسان جوامع را به ادوار مختلفی نقسیم کرده اند که از جوامع شکار و گرداوری کننده غذا شروع میشه و به جواعه امروزی ختم میشه .. شاهکار فردوسی این هست که قبل از هر جامعه شناسی به این تقسیم بندی اجتماعی دقیق پرداخته است .. و طبق دقیق ترین نظریه های اجتماعی جامعه مورد نظر فردوسی که در اصل داستان و یه اسطوره ای در براه شکل گیری جامعه ایرانی هست از تقسیم کار ساده شروع میشه و در دروه های مختلف دقیقا طبق نظریات جامعه شناسی پیشرفت میکنه تا به دوران جمشید می رسه . در دوران جمشید با ابداعات و اختراعات ( توجه کنید که این دقیقا با نظریات جامعه شناسان در قرن حاضر همگونی داره .. زمان فردوسی اصلا جامعه شناسی به اسن صورت نبوده ) تقسیم کار هم پیشرفته تر میشه و البته به موازات اون مفاهیم جدید مثل استبداد هم به آن اضافه میشه.. چنانچه در شاهان قبلی میل به استبداد وجود نداشت ولی در پادشاهی جمشید که ثروت و قدرت جمشید زیاد میشه میل به استبداد هم بوجود میاد و جالبتر از همه این که به موازات آن عنصر آگاهی هم خودش نشان میدهد و الیته اولین نشانه های توسعه سیاسی بعد از توسعه اجتماعی و فرهنگی هست که در پادشاهان قبلی رخ داده بود ....

مهتا یکشنبه 25 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 14:20 http://www.azroozhaa.blogspot.com

توسعه سیاسی با ظهور دیکتاتوری جمشید و عکس العمل مردم به اون از زمان جمشید کلید می خوره وطبقه بندی که فردوسی کرده به نظرم مفهوم به این شکل متداول امروزی نبوده .. قدر مسلم نظام فئودالی بوده .. طبق مطالعه خودم رو شاهنامه که تو مقاله مذکور بهش اشاره کردم یه سیر دقیقی طبق خط سیر تمدنهای بشری پیموده شده یعنی از جوامعه شکار و گرداوری غذا شروع شده و بعد از مدتی با اختراع آتش و کشف فلزات و کشف دامپروری و دامهای اهلی و البته کشاورزی از حالت کوچکری به یکجا نشینی تبدیل میشه و کم کم روستاها و شهرها پدید میآیدن و البته معماری هم در کنار مشاغل دیگه شکل می گیره و همین ابداعات باعث میشه تقسیم کار اجتماعی پیچیده تر بشه و با اختراع خط که البته داستان آن از زبان فردوسی با به اسارت گرفته شدن دیوان به جامعه مذکور راه پیدا میکنه و به دنیال خودش با بوجود آمدن بعضی هنرهای دیگه توسعه فرهنگی هم شکل میگیره ولی توسعه سیاسی دقیقا زمان جمشید کلید میخوره که البته در زمان ضحاک به اوج میرسه ....

پاتوق گورکن ها یکشنبه 25 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 15:35

به به عجب سایتی شده این وبلاگ
انگار اومدیم سایت یک ماهنامه فنی

پروانه یکشنبه 25 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 15:47

مهتای گرامی

با پیامهایت چه خوش آمدی..

با سپاس از فلورای گرامی که شما را به اینجا پیوند زد.

محمد درویش یکشنبه 25 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 18:20 http://darvish.info

درود بر پروانه گرامی:
این هم یادداشتی از مهدی فتوحی که نظری مخالف فرشید ابراهیمی دارد!
.
http://mahdifotuhi.blogfa.com/post-546.aspx

با درود

نخست: از دیگر دوستان می خواهم وقت بگذارند و هر دو پیوند رابخوانند

دیگر: بنا به گفته ی ایشان:«...پس وقتی کسی از عوام الناس خرابه های پارسه را می دیده » چون عامی بوده و فقط هم شاهنامه خوانده بوده است بیتهای شاهنامه یادش آمده و نام آنجا را تخت جمشید گذاشته است!
پرسش من از ایشان این است آن هایی که در آن اطراف ستون های تخت جمشید را می دیدین نیاکان نداشتند که سینه به سینه این نام به آنها منتقل شده باشد؟

شقایق یکشنبه 25 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 23:24

درود ...

راستش به نظر من جمشید حتا اگر در دوران واپسین زندگی اش ، ناخوب بوده ( نمی گویم دیکتاتور ؛ چون نبوده واقعن !) آن قدر خوبی برای ایران زمین کرده که بتوان از آخر عمرش چشم پوشی کرد !
هر چند دلم می خواست شاهانه در دلم شاهی می کرد !

آن قسمت نوشته فلورای عزیز در مورد شک کردن به نقش ِ مذهب
در تزلزل جمشید ؛ برایم جالب بود !
ببین ما را چقدر بد بین کرده اند که با این عینک کدر این موارد را می بینیم!

به نظرم شناسه ( اول نوشتم : فاکتور!) ی غرور اولین و مهمترین عامل بوده است .

در آخر ، سپاس از آقای محسن عزیز و صدای گرمشان ؛
در ضمن به نظرم آهنگ زیر متن ، با متن خیلی هم فاز نبود .

درود
شقایق گرامی امروز که بیشتر به نوشته ات فکر می کردم به یاد افراسیا ب افتادم. افراسیاب هم در نظر ما چهره ی بسیار بدی دارد در صورتی که همه جا اینطور نیست گاهی هم چهره ای بسیار مهربان دارد ولی آنقدر بدی هایش بیشتر بوده که خوبی هایش ذره ای به حساب نمی آید.

بابک دوشنبه 26 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:22

راستش گاهی اوقات فکر می کنم که شاید بقصیر ماست که همیشه عادت کرده ایم یکی را به اسم شاه، والی یا ولی یا ... بالای سرمان داشته باشیم و خودمان به او سایه خدا را می دهیم و خودمان هم از او می ترسیم
شاهنامه را دوست دارم به سبب اصیل بودن داستان هایش و بیشتر از آن بومی بودنش، اینکه اگر برای فرزندانم بخواهم داستان یا افسانه ای بخوان حتما شاهنامه را انتخاب خواهم کرد. ولی بحث اعتیاد ما به یک رهبر و شاه و رئیس و هرچه که اسمش را بگذاریم، سوای اینهاست ...
فکر می کنم ما هیچ وقت طعم دموکراسی را نچشیم، هیچ وقت ... چون همیشه یمی هست مه بیشتر از ما دبش برای ما بسوزد و نگران ما باشد :-)

بابک گرامی
همان گونه که مهتای گرامی نوشته اند داستان های پادشاهان
پیشدادی روند تاریخی شکل گیری جامعه را نشان میدهد.

بی گمان بهتر است تو هم این فکرها را از خود دور کنی.

فرناز دوشنبه 26 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 17:08 http://farnaz.aminus3.com/

بابک : تا حد زیادی با تو موافقم و درد تو درد من هم هست . ضمنا من معتقد نیستم که بهتر است این فکرها را از خودت دور کنی یا دور کنیم ... باید بیشتر به آن فکر کنیم و روی آن مکث کنیم تا شاید بفهمیم که اشتباه می کنیم یا خودمان و بقیه متقاعد شویم که درست است .

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

پروانه ی بسیار عزیزم : ضمن اینکه با احترام و در سکوت مشغول خواندن نظرات تو و همه ی دوستان هستم دلم برای انتخاب و ترجمه های خوب تو از داستان های ذن تنگ شده .. دلم برای نقل های تو از آدمها و جامعه .. آدمهای امروزی ! تنگ شده .

ما برای چه شاهنامه می خوانیم ؟ برای چه تاریخ می خوانیم؟ آیا برای سرگرمی است!
می خوانیم که یاد بگیریم و تکرار نکنیم و به فردای بهتر بیاندیشیم.
(باز من و تو یک حرف زدیم ولی از دو راه گوناگون- اشکالی ندارد تو از اون راه برو ولی مراقب سلامتی ات باش)
-----
فرناز گرامی:
خاموشی ات را در برابر این ها که می خوانی نمی فهمم.

محسن دوشنبه 26 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 22:12 http://sedahamoon.blogsky.com/

اجازه بدهید من طبق معمول بیشتر به حاشیه بپردازم.
مرقعی که از استاد عباس اخوین زیب این پست کرده اید، جسارتن باید نود درجه در جهت عقربه های ساعت بچرخد. چون این که من چرخانده ام.
http://s1.picofile.com/after23/Pictures/Askamoon/1389/Fall/flora.jpg
اگر یادتان باشد در پست مربوط به چلیپا زیاد از این گونه خط نوشتید و نوشتیم. کاملن باور دارم که شما برای راحت تر خواندن شعر، آن را به شکل افقی منتشر کرده اید. ولی خط چلیپا نباید این گونه نشان داده شود. خواننده یا بیننده باید یک کمی به خودش زحمت بدهد و گردن مبارکش را یک کمی کج کند و بخواند، آنچه را که خطاط بر کاغذ نوشته است.
خوشا به سعادت کسی که استاد اخوین این مرقع را برای ایشان نوشته اند.

با اجازه فلورای گرامی عکس را جایگزین می کنم.

فرناز سه‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 13:16

چشم .

چشمانت همیشه پر نور

شهرزاد سه‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 15:52 http://se-pi-dar.blogsky.com

خوشحالم که با یادداشت های مهتای گرامی می‌توانیم شاهنامه را از منظری دیگر هم به تماشا بنشینیم.
نام و دوران جمشید همیشه از نگاه های مختلف قابل بررسی بوده از پی ریزی پرشکوه ترین و کهن ترین جشن ملی ایرانیان گرفته تا نشانه های نخستین جرقه های آرزومندی انسان برای پرواز و کشف اقلیم های ناشناخته و ریسندگی و معماری و جام و تختی که بارها و بارها در شعر شاعران ایران زمین تکرار شده.

از طرفی تکرار نام جمشید و وقایع مختلف روزگار او در کتاب‌ها و نوشته‌های مختلفی مثل اوستا، تاریخ طبری، روضه الصفا، ودای هندوان و .... باعث شده که روایت های مشابه و مخالفی درباره این پادشاه اساطیری ایران وجود داشته باشد که جمع‌آوری، بازخوانی و مقایسه این روایت ها، اشعار و نقل قول‌ها در قالب یک کتاب جداگانه – اگر تا به حال انجام نشده باشد –کار تحقیقی خوبی می‌تواند باشد، بررسی همین منابع به ما نشان می دهد که مثلن موضوع ابیات:

چنین سال سیصد همی رفت کار/ ندیدند مرگ اندر آن روزگار
ز رنج و زبدشان نبود آگهی/ میان بسته دیوان به سان رهی

در اوستا هم هست و طبق درخواست جمشید از اهورامزدا، در دوران پادشاهی او از باد سرد و گرم و و بیماری و مرگ بر روی زمین اثری نبود.
و یا بسیاری از بخش‌های مورد اشاره فردوسی مانند به فرمان درآوردن دیوان و ساختن سلاح و آوردن بوی های خوش و جشن نوروز و حتی دسته بندی های طبقاتی در تایخ طبری هم آمده است.
یکی دیگر از این گوناگونی ها بخش چگونگی بریدن فره ایزدی از جمشید است که از زبان مولف تاریخ طبری به عنوان یکی از منابع اسلامی چنین بیان شده:‌
"پس روزی (جمشید) تنها نشسته بود، ابلیس فروشد و پیش او بیستاد، جمشید بترسید، او را گفت تو کیستی؟ گفت من یکی‌ام از فرشتگان آسمان آمدم تا تو را نصیحت کنم، جم گفت گو تا چه نصیحت داری؟ گفت مرا بگوی نخست که تو کیستی؟ جم گفت: من یکی از فرزندان آدمم، گفت: نیستی که تا بر زمین چند آدمی بیمار شد و بمرد، اگر تو فرزند آدم بودی، تو را نیز مرگ و بیماری بودی، تو خدای زمین و آسمانی و تو خود را نشناسی، تو بر آسمان بودی و این زمین را تو آفریدی، بر آسمان کار آسمان‌ها راست کردی و بر زمین آمدی تا کار زمین راست کنی و داد گستری و باز به آسمان شوی. اکنون خویشتن را فراموش کردی و من از فریشتگان تو یکی‌ام و تو را بر من حق بسیار است و بیامدم که تو را آگاه کنم و تو این داد بر خلق زمین بگستردی. ایشان را بفرمای تا تو را پرستند، هر که فرمان کند او را پاداش نیکوی کن و هر که فرمان نکند او را بر آتش بسوزان، جمشید گفت: چه حجت است بر آن که من خدایم؟ ابلیس گفت حجت آن است که من فریشته ام و آدمی را بینم و آدمی فریشته را نبیند و تو مرا همی بینی معاینه و این بگفت و ناپیدا شد و جمشید را گفتار ابلیس اندر دل کار کرد..."

از این گونه موارد که در حقیقت بیشتر علاقه شخصی است و می ترسم با تکرارشان دوستان را خسته کنم در داستان جمشید بسیار است.

به اندازه خودم درخواست می کنم اگر وقت داری در بارهی جمشید کمی ادامه بده چون به شدت منتظر دیدگاهت بودم و حدس می زدم در همین باره باشد.

«جام جم» که ریشه در پادشاهی جمشید دارد جای گفتن بسیار دارد.

شهرزاد سه‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 16:04

فلورای گرامی
عکسی که با آن ما را مهمان خط خوش استاد و شعر زیبای خواجه شیراز کرده ای را خیلی دوست دارم و با اجازه سیوش کردم.
دیگر این که از لطفی که در پیام محبت آمیزت داشته ای تشکر می کنم ولی بارها گفته ام بدون هیچ تعارفی در اینجا و در کنار همه دوستان شاگرد و دانش آموزی بیشتر نیستم.

در مورد معنای مصراع اول بیت:
کجا (که) کارشان همگنان پیشه بود/ روانشان همیشه پر اندیشه بود
همگنان علاوه بر معنای همانندان و همتایان در بسیاری متون کهن به معنای همگان آمده است و واژه پیشه هم که به معنای پیشه وری و صنعت گری و دست ورزی است بنابراین این بیت توصیفی است از گروه چهارم جامعه روزگار جمشید موسوم به اهتوخوشی که کار آن‌ها پیشه‌ورزی و صنعت‌گری بوده

فلورا سه‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 20:06

پروانه جان
اجازه لازم نیست، من وقتی عکس میگرفتم افقی گرفتم و فراموش کردم بچرخونم و برات بفرستم، اصلا متوجه هم نشدم که عکس رو صفحه ی وبلاگ گذاشتی
با تشکر از آقای مهدی بهشت

یک نکته در حاشیه
من هروقت به سراچه ی شعر سر میزنم، و شعری رو میپسندم با خودم میگم این شعر مناسب روحیه و حال و هوای کدوم یک از دوستانه

مثلا چند وقت پیش شعری از فردوسی دیدم بصورت چلیپا که مناسب پروانه ی عزیز
یافتمش

در فتنه بستن دهان بستن است
که گیتی به نیک و بد آبستن است
پشیمان زگفتار دیدم بسی
پشیمان نگشت از خموشی کسی

یا استاد فلسفی برای من سرمشقی گذاشتن

گلی که تربیت از دست باغبان نگرفت
اگر به چشمه خورشید سرزند خودروست

که مناسب روحیات آموزگارانه ی آقای مهدی بهشت میبینم

اما برای آقای درویش مشقی دارم که یک صفحه نوشتم

مخور غم مخور غم نگارا نگارا

هنوز با روحیات دوستان دیگر زیاد آشنا نیستم مثلا دلم میخواد وقتی شهرزاد گرامی رو بیشتر شناختم - با خوندن مطالب آرشیو وبلاگش- ببینم چه شعری یا چه چلیپایی در ذهنم تداعی کننده ی روحیات شهرزاد گرامی هست

چقدر حرف زدم ... ببخشید



فلورای گرامی
انتخابت به جان نشست: یکی از خاطرات کاری به یادم آمدکه اینجا می نویسم:
«
مدیر عامل سالمندی داریم در باره ی یکی می گفت :

حرف زدن که بلد نیست
حرف نزدن هم بلد نیست
»

پروانه چهارشنبه 28 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:56

دوستان گرامی
پیشنهاد: اگر دوستان موافق باشند از بین بیت هایی که هر هفته خوانده می شود، یک یا چند بیت را با رای انتخاب گردد و همه را در جایی به خصوص نگهداری کنیم.
در پایان می توان یک کتاب از برگزیده ها چاپ کرد.

محمد درویش چهارشنبه 28 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 14:07 http://darvish.info

نمی شه نمی شه!
فلورا ... فلورا!!
.
درود ...

روان سوسن شاد!

محمد درویش چهارشنبه 28 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 15:11 http://darvish.info

با پیشنهاد پروانه بانو موافقم ... البته نه ماجرای سوسن! بلکه انتخاب بهترین بیت در هر داستان.
مانند این بیت:
.
به یزدان هر آنکس که شد ناسپاس به دلْشْ اندرآید ز هر سو هراس
.
درود ...

محمد درویش چهارشنبه 28 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 15:35 http://darvish.info

بابک عزیز نوشته اند:
"برایم جالب است که در اکثر داستان های شاهنامه، همواره شاهان رسم و ائین زندگی را به مردم آموختند "
.
در صورتی که به ویژه در داستان جمشید، او دست کم شش تخم لق را شکست!
نخست آن که نخستین ارتش و جنگ افزار در جهان به فرمان او شکل گرفت؛ یعنی او بود که وقت و انرژی مردمان را برای ساخت ابزارهایی تلف کرد که در بدترین حالت - یعنی حالتی که به کار آیند - حاصلی جز مرگ و نیستی و تخریب نداشتند و در بهترین حالت - حالتی که استفاده نشوند - سرمایه ای را نابود کنند. و کیست که نداند وقتی ارتشی ساختی، باید دشمنی را هم بتراشی.
جمشید به این هم بسنده نکرد و رسم برده داری را هم یه جورایی آغازیدن کرد.
همچنین این او بود که تبعیض طبقاتی را رسمیت و عینیت بخشید.
و نیز او بود که سیاست را با دیانت آمیخت و رنگ خدایی به پادشاهی داد،
دست آخر آن که آغاز عصر تجمل گرایی و "بزرگ زیباست" هم به جمشید می رسد! نمی رسد؟
.
می ماند ششمین خطا! و آن این که جمشید زن را ندید! حتا در طبقات اجتماعی اش!!
.
همچنین بر خلاف نظر محسن خان، به نظرم دیکتاتور شدن جمشید از همان آغاز هویدا بود و ربطی به سن و سال و طول دوره پادشاهی اش نداشت! مثلاً همین احمدی نژاد خودمان، آیا آشکارا رگه هایی از دیکتاتور منشی را بروز نمی دهد؟ تازه با 4 -5 سال حکومت!!
.
سرفراز باشید ...

آریا چهارشنبه 28 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 17:55

سلام پروانه
خیلی شعر قشنگی بود

من از قالب مثنوی خوشم میاد خیلی باحاله
ممنون
BW آریا

سلام آریا
خیلی خوشحالم که اینجا می بینمت . سالار هم خیلی شاهنامه رو دوست داره. گاهی میاد شاهنامه رو از دستم می گیره وبا صدای بلند می خونه. داستانی از شاهنامه که تو راه مدرسه توماشین با هم گوش کردیم برات با ایمیلی که برام گذاشتی می فرستم.

یه شعر هم از حافظ گوش کردیم که توش جام جمشید داشت:
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد..
دو بار گوش کرد و گفت نمی فهمم چی میگه گفتم بعضیا خودشونمایکل جردنن و هی میرن دنبال مایکل جردن...یک لبخندی میزد بیا تماشا کن

در یادداشت بعدی از جام جمشید می نویسم وقت کردی بیا بخون

از بین بیتها ی این داستان یک یا چند بیت که خوشت میاد انتخاب کن و بنویس.

سپاس(اینجا به کار بردن واژه های ایرانی رو تمرین و تجربه می کنیم)

محمد درویش یکشنبه 2 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 13:55 http://darvish.info

راستی!
این نکته که مهتا گفت، برایم بسیار امیدبخش بود:
این که توسعه سیاسی در زمان جمشید جرقه زد و در زمان ضحاک به اوج رسید!
درست مثل امروز که در زمان خاتمی جرقه زد و ...
.
درود ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد