هوشنگ

نظرات 23 + ارسال نظر
محسن جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 00:28 http://sedahamoon.blogsky.com/

پیوندی که اینجا برای متن داده اید، داستان جشن سده که از هوشنگ داریم را، ندارد. من آن را هم لابلای این جا دادم.

با سپاس از شما نخستین شاهنامه خوان این انجمن

پیوندی که با آن همخوانی داریم از شاهنامه دکتر خالقی مطلق است که در زیر نویس داستان هوشنگ ، چنین نوشته اند:

«در شاهنامه، بخشی هست که بر پایه ی آن، هوشنگ در پی رویدادی‌، آتش را کشف می ‌کند و از آن روی آن روز را بزرگ می دارد وآن روز را جشن سده می ‌خواند؛ و بر این پایه، گفته می ‌شود که این جشن پر آوازه و دیرین ایرانیان:

ز هوشنگ ماند این سده یادگار بسی باد چون او دگر شهریار

اما چنان که برخی پژوهشگران دریافته‌ اند، این داستان در شاهنامه الحاقی است و در گذر زمان و به دست دیگران به آن افزوده شده است (خالقی مطلق، ص۱۳۴).
»

با این وجود برای هماهنگی با متنی که شما خوانده اید به پیوند شاهنامه مسکو از سایت گنجور پیوند داده شده است.

محسن جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 13:49 http://sedahamoon.blogsky.com/

الحاقی هم باشد خیلی خوبست. چرا که بزرگترین یادگار هوشنگ، اسطوره تاریخ ما، جشن سده است. حالا چرا دوست گرامی ما یعنی فردوسی به آن اشاره نکرده، نمی دانم.

دکتر ماحوزی هم که از استادان شاهنامه است به کسانی که به زیبایی بیت هایی را الحاق می کنند، آفرین می گوید. البته این بیت ها را مشخصا از ایشان نشنیدم.

در باره ی ریشه های جشن سده پژوهش های گوناگونی هست.

در اینجا این موضوع را که چرا فردوسی هوشنگ را کاشف آتش نمی داند به خوبی توضیح داده است.
«
در نسخه‌های تصحیح شده آقایان، استاد جلال خالقی مطلق و مصطفی جیحونی، داستان کشف آتش به دلایل بسیاری در زمره بیت‌های افزوده شده و الحاقی شاهنامه آورده شده است. از سویی از این داستان در هیچیک از متون تاریخی مقدم بر شاهنامه و گاه متاخر بر آن یاد نشده است و همچنین می‌دانیم که کشف آتش بسیار کهن‌تر از عصر هوشنگ است که با توجه به اشاره‌های شاهنامه در باره چگونگی و دستاوردهای زندگی انسان در آن دوره (ساخت ابزار ریزسنگی، یکجا‌نشینی، آغاز کشت‌وزرع و اهلی کردن برخی حیوانات)، می‌بایست با دوره‌ای منطبق باشد که در باستان‌شناسی بنام «میان‌سنگی/ مزولیت» (حدود 15000 تا 10000 سال پیش) خوانده می‌شود. و از سوی دیگر این بیت‌ها در ‌برخی نسخه‌های متقدم شاهنامه و از جمله کهن‌ترین آن (دست‌نویس فلورانس) وجود ندارد.»

http://pasargad22.wordpress.com/2009/12/27/%D9%85%D8%A7%D9%87-%D8%A2%D8%B0%D8%B1-%D8%AC%D8%B4%D9%86-%D8%A2%D8%AA%D8%B4%D8%B3%D8%AF%D9%87/

محسن جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 15:29 http://sedahamoon.blogsky.com/

من یک چیزی اینجا بنویسم. هرچند بیم آن دارم که دراز بشود و کسی حوصله خواندنش را نکند. ولی می نویسم.
شاملو یک بار در زمان قبل از انقلاب و یک بار هم بعد از انقلاب از چیزی حرف زد که خیلی ها بر او ایراد گرفتند. حتمن با این ماجرا آشنا هستید ولی مجبورم که اینجا هم بنویسم.
شاملو بر این باور بود که ضحاک اصلن مرد دیکتاتور و بدی نبوده. او که به نظر می رسد در تاریخ ما همان بردیای دروغین باشد که اگر اشتباه نکرده باشم بعد از داریوش کبیر و جای برادر بر تخت نشست، رهبر انقلابیونی بود که قصد براندازی دوران برده داری را داشتند. درباریان از اندیشه های او به وحشت افتادند، و یک آدم قشری و لباس شخصی آن روزگار را به نام کاوه آهنگر علم کردند و او را از تخت به زیر کشیدند و .......
تا به حال قابل باور تر از این کسی یادداشتی برای ضحاک و کاوه آهنگر نیاورده است ولی..... ولی این که:
اصلن بیان این قضیه با تصور این که دقیقن این بوده چه چیزی را اثبات خواهد کرد؟ بیاییم و در ذهن میلیونها آدمی که باورشان بر این است که ضحاک یک دیکتاتور بوده و کاوه یک انقلابی و حامی مردم، این را القا کنیم که نه. ای مردم بدانید و آگاه باشید که بر عکس این قضیه است. خب. به نظر شما از فردا مردم ضحاک را انقلابی و کاوه را ضد انقلاب می نامند؟ مردم این کار را نمی کنند و شاید چند صد سال به طول انجامد که باورهایشان را با این مطلب جدید عوض کنند.
پس بهتر است که بی توجه به واقعیت تاریخ و با عرض پوزش به درگاه ضحاک بگوییم:
آقا اصلن تو آخر انقلابیون. ببخش که ما تا کنون بر تو جفا می کردیم ولی اجازه بده که تو را کماکان دیکتاتور بنامیم و کاوه را انقلابی. عوض کردن باورهای مردم کار ما نیست پدرجان. و ای کاوه. این خبیث. تو با این که ضدانقلاب بودی ولی ما مجبوریم که باورهای مردم بعد از تو را بپذیریم که آخر انقلابیونی.
حال می رسیم به داستان کشف آتش و هوشنگ:
ما اگر هم باور کنیم به این که هوشنگ یابنده آتش نبود چیزی در این وسط تغییر نمی کند. اگر او نبود، خب کسی دیگری بود. حتا این کس اگر گمنام بود بهرحال به در و همسایه گفته بود و آن ها به گوش شاه هوشنگ رسانده بودند. و ایشان این را به نام خودشان ثبت کرده بودند. چه باک؟ آتش در یک مقطعی که کس از آن به درستی آگاه نیست کشف شده و به هوشنگ نسبت داده شده است. شاید رهگذری از چین شبی از شبهای عبورش از سرزمین من به نا کجا آبادی دگر، کشف مردم چین را، رو کرده باشد. این وسط چیزی عوض نمی شود. ضحاک بد می ماند -که بد نبوده- کاوه نیک می ماند -که نیک نبوده- هوشنگ کاشف آتش می ماند -که نبوده-
میماند این که باور کنیم که واقعیت چه بوده. ولی واقعیت چه بسا باورهای مردم است و به سادگی قابل حذف نیست و باز هم میگویم:
چه باک.
***
یه چیز دیگه:
محمدجعفر محجوب که هر وقت یاد او می کنم به قول خودمان اشک در چشمهایمان حلقه می زند می گوید:
آنچه که در دوران فردوسی در چهل سال پادشاهی هوشنگ بر مردم گذشته شاید صدها سال و بلکه هزاران سال بوده است. چرا که مردم در طول چهل سال یاد نمی گیرند:
کشاورزی و دامداری و آتش و پخت و پز و .....
و به نظر میرسد فردوسی با اختصار بسیار از این دوران گذر کرده است.

شگفتا که شما شاملوی شاهنامه نخوانده را با شاهنامه پژوهش بزرگی همانند دکتر خالقی مطلق مقایسه می کنید!

شاملو به دلیل افکار مارکسیستی که داشت گویا تنها یک کتاب که نویسنده اش هم پیرو همان فکر بود خوانده و این حرفها را از آنجا یاد گرفته و در باره ی شاهنامه اظهار دانش کرده بود.

البته به جز اینمورد که خود من هم مانند شما نخستین بار یکه خوردم، در شاهنامه بسیار داریم. مثلن بیت
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی

می گویند الحاقی است زیرا عجم که یعنی زبان نفهم را عرب ها به ایرانی ها می گفتند و فردوسی که به انیرانی ها توهین نمی کند چه رسد به اایرانی ها و به آنها بگوید« عجم»!
مانند این بحث شما را اگر اشتباه نکنم شهبارای گرامی برایم تعریف کردندکتر رجبی می گفتند مردم این بیت :بسی رنج .... را دوست دارند ولشون کنید بزارید با اون خوش باشند!

در ابتدای پاسخ پیش هم نوشتم دکتر ماحوزی پژوهشگر شاهنامه برخی بیت های الحاقی را استادانه می دانند و آفرین می گویند


اگر دقت کرده باشید در نسخه ی فلورانس که نزدیکترین نسخه به دوران فردوسی است داستان مار و سنگ هوشنک وجود ندارد.

بله آنچه زنده یاد دکتر محجوب گفته اند بسیار درست است. فردوسی بسیار فشرده نوشته است. شاهنامه پژوهان نظرشان این است که گاهی یک نیم بیت از شاهنامه هزار راز پشت سر دارد. پیش از این در همین جا از نیم بیت« برآسود از رنج روی زمین» نوشتم که موضوع سخنرانی یک نشست دکتر وحیدی است.

نمی دانم شنیده اید دکتر جنیدی می گویند 2500 بیت بخش اسکندر شاهنامه الحاقی است ؟

دوست گرامی
شاهنامه ی خالقی مطلق را برای شاهنامه خوانی انتخاب کردم زیرا بر پایه آخرین پژوهشهاست و اساتید ادبیات ایران آن را به عنوان معتبرترین قبول دارند. به هر حال من و شما نباید به حرف و داستان های نقالان گوش کنیم. که البته شاهنامه نقالی هم جای مطالعه دارد و اصلن همین قصه گویان یکی از منابع فردوسی بودند.

شما بارها در وبلاگهایتان عکس هایی گذاشته اید که یک تابلو یا تابلوی پارچه ای با انشای نویسنده بیسواد تابلو خنده دار شده چه برسد به شاهنامه که همه دوستش دارند و مایل هستند هر چه دوست دارند را فردوسی گفته باشد ، بی گمان علاقه مندان به شاهنامه بیت هایی را به آن اضافه کرده و یا به آن دست برده اند.

محسن جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 16:27 http://filmamoon.blogsky.com/1389/07/09/post-195/

یک: پس بیایید و یک مرجعی نسبتن درست برای شاهنامه انتخاب کنید که هر کس که از این به بعد خواست فایل صدایی آن را تهیه کند، آن را بخواند. امیدوارم که بعد از سالهای سال در این وبلاق وزین یک دوره کتاب شاهنامه به شکل آدیو بوک باشد.
دو: این عسک سالار گویا عسکی است که من از یک جایی دزدیدم و با آسمان جفت و جور کردم. دستش درد نکند.
***
سه: با این که به این پست وزین شما ارتباطی ندارد ولی از آنجا که این روزها بر علایق شخصی من یک ریز دارد باران غم می بارد:
برای بزرگداشت دو تن از نام آورترین های جهان سینمای جهان به این جا بیایید و برای هر یک یک دقیقه سکوت کنید. یا فاتحه بخوانید. یا هرکار دیگری که در این مواقع می کنید، بکنید. فقط بیایید.
http://filmamoon.blogsky.com/1389/07/09/post-195/

یک: از ابتدا اینجا گفتیم که مرجع شاهنامه خالقی مطلق است و همیشه پیوند آن هم در پست ها داده شده است.

به هر روی خواندن شما از شاهنامه ای که در اختیار داشتید موجب شد گفتگوی خوبی اینجا در گیرد.

خوب اگر برایتان زحمتی نیست دوباره بخوانید . در ضمن هم نحوه ی خواندن شما هم نحوه ی خواندن آقای قادر پناه را برای این بخش نمی پسندم. لحن شما بسیار غمگین است (بر خلاف روحیه شادی که در وبلاگستان دارید)در حالی که داستان بسیار سازنده است و باید در آن استحکام و قدرت باشد.
ناگفته نماند این هم خودش روشی است که غمی بر دل است برای از دست دادن دوران شکوهمندمان.

شاهنامه خوانی خودش بحثی جداگانه است که خیلی قابل مطالعه است. یک روز که جشنواره شاهنام خوانی بود از همه ی استان ها آمده بودند آنجا تجربیات خوبی به دستم آمد.
افسوس که آدم بسیار تنبلی هستم و عکس ها و فیلمها و صداهای آن روز را اینجا نگذاشتم تا دست کم برای خودم به یادگار بماند.
خوب یک دلیلش شاید سرعت کماینترنت ما و بازی در آوردن بلاگر برای نوشتن یادداشتها و.... هم باشد.

عسک سالار: اگر به یادداشته باشید یک بار با ایمیل این عکس را برای شما فرستادم تا زمینه آن را زحمت کشیده روشن کنید و همان روزها یک ایمیلی که برای دوستان فوروارد می کردم آسمان پشت آن بود شما این دو را با هم آمیختید و آن عسک زیبای وبلاگتان در آمد . دکتر دوستخواه از استرالیا از من خواسته بودند عکسی از تندیس فردوسی در کتابخانه برایشان بگیرم. آن روز ابری بود و عکسها به ویرایش نیاز داشت.
وقتی عکس ها ازجمله ویرایش ما را با نامتان برایشان فرستادم
در پاسخم نوشتند روز دیگری در آسمان آبی آسمان وطن عکس بگیریم ولی چند روز بعد دیدم همین عکس ویرایش شده شما را از لابلای عکس های ارسالی انتخاب و به ایران شناخت چسباندند. آدرسش را پیدا کردم اینجا می نویسم.
این عسک تاریخچه دارد و شما فراموش کرده اید.

و جالب اینکه بسیاری سایتها از عکس های سالار استفاده کردهاند و هیچ مرجعشان را ننوشته اند اگر اشتباه نکنم همین سایت آزیا بوم که شاهنامه خالقی مطلق را از آنجا به امانت می گیریم.

ندید بگویم یکی از آنها باید تونی کرتیس باشد شب پیش عکس های پایان عمرش را دیدم .روانشان شاد

محسن جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 18:45 http://sedahamoon.blogsky.com/

من عسک و تاریخچه آن را فراموش نکرده بودم. خودم را به فراموشی زدم و داستان جدیدی برای آن ساختم. یعنی به شکلی تحریف تاریخ کردم.
چشم. در اولین فرصت جشن سده را حذف می کنم. ولی با صدا کاری نمی توانم بکنم.

کی میخوام یاد بگیرم شما بسیار شوخ طبع هستید! نمی دانم؟

چشمانتان همیشه پر نور . اگر هوشنگ بدون آتش خواندید قبلی را پاک نکنید . پیوند هر دو را اینجا می گذاریم شاید اینجوری تاکیدی بر این قضیه باشد.

محسن جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 19:28

م.ن
من اگر میدونستم دنبال عسک هوشنگ هستید برایتان میفرستادم. توی آلبوم خوانوادگی ما این بود.
http://s1.picofile.com/after23/Pictures/Sedahamoon/1389/Hooshang.jpg

فیروز میگه پس با هم فامیلیم چون این عکس تو آلبوم خانوادگی ما هم هست!

با اجازه عکس را گذاشتم در پست تا دوستان ببینند.

فلورا جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 22:31

درود به دوستان گرامی
این پست رو باصدای جناب محسن عزیز گوش دادم و بنظرم تجربه خوبی بود چون قبلا از فایلهای صوتی استفاده نکرده بودم.
پروانه عزیز
به نظرم صفحه ای مثل این"پادشاهی هوشنگ 40سال بود" رو میشد با صفحه ی دیگری برای یک هفته بذارید... چون به نسبت مقدمه شاهنامه ابیات ساده تری داره، بعد اگر بحث ِدوستان کمی طولانی شد و تقاضا برای وقت اضافه انجام شد، وقت اضافه رو مصوب کنید!

خوب در ابتدا توجه من به این نکته جلب شده که فردوسی برای برشمردن نیکیهای بزرگمردانش بیشتر از همه بر خرد و داد تکیه داره، که امروزه نبودن این دو فاکتور حاکمان ما رو به کوتوله های تاریخ ایران تبدیل کرده. هرچند جوامع بشری امروزی همگی از نبودن نسبی -نه مطلق- این دو فاکتور رنج میبرند.
اما دارم به این فکر میکنم که بشریت اون روزگار چطور میتونست 40سال خودش رو فرمانروای دنیا بدونه و دچار کبر و عجب نشه و در مسیر انسانیت گام برداره؟
شاید بشه گفت این درنده خویی و عجب رفته رفته با پیشرفت تمدن بشری جزء جدایی ناپذیر شخصیت انسانی شده تاجایی که میبینیم عوامل زیادی رو به کار میگیره تا کسی قدرت مطلق نداشته باشه.

در بیت هفتم:
نُخُستین یکی گوهر آمد به چنگ
به آتش ز آهن جدا کرد سنگ
با توجه به اینکه بیتهای پیدایش آتش حذف شده، به پیدایش صنعت آهنگری اشاره میکنه و جدا کردن آهن رو از سنگ معدنش گوهر نخستین عصر هوشنگ نامیده. دربیتهای بعدی کاربری های مختلفی که آهنگری در زندگی اون دوره پیدا کرده بود رو برمیشماره.
اما بهترین کاربردش گویا برای ساختن وسیله ای بوده که از آب رد بشن و به سرزمینهای دیگر پا بگذارن و هامونها رو تسخیر کنند و فردوسی نمیدونست که من چقدر شیفته ی کلمه هامونم و حالا دارم به شعری از مولانا گوش میدم که ازین هامون بهش رسیدم و آدمی رو به وادی حیرت میبره!
خوب شاید بشر اون روزگار هم شیفته ی همین حیرانی هایی میشد که در هامونهای اونطرف آب کشف شون میکرد!

همینطور به رونق کشاورزی اشاره میکنه که با ساخت وسایل آهنی بهش دست پیدا کرده بوده و در بیت 13
بورزید پس هر کسی نان خویش
برنجید و بشناخت سامان خویش

بنظرم اشاره داره به اینکه هرکسی میتونست کمی بیشتر از زمانهای گذشته ش مستقل زندگی کنه یعنی شاید یه مقدار فرد در مقابل اجتماع معنی پررنگتری پیدا کرد نسبت به زمانهای ماقبل اون عصر!

دربیت بعدی به شکار حیوانات اشاره میکنه که بگمانم صدای آقای درویش دربیاد، هرچند چون بشر اون دوران هنوز زیاده خواهی افراطی رو یاد نگرفته بود اینقدر شکار نمیکرد که حیوانات رو مقطو ع النسل کنه و بیشتر میشه گفت همزیستی مسالمت آمیز با حیوانات داشت.

خوب تو بیتهای بعدی هم اشاره میکنه به اهلی کردن حیوانات و پرورش اونها و استفاده از پوست و موی نرم شون برای لباس "گویندگان" که منظورش حیوان ناطق یا انسانه.
خوب بشر امروزی شاید بشر اونروز رو حیوان ناطق بدونه چون فرق چندانی شاید غیر از تکلم با حیوانات نداشته اما بنظرم اون بشر خام خیلی از شرهای اخلاقی انسانهای امروزی رو نداشت. بسیاری از خوی های بد حیوانی رو بدرستی امروزه به انسانها نسبت میدن، پس چندان تغییر بزرگی هم نداشته غیر ازینکه بخاطر پیشرفتهاش و تسخیر طبیعت منیتی پیدا کرده که با اون کار خودش رو صدچندان خراب تر میکنه.

خب بیتهای 20 تا 25 فردوسی دو باره میره به فاز حکیم بودنش:

خوب هوشنگ با افسونگریهاش و استفاده درستش از فکر و خرد و هوشش تونست بمقدار زیادی طبیعت رو بتسخیر خودش در بیاره و امارتی نو ساخت، اما مجبور شد بره و منزل بدیگری بپردازه!

وقت رفتن که رسید"آن"ی فرصت نداد و هوشنگ با رنجهاش با هوش پرکار بردش با همون سنگ برابر شد و برفت
نمیدونم مفهوم درست مصرع دوم این بیت چیه:
زمانه زمانی ندادش دِرنگ
شد آن رنج هوشنگ باهوش و سنگ
؟؟؟
و بیت پایانی
نپیوست خواهد جهان با تو مهر
نه نیز آشکارا نُمایدت چهر

جهان و روزگار یا قانون طبیعت هیچگاه با تو به مهربانی تا پایان همراه نخواهد بود و حتی اگر این حقیقت رو بدونیم تا پایان چهره و مفهوم واقعی و اصیل دنیا رو نخواهیم فهمید.
بهمین خاطره که هیچ پایانی رو دوست نداریم و حتی اگر پایانی، پایان تلخی هایی باشه که آرزوی به سرآمدن هنگامش رو داشتیم، با لحظات پایانی ش با اشک و آه وداع میکنیم.





فلورای گرامی
برایم پیام هایت بسیار خواندنی هستند ، زیرا همیشه وقتی پای سخنان استادان می نشینم یا کتابهایی در باره ی شاهنامه می خوانم ، بیشتر، سخن از کند و کاو در پیش از زمان فردوسی و دوران کهن است ولی پیام هایت به پس از زمان فردوسی اشاره می کند و گاهی با آوردن سخنان بزرگان دیگر بر خواندنی شدن پیامت می افزایی.

از آنجایی که این دوران در شاهنامه بسیار فشرده گفته شده است بهتر است داستان ها جدا باشند .. با اجازه دوستان داستان طهمورث را دوشنبه با هم می خوانیم.

فلورا جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 22:36

پروانه عزیز
برای پست قبل یه نظر گذاشتم که توش از شهرزاد گرامی، و فرناز عزیز و جناب محسن ارجمند تشکر کرده بودم. گویا ناپدید شده، اخه من نظر دوستان رو ندیده بودم.
خوب ایرادی نداره ازشون همینجا تشکر میکنم که به من و بیان قاصرم لطف دارن!

فلورای گرامی
آن پیام سرجایش هست. یکی مانده به آخری را بخوانید.

محسن شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:58 http://sedahamoon.blogsky.com/

آه فیروز، پسر عمه ی عزیزم، تا حالا کجا بودی؟ حالت خوبه؟ از پسرعموهایمان خبری داری یا نه؟ پسر دایی ها؟ بچه های خاله پوران دخت؟ بچه های کیخسرو را می بینی یا نه؟ فرهاد را یادت هست؟ خبر داری در رشته معماری درس خواند و معماری شد برای خودش؟ خاطر خواه شیرین ارمنی ملکه ایران شد؟ اون وقتا شاه ایران یادته که خسرو پرویز بود. نوه عمه آذرمیدخت، از شوهر اولش. از خودت تعریف کن. حالا کجایی؟ اوضاع خوبه؟ کار و بار؟
***
کاملن حق با فیروز است. ما همه یا از نوادگان خود هوشنگیم و یا از نوادگان یکی از رعیت های هوشنگ. شاید اصلن کسی که سنگی بر ماری زده و آتش را کشف کرده پدر پدر پدر پدر .......... پدر خودمان بوده. مگر در زمان هوشنگ جمعیت ایران چقدر بوده.

محسن گرامی
از اینکه در یک ستیز اندیشه ها بسیار شکیبا بودید سپاسگزارم و از اینکه با این شوخ طبعی خوشایندتان به ما نشان دادید که چقدر ما شخصیتهای شاهنامه را دوست داریم و احساس نزدیکی باآنها داریم ، بسیار شادمان هستم.

محمد درویش شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:13 http://darvish.info

درود بر همه ی دوستان ...
باید بگویم که حدس فلورا درست است و صدای من درآمده است!
در بیت 15 آمده است:
جدا کرد گاو و خر و گوسفند به ورز آورید آنچ بُد سودمند
.
به دیگر سخن، آن تخم لقی که حیوانات را به دو دسته سودمند و زیانکار تقسیم کرده است؛ ریشه اش پیدا شد. تفکری که هنوز هم ادامه دارد و ما هنوز هم به راحتی از اصطلاحاتی چون علف هرز، جاندار زیانکار و آب هرز و ... یاد می کنیم و خواهان ریشه کنی آنها هستیم! در صورتی که هیچ جانداری زیانکارتر از انسان به حال کره زمین تاکنون آفریده نشده است! شده است؟
و سپس در بیت 17 می خوانیم:
ز پویندگان هر چه مویش نکوست بکُشت و به سرشان برآهیخت پوست
.
که حتا تصورش غمناک است ...
.
با این وجود، فردوسی دارد به نحوی تاریخ تکوین بشریت را نقل می کند که چگونه از غارنشینی به شکار و کشاورزی و یکجانشینی روآورد و متمدن شد بر بنیاد "داد و دهش".
زیرا اگر به داستان فرود دقت کنیم، آنگاه روح بزرگ شاعر طبیعت دوست وطن را در آن می بینیم:
.
«فرود (پسر سیاوش) از لابه لای شاخه‌ها، شاهینی را می‌بیند که چون تیر از دل آسمان می‌گذرد، پس فرود، در چشم بر هم زدنی، کمان می‌کشد و شاهین را با تیری سرخ در دلش به زمین می‌دوزد. پیش می‌رود و بر پرهای نرم پرنده دست می‌کشد و می‌گوید: پرهایش هنوز گرمای زندگی را در خود دارد. چرا تیر انداختم؟ شاهین را برای چه می‌خواستم؟ آیا پرواز بلند او در آسمان زیباتر نبود تا لاشه‌اش این چنین پست بر زمین؟"

http://biaban.darvish.info/archives/4755
.
برای همین است که هرگاه سخن کوروش بزرگ را در منشور پارسوماش مرور می کنم، بیشتر به ایرانی بودن خویش مفتخر می شوم:
.
"به فهم آب رسیدن و گندم را گرامی داشتن،
این آیین من است.
پس هرکه رونده ای را بیازارد
جهان را آزرده است.
او که درختی را بیافکند،
بی اجاق خواهد مرد.
او که آب را بیالاید،
روان خویش را آلوده است."
.
سرفراز باشید ...

درود
بسیار خوشحالم که شما این انجمن را همراهی می کنید و در این راه شاهنامه را از چشمان یک نگاهبان دلسوز زیست بوم به تماشا می نشینیم.

به آن پیوند رفتم و جمله هایی از نویسنده خوب داستان های شاهنامه آتوسا صالحی را در آنجا خواندم. باید بگردم و آن بیت ها را بیابم. داستانهای شاهنامه این نویسنده بهترین هدیه برای نوجوانان است.

این سخن کورش به شما که با پیام های زیست بومیتان همیشه آموزگار وبلاگستان هستید:

«هنگامی که شما
به کسی چیزی می آموزید
دانسته های خود را نیز می آزمایید
آن کس که دانسته هایش را در سندوق سینه اش نهانمی دارد
فردی فرهمند نیست»
کورش نامه - گزنوفون

نیره حسینی شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 21:37 http://www.n-hoseini.persianblog.ir

۱-نخست احساس شخصی ام را از این که گام به گام با هم شاهنامه می خوانیم را بگویم که شاید بتوانم گفت که این روزها قشنگ ترین و زیباترین کاری که به گمانم انجام می دهم همین باشد ... چون این کار، کار دل است...

2-پر از هوش مغز و پر از داد دل
نخستین مصراعی که توجه ام را جلب کرد، همین مصراع است. فردوسی بزرگ، هوش را به مغز نسبت می دهد و "داد" را به "دل". جالب است. وقتی کلمه ی "داد" را می شنویم یا دست کم وقتی که من می شنوم به یاد آیاتی از قران که در کتاب های درسی مان بود و در ترجمه ی آن ها همواره واژگان "عدل" و "داد" در کنار هم و به صورت مترادف به کار می رفت، می افتم. اگر بر همین اصل یعنی مترادف بودن عدل و داد باشیم و ادامه بدهیم، برقراری عدل و داد و مساوات، گویی که بیش از هر چیز به عقل و منطق نیاز داشته باشد، عقلی تحلیل گر که بتواند با در نظر گرفتن شرایط و تجزیه و تحلیل آن ها، مساوات یا برابری ی عادلانه را برپا کند اما به راستی تا دل در گرو برقراری ی شیرین عدالت و دادگری نباشد، عقل ره به جایی می برد؟
من با دیدگاه فردوسی موافقم و برآنم که او هوشمندانه این ترکیب خردمندانه را در این مصراع در کنار هم آورده است. "هوش" را به "مغز" و "داد" را به "دل" نسبت داده است. او می گوید که آن کسی می تواند داد را برپا کند که عاشق دادگری باشد،‌عاشق عدالت گستری باشد. به این کار دل بدهد و اگر جز این باشد و تنها به حکم وظیفه بخواهد به آن بپردازد چه بسا پیروز میدان نباشد.
نکته ی دیگر در همین مصراع به گمان من آن است که او البته با در کنار هم آوردن "مغز" و "دل" به ضرورت آمیختگی ی این دو در فرمان روایی ی کشور و پادشاهی اشاره می کند. هوشنگ اگر پادشاهی پیروز است به خاطر سود جستن هم زمان از مغز و هوش و دل و داد خویش است.
نکته ی مهم و جالب و خیلی ظریف دیگر برای من در همین مصراع این است که گر چه که به گمان من فردوسی به ضرورت دادگستری از ژرفای دل اشاره می کند ولی همان گونه که در گفت و گوهای دیباچه با هم داشتیم و زیربنای شاهنامه را با اندیشه ی تابناک فردوسی نهادیم او همه چیز را بر خرد و خردورزی بنا کرد حتا شادی و غم را. از این روی در این جا هم او نخست به هوش و مغز اشاره می کند و سپس به داد و دل و این یعنی این که دادگستری باید بر مبنای خرد و هوشمندی رخ دهد. او می گوید "هوش" نه "عقل"ک یا "خرد"...

3-چو بنشست بر جایگاه مِهی چُنین گفت بر تخت شاهنشهی
که بر هفت کشور منم پادشا به هر جا سرافراز و فرمانروا‌

هوشنگ بر تخت پادشاهی تکیه زده است و این امر را با صدایی رسا و بی پروا اعلام می کند. این نکته به گمانم خیلی مهم است و نشان از اعتماد به نفس،‌پذیرش مسؤلیت و باور ژرف پادشاهی است. آن هم با سرافرازی و فریاد بر فرمان روا بودن. تکلیف خود را با مردمش مشخص می کند. به گمانم این نشان از این هم دارد که هوشنگ کیفیت فرمان روایی و پادشاهی خود را از همان نخستین روزها برملا می کند که من که پادشاه شما هستم می خواهم که سرافرازی و فرمان روایی را در اقلیم و سرزمین خود بلند کنم.

4-به فرمان یزدان پیروزگر به داد و دِهش تنگ بستش کمر
وُزان پس جهان یکسر آباد کرد همه روی گیتی پر از داد کرد

اعلام پادشاهی کاری خردمندانه است. روشن کردن مواضع و اعلام حاکمیت خویش و... پس از استقرار در پادشاهی او به دهش و داد کمر همت می بندد و کار دل را آغاز می کند و نتیجه ی آن آبادی یکسره ی جهان است و دادگستری در همه ی گیتی.
سوال من : با توجه به بیت های پسین که در آن ها اشاره به کشف آهن و آتش و .. می کند منظور از آبادانی جهان در این بیت چیست؟

5-چو بشناخت، آهنگری پیشه کرد گِراز و تبر، ارّه و تیشه کرد

نکته ی جالب برایم این است که با شروع به آهنگری نخستین ابزاری که ساخته شد: گراز و تبر و اره و تیشه بود! شاید بگویید خوب اگر این ها نبود می خواست چی درست کند؟ چه بگویم ولی به محض توانایی، تبر ساختن و اره و تیشه .. ابزارهای بریدن و برانداختن و شکستن و .... نکته ها در آن است! هم خلاقیت و اندیشه ورزی برای فراهم آوردن هوشمندانه ی ابزار زندگی و هم رویارویی با دیگر مظاهر طبیعت از سوی انسان به نفع خویش.

6-بورزید پس هر کسی نان خویش برنجید و بشناخت سامان خویش

واژه ی قابل تأمل "برنجید" است. شاید در ظاهر منظور همان رنج نان آوری و فراهم کردن مایحتاج است. اما اگر دوستان برداشت دیگری دارند و با من در میان بگذارند،‌سپاس گزار خواهم شد.

7-جدا کرد گاو و خر و گوسفند به ورز آورید آنچ بُد سودمند
بدیشان بورزید و زیشان چرید همی تاج را خویشتن پرورید

برای من هم همان نکته ی مورد اشاره ی درویش گرامی،‌مطرح است. جدا کردن برخی حیوانات و ارزش گزاری روی برخی از آن ها بر پایه ی ملاک میزان سودی که به انسان می دهند و ...!
ز پویندگان هر چه مویش نکوست بکُشت و به سرشان برآهیخت پوست
چو روباه و قاقم، چو سنجاب نرم چهارم سمورست، کش موی گرم
برین گونه از چرم ِپویندگان بپوشید بالای گویندگان

ظاهرن پوشیدن لباس با پوست زیبای حیوانات نخست در مردان رونق گرفته و بعد به بانوان رسیده !!!
انسان از هر چه که خوشش آمد آن را برای خود برداشت بی آن که به حق حیات حیوانات توجه ای بکند. می دانم می گویید چاره ای دیگر نبوده...!


8-در ابیاتی که گذشت، فردوسی به سیر تاریخی غلبه ی انسان بر طبیعت اشاره می کند و مراحل آن را ذکر می کند. دقت دارید که انسان اول به جلوه های سنگ و کوه و آتش و آب دست برد و آن ها را به دست خویش گرفت و همین گونه درجات نفوذ خود در هستی را افزایش داد و آهسته آهسته به جلوه هایی از حیات تاخت که قدرت آن ها نسبت به جلوه هایی که پیش از آن ها انسان بر آن ها دست یازیده بود،‌بیشتر بود یعنی حیوانات. وقتی انسان به قدرت خود پی برد خود را فرمان روای هستی دانست و بر همه چیز تاخت و در همه چیز دست برد.

9-رنجید و گسترد و خورد و سپُرد برفت و جز از نام نیکو نبُرد
بسی رنج برد اندران روزگار به افسون و اندیشه ی بی شمار
چو پیش آمدش روزگار بهی از او مُردَری ماند گاه مِهی
زمانه زمانی ندادش دِرنگ شد آن رنج هوشنگ باهوش و سنگ
نپیوست خواهد جهان با تو مهر نه نیز آشکارا نُمایدت چهر

و در پایان هم تأکید دوباره و همیشگی فردوسی بر معنا و پایان زندگی که از آدمی هر گونه که در جهان بزید جز نام نیکو چیزی ماندگار نخواهد بود. جالب است که فردوسی به رنج بردن هوشنگ اشاره ای تأکیدگونه دارد و دلیل رنج بردن را هم با اشاره ای به اندیشه ی او نسبت می دهد؛در این جا دو نکته را برداشت می کنم:
الف- شاید هوشنگ با اندیشه ای که او را بر طبیعت مسخر می کرد به رنج افتاد! به هر روی هوشنگ یک انسان بود و انسان میل به قدرت و تسخیر دارد و میل به کشف و آفرینندگی و از این کار سیر نمی شود. هوشنگ با پیش رفتن در طبیعت نهاد ناآرام خود را پرورش بیشتری می داد و شاید هیچ گاه آرام نیافت چرا که همواره راهی برای پیش رفتن بیشتر بوده و هست
ب- با نگاهی مثبت، اندیشه ی انسان با گذشت زمان پر فروغ تر و تواناتر می شود و درک و فهم او هم افزون تر. آیا این درک و فهم بیتشتر همواره برای آدمی درد درک بیشتری هم نیاورده است؟ آیا رنج هوشنگ که با اندیشه ی او پیوند خورده است،‌درد فهمیدن بیشتر است؟
نمی دانم! شاید هم به کل برداشت من از این نسبت رنج و اندیشه غلط است. نمی دانم!

10- شد آن رنج هوشنگ باهوش و سنگ
با نوشتن برداشت ها و آگاهی های خود من را یاری کنید. دوستان!

11- نپیوست خواهد جهان با تو مهر نه نیز آشکارا نُمایدت چهر
جهان نه تنها همواره با مهربانی با تو برخورد نخواهد کرد که حتا هیچ گاه چهره ی خود را بر تو آشکار نخواهد کرد!

پروانه شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 23:11

فلورای گرامی
نوشته ای:
«اما بهترین کاربردش گویا برای ساختن وسیله ای بوده که از آب رد بشن و به سرزمینهای دیگر پا بگذارن و هامونها رو تسخیر کنند »
اگر اشتباه نکنم باید برداشتتت ار بیت های زیر باشد:

چو این کرده شد چاره ی آب ساخت / ز دریا به هامونش اندر بتاخت

به جوی و به کِشت آب را راه کرد/ به فرّ کیی رنج کوتاه کرد

چراگاه مردم بدین برفزود/ پراگندن تخم و کِشت و درود

در این بیتها آنچه شما نوشته اید را نمی بینم.

یعنی وقتی این ابزارها را ساخت آب را از دریاها(شاید منظورش رودی که به دریا می رفته) با جوی ها به زمینهایی قابل کشت برد. با فر کیانی که داشت رنج مردم را کم کردو....

شهرزاد یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 13:43

سپاس از محسن گرامی که زحمت خوانش متن را پذیرا شدند.

در بخش پادشاهی کیومرث درباره‌ی این بیت گفتگو کردیم:
جهان سر به سر چو فسانه است و بس/نماند بد و نیک بر هیچ کس
در انتهای داستان هوشنگ هم فردوسی به شکلی دیگر از بی‌اعتباری و مکر دنیا یاد می‌کند:
نپیوست خواهد جهان با تو مهر /نه نیز آشکارا نمایدت چهر
اشاره به بی‌اعتباری دنیا و مکر روزگار با تکرار چنین دیدگاهی در جای جای شاهنامه دیده می‌شود. شاید یکی از دلایلی که اساتید ادبیات در مقابل چنین ابیاتی سکوت می‌کنند، تکرار این مضمون در شاهنامه و در سخن بسیاری از شاعران دیگر باشد. این همان اندیشه‌ای است که شاعران پیش و پس از فردوسی هم بارها و بارها از آن یاد کرده‌اند:
ای آن که غمگنی و سزاواری/ و اندر نهان سرشک همی باری
رفت آنک رفت ، ‌آمد آنک آمد/ بود آنچه بود خیره چه غم داری
رودکی

مجو درستی عهد از جهان سست نهاد/که این عجوز عروس هزار داماد است
حافظ

رها کن غم که دنیا غم نیرزد/مکن شادی که شادی هم نیرزد
مقیمی را که این دروازه باید/غم و شادیش را اندازه باید
نظامی

شد آن رنج هوشنگ باهوش و سنگ:
احتمالن با دانستن معنای سنگ، درک مفهوم بیت آسان خواهد بود. واژه‌ی سنگ در اینجا به معنای شکوه و بزرگی است و معنای بیت این که:
تلاش و رنج هوشنگ هوشمند و باشکوه با به پایان رسیدن فرصت ماندنش در دنیا به انتها رسید.

به فلورای گرامی:
سپاس از محبت و مهربانی‌ات، بهترین روزها را برایت آرزو می‌کنم.

فلورا یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 22:15

پروانه جان
این مفهومی که شما گفتید رو من از بیت دوم و سومی که نوشتین استنباط کردم.
بیت اول رو به این معنی گرفتم که "وسیله ای برای به آنسوی آبها رفتن ساخته شد" حالا که شما نوشتین بنظر خودم هم چندان درست نمیاد، اما من خودم اون شب سفر زیبایی به هامون ِآنسوی دریا ی وجود خودم داشتم که برام بسیار ارزشمند بود شاید تجربه نویی بود با حکیم فردوسی و شاهنامه ش و این وبلاگ پرمایه و این فضای زیبایی که "پروانه" با شمع وجودش برای ما تدارک دیده!


پروانه عزیز درمورد نظر آقای درویش که بدرستی میگن که کار هوشنگ ظلم به حیوانات بوده، دلم میخواد یه صحبتی داشته باشیم که مرز بین ظلم به حیوانات و استفاده درست از اونها حتی بعنوان منبع تغذیه و یا پوشاک یا نیروی کار رو درست تر و شفاف تر توضیح بدیم، من یه عالمه نوشتم ولی بسیار پخش و پلا و نامنظمه! خوب شمایان -منظورم شما و آقای درویش هستید- که دستی در نوشتن هم دارین میتونید بصورت یک پست مجزا یا همینجا این بحث رو باز کنید... تا زوایای ناپیدای این مساله هم آشکار بشه!

از خوندن نظر یات هوشمندانه ی نیره گرامی بسیار لذت بردم، دنبال یه کلمه فارسی بجای لذت بردن میگشتم که یکهو به ذهنم اومد کیفور شدم!!

فلورای گرامی
چه رویای قشنگی!

من هم پس از خواندن پیام درویش گرامی ذهنم درگیر شد و پرسش های بسیاری که پیش از این هم با آن روبه رو بودم در من زنده شد.

گفتگو در باره ی برخورد انسان با حیوانات پیشنهاد خوبی است .خوب باید نقش موافق گوشتخواری بگیرم تا با برخورد اندیشه ها به نتیجه ای برسیم. شاید خودت بتوانی کمک کنی پس با ایمیل می توانیم به یک نتیجه برسیم جبهه ای درست کنیم و دو ناساز را به ستیز ببریم و این میان یاد بگیریم.

در پست بعدی کم کم از دیدگاه اساطیری به شاهنامه نگاه خواهم کرد که در آن شاهنامه خیلی از بالا دیده می شود.

پیام نیره گرامی هم خیلی خوب و قشنگ است و پاسخ به پرسش های ایشان را به دوستان واگذار می کنم.

محمد درویش دوشنبه 12 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 00:15 http://darvish.info

درود دوباره:
در پاسخ به فلورا و پروانه گرامی باید عرض کنم که ما یک مفهوم نسبتاً جدیدی در دانش محیط زیست داریم به نام "بیو دموکراسی" یا زیست سالاری. مطابق این مفهوم:
"ارزش و اهمیت تمامی اشکال و جلوه‌های حیات مورد احترام بوده و حفاظت از ذخایر ژنی و اندوخته‌های طبیعی، می‌بایست همواره در اولویت نخستِ طرح‌های توسعه قرار داشته باشد."
یعنی فقط نمی توان آن گونه ای را واجد ارزش دانست که برای نوع بشر مفید تر است.

در نتیجه دیگر نمی‌توان به کارکرد و مفهوم سنتی توسعه پایدار: «توسعه‌ای که منابع تجدید‌ناپذیر را تخریب نمی‌کند و در درازمدّت قابلیت تداوم دارد.» بسنده کرد؛

چرا که توسعه پایدار از معنایی گسترده‌تر برخوردار بوده و هر فرایندی را که:

به دگرگونی اندیشه آدمیان می‌انجامد و آنها را آماده ارتقاء در مسئولیت‌های اجتماعی می‌کند، در بر می‌گیرد؛ دریافتی که خود ریشه در باوری دیرینه و اصیل دارد، باوری که معتقد است:

«توسعه واقعی آن چیزی است که در اندیشه آدمیان رخ دهد، نه آنچه که در انبارهای گمرک، تالارهای مد و یا زرق و برق تبلیغات شهری قابل مشاهده است».
.
از همین منظر است که کندخوانی را در شاهنامه خوانی مان توصیه کردم؛ زیرا به نظرم این شیوه مجال بیشتری فراهم می آورد تا توسعه واقعی را در اندیشه هامان حس کنیم! نه؟

شهرزاد دوشنبه 12 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:13

در ادامه ی سخن آقای درویش گرامی باید بگویم و همین کندخوانی ها است که به ما مجال می دهد، دوران هوشنگ را جز آن چه تاکنون درباره اش نوشته اند و خوانده ایم، این گونه ببینیم و به این زیبایی از دیدگاه نوع انسانی که از سویی از آخرین نشانه های حیات در گرمای پر شاهینی که خود شکار کرده غم ناک می شود و از سوی دیگر هر روز گام های بیشتر و محکم تری در این راه بر می دارد، خود را به قضاوت بنشینیم.

جالب اینجاست که درداستان کیومرث، همین دد و دام در سایه ی فر و شکوه مندی کیومرث در کنار هم با صلح و آرامش روزگار می گذراندند و در مرگ سیامک هم سو و هم درد با انسان ها ناله ی ماتم سر می دادند از همه غم انگیزتر این که همین دد و دام و پویندگانی که هوشنگ در روزگار قدرت به این شکل غم انگیز و دلخراش پوستشان را برکند و از چرم آن ها برای خود و همتایانش پوشیدنی و جامه ساخت، در نبرد هوشنگ با دیو سیاه یار و یاور و در شمار سپاهیان هوشنگ بوده اند، این نمک خوردن و نمکدان شکستن را باید چگونه تعبیر کرد؟ واقعن که آفرینشی زیانکارتر از انسان آفریده نشده است و بی خود نیست که شیخ شهر ملول از دیوان و ددان انسان نما، چراغ به دست می گیرد و گرد شهر را در آرزوی انسان متعالی جستجو می کند.
از نگاهی دیگر همان گونه که دوستان گرامی هم اشاره کرده اند در این ابیات فردوسی به مرور سیر تکوینی بشر را از غارنشینی به شکار و کشاورزی و شهرنشینی بر بنیاد خردورزی و دادورزی پیش چشم می گذارد در حقیقت خواننده را آماده می کند تا با گذر از دوران اساطیری و ظهور شاهان کیانی پای در مرحله ی حماسی شاهنامه بگذارد. دکتر میرجلال الدین کزازی در کتاب رویا، حماسه، اسطوره درباره این گذر می نویسد:

"حماسه زاده ی اسطوره است. اسطوره به مامی پرورنده می ماند که حماسه را می زاید و آن را در دامان خویش می پرورد و می بالاند... جدایی حماسه از اسطوره در سرشت و گوهر آن نیست، تنها در این است که حماسه بیش از دیگر بنیادها و مایه های اسطوره، بخت آن را یافته است که راه به قلمرو جاودانه ی هنر بکشد و جامه ای از شعر در بر کند و در سایه ادب و افسون های آن جاودانه شود. "

در همین گذر است که ویژگی اصلی این فرایند، یعنی زمینی شدن و کم رنگ شدن جلوه های غیرانسانی در فاصله ی پادشاهی کیومرث تا ایرج اتفاق می افتد و خواننده را به بخش حماسی شاهنامه می رساند. حرکتی از دوران باورهای اسطوره ای به عصر دین و خرد و خودآگاهی. شاید یکی از زیباترین پاسخ ها را برای تعیین حد و مرز اسطوره ا و حماسه در شاهنامه، بتوانیم در گفتار ارزشمند دکتر ذبیح ا... صفا نویسنده کتاب حماسه سرایی در ایران پیدا کنیم:

"قدیمی ترین پهلوانان و پادشاهان یشت ها، یعنی نخستین بشر (گیومرت) و نخستین شاه و اژدهای سه پوزه ی شش چشم (اژدهاک - ضحاک) و کشنده ی اژدها (فریدون) همه صاحب جنبه ی اساطیری و بعضی از آنان متعلق به عهد هند و ایرانی هستند در صورتی که شاهان کیانی صاحب خصایلی به تمام معنا ایرانی اند و وجود هر یک از آنان از همه جهات به ایران و نژاد ایرانی بستگی دارد. در زندگی ایشان جنبه ی اساطیری کمتر یافت می شود و سراسر اعمال ایشان دسته از نبردهای پهلوانی است که به هیچ روی خارج از دایره قدرت آدمی نیست."

درود به همه ی دوستان و سپاس از این آموزه های گرانبار

پروانه دوشنبه 12 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 15:06

درویش گرامی
من هم اکنون در آپارتمانی زندگی می کنم که حیواناتی که می بنیم اینها هستند:گربه های پارک و پرندگانی مانند گنجشک و کلاغ و سوسک و پشه گاهی چند کرم خاکی در گلدان!

هر روز هم گوشت حیوانات مانند مرغ و گاو وگوسفند و ماهی را می خورم در ضمن زندگی برخی گیاهان مانند سبزی و گندم وکلم .. را هم می گیرم و در وعدهای غذایی می خورم.
نمی دانم به چه دلیل آن روزها آدم ها حیوانات را به دو دسته سودمند و زیانکار دسته بندی کرده است. آیا انسان می تواند در کنار گرگ درآرامش و دوستی زندگی کند؟
سعدی می گوید عاقبت گرگ زاده گرگ شود...
آیا این دستاورد بشر نیست که حیوانات را شناخته که با کدام یک از آنها می تواند زندگی کند و با کدام ها نمی تواند در یک جا زندگی کند.
آیا خوردن گوشت به تکامل انسان کمک نکرده است؟ آیا پختن گوشت و سبزیجات به آسان تر خوردن آن کمک نکرده است؟تا وقت ما برای هضم آن تلف نشود و ماندد حیوانات یا مشغول خوردن باشیم یا نشخوار و هضم آن؟

فلورا دوشنبه 12 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 17:59

به جناب درویش

این مفهوم بیودموکراسی همونطور که شما میفرمایید تقریبا جدیده! بنابراین نمیشه عطف به ماسبق کرد و مثلا گذشتگان رو باهاشون زیر سوال برد!
میدونید آقای درویش منظور اینجا زیر سوال بردن همدیگه نیست، اگر به کارهای ما آدمها دقیق بشیم، ما انسانها همدیگرو هم دست چین میکنیم، بهترین انسانها رو به دوستی برمیگزینیم، بهترین و زیباترینها رو- بسته به اینکه خانم یا آقا باشیم- به همسری برمیگزینیم، کتابهای بهترین نویسندگان رو میخونیم، بهترین و سخت کوش ترین کارمندها رو برای کارهایی که باید انتخاب میکنیم. تمام زندگی بشر به انتخاب بهترین ها خلاصه میشه. یه جاهایی هم در انتخاب ابن بهترینها با هم رقابت میکنیم، بهترین رشته برای تحصیل، انتخاب بهترین محل برای سکونت، انتخاب بهترین مدرسه و دانشگاه و.... همیشه یه انسان دیگری هم وجود داره که به ازای انتخاب بهترینها توسط من مجبور به انتخاب بهتر شده یا حتی مجبور به انتخاب امر متوسطی شده...

اگر انسان حیوانات رو بر اساس کاربری هاشون دست چین میکنه برای استفاده ی خودش، خود انسان هم مورد انتخاب هزاران انگل و ویروس و باکتری و بیماری و... هست که در منتخب شدنش نقشی نداره.... بلایای طبیعی سیل و زلزله و گردباد و... وجود دارن که فقط برای ما انسانها بلایا هستن چون حیوانات زودتر از ما متوجه بروز این حوادث میشن... اونوقت ما باید سراغ کی رو بگیریم؟

انسان اگر حیوانات رو انتخاب و اهلی میکنه باهاشون انس هم میگیره، تیمارشون هم میکنه، انسان با خرد، طبیعت رو مهار میکنه اما از طرفی خودش یه جاهایی کاملا مقهور طبیعته!
اصلا چه خوبه این مطلب رو آقای درویش یه جور ِکاربردی تو وب سایتشون مطرح کنن تا بشه ازش به نتیجه ای رسید. اینجا که بحث شاهنامه ست تا همینقدر بنظرم کفایت میکنه!

اینایی که نوشتم درحد یه نظر ِشخصی ِتغییر پذیره. هیچ اصراری هم بر اثباتش ندارم اما فکر میکنم بحث حقوق حیوانات و رعایتش با توجه به اینکه درگذشته حیوانات وسیله ای کمکی برای انجام کارهای سخت برای انسان بودن و امروزه که دیگه تقریبا این کاربردها به تاریخ پیوسته دو مقوله مجزاست.
نمیتونیم انسان امروزی رو که میتونه بهترین پوشاک رو تهیه کنه ولی به شکار حیوانات میپردازه تا پوست روباه و سمور بپوشه، همونقدر خطاکار بدونیم که انسان عصر هوشنگ رو که اصلا معنای پوشش رو نمیدونسته و فقط شاید میخواسته گرم بشه،حالا با اندکی حس زیباشناسانه!

پروانه دوشنبه 12 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 19:39 http://parvazbaparwane.blogspot.com

فلورای گرامی
کم کم که در شاهنامه به پیش برویم به زودی در پایان داستان جمشید گوشتخواری آغاز می گردد وداستان ضحاک را که همه می دانند که چگونه گوشتخواری رسما آغاز می گردد و رستم یک گور را یک جا می خورد!
شاهنامه فقط نبرد رستم و سهراب نیست آیینه ای از فرهنگ و رفتارهای ایرانیان ار دیر باز بوده است.
بررسی رفتار با حیوانات مورد پژوهش است.

محمد درویش دوشنبه 12 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 23:01 http://darvish.info

درود بر شهرزاد و فلورا و پروانه گرامی:
بسیار خوشحالم که سزاوارانه می کوشید تا ابعاد بیشتری از ماجرای بیودموکراسی روشن شود.
.
"گاندی گفته است: سیاره ی ما می تواند نیاز همه ی ما را برطرف کند؛ اما حرص و آز را نه."
.
آنچه که اینک در جهان در حال رخ دادن است فاجعه ای بسیار بزرگ و مهیب است.
کافی است به یاد آوریم آنگاه که کشاورزی آغاز شد، یعنی در حدود 10 هزار سال پیش، مجموع وزن انسان ها به همراه دام ها و همه ی حیوانات اهلی شده شان، به یک دهم درصد از وزن مهره داران جهان هم نمی رسید. می دانید امروز این نسبت چقدر تغییر کرده است؟ می دانید حالا وزن همه ی مهرداران جهان شامل تمام گوزن ها و فیل ها و گربه سانان بزرگ و پرندگان و پستانداران کوچک و ماهی ها و ... فقط 2 درصد از کل را شامل می شود!! و آن یک دهم درصد اینک به 98 درصد افزایش یافته است؟
دوستان من!
اکنون ما - به شهادت بررسی بوم شناسان نخبه جهان - در مراحل اولیه ششمین انقراض تاریخ قرار داریم. منتها با این تفاوت که بر خلاف انقراض های قبلی که ناشی از پدیده های طبیعی بود، این انقراض منشا انسانی دارد. برای نخستین بار در طول تاریخ طولانی کره زمین، یکی از گونه ها به مرحله ای از رشد رسیده که می تواند بخش اعظم حیات را ریشه کن کند.
من ایمان دارم که روزی فرزندان ما نابود کردن این بزرگترین منابع ژنتیکی جهان را چنان بنگرند که ما اکنون به آتش سوزی کتابخانه بزرگ اسکندریه در زمان خلیفه دوم - عمر - می نگریم!
آن زمان عمر گفت: اگر در این کتابخانه کتابهایی وجود دارد که چیزی جز آنچه که در قرآن است، نوشته اند، همه کفرند و باید سوزانده شوند. و اگر همان حرف های قرآن را تکرار کرده اند؛ باز هم باید آنها را سوزاند! چون تکراری هستند!!
.
و مگر ما امروز جز این انجام می دهیم؟! واقعاً ریشه ی تقسیم بندی حیوانات و گیاهان به گونه های مفید و غیر مفید؛ اگر ریشه در خودخواهی بشر نداشته باشد، ریشه در نادانی بزرگش که دارد! ندارد؟
.
اینک 12 درصد از حدود 10 هزار گونه پرنده جهان، 23 درصد از 4776 نوع گونه پستاندار جهان و 46 درصد از کل گونه های ماهی دنیا در خطر انقراض قرار گرفته اند. اگر نام این "فاجعه" نیست، پس فاجعه چیست؟!
.
برای همین است که من افتخار می کنم به آن ایرانیان فرزانه ای که از صدها سال پیش مخاطبان خویش را به دوستی و حرمت نهادن به طبیعت و زیستمندانش دعوت می کردند.
من افتخار می کنم که سراینده ی این شعر یک زاده ی ایران زمین است؛ سرزمینی که محمد درویش هم خود را به آن متعلق می داند:
.
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
.
درود بر فردوسی بزرگ و فردوسی دوستان عزیز من ...
سرفراز باشید ...

با درود
"ششمین انقراض تاریخی"!
کنجکاوم بدانم انقراض های یکم تا پنجم چه بود؟

ریختن زباله ها در محیط، افزایش روز افزون مواد مصرفی مانند بطری های پلاستیکی، ازبین بردن جنگل ها، افزایش مواد شوینده، آلوده کردن آبها، مصرف بیش از اندازه آب استفاده بیش از اندازه از مواد مصنوعی و.... همه و همه بیش از حد هم برای جسم و روح انسان زنده ی امروزی زیان دارد و هم به فرمایش شما برای نسل های آینده .

اینکه هوشنگ (سخن از پادشاهان در شاهنامه یعنی بیان روش زندگی در آن دوران ) در آن زمان برای آرامش یافتن و تکامل خود و هم عصرانش دست به سود جویی از حیوانات زده و به تجربه دریافته برخی حیوانات برایش سودمند و برخی زیان داشته اند همان گونه که پیش از این نوشتم انسان به تجربه دریافته گرگ، گرگ است و درنده خو در جایی که گرسنه شود ممکن است هم نوع خودش را پاره کند،آیا این دسته بندی به این شکل از بنیاد اشتباه بوده است ؟ یا در این نتیجه زیاده روی شده است.

بابک پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 13:58

راستش اگر درست در خاطرم مانده باشد در کودکی خواندم که هوشنگ شاه روزی برای شکار می رود و در راه ماری سیاه رنگ دید و او سمگی برداشت و به سمت ان پرت کرد و سنگ به سنگی دیگر می خورد و آتش خلق می شود و از ان زمان هربار اتشی می بینم نام هوشنگ و سنگ و مار در ذهنم نقش می بندد

..........
نمی دانم درست گفته ام یا نه؟

اگر پیام های محسن گرامی و پاسخ ها را بخوانی پاسخ پرسشت را پیدا می کنی.

بابک پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 16:53

کاش نمی خواندم، خاطرات کودکیم به باد رفت :-)

پژوهش های امروزی خیلی حرف دارند که بسیار خواندنی هستند.

محمد درویش جمعه 16 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 23:48 http://darvish.info

درود بر پروانه بانو
5 انقراض پیشین جملگی ریشه طبیعی داشته و متاثر از دوره های سخت یخبندان، فوران آتشفشان و نظایر آن بوده است.

.
آنچه که خطرناک است، زیاده روی و آزمندی سیری ناپذیر بشر است؛ وگرنه شکار در بین همه ی آحاد زنجیره غذایی حضور دارد.
ما باید یاد بگیریم:
یگانه شرط حکومت بر طبیعت، پیروی از قوانین آن است.
و این پیروی به خردمندی و شناخت نیاز دارد که فردوسی عزیز 1000 سال است دارد آن را زنهار می دهد ...
درود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد