کیومرث


کیومرث


نقاشی از امید ابراهیم







 پادشاهی گیومرت سی سال بود


سَخُن گوی دهقان چه گوید نُخُست/ که تاج بزرگی به گیتی که جُست


که بود آنکه دیهیم بر سر نِهاد / ندارد کس آن روزگاران به یاد


مگر کز پدر یاد دارد پسر/  بگوید تو را یک به یک در به در


که نام بزرگی که آورد پیش /  که را بود از آن مهتران مایه بیش


4+ پژوهنده ی نامه ی باستان/ که از پهلوانان زند داستان


5 چُنین گفت کایین تخت و کلاه /گـَیومرت آورد و او بود شاه


که خود چون شد او بر جهان کدخدای /  نُخُستین به کوه اندرون ساخت جای


سر ِتخت و بختش برآمد ز کوه /  پلنگینه پوشید خود با گروه


ازو اندر آمد همی پرورش /  که پوشیدنی نو بُد و نو خورش


به گیتی درون سال سی شاه بود  / به خوبی چو خورشید بر گاه بود


10 همی تافت زو فرّ شاهنشهی /  چو ماه دو هفته ز سرو سهی


دد و دام و هر جانور که ش بدید /  ز گیتی به نزدیک او آرمید


دوتا می شدندی بر تخت اوی /  از آن بر شده فرّه و بخت اوی


به رسم نماز آمدندیش پیش /  از آن جایگه برگرفتند کیش


پسر بُد مر او را یکی خوبروی  / خردمند و همچون پدر نامجوی


15 سیامک بُدَش نام و فرخنده بود /  گـَیومرت را دل بدو زنده بود


ز گیتی به دیدار او شاد بود /  که پُس بارور شاخ بنیاد بود


به جانش بر از مهر گریان /  بُدی ز بیم جداییش بریان بُدی


برآمد برین کار یک روزگار /  فروزنده شد دولت شهریار


به گیتی نبودش کسی دشمنا / مگر در نِهان ریمن آهَرمَنا


20 به رشک اندر آهَرمَن بدسگال  / همی رای زد تا بیاگند یال


یکی بچّه بودش چو گرگ سُتـُرگ /  دلاور شده با سپاهی بزرگ


جهان شد بران دیوبچّه سپاه /  ز بخت سیامک، چه از بخت شاه


سپه کرد و نزدیک او راه جست  / همی تخت و دیهیم کـَی شاه جست


همی گفت با هر کسی راز خویش /  جهان کرد یکسر پرآواز خویش


25 گیومرت ازین خودکی آگاه بود /  که تخت مِهی را جزو شاه بود


یکایک بیامد خجسته سروش /  بسان پریی پلنگینه پوش


بگفتش به راز این سَخُن دربه در /  که دشمن چه سازد همی با پدر


سَخُن چون به گوش سیامک رسید /  ز کردار بدخواه دیو پلید


دل شاه بچّه برآمد به جوش /  سپاه انجمن کرد و بگشاد گوش


30 بپوشید تن را به چرم پلنگ /  که جوشن نبُد خود، نه آیین جنگ


پذیره شدش دیو را جنگ جوی /  سپه را چو روی اندر آمد به روی


سیامک بیامد بَرَهنه تنا /  برآویخت با دیو ِ آهَرمَنا


بزد چنگ وارونه دیو سیاه / دو تا اندر آورد بالای شاه


فگند آن تن شاهزاده به خاک / به چنگال کردش کمرگاه چاک


35 سیامک به دست خزوران  دیو /  تبه گشت و ماند انجمن بی خدیو


چو آگه شد از مرگِ فرزند، شاه /  ز تیمار گیتی برو شد سیاه


فرود آمد از تخت ویله کـُنان  / زنان  بر سر و گوشت شاهان کـَنان


دو رخساره پر خون و دل سوگوار /  دژم کرده بر خویشتن روزگار


خروشی برآمد ز لَشکر به زار /  کشیدند صف بر در شهریار


40 همه جامه ها کرده پیروزه رنگ /  دو چشم ابر خونین، دو رخ بادرنگ


دد و مرغ و نخچیر کرده  گروه /  برفتند ویله کنان سوی کوه


برفتند با سوگواری و درد /  ز درگاه کی شاه برخاست گرد


نشستند سالی چُنین سوگوار /  پَیام آمد از داور کردگار


درود آورنده ش خجسته سروش / کزین بیش مخروش و باز آر هوش


45 سپه ساز و برکش به فرمان من / برآور یکی گـَرد از آن انجمن


از آن بد کـُنش دیو، روی زمین /  بپرداز و پردخته کن دل ز کین


کـَی نامور سر سُوی ِآسمان /  برآورد و بدخواست بر بدگـُمان


بدان برترین نام یزدانش را  / بخواند و بپالود مژگانش را


وُزان پس به کین سیامک شتافت /  شب آرامش و روز خوردن نیافت


50 سیامک خجسته یکی پور داشت  / که نزد نیا جای دستور داشت


گرانمایه را نام هوشنگ بود /  تو گفتی همه هوش و فرهنگ بود


به نزد نیا یادگار پدر /  نیا پروریده مر او را به بر


نیایش به جای پسر داشتی  / جز او بر کسی چشم نگماشتی


چو بنهاد دل کینه و جنگ را  / بخواند آن گرانمایه هوشنگ را


55 همه گفتنی ها بدو بازگفت /  همه رازها بر گشاد از نِهفت


که من لشکری کرد خواهم همی /  خروشی برآورد خواهم همی


تو را بود باید همی پیشرو /  که من رفتنی ام، تو سالار نو


پری و پلنگ انجمن کرد و شیر /  ز درّندگان گرگ و ببر دِلیر


سپاهی دد و دام و مرغ و پری /  سپهدار با گیر و کُندآوری


60 پس ِپشتِ لَشکر گیومرت شاه / نبیره به پیش اندرون با سپاه


بیامد سیه دیو بی ترس و باک / همی به آسمان بر پراگند خاک


ز هُرّای درّندگان چنگ دیو /  شده سست و ز خشم گیهان خدیو


به هم برفتادند هر دو گروه /  شدند از دد و دام دیوان ستوه


بیازید چون شیر هوشنگ چنگ /  جهان کرد بر دیو نَستوه تنگ


65 کشیدش سراپای یکسر دوال /  سپهبد برید آن سر ناهَمال


به پای اندر افگند و بسپَرد خوار /  دریدش بر او چرم و برگشت کار


چُن آمد مر آن کینه را خواستار /  سرآمد گیومرت را روزگار


برفت و جهان مُردَری ماند از اوی /  نگر تا که را نزد او آبروی


جهان فریبنده را گرد کرد /  ره سود بنمود و خود مایه خورد


70 جهان سر به سر چو فَسانه ست و بس /  نماند بد و نیک بر هیچ کس


دهقان : به معنی ایرانی ناب و نژاده  که به آیین و فرهنگ باستانی ایرا پایبند بوده است.

دیهیم: تاج

کیومرث: زنده ی گویای میرا

پلنگینه: جامه ای از پوست پلنگ که پهلوانان ایران به نشانه ی یلی و پردلی بر تن می پوشیده اند.

دوتا: گوژ- خمیده (دوتا شدن= کرنش کردن)

فره ایزدی نیرویی مینوی و خجسته است ، نگاهبان پادشاهان و پهلوانان ایرانی، که فرمانروایی بر ایرانشهر در گرو آن نهاده شده است. هیچ فرمانروایی نمی تواند، بی پشتیبانی و یاوری فر، بداد و درست بر ایران فرمان براند.

کیش:در فارسی به معنی دین ولی در پهلوی تنها برای دینهای بیراه و تباه به کار می رفته

فرخنده: به معنی خجسته و همایون - از فرخ ساخته شده است مانند دیرنده و بسنده

پُس= پسر(ریختی از این واژه پوس یا بوسدر اشگپوس یا اشکبوس)

بنیاد= بُنداد

رِیمَن(ساکن روی ی)فریبکار و نیرنگباز(اهریمن)

بچه: در پهلوی وچَگ بوده است و در یخت گیی گوچگ و سرانجام کوچک

کی شاه: دکتر کزازی کی شاه را درست نمی دادنند و گرشاه را درست می دانند که گَلشاه و سپس به گُلشاه  تبدیل شده است.

سروش:در پهلوی سروش(ر ساکن)از سَرئوسه در اوستایی آمده است و نام یکی از بزرگترین ایزدان زرتشتی است. ریشه آن در سرودن به کار می رود.

پری:در پارسی واژه ای پسندیده است و وارونه ی دیو . اما در اوستا پریان چهره ای نکوهیده دارند و جانوارانی فریفتار و زیانبارند.

ادامه دارد


 

نظرات 52 + ارسال نظر
پروانه شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:47

ساعات بازدید از منشور حقوق بشر کوروش تمدید شد26 شهریور 89 - 23:30
آماده باش موزه ملی ؛
ساعات بازدید از منشور حقوق بشر کوروش تمدید شد
منبع: روابط عمومی موزه ملی ایران


رئیس کل موزه ملی ایران، ساعات بازدید از نمایشگاه منشور کوروش را از ساعت 9 صبح تا 9 شب اعلام کرد.

به گزارش روابط موزه ملی ایران ، آزاده اردکانی که در نشست رسانه‌ای رئیس سازمان میراث فرهنگی مرتبط به منشور کوروش حضور داشت با بیان این مطلب افزود: در فصل پاییز، امکان بازدید از موزه ملی ایران از 9 صبح تا 18 عصر فراهم است اما به بنا به شرایط خاص موزه و برقراری این نمایشگاه، ساعت بازدید از ساعت 9 صبح تا 9 شب تمدید شده است.

این مقام مسئول، با اشاره به ارائه اطلاعات صوتی مربوط به منشور در سالن نمایش این اثر برجسته گفت:همچنین پیش از این، در روزهای دوشنبه شاهد تعطیلی موزه ملی بودیم که با توجه به شرایط ویژه نمایشگاه، در این روز هم موزه ملی بر روی بازدید کنندگان باز است.

رئیس کل موزه ملی ایران ادامه داد: بر اساس هماهنگی‌های صورت گرفته قرار است بازدیدکنندگان به صورت گروهی وارد سالن نمایش شوند.

وی با اشاره به انتقال محفظه شیشه‌ای نمایش منشور کوروش از موزه بریتانیا به موزه ملی یادآور شد: محیط ویترین منشور دارای شرایط خاص حفاظتی و به صورت کامل، ایزوله شده است ضمن اینکه با عمل کردن به صورت فیلتر، از آسیب منشور، در برابر هر گونه اشعه مادون قرمز و ماورای بنفش جلوگیری می‌کند.

اردکانی در پایان گفت: همچنین این ویترین در برابر بدترین شرایط، خطرات و لرزش‌های ناگهانی کاملاً محفوظ و مصون است.

محسن شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 21:29 http://filmamoon.blogsky.com

من همیشه فکر کرده ام که کی خسرو را این طو رمی خوانیم: Key Khosro
یا کی کاووس Key Kavoos یا کی قباد Key Ghobad.
این کیومرث رو هم میتونیم بگیم: Key Youmars ؟ و آیا این به همین شکل لاتین که من نوشته ام خونده میشه یا چون دو تا ی دنبال هم میاد یکیش حذف شده؟ و شده:
Q mars
Q را کیو بخوانید.

در باره ی کیومرث باید در متن بنوبسم.
کیومرث در پهلوی گیومرت gayomart
بوده است. در اوستا گیَ مَرِتَن
گیه= زیستن
مرتن=مُردن

«معنی کیومرث زنده ی گویای میرا بود»
تاریخ بلعمی
کیومرث نخستین مرد ایرانی، زندگی در پیکر آدمی.

در باورهای باستانی نخستین مرد(=انسان)(Human) است

برداشت از نامه ی باستان

دوست گرامی به خوب نکته ای اشاره کردید در این داستان مهمترین اش همان «کیومرٍث» است که در باره ی آن بیشر در متن پست خواهم نوشت

محسن شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 21:59 http://filmamoon.blogsky.com

موزه ملی همان موزه ایران باستان است که در پارک شهر است؟

موزه ملی ایران باستان از توپخونه- ابتدای خیابان سی تیر
باید همانی باشد که شما می گویید

مازیار شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 23:07 http://sarayebishehsar.blogsky.com

سلام پروانه جان
بزار یه واقعیت بهت بگم
من هروقت میام اینجاانگار به گذشته میرم
به گذشته ای که من دیدم نه پدرم نه پدرپدرم
گذشته ای که تو کتابا خوندمش
نمیدونم اونایی که تو کتابا خوندم راست بود یادروغ
اما حرچی هست لذت بخشه
راستشو بخوای الان واسم گوشه گوشه ی این خاک واسم ارزش داره واسم مقدسه
خاکی که توش کیومرسوجمشیدوآفریدونو رستموکوروشو داریوشو بزرگایی مثل اونا قدم گذاشتن
ازینکه پامو روخاکی میزارم که یه روزی اونا روش قدم گذاشتن هم احساس غرور میکنم هم احساس ترس
غرور چون گذشته های ما اینقدر بزرگ بودنو باعث سربلندی ما تا الان شدن
اما احساس ترس میکنم چون میبینم من توانم ازونا کمتر
ازینکه میبینم من کاری واسه این اب و خاک نتمنستم بکنم
هربار میام اینجاازینکه اینقدر کم از گذشتم میدونم احساس شرم میکنم
شادو سربلند باشی
بدرود

شهرزاد سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:00 http://se-pi-dar.blogsky.com

سنگین‌ترین شاهنامه دست‌نویس در دنیا
وزن: 73 کیلوگرم
تعداد صفحات: 1200 صفحه
http://shahrzaddarvish.persiangig.com/Picture%20258.jpg

دست شما درد نکنه عالی بود

محمد درویش سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:08 http://darvish.info

این که کیومرث هم با همه قدرت و جبروتش، سرانجام چاره ای جز تسلیم شدن در برابر مرگ ندارد؛ شاید یکی از مهم ترین فرازهای این داستان کهن پارسی باشد. منتها با این تفاوت که فردوسی با حسرت و غم می گوید:
.
جهان سر به سر چو فَسانه ست و بس نماند بد و نیک بر هیچ کس
.
چنین بینشی که بسیار شبیه اندیشه چارلز داروین می نماید، گواه آن است که فردوسی همه ی داستان را در همین دنیا می داند و می گوید: نه بد و نه نیک نمی ماند!
او بیش از هزار سال پیش، زنهار می دهد که باید کوشید تا منتهای لذت را در همین دنیا برد که باقی همه افسانه است!
.
اینجا این پرسش قابل طرح می نماید که پس چرا خودش 30 سال از عمرش را برای نوشتن شاهنامه ای مصروف داشت که نفعش را آیندگان بردند و نه او؟!
.
درود بر پروانه عزیز ....

شاید بهتر باشد این سه بیت را با هم بخوانیم:

برفت و جهان مُردَری ماند از اوی / نگر تا که را نزد او آبروی

جهان فریبنده را گرد کرد / ره سود بنمود و خود مایه خورد

70 جهان سر به سر چو فَسانه ست و بس / نماند بد و نیک بر هیچ کس

با توجه به بیت دوم که در واقع از زندگی کیومرث می گوید که تمام عمر راصرف بهروزی مردم کرد و راه سود بردن از زندگی را به مردم آموخت اما خود کیومرث از مایه خورد. یعنی همان عمرش.

شاید زندگی فردوسی هم شبیه همین بیت دوم باشد.

فرناز سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:15

این داستان رو خیلی دوست داشتم و فراموش کرده بودم .. چقدر خوب که باز یادم اومد و این نقاشی خیلی زیباست .
هزار سال پیش به کسی برخورده بودم به اسم مشیانه و وقتی معنی اسمش را پرسیده بودم این داستان را شنیده بودم .
کاش از اینجا رد می شد .. وقتی دیدمش دختر جوانی بود و من کم سن تر از او امیدوارم هنوز هم دختر جوانی باشد !!!!

داستان زاده شدن «مشی و مشیانه » و «مَهلی و مَهلیانه» از تخمه های کیومرث در متن های اوستایی به شکل های گوناگون وجود دارد ولی فردوسی ، از این داستان که شبیه آدم وحوای اسطوره های سامی است، سخنی به میان نیاورده است است .
فردوسی با آگاهی به گونه ای رفتار کرده که روند آفرینش انسان خردمندانه و راز آلود باشد.

امیدوارم وقت داشته باشی و دنباله ی پست را بخوانی.
نا مشیانه را تا کنون بر هیچ کسی ندیده ام.

محمد درویش سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 14:49 http://darvish.info

درود دوباره ...
بله ممکن است که بیت دوم به زندگی فردوسی نزدیک باشد، اما پاسخ پرسش من نیست! هست؟
زیرا فردوسی صراحتاً می گوید:
.
نماند بد و نیک بر هیچ کس
.
بنابراین چرا وقتی فردوسی اعتقاد دارد که حتا کار نیک هم بر هیچکس نخواهد ماند؛ باز شاهنامه را به رغم مرارت های بیشمار ادامه می دهد؟!

درود
1- پاسخ شما هست

از دید من کار نیک و بد را بر «مردری» پایدار نمی بیند.

2- کمی با این بخش پاسخ شما هم موافق نیستم :
«این که کیومرث هم با همه قدرت و جبروتش، سرانجام چاره ای جز تسلیم شدن در برابر مرگ ندارد؛ »

آنجا که کیومرث به هوشنگ می گوید: «که من رفتنی ام تو سالار نو»

آیا کیومرث پادشاهی بوده که فکر می کرده« چاره ای جز تسلیم در برابر مرگ ندارد»؟ آن نیم بیت نشان میدهد کیومرث می دانسته رفتنی است.

باید کمی بیشتر در باره ی کیومرث که دوران بسیار مهمی را آغاز کرده بنویسم. در متن اضافه خواهد شد.

محمد درویش سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 14:55 http://darvish.info

به فرناز:
من البته بعید می دانم که او هنوز دختر جوانی مانده باشد! اما یقین دارم کسی که او را دیده ... حتمن جوان باقی مانده که آن روایت را اینگونه طنازانه بازتابانیده است!
درود ...

این قانون جوان ماندن در مورد کدام خانم درست نیست؟!

شهرزاد چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:46 http://se-pi-dar.blogsky.com

همه جامه ها کرده پیروزه رنگ / دو چشم ابر خونین، دو رخ بادرنگ
بررسی رنگ‌ها و شیوه‌های کاربرد آن‌ها در شاهنامه علاوه بر به دست دادن تصویری از آداب و آیین‌های گوناگون شاهنامه،‌ راهنمای خیلی خوبی است برای درک بسیاری نشانه‌ها و مفاهیم سخن حکیم توس. این بیت نشان می‌دهد که علاوه بر دست بر زدن و کندن بازو، یکی دیگر از نشانه‌های سوگواری، پوشیدن جامه‌ی تیره به رنگ‌های سیاه و نیلی و پیروزه‌ای بوده است.

نشستند سالی چُنین سوگوار / پَیام آمد از داور کردگار
نشان‌دهنده‌‌ی ایام سوگواری است که اینجا یک سال و در دیگر داستان‌های شاهنامه ازسه تا هفت روز، یک ماه، چهل روز و یک سال بیان شده:
منوچهر یک هفته با درد بود /دو چشمش پرآب و رخش زرد بود

چهـل روز بـُد سـوگـوار و نژند /پـر از گـرد و بیکـار تخـت بلنـد

برخی از آیین‌های سوگواری در سخن فردوسی:

- روی خستن و جامه دریدن:
به تن جامه خسروی کرد چاک /به سـر بر پراگنـد تاریک خاک

همی سوخت باغ و همی خست روی/همی ریخت اشک و همی کند موی

- آتش به سرا افکندن، زین اسبان نگون ساختن و یال و دم آن ها رابریدن، زنـّار خونین به کمر بستن:
فـرنگیـس بشنید رخ را بخست/ میان را به زنـّّار خونین ببست
پیــاده بیـامـد بـه نـزدیک شـاه/ به خون رنگ داده ورخسارماه

زدند آتش اندر سرای نشست/هزار اسب را دم بریدند پست
نهاده بر اسبان نگونسار زین/ تو گفتی همی برخروشد زمین

- تابوت و جسد آراستن:
بپـوشیـد بـازش بـه دیبـــای زرد /سر تنگ تابوت را سخت کرد
همی گفـت اگـر دخمـه زرّیـن کنم/ ز مشک سیه گردش آگین کنم

http://www.tebyan-zanjan.ir/papers/subpapers.aspx?id=19&category=ART

حالا خودشونو می زدند و می کندند با اسب ها ی زبون بسته چه کار داشتند!!

از همه بدتر به سر تهمینه آمد. آنقدر با دیدن تن بی جان سهراب خودشو زد که پس از مدتی از دنیا رفت.


تابوت آراستن:
شرح تابوت سر بریده ی« ایرج» از بدترین صحنه های شاهنامه است.

محمد درویش چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 13:37 http://darvish.info

نه ... نیست!
به نظرم اینجا کیومرث "بهانه" ای است برای فردوسی تا حرف دلش را بزند بدون آن که هزینه اش را در آن عصر بربریت و تحجر بپردازد.
.
اما من فکر می کنم، فردوسی به رغم آن که همه ی ماجرا را در این دنیا می دید، شاهنامه را سرود؛ زیرا با بند بند وجودش از بیت بیت سروده هایش لذت می برد؛ آنقدر که می توانست در دریای این لذت هر خواری و درد و زبونی و فقری را تحمل کند.
.
باورم این است که فردوسی در آن 30 سال بود که واقعاً لذت برد و زندگی کرد؛ در آن 30 سالی که شاهنامه را می سرود و با قهرمانانش روزگار می گذراند و هم نفس می شد ...

.
و برای این است که فکر می کنم او هم به اندازه کیومرث و فریدون از زندگی لذت برد و البته به اندازه تهمینه در سوگ سهراب گریست؛ آنقدر که آنگونه عاقبت تلخ را برای رستم آفرید تا بتواند روح تهمینه را به آرامش رساند ...
.
درود ...

خوبه! اینجا یکی پیدا شده عشق و علاقه ش به فردوسی از من زده بالا!


این احساسی که به زیبایی از فردوسی بیان کردید آیا هنگام شاهنامه خواندن به شما دست نمی دهد؟


متن در باره ی کیومرث را از دکتر کزازی خواندید؟
خیلی کوتاه فردوسی آن را بیان کرده:
..
دد و دام هم کنار کیومرث آرام بودند:

دد و دام و هر جانور که ش بدید / ز گیتی به نزدیک او آرمید
...

هنگام جنگ هوشنگ با دیو ، کیومرث سپاهی از حیوانات اهلی و وحشی گرد می آورد:

پری و پلنگ انجمن کرد و شیر / ز درّندگان گرگ و ببر دِلیر

سپاهی دد و دام و مرغ و پری / سپهدار با گیر و کُندآوری


دیوان از دد و دام به ستوه آمدند و چنگ دیو سست شد:

ز هُرّای درّندگان چنگ دیو / شده سست و ز خشم گیهان خدیو

به هم برفتادند هر دو گروه / شدند از دد و دام دیوان ستوه

درویش گرامی می بینید آن چیزی که آرزوی امروز ماست حتی حیوانات رام و وحشی هم آسوده باشند و در کنار انسانها به جنگ اهریمن بروند در زمان کیومرث تجربه شده است.

محمد درویش چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 15:44 http://darvish.info

و این همان تصویری است که سهراب سپهری از هیچستان برای ما شرح می دهد:
پشت هیچستان جایی است
.
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود
زنگ باران به صدا درمی آید ...
.
فردوسی هم از همان آرمان شهری سخن می گوید که دو هزار سال قبل از او، افلاطون بزرگ با اتوپیایش آن را کلید زد و هزار سال پس از او، سهراب آن را پی گرفت و
گمان برم تا وقتی که آدم بر زمین می زید؛ این آرزو همچنان بال و پر گیرد ...
.
درود ...

داستان کیومرث از آنِ فردوسی نیست، فردوسی آن را استادانه به شعر در آورده است.

با سپاس فراوان از همراهیتان

فلورا پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:05

عجب گفتگو های زیبایی

خیلی لذت بردم، فقط یه فضولی کوچک میتونم بکنم:

در مورد معنی اون بیت

جهان سر به سر چو فَسانه ست و بس / نماند بد و نیک بر هیچ کس

منظور فردوسی این نیست که نیک و بد خودش بر جا نمیمونه، منظورش اینه که روزگار نیک و بد ماندگار نیست، چنانکه روزگار نیک کیومرث مانا نبوده!

اما نیکی و خوبی حتی اگر در اثر ایجادش خودمون در مشقت زندگی کنیم مانا ست حتی اگر به جهان دیگری معتقد نباشیم

کی میتونه منکر این باشه که دوست نداره حتی با بردن رنج فراوان نام نیکویی مثل حکیم توس داشته باشه؟!

رنجی که میوه ش چنین با عظمت باشه، رنج نیست گنجه! تنها انسانهای بزرگ هستن که از کوره ی چنین رنجهایی چنین سربلند بیرون میان.

فلورای گرامی
داستان کیومرٍ ث را از دید استادان ادبیات خواندم و برایم چالب بود هر یک که به اینجا می رسند هیچ نمی نویسند و برداشت را به خواننده می سپارند.
شما هم برداشت بسیار زیبایی دارید. از دید من هم فردوسی اهل ناله و شکایت نیست .

بی گمان اینکه هزار سال است شاهنامه می خوانند و هر یک از دید خود به آن نگاه می کند. شاهنامه عین زندگی ماست.

شهرزاد پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 13:17

گمان می‌کنم این که فردوسی همواره و درجای جای اثر سترگش از بی‌اعتباری و افسانگی جهان می‌گوید، به منبع فردوسی یعنی شاهنامه‌‌ی ابومنصوری (که خود نیز به خدای‌نامه‌ی پهلوی بازمی گردد) مربوط باشد و اندیشه جبری زروانی که برخلاف اعتقادات قدری گونه‌ی معتزلی فردوسی، بر این متون حاکم است و فردوسی هم در نهایت امانت داری همین اندیشه را به متن شاهنامه انتقال داده است. همین اندیشه جبرگرایانه است که گاه از زبان کیومرث مرگ را ناگزیر بیان می‌کند و گاه از زبان فردوسی (بدون آن که بینش قضا و قدری خود را دخالت دهد) جهان را فسون و فسانه می‌خواند و نیک و بدش را ناپایدار.

قابل توجه دوستان:
اندیشه ی «زروانی» در شاهنامه ابو منصور ی و بینش «قضا و قدری» فردوسی که در شاهنامه دیده نمی شود.

فلورا پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 18:58

پروانه عزیز

خوب من قبول دارم که برداشت های متفاوتی میشه داشت، اما گاهی میشه گفت که چه برداشتی اصلا نمیشه داشت.
امیدوارم آقای درویش از این موضوع ناراحت نشن، اما برداشت شون از رای فردوسی در باره ی نیک و بد زندگی از اون بیت:

"او بیش از هزار سال پیش، زنهار می دهد که باید کوشید تا منتهای لذت را در همین دنیا برد که باقی همه افسانه است!"

به گونه ای هست که انگار دل شون میخواد بساط تمامی مذهبی هایی که رنج کشیدن رو حُسن میدونن به هم بریزن. اما این راه نفی رنج کشیدن و مرتاض بودن های بی سبب نیست. رنج کشیدن رو ستودن همون قدر جزم اندیشی هست که نادرست نفی ش کردن!

اگر فردوسی بر این رای بود که باید لذت برد چون نیک و بد برجا نمیمونه، کجا میتونست بنویسه که

ازین نامور نامه ی شهریار
بمانم به گیتی یکی یادگار
تو این را دروغ و فسانه مدان
به یکسان رَوِشن ِزمانه مدان

خصوصا مصرع اخرش که میگه زمانه همیشه بر یک چرخ نمیچرخه، حال ما همیشه بر یک منوال نمیمونه!

مایلم چند جمله ی زیبا و سرشار از خرد که ربطی به این مبحث شاید نداره رو اینجا بنویسم
اسماعیل سعادت "مترجم آثار فلسفی" ، مقدمه ی کتاب "زندگی میکل آنژ" بقلم "رومن رولان" رو اینچنین ترجمه میکنه:

"... ستوده باد شادی و ستوده باد رنج! این و آن خواهران یکدیگرند و هر دو مقدسند. این و آن جهان را می‌سازند و می‌پردازند و اندیشه‌های بزرگ را شور و هیجان می‌بخشند. این و آن نیرویند و حیاتند و خدایند. هر که این دو را دوست ندارد، نه این و نه آن هیچ یک را دوست نمی‌دارد و هر که طعم آنها را چشیده باشد قدر زندگی و لطف و وداع‌گفتنش را نیک می‌داند..."



فلورای گرامی

باز هم پاسخم همین است اندیشه ها گوناگون است مهم اثرشان در زندگی خود و دیگران است.

چه خوب که اینجا برخورد اندیشه ها را با هم تجربه می کنیم.

چشم به راه خواندن نظر شما در باره ی داستان کیومرث هستم.

با سپاس

فرناز پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 19:14

این پست رو خیلی دوست دارم . اما هنوز به قدر کافی برای خوندن همه چیز وقت نداشتم . ( می دونی که این روزها گرفتاری های خوبی داشتم ! ) به زودی برمی گردم برای سر فرصت مهمان تو بودن .

به نظرم فردوسی هم خیلی به کیومرث کم پرداخته. اصلن از دست فردوسی خیلی جاها شکایت دارم که کم توضیح داده! این یکی از اوناست!

من هم این ده روزی سه بار از این گرفتاری ها ی خوب داشتم...تا باشه از این گرفتاری ها..

فلورا جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:37

در چند بیت مقدمه بنظرم فردوسی بر این تاکید داره که تاریخ سینه به سینه بر جا نمیمونه بلکه تاریخی بر جا میمونه که در مقطع خاص نوشته شده باشه و به مارسیده باشه.
بنظرم جای جای شاهنامه به اهمیت تاریخ و خوندن و مطالعه ش تاکید داره، اصلا در آدم ضرورت خوندنش رو ایجاد میکنه، هرچند همین تاریخ معاصر باشه.
خب طبق این نامه باستان، کیومرث اولین کسی بوده که آیین شاه بودن رو بنیاد گذاشته و چه خوب بنیاد گذاشت منتها مثل همه ی کارها و آیینهای انسانی ِنیکوی ِ دیگر آیین ِنیک ِکیومرث، رفته رفته مسخ شد و چه جالبه که امروزه شاه بودن و خود را شخص اول پنداشتن کاملا به صفتی نکوهیده تبدیل شده، یه چیزی در مایه های دیکتاتوری! یا در بهترین حالت یه چیزی در حد فرم و صورت مثل حکومتهای شاهنشاهی دنیا که شاه توش قدرتی نداره!

در بیتهای بعدی بر این امر تاکید داره که گویا کیومرث یه جورایی آیین های زندگی رو هم نو کرده و میشه گفت از حالت بدوی به حالتی متمدن تر -غارنشینی- در اون روزگار تبدیل کرده. اما تشبیهات فردوسی در این بخش بسیار زیباست و حتی میشه ازشون بعنوان تکیه کلامهایی در سخنان مون استفاده کنیم

"به خوبی چو خورشید بر گاه بود" که نشان مهر کیومرث هست و

"چو ماه دوهفته ز سرو سهی" که نشان فر و شکوه شاهنشاهی کیومرثه!

چه خوبه که این دو خصلت در اون زمان به نیکی میتونست در یک شاه جمع بشه!شاید هنوز روح و روان و احساس بشر به گند کشیده نشده بود.

بعد به معرفی پسر کیومرث میپردازه که در یک مصرع با چهار کلمه هنرمندانه میگه:

که "پُس بارور شاخ بنیاد "بود

و ما میفهمیم که گویا پسر رو برای جانشینی ش در نظر گرفته بوده.
همینطور به محبت بی نظیرش به سیامک اشاره داره

به جانش بر از مهر گریان بُدی
ز بیم جداییش بریان بُدی

بارها برخورد کردم با دوستان دور یا نزدیکی که همیشه و هر روز به این فکر میکنن که اگر روزی این فرزندیا عزیز رو از دست بدن چقدر نگون بخت خواهند بود... خوب نمیدونم چرا بسیار پیش آمد کرده که همین عزیزان از دست دادن فرزند رو تجربه میکنن...
به این خاطر این مطلب رو ننوشتم که دل پدر و مادری رو بلرزونم به این خاطر نوشتم که این بیت یه جورایی مُهر تایید بر این افکارم زد... همیشه وقتی چنین جملاتی از پدر و مادری یا فرزندی میشنوم به خودم میلرزم... دلم میخواد با جملاتی محبت شون رو به فرزند تصحیح کنم اما به قول تولستوی محبت -اون هم اینقدر شدید- اگر از بین رفتنی بود هرگز بوجود نمیومد!
میدونین من اینطور محبت اعجاب برانگیز رو از نزدیک دیدم و احساس کردم... تلخیش به جان من هم نشسته با اینکه فرزند خودم نبوده.

خب انگاری از مسیر بحث منحرف شدم...حکیم ما در بیتهای بعد میگه که، جز در نهان، کسی با کیومرث دشمنی نداشت که خوب میشه گفت همین آیین شاهنشاهی و و شکوه و عظمت کیومرث موجب ایجاد خصلتی زشت درانسا نهای اون روز شد که به زعم خودشون طریق برابری جویی رو شاید در پیش گرفتن، اما به بدترین شکل!
خیلی ازخصلتهای انسانی رو میتونیم در انسانهای همه ی اعصار و قرون ببینیم از جمله همین جاذبه و دافعه داشتن کیومرث! که چه بسا بشه گفت خوی اهریمنی موجود در بعضی انسانهاست که حاذبه ها رو دافعه میبینه و بقول دکتر شریعتی وقتی خودش رو نمیتونه به سطح بالاتر و به مقام نیکوتری از نظر اخلاقی برسونه سعی میکنه طرف مقابل رو به زیر بکشه هرچند به زیر کشیدن رو هم، از روی بی خردی انتخاب مبکنه و اینطور میپنداره که با مرگ طرف مقابل یا در این مورد خاص با کشتن فرزند برومندش مقام او رو پایین میاره.

خب انگار کیومرث چنان درحال خوب خودش بسر میبرد که از افکار دیگران و اینکه قصد تاج و تخت کیانی ش رو کردن، آگاه نبود، برعکس حالا که در قدم اول خواجه تاشان و سینه چاکانی میپرورونن تا در اینجور مواقع زنهار شون بدن.

خیلی لذت میبرم از این داستان و بکر بودن اخلاقیات اولین پادشاهی که شاید خودش هم به مقام خودش آگاه نبوده و بزرگی و عظمت خودش رو نمیشناخته.
حکیم ما همچنین به تشکیل کینه و قوه قهر در اون زمان نسبت به دیگرانی که شاید قصد مقام طلبی و سلطه جویی نداشتن توجه میده. و گویا میخواد ناخود آگاه به ما بگه که شر و بدی و کینه ورزی درنهاد انسان بوده.

پروانه جان
چه خوبه که یه چند روزی فرصت بدین تا در باره ی این داستان کمی بیشتر صحبت کنیم چون من خودمم دارم اینها رو مینویسم میدونم که جای پرداختن خیلی وجود داره، همینطور جای ایراد گرفتن به همین نوشته و افکارمن!
با توجه به گرفتاریهای هرچند خوشایندی که همه داریم بنظر شما بهتر نیست سرسری از این صفحه نگذریم؟

فلورای ارجمند
این روزهای پایانی شهریور همه سرگرم کارهایی غیر از وبلاگستان بودند. پیشنهاد خوبی است که کاملن با آن موافق هستم.

به پییشنهاد نیره گرامی بهتر است یک پست جمع بندی از دیباچه هم داشته باشیم.
در این بین خودم را از همه کم کارتر دیده ام. به یاری شما دوستان گرامی کم کم این جمع راه خود را بهتر و تند تر به پیش خواهد برد.

محمد درویش جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 22:49 http://darvish.info

به فلورا:
تعبیرت از مصرع آخرین بیت فردوسی در ماجرای کیومرث محشر است و آن زاویه دید را بسیار دوست دارم. هرچند به نظرم، منظور فردوسی آنی نبوده که نوشته ای! زیرا فردوسی در مصرع نخست، آشکارا می گوید:
.
"جهان سر به سر چو فَسانه ست و بس"
.
سپس برای تأیید نظر خودت، نوشته ای:
.
"اگر فردوسی بر این رای بود که باید لذت برد چون نیک و بد برجا نمیمونه، کجا میتونست بنویسه که ..."
.
در صورتی که من پیش تر، دلایل فردوسی را از سرودن شاهنامه شرح داده ام و به نظرم، شاید بهترین لحظات عمر فردوسی، از قضا همان 30 سالی باشد که در حال آفرینش شاهنامه ی دوست داشتنی اش بوده ...
.
اصلن بگذار براین یک راز را بگویم:
.
نویسندگان - اغلب - می نویسند و شعرا می سرایند و هنرمندان می آفرینند؛ زیرا خواندن دوباره و نگاه دوباره به آثارشان، می تواند بهترین و جانبخش ترین مسکنی باشد که آنها را از موج غم و یأس می رهاند و شاد می سازد.
.
درود ...

محمد درویش جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 22:53 http://darvish.info

پروانه نوشته است:
"داستان کیومرٍ ث را از دید استادان ادبیات خواندم و برایم چالب بود هر یک که به اینجا می رسند هیچ نمی نویسند و برداشت را به خواننده می سپارند."
.
به نظر من سکوت آن اساتید شاید یک دلیل دیگر هم داشته باشد؛ آنها نگران عواقب برداشت های غیر رایج و قرائت های ناپسند با ذائقه ی حکومت دارند! زیرا چنین برداشت هایی هم ممکن است برای فردوسی و شاهنامه گران تمام شود؛ هم دوستداران این دو و هم البته خود آن اساتید محترم!!
.
البته دیدگاه شهرزاد هم قابل تأمل است و ناسازه هایی در ابیات شاهنامه گاه دیده می شوند که انگار صاحب آن اشعار یکی نیستند.
درود ...

برداشت من از گفتار شهرزاد گرامی آن است که، فردوسی امانت دار اندیشه ی شاهنامه ی ابومنصوری بوده است و اندیشه ی خودش در آن دخالتی نداشته است .

فلورا جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 23:32

پروانه عزیز
من ذهنم خیلی مغشوشه امیدوارم بتونم جواب درستی اینجا برای سوالم پیدا کنم... شما بدرستی نوشتید که:
"داستان کیومرٍ ث را از دید استادان ادبیات خواندم و برایم جالب بود هر یک که به اینجا می رسند هیچ نمی نویسند و برداشت را به خواننده می سپارند."

اما همین سکوت استادان برای من جای سوال داره، چرا؟
چون فکر میکنن شاید کسی به دیدگاه شون ایرادی بگیره، چون مفهوم کلام فردوسی رو اونقدر والا میبینن که شایسته نمیدونن اظهار نظر بکنن؟
خوب حداقل به اندازه یک نظر شخصی که میتونن اظهار نظر کنن!!

متاسفانه نه فقط در عرصه ی ادبیات، بلکه در عرصه علم در عرصه ی فلسفه و... ما ایرانیها هنوز یاد نگرفتیم که آزاد بیندیشیم و آزاده اندیش تربیت کنیم... در عرصه ی دین و الهیات که جای خود داره... برای اینکه به کلامی به مفهومی به اندیشه ای تقدس و ارج و عظمت ببخشیم از صحبت درباره ی اون امر خودداری میکنیم و با این دستاویز به اون شکوه و راز آلودگی میبخشیم... یا در بهترین حالت شونه هامون رو از برداشتن و حمل اون بار سنگین خالی میکنیم.

نمیدونم شاید دارم عصبی مینویسم و بعد پشیمون بشم... اگر اینطوره شما حذفش کنین

علت اینکه داغ کردم اینه که امروز صبح یه مطلب خوندم از جان کاپیوتو (John Caputo) (1940 ) فیلسوف دین و الاهی‌دان امریکایی و از نظریه‌پردازان الاهیات جدیدی موسوم به الاهیات رقیق (weak theology) :

مراجع دینی از اندیشیدن اصیل و به شیوه‌ای ژرف‌کاوانه و کاوش‌گرانه در باب دین خوف دارند، زیرا می‌دانند که این‌چنین اندیشیدنی تمام عدم قطعیت موجود در دین را آفتابی خواهد کرد و تشت این حقیقت را بر بام خواهد افکند که هیچ کس نمی‌داند داستان از چه قرار است. به زعم ایشان هر چه قوی‌تر و بلندتر ایمان رسمی خود را فریاد بزنی، تزلزل خود را بیشتر ثابت کرده‌ای. الاهیات غلیظ، الاهیات انقیادی است، آن‌جایی است که شخص فکر می‌کند حق دارد که بحث‌بس اعلام کند، باری، در الاهیات غلیظ، سوزن‌بان ِ بحث وجود دارد. در الاهیات رقیق اما سوزن‌بانی در کار نیست. در آن‌جا تنها پرسش‌گری مدام و ژرفناکی بی‌پایان وجود دارد.

خوب دارم به این فکر میکنم که بعلت مشابهی همین کار رو اساتید ما در سایر مقوله ها هم انجام میدن.
اینکه اساتید ما به این قسمت یا شاید به قسمتهای فراوانی از شاهنامه میرسن، بحث بس اعلام میکنن چیه؟
خب نمیتونم بپذیرم که برداشت رو میگذارن به عهده ی خود ما، چون بسیاری دیگر از برداشتها رو هم با همین عنوان میتونستن به ما واگذار کنن...
شما میتونید یه جوری منو قانع کنین؟
باور کنین اگر بتونم فانع بشم حال نکویی بهم دست خواهد داد


فلورای گرامی

ما خیلی پیش از اینکه دیگران به ما بیاموزند آزادی چیست منشور کورش را داشتیم.

این که صاحب نظران در باره ی این سه بیت سکوت می کنند از دید من روح پژوهشگری آنهاست. پای سخنرانیشان که بنشینی گاهی به جاهای برمی خورند که می گویند: به گمان من ... یا به نظر من...

این که با خواندن آن نظریه داغ کردی تعجب می کنم چون این با آنچه در الاهیات انجام می دهند فرق می کند آنها می گویند اصلن در این باره فکر کردن ممنوع است ولی پژوهشگران می گویند حتمن بروید و فکر کنید

شهرزاد شنبه 3 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 19:33

پروانه‌‌ی عزیز
در این که فردوسی امانت‌دار اندیشه‌ها و منابعی بوده که در سرودن شاهنامه از آن‌ها استفاده کرده کاملن با شما موافقم. ولی فکر می‌کنم نتوانستم منظورم را به درستی بیان کنم. منظور من از یادداشت بالا تنها اشاره به این بخش (داستان کیومرث) و نه کل شاهنامه بود. فردوسی در سراسر شاهنامه این دو دیدگاه را (جبرگرایی و تقدیرباوری) را کنار هم قرار می‌دهد بدون آن که تلاش کند یکی را بر دیگری برتری دهد بنابراین دور از انتظار نیست که در بسیاری از ابیات شاهنامه نشانه‌هایی از تقدیر باوری را هم ببینیم؛ نمونه‌ی این ابیات را می‌توان در نوشتار ارزشمند دکتر خطیبی ملاحظه کرد.
http://a-khatibi.blogspot.com/2009/04/blog-post_9138.html

از طرف دیگر در بخش اساطیری شاهنامه، اطلاعات و داستان های گرد آوری شده در منبع اصلی فردوسی (شاهنامه ابومنصوری) از دو آبشخور اصلی تغذیه می کنند:
1- نوشته های منفرد به زبان پهلوی که به خدای نامه ها و از آنجا به شاهنامه ابومنصوری راه یافته اند.
2- ترجمه فارسی متن چند کتاب از زبان عربی که اصل آن ها از زبان پهلوی به عربی برگردانده شده بوده.
بنابراین شاید یکی از دلایل وجود ناسازه‌هایی که آقای درویش به آن اشاره کرده‌اند، همین تنوع و گوناگونی باشد که از میان این نوشته های منفرد و ترجمه ها به ماخذ اصلی فردوسی راه یافته و فردوسی آن ها را با استفاده از قریحه شاعری و سخن سرایی بی نظیرش به نظم کشیده بنابراین جای تعجب نخواهد بود که گاهی اندیشه‌ی واحدی در این سرایش دیده نمی‌شود در حالی که شاعر تمام این مجموعه سخن سرای بزرگ توس حکیم فردوسی است.
درباره مآخذ فردوسی در سرودن شاهنامه، محمود امیدسالار در کتاب جستارهای شاهنامه شناسی زیر عنوان "بدیهه سرایی شفاهی و شاهنامه" به نقل دو یادداشت بسیار ارزشمند از دکتر جلال خالقی مطلق پرداخته که بسیار خواندنی و روشنگر است.

با پیشنهاد فلورای گرامی برای فرصت چند روزه خیلی موافقم و امیدوارم در این فاصله با کمک دوستان به جمع بندی مناسبی برسیم.

شهرزاد گرامی
از اینکه چند منبع خوب معرفی کردی بسیار سپاسگزارم. به زودی بخش کتاب شناخت شاهنامه هم در اینجا به یاری شما دوستان گرانقدر راه اندازی خواهد شد.

با سپاس فراوان از توضیحاتت.

فلورا شنبه 3 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 22:38

پروانه گرامی

خوب فایده ش چه بوده که ما منشور کورش داشتیم، اما ابوعلی سینا که تقریبا هم عصر فردوسی بوده مجبور بوده که عربی فکر کنه و بنویسه؟ سایر دانشمندان ما هم بهمچنین!
آره ما منشور کورش داشتیم، اما روح کورش در فرهنگ ما متجلی نشده.

ماه گذشته در ماهنامه "مهرنامه" نشستهای دایره المعارف اسلامی رو پوشش داده بودن که بحث شون اثبات این امر بوده که کورش همان ذوالقرنین هست که در قرآن به نکویی ازش نام برده شده. و نظرات اثباتی بسیار قابل تاملی از سوی دکتر باستانی پاریزی و فتح اله مجتبایی با توجه دادن به دلایل مورخین سایر ملل ذکر شده بود که خوندنش جاان آدمی رو نوازش میده. اما از سوی دیگه در دنیای حقیقی به غمهای انسان اضافه میکنه!

امادرخصوص نظر قبلی م:
پروانه جان
اولا عذر خواهی میکنم که روحیه بدم در بحث با دوستان دیگرم رو به اینجا منتقل کردم.

من متوجه هستم که اساتید ما بحث رو ممنوع نکردن، اما این جزء ماهیت ادبیات هست که نمیشه براش مرز قائل شد، کسیکه براش مرز تعیین کنه حداقل در این زمانه، در درجه اول خودش محکومه.
خوب واقعا جای خوشحالی داره که بزرگان ادبیات ما قائل به هرمنوتیک در تاویل و تفسیر متون ادبی هستن و دچار جمودی که علمای دین دچارشن،نیستن! اما قائل بودن به هرمنوتیک هیچ وقت بار تفسیر و تاویل یک متن رو از روی دوش اساتید برنمیداره بلکه مسئولیت شون رو چندبرابر سنگینتر میکنه، مسئولیت ِدر نظر داشتن کوچکترین زوایای قابل تفسیر و تاویل برای رسیدن به تفسیری عمیقتر و شایسته تر از متون ادبی، زوایایی که شاید توسط من ِ غیر ادیب قابل درک نباشه.

این چه نوع هرمنوتیکی هست که بزرگوار ادیبی به من ِ ادبیات ناخوانده اجازه ی تفسیر و تاویل متنی ادبی رو میده که استاد ادبیات خوانده ای به خودش اجازه ی تفسیرش رو نمیده؟ گویا هرمنوتیک به ادبیات این قطعه از دنیا که میرسه، ماهیتش رو اندکی تغییر هم داده.
اگر هدف اساتید بزرگ ما از بیان و تفسیر شاهنامه یا هر اثر ادبی دیگر فقط برای استفاده در محیط دانشگاهی و آکادمیک هست، پس چطور میخواهیم روح بلند شاهنامه رو به فرهنگ مون تزریق کنیم؟

پروانه ی عزیز شاید صحبت هام در وهله ی اول کمی گستاخانه بنظر بیاد، اما حقیقت اینه که با جذب گوشه هایی از یک طرز تفکر و کنار گذاشتن گوشه های دیگرش چیز جالبی گیرمون نمیاد، چنانکه جذب غیر همه جانبه بسیاری از مسائل فرهنگی از دیگران و یا از سایر ملل، فرهنگ ما رو به معجونی غیر قابل شناخت تبدیل کرده.

ببخشید که از بحث اصلی خارج شدم ولی باور کنین دغدغه ی کوچکی نیست.

فکر آزاد اندیش کورش در ناخودآگاه هر ایرانی جاری است و در جای هایی خود را نشان داده است. چرا نمی نویسیم آن زمان که بوعی سینا عربی فکر می کرد و می نوشت ، فردوسی فارسی نوشت!

این که ذوالقرنین همان کورش است بارها پیش از این هم گفته شده است.

فلورای گرامی
اینجا هر چه می خواهی بنویس دیدن نام فلورا روی تایید پیام کلیک زده می شود. ما اینجا گرد آمده ایم که با هم بخوانیم و بیاندیشیم ، گاهی در این میان با هم رای نیستیم و چه خوب هست.
اگر بخواهیم پشت هم برای هم کف بزنیم و به به و چهچه بگوییم که چیزی یاد نخواهیم گرفت پس بدان هیچ یک از سخنانت گستاخانه نیست و خواندن آن مایه ی خوشحالی است.

اینکه در ابتدای شاهنامهخوانی گفتگوها به حاشیه کشیده می شود ، امری است بسیار خوشایند. زیرا زیر بنا در حال ساخته شدن است و ما باید با هم به نقاط مشترکی برسیم بعد ادامه دهیم.

پروانه یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 15:54

جمع بندی دیدگاههای دوستان :

محسن گرامی:

اینجا فقط در باره ی نام داستان نوشته اند که چگونه بخوانند .

مازیار گرامی:
ایشان نخستین کسی بودند که این فکر شاهنامه خوانی در وبلاگستان را در من جرقه زدند و قول به ایشان دادم که این کار را شروع خواهم کرد. حالا هم سخت درگیر آمادگی برای امتحان کارشناسی ارشد هستند که برایشان آرزوی پیروزی دارم.
و هیچ دیدگاهی در این باره ننوشتند.

فرناز گرامی: پست رو دوست داشتند ولی تا کنون وقت خواندن کامل آن را نداشتند

درویش گرامی:
به جز روی بیت آخر در باره ی هیچ بیت و قسمتی از این داستان سخن نراندند.

شهرزاد گرامی : تا کنون هیچ نظری در باره ی این داستان ننوشته اند.

نیره گرامی: غایب ...

فلورای گرامی: تا کنون به جز بیت آخر در باره ی هیچ بیت دیگری سخنی نگفته اند.

در این گفتگوی داغی میان دوستان گرامی درویش و فلورا و شهرزاد و این کوچک در گرفت که نتایج خوبی در بر داشت .
شاید این گفتگوها باید در ابتدای شاهنامه خوانی در می گرفت حالا به پس از دیباچه کشیده شد.

پروانه: نامه یباستان را باز کرده و واژه هایی که در تک تک بیتها بود از آن کتاب خارج و به متن پست اضافه نمود و هیچ کسی در بارهی این کارش نظری نداد آیا این کار به درد خورد یا نه؟


چشم به راه دیدگاههای دوستان در باره ی داستان «کیومرث» نخستین شاه پیشدادیان هستیم.


بین دوستان گرامی درویش، فلورا، شهرزاد و من گفتگوی گرمی در باره ی سه بیت آخر این داستان در گرفت.



پاسخ به خودم
شقایق گرامی که یادت رفت غیبتشو بنویسی
سروی گرامی هم غایب بود که در سفر هستند خوش باشند.

خوب حالا با یک حساب سر انگشتی ساده مگه مردم بیکارند بشینن شاهنامه بخونند! همه کار دارند شاهنامه خوانی هم حوصله میخواد. این روزها همه دوست دارند یک چیز کوتاهی ببنید و بخوانند و تندی نظر بدهند و بگذرند... حالا می گی نه نگاه کن...

محسن یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 20:29 http://sedahamoon.blogsky.com/

من؟ من در باره نام داستان نوشتم؟ من در باره نام کی یومرث نوشتم. مشکلم را با این نام به کجا ببرم بهتر از اینجا؟ من می ترسم عمرم به پایان برسد ،که خیلی هم گوش دشمنان کر، تا این پایان راهی باقی نمانده است، و ندانم که این کی یومرث را باید این گونه بخوانیم یا نه بخوانیمش کیو مرث. هر چند که من با تمام وجودم یه جورایی این کی یومرث را دوست دارم. هرچند که هیچ عکسی از دوران جوانی او ندیده ام. هر چه دیده ام در کهنسالی بوده است.

به به! چه خوش خیال بودم ! من!

فلورا یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 21:22

پروانه عزیز من این صحبت اخرتون رو پشت فرمون خوندم... هی بفهمی نفهمی اشکی هم شدم... دیشب هم تو استخر اصلا نفهمیدم کی 1.5 ساعت شد و وقت برگشتنه... باور میکنین که همش داشتم به تناقضهایی که در مورد مطالب همین پست تو ذهنم وجود داره فکر میکردم؟!
اما باور کن من به اینجا و پستهای شاهنامه ش خیلی دل بستم. باور کن برای این سه شنبه و جلسه اول خوشنویسی م هم کاری آماده نکردم با این حساب یه شب بیداری دلچسب هم در پیش دارم و یه عصر با فکر آزاد برای ادامه توضیحاتی که قراره درباره ی کیومرث بنویسم

راستی جمعه به این فکر میکردم که وقتی به اخرهای شاهنامه برسیم حال و هوای اینجا چطور میشه...
این یک بارو به احترام کیومرث پادشاه پیشدادیان بذارین من به شما روحیه بدم

یه چیزی میگم خوشحال بشین
مادرم که البته ادعایی برای اظهار نظر در مورد شاهنامه نداره، روز جمعه میگفت آموزنده ترین بیت این قسمت این بیته:

چُن آمد مر آن کینه را خواستار
سرآمد گیومرت را روزگار
خوب ایشون کین توزی و بد دلی رو بدترین عیب میدونن و ما رو از بد داشتن و بدنامیدن بدترین های روزگار نهی میکنن

بدرود تا درودی دوباره

سلام و درود گرم مرا به مادر گرامی ات برسان
کین خواهی در شاهنامه بسیار زیاد هست . یکی از غمناکترین آنها کین خون ایرج...وای یادم میافته بغضم میگیره.
جنگهای ایران و توران هم بسیاری بر کین خواهی خون سیاوش بود....
این کین در واقع کین خون گرفتن از بحث ها ی بزرگ شاهنامه است.
خوب قبول کنید باید دیوها که نماد اهریمن هستند باید از بین می رفتند. هر چند این ستیز نخستین ستیز بین دو ناساز است ولی این داستان همچنان ادامه دارد!
خوب مادر شما خوب گفتگویی را در این داستان باز کرد. زنده باد

فلورای گرامی هنگام رانندگی بیشتر مراقب باشید. در ضمن بهتر است استخر نروید من به دلیل کمر دردی که داشتم ،هفته ای سه روز استخر می رفتم و بلایی به سرم آمد که برایت با ایمیل می نویسم .

شبت خوش

نیره حسینی یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 22:05 http://www.n-hoseini.persianblog.ir

درود بر یاران
غیبت من ناراحتی و دلگیری ام را در دور ماندن از این سرای به همراه دارد.
در مقدمه باید بگویم که آنچه که در این یادداشت می نویسم هنوز از دیدگاه من ناقص است و به گمان من نیز نیاز به مجالی بیشتر است تا این قطعه ی نغز بیشتر و بیشتر شکافته شود.
من در این ابیات چند دسته بحث را می بینم که امیدوارم بتوانم آن ها را با نوشتار ناتوان خود بیان کنم:
1-فردوسی پس از پایان دیباچه، آغاز داستان های شاهنامه را با چه چیزی گزینش کرده است: سَخُن گوی دهقان چه گوید نُخُست / که تاج بزرگی به گیتی که جُست
از "تاج بزرگی " سخن می راند. به گمان من فردوسی می خواهد بگوید که "آزادگی " و "بزرگمردی" مهم ترین و برترین ویژگی ای است که آدمی در این دنیا به دست می آورد و باید به دنبال آن و حفظ آن باشد. (همچنان که در ابیات بعدی و نیز با توجه به توضیحات پروانه ی گرامی در می یابیم که در این ابیات فردوسی از روزگاری آرمانی سخن می گوید . پس آغاز خیلی مهم است که با چه چیزی گره بخورد و بیان گر چه چیزی باشد. نکته ی دیگر این بیت که من از آن تأییدی بر این ادعا دارم بهره بردن از فعل"جست" است. او نمی گوید که تاج بزرگی را چه کسی بر سر گذاشت بلکه می گوید "که تاج بزرگی به گیتی که جست" .
*جالب این است که فردوسی هیچ از روزگار پیش از گیومرث نگفته است. آیا مقصود او آن جا که از آفرینش انسان سخن می گوید گیومرث است؟ نیست؟ گیومرث از کجا آمد و به شاهی رسید؟ راز زیبایی است و من گمان می برم این همان حکمتی است که فردوسی در سراسر شاهنامه و با تک تک حماسه ها و داستان هایش به آن پاسخ می دهد. به بحثم بازگردم:
گیومرث، بزرگی را جسته است و پاداش او برسرنهادن تاج آن است. و اما "بزرگی" یعنی چه؟ فردوسی در ضمن به ما می گوید که کسی شایسته ی "شاهی" در جامعه است که از این ویژگی برخوردار باشد. در ادامه او در بیانی لطیف می گوید" که بود آنکه دیهیم بر سر نِهاد / ندارد کس آن روزگاران به یاد.مگر کز پدر یاد دارد پسر / بگوید تو را یک به یک در به در.که نام بزرگی که آورد پیش / که را بود از آن مهتران مایه بیش "
آیا او در مصراع دوم در بیت نخست، افسوس می خورد که کسی آن روزگار را به یاد ندارد؟ و یا کنایه می زند که آدمیان آن روزگار را به فراموشی سپرده اند و یادی از آن نمی کنند مگر کسانی که سینه به سینه آن را نقل کردندو برای آن ارزش قائل شدند و این گونه غفلت انسان ها را به آن ها یادآور می شود.

"پژوهنده ی نامه ی باستان / که از پهلوانان زند داستان "
او به یادمان می آورد که این ابیات که چنین گزیده و کوتاه مفاهیمی را در بردارد حاصل پژوهش اوست. ببینید او پس از ذکر این نکته که افراد آن روزگار را از یاد برده اند مگر افرادی... تأکید می کند که با پژوهش در باستان آن ها را بیان می کند و در برداشتی دیگر می توان گفت که به ما می گوید که شما هم منتظر نمانید تا شاید کسی برای شما آن سخنی از آن روزگار نگوید خودتان به دنبالش بروید. کسی از آن چیزی به یاد ندارد پی بروید و واکاوی کنید.
" چُنین گفت کایین تخت و کلاه / گـَیومرت آورد و او بود شاه "
گیومرث بزرگی را جست و آیین شاهی را برپاکرد. با تخت و کلاه. "واو بود شاه" کسی که بزرگی دارد شایسته ی شاهی است و می داند آیین را چگونه برپاکند.
به گمان من مهم است که فردوسی پیش از این که برای ما که خواننده ی گفتار او هستیم از ویژگی های بیشتر گیومرث و گوشه های شخصیتی او سخن بگوید باز هم تأکید بر فره و بزرگی او می کند. می بینید او چگونه و با استفاده از واژگانی جنین مؤثر:تاج بزرگی،دیهیم،تخت و کلاه" ابتدا تصویر گیومرث را در ذهن ما بلند و محکم می کند و شخصیتی برجسته می سازد تا ما بدانیم با کسی بسیار مهم روبه رو هستیم که منشی شاهانه دارد و نیز به ما می آموزد که کسی را شاه بدان و به او احترام بگذار و بزرگ بدان که چنین باشد:...
برای معرفی بیشتر گیومرث از کارهای او سخن می گوید. نخستین کار او آن بود که "کوه" را برای قراردادن تخت خود انتخاب کرد. (همه می دانیم نخستین چیزها خیلی مهم است.)
سر ِتخت و بختش برآمد ز کوه / پلنگینه پوشید خود با گروه

ازو اندر آمد همی پرورش / که پوشیدنی نو بُد و نو خورش
چقدر زیبا "تخت و بخت" گیومرث را با هم می آورد و می گوید که این دو برای او از کوه برآمدند. کوه، محکم و بلند و باشکوه است و با ویژگی های شاهانه سازگار است. از سویی دیگر شیوهی گیومرث آن است که پلنگینه می پوشد خودش و گروهش. گیومرث با طبیعت یکی است. برتری بر دیگر موجودات برای خود نمی بیند. (یاد مباحث آخلاق زیست محیطی افتادم که در آن خبری از اشرف مخلوقات نیست و همه ی موجودات از ارزشی یکسان و حق حیات برابر برخوردارند.)
*چرا پلگینه پوش؟‌چرا مثلاً از ببر یا موجود دیگری یاد نشده است؟ آیا فقط به خاطر زیبایی پوست پلنگ است؟‌یا دلیل دیگری هم وجود دارد؟ پلنگ در آن روزگار نماد چه چیزی بوده است؟
*ازو اندر آمد همی پرورش ؛ در خصوص این مصراع نیاز به دیدگاه دیگر دوستان دارم.
*که پوشیدنی نو بُد و نو خورش ؛‌در این جا از نو بودن شیوه ی شاه می گوید. برایم سوال است که فردوسی نو بودن را در مقابل چه چیزی می گوید. چون ما معمولاً‌در مقابل چیزهایی که کهنه شده و پدیده ای که تازه آمده است "نو" را به کار می بریم ولی اگر "گیومرث" نخستین شاه است و ما شیوه ای پیش از او را سراغ نداریم چرا گفته است "نو" ؟ امیدوارم با نوشتن دیدگاه های تان کمکم کنید.
*به خوبی چو خورشید بر گاه بود ؛‌به گمانم علاوه بر برداشت فلورای گرامی می توان گفت که شید منظور این است که درست در جایگاه خود و به موقع قرار گرفته بود.
*همی تافت زو فرّ شاهنشهی / چو ماه دو هفته ز سرو سهی
امیدوارم درباره ای این بیت سخن بیشتری گفته شود. "همی تافت زوفرّ شاهنشهی. یعنی گیومرث، فره شاهنشهی را ژایه گذاری کرد و جان بخشید؟ چو ماه دو هفته ز سرو سهی. در این جا منظور از این که ماه تمام از سرو سهی برتافته یعنی چه؟
*شرح دوتاشدن و نماز گزاردن حیوانات در برابر گیومرث غیر از آن که بیان گر جلوهی ناب حیات به معنای واقعی در آن روزگار است نشان گر عظمت بی مانند شاه نیز هست. این معنا در برداشت های آیینی نیز وجود دارد. چندسال پیش کسی در خواب دیده بود که دسته ای از حیوانات در مقابل فرد خاصی سلام می کنند و تعظیم می کنند. از عالم دینی درباره ی تعبیر خواب پرسید او در پاسخ گفت:‌آن فرد به درجاتی از معنویت و ایمان رسیده است که دیگر موجودات در برابرش کرنش می کنند.
*نکته ی قابل توجه این است که فردوسی از برخورد آدم ها به طور معین و واضح و زیاد سخنی به میان نیاورده است؟! و جالب تر آن که با همین اوصاف گذرا و کوتاه برای ما شخصیت گیومرث تا حدود زیادی شفاف می شود و این امر از توانایی های برجسته ی فردوسی بزرگ است که با کمترین واژگان بیشترین معانی را منتقل می کند.
*به رسم نماز آمدندیش پیش / از آن جایگه برگرفتند کیش
با توجه به معنی ای که برای کیش در این پست نوشته شده است:(کیش:در فارسی به معنی دین ولی در پهلوی تنها برای دینهای بیراه و تباه به کار می رفته) جای تأمل دارد که وقتی در حال گفتن و وصف کرنش حیوانات در برابر گیومرث است از این لفظ استفاده شده است. لطفاً دوستان دیدگاه خود را بر من آشکار کنند.
*تا این جا هنوز سخن از وجود هیچ زنی نیست ! و ناگهان از سیامک، فرزند گیومرث سخن به میان آمده است.
*خردمند و همچون پدر نامجوی ؛ همان گونه که به معرفی سیامک و وصف او می پرازد گوشه هایی دیگر از خصوصیات گیومرث را هم می گوید:‌همچون پدر نامجوی
*ضمن سپاس از پروانه ی گرامی لطفاً اگر دوستان در خصوص این ترکیب به لحاظ ادبی و معنایی نکته ای دارند بیان کنند.
*به جانش بر از مهر گریان بُدی؛‌بیان گریه از شدت مهر و علاقه و شاید این مصراع اوج محبت گیومرث را به سیامک بیان می کند.
*به گیتی نبودش کسی دشمنا / مگر در نِهان ریمن آهَرمَنا
فردوسی در این بیت کلام را تمام می کند و می گوید دشمن گیومرث از اهریمنیان است.
*به رشک اندر آهَرمَن بدسگال / همی رای زد تا بیاگند یال
نکته ی مهم برای من در این بیت این است که ریشه ی دشمنی ها و کینه ها در آن معرفی شده است: "رشک" . در خصوص مصراع دوم نیاز به دیدگاه دوستان دارم .


ببخشید خسته شدم.امیدوارم بتوانم زود برگردم و در این سرای نفس بکشم.از زاده گویی ام پوزش می خواهم ولی هنوز ادامه دارد.

تازه می خواستم بهت ایمیل بزنم پشت سرت صفحه گذاشتم !
فردا می خونم ..
تا فردا

فرناز دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:42 http://farnaz.aminus3.com/

برای من و هم نسلانم کلاس درس جائی بود که اگر به آن علاقه داشتی باید خودت را به موقع می رساندی و اگر نه از دستش میدادی و استاد کسی بود که باید در سر همان کلاس می نشستی و به حرف هایش گوش میدادی یا اگر شانس می آوردی دقایقی در گوشه ای ... جز این تو بودی و گفتگو با هم کلاس ها یا خواندن کتاب ها و جزوه ها که خوب می دانیم لذت حضور را ندارد .
اما برای همه ی ما که از نسل دنیای مجازی هستیم کلاس درس جائی است که به انتظار تو می ماند و مطالبش از دست که نمی رود هیچ پربارتر هم می شود . استادانش می آیند و می روند و گفتگو ها به شکلی سحر آمیز و زیبا انتظار تو را می کشند و تو می توانی وقتی که بالاخره آرامش خوب یک صبح پاییزی را پیدا کردی با تمرکز به کلاس بیائی به همه سلام بگوئی و با توجه و علاقه گوش بدهی . لذت ببری و باور کنی که حتی اگر کلمه ای یاد گرفته ای امروز تو از دیروز بهتر است .
از همه شما به خاطر هر کلمه ای که از شما دارم ممنونم .
خانم فلورا : از نظرات شما بیش از همه لذت بردم و از شما بسیار ممنونم .
پروانه جان : به جز همه ی چیزهای خوب اتفاقا قصد داشتم اشاره ای کنم به کلمه ها و معانی آنها و اینکه چقدر مفید بود بخصوص برای کسی مثل من که میدانی
.... !!!
پاییز بر همگی خوش

شهرزاد دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:03 http://se-pi-dar.blogsky.com

پروانه‌ی عزیز
به سهم خودم از شما و همه‌ی مهربانانی که با پیام‌ها و یادداشت‌های آموزنده این جمع دوستانه را همراهی می‌کنند، تشکر می‌‌کنم.
همیشه برای شاهنامه‌خوانی اشتیاق داشته‌ و دارم و همه‌ی این یادداشت‌ها را خط به خط و با دقت می‌خوانم‌ و از آن‌ها یاد می‌گیرم، گاهی وقت آن قدر تنگ می‌شود که همه را پرینت می‌گیرم و در مسیر بازگشت به خانه می‌خوانم. امیدوارم بتوانم حضور بهتری داشته باشم.
به فرناز گرامی:
این قدر اینجا را قشنگ در کنار پاییز گذاشتی که چند دفعه پشت سر هم پیامت را خواندم. آن قطعه‌ی بارانی و این روز پاییزی صبح خیلی خوبی برایم به همراه داشت. ممنون

به فلورای عزیز:
من هم مثل فرناز پیام‌های شما را خیلی خیلی دوست دارم و چقدر خوب که گاهی گریزی هم به مباحث دیگر می‌زنید،‌بحث از یکنواختی درمی‌آید و با کتاب‌های و اندیشه‌های جدیدی آشنا می‌شوم.

به نیره‌ی گرامی:
جایت خیلی خیلی خالی بود. خوشحالم که هستی، پیامت عالی است و منتظر ادامه‌‌اش هستم.

با درود به پروانه‌ی عزیز که این دوستان مهربان را به این قشنگی در کنار هم جمع کرده

محمد درویش دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 14:48 http://darvish.info

درود بر همه ی دوستان:
نیره پرسیده است که چرا:
"چرا پلگینه پوش؟‌چرا مثلاً از ببر یا موجود دیگری یاد نشده است؟ آیا فقط به خاطر زیبایی پوست پلنگ است؟‌یا دلیل دیگری هم وجود دارد؟ پلنگ در آن روزگار نماد چه چیزی بوده است؟"
.
من فکر می کنم پاسخ این پرسش مشابه پاسخ پرسشی است که می پرسد: چرا همه ی حوری های بهشتی از چشمان و گیسوانی مشکی رنگ برخوردارند؟!
حقیقت داستان این است که ایران زمین هرگز زادگاه ببر نبوده، اما تا دلتان بخواهد زادگاه پلنگ و یوزپلنگ بوده و هم اینک هم یگانه کشوری است که همچنان در آن یوز آسیایی زندگی می کند.
.
درضمن آنجا که می نویسد: " از سویی دیگر شیوه ی گیومرث آن است که پلنگینه می پوشد خودش و گروهش. گیومرث با طبیعت یکی است. برتری بر دیگر موجودات برای خود نمی بیند. (یاد مباحث آخلاق زیست محیطی افتادم که در آن خبری از اشرف مخلوقات نیست و همه ی موجودات از ارزشی یکسان و حق حیات برابر برخوردارند.)"
.
به نظرم پلنگینه پوشیدن نشانه ی خوبی برای همدلی با طبیعت و زیستمندان آن نیست! اگر اینگونه باشد که الان در خانه هر شکارچی ناجوانمردی پر است از کله کل و قوچ و پوست پلنگ و دم روباه و ...
لابد همه هم از عشق به این موجودات آنها را اینگونه کشته اند! نه؟

محمد درویش دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 16:41 http://darvish.info

البته این را هم باید اضافه کنم که در منطقه هیرکانی ما نوعی از ببر را هم داشتیم که البته شمارش در مقایسه با دیگر پستانداران گربه سان بسیار اندک بود و آخرین بار در حدود یکصد سال پیش در جنگل های مازندران دیده شده است.
درود ...

هیرکانی!
اکنون جایی به این نام هست؟


گرگان قدیم:
11:« هیرکانیه(Hyrcania) سرزمینی است حاصلخیز و پهناور و صاف. شهرهای عمده دارد از جمله تالابروکه(Talabroce)، ساماریانه(Samariane)، کارته(Carta) و اقامتگاه سلطنتی تاپی که می گویند اندکی بالاتر از دریا و در فاصله ی یک هزار استادیا از دروازه های کاسپین قرار دارد. این سرزمین چون به گونه ای مشخص ثروتمند است مؤلفین یادآور شواهد مربوط اند. می گویند از هر درخت تاک در آنجا اندکی کمتر از 9 گالن شراب به دست می آید و درخت انجیر نود کیلو میوه می دهد. غله از بذری که از ساقه اش می افتد می روید. زنبورهای عسل در درختان کندو می گذارند و تز برگ درختان عسل می چکد. در ماتیانه(Matine) و ماد(Media) و سکاسنه(Secasene) و ارکسنه(Araxene) و ارمنیه نیز چنین است.اما نه بدان سرزمین و نه دریایی که به آن نام خوانده می شود به اندازه کافی توجه شده است.در این دریا کشتیرانی نمی شود و مورد استفاده نیست.در این دریا جزیره هایی است که می توانند وسیله گذران خود را فراهم آورد و به گفته پاره ای مولفین در آن ها رگه های طلا یافت می شود.سبب این بی توجهی این است که فرمانروایان نخستین آن سرزمین، یعنی مادها و پارس ها و همچنین فرمانروایان کنونی آن یعنی پارت ها که حتی از آن دو عقب مانده ترند، از بربر ها هستند. باید افزود که تمام سرزمین های مجاور آن دریا نیز یا بیابان بی آب و علف است و یا پناهگاه های راهزنان و بیابانگردان.درست است که مقدونیان برای مدت کوتاهی برآن سرزمین فرمانروایی کردند اما اینان چنان سرگرم جنگ های داخلی بودند که فرصت نداشتند به مستملکات دور دست خود برسند. بنا به گفته آریستوبولوس(Aristobulus) هیرکانیه، که پوشیده از جنگل است، درخت بلوط دارد اما کاج و سرو ندارد. هرچند که در هند از آن گونه درخت فراوان دارد. نسا(Nesaea) در هیرکانیه واقع است اما هستند مؤلفانی که آن را ناحیه ای مستقل می دانند.»
http://estarbad.blogfa.com/post-22.aspx

شقایق دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 16:51

درود
من آمدم تا صفحه ای که پشت سرم گذاشته اید تبدیل به دی وی دی نشده ،
ابراز ارادت کنم .

دیروز در طول کارم صفحه ی کامنتینگ این پست کنار دستم باز بود و
در هر فرصتی جرعه ای گوارا از آن می نوشیدم .
خوانده ام و برای خودم یادداشت برداشته ام
و لی متاسفانه هنوز فرصت همراهی تان را ندارم ،
می آموزیم ... .

شقایق گرامی
از اینکه می بینم خواننده اینجا هستی بسیار خوشحالم. بی گمان با آنچه بزرگترهایت از شاهنامه برایت خوانده و ذهن شاهنامه دوستت، سخنانی برای نوشتن داری، پس دریغ نفرمایید.

در پیامی نوشته بودی که دلت برای شاهنامه خوانی تنگ شده است. درست می گویی شاهنامه خواندن دور هم ،زنده ، همراه با نقالی استادان چیز دیگری است.

پیشنهادی دارم تا اینجا کمی زنده تر شود: دوستان به نوبت چند بیت را بخوانند و ما در اینجا گوش کنیم و نخستین تن را محسن گرامی پیشنهاد می کنم که یکی از وبلاگ هایشان «صداهایی که می شنویم» است.
http://www.sedahamoon.blogsky.com/

نیره حسینی دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 17:38 http://www.n-hoseini.persianblog.ir

به محمد درویش گرامی:
خدا منو بکشد اگر بر آن باشم که کشتن و پلنگ و پوشیدن پوست آن نشان از یکی شدن با طبیعت دارد. پلنگان از گناه من نگذرند!
من از تذکری که دادید سپاس گزارم که باعث شد تا حواسم را جمع کنم که وقتی جمله ای را می نویسم به پیش و پس از آن توجه کنم. عبارت من بد نوشته شده است. به قطع و یقین مقصود من آن چه شما نوشته اید نیست.
به خاطر پاسخی که به پرسش من دادید، سپاس گزارم. این پاسخ موجب شد بیش از پیش از این ابیات لذت ببرم.
به شهرزاد گرامی:
دوستان جای من، بزرگوار! امیدوارم با نقدهای خوبت من را آگاه کنی و همراهی.
به پروانه ی گرامی:
چند تا صفحه؟
راستی برای پیگیری مقالات هزاره فردوسی با قطب تماس گرفتم در کتابخانه ی خود قطب که موجود نبود. قرار شد بیشتر پیگیری کنند ، شاید در کتابخانه ی دانشکده باشد. قرار شد فردا تماس بگیرم.
من باز هم بازمی گردم. هنوز ادامه یادداشت پیشین من مانده است. بیایم یا نه؟ این قدر ضعیف و نامربوطه که سنگین تر باشد که نیایم؟!

قربونت اینجوری که شاهنامه خوانی ما پیش میره فکر کنم به عمر من قد نده. یه وارث لازمه تا اینجا رو بگردونه .کی بهتر از تو؟ پس بی زحمت هیچ وقت حرف از کشته شدن و این حرفها ننویس... تازه یک شهید در جنگ با اهریمن دادیم و نخستین پادشاه شاه شد و دوران خوب و خوشی داشت و لی مگه این دیوا گذاشتن! دید چه بلایی سرش آوردند...حالاببین کار به کجا می رسه...

نیره گرامی عاقبت جوینده یابنده است. پیداشون می کنیم.

هر چه زودتر بیا و دنباله ی یادداشتتو بنویس.

نیره حسینی دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 17:39 http://www.n-hoseini.persianblog.ir

راستی یادم رفت نظر دوستان را در مورد این بپرسم:
http://www.bahareman.blogsky.com/

خانه نو چه با صفاست!

نیره حسینی دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 22:22 http://www.n-hoseini.persianblog.ir

پروانه جون! سال های سال پایدار باشید و خودتون وبلاگ را مدیریت کنید.

به رشک اندر آهَرمَن بدسگال / همی رای زد تا بیاگند یال

یکی بچّه بودش چو گرگ سُتـُرگ / دلاور شده با سپاهی بزرگ

جهان شد بران دیوبچّه سیاه / ز بخت سیامک، چه از بخت شاه

سپه کرد و نزدیک او راه جست / همی تخت و دیهیم کـَی شاه جست

همی گفت با هر کسی راز خویش / جهان کرد یکسر پرآواز خویش

در این چند بیت فردوسی،‌به خوبی روند شکل گیری ی کینه را نشان داده است. از رشک بردن شروع شد و بداندیشی و چشم نداشتن برای دیدن بخت و اقبال دیگری. به این اکتفا نکرد و به تخت و دیهیم سیامک چشم طمع دوخت و در پی آن هم زمزمه های مسموم خود را آغاز کرد و تخم بداندیشی ی خود را در اندیشه ی دیگران نیز کاشت. تبیین این چرخه آن هم در کوتاه ترین عبارات برایم جالب و جذاب است. و بهخوبی مراحل را نشان داده. ابتدا فکر و تندیشه (مرحله ی شناختی) سپس مرحله روانی (طمع ورزی) و سپس مرحله ی شکل گیری ی رفتار (اقدام به سم پاشی فکری در میان دیگران).

*یکایک بیامد خجسته سروش / بسان پریی پلنگینه پوش
این بیت خیلی زیبایت. امیدوارم دوستان ادیب و آشناتر به لطایف ادبی درباره اش بنویسند. ترکیب "پری پلینگینه پوش" خیلی قشنگ است. اینقدر قشنگ است که می ترسم اگر حسم را نسبت به آ» بنویسم از زیبایی اش بکاهم. "پری پلینگینه پوش"

*بپوشید تن را به چرم پلنگ / که جوشن نبُد خود، نه آیین جنگ
در اندیشه سیامک که یک بزرگ زاده است و در دامن فره خیز پدر تربیت شده، اندیشه خونریزی و جنگ نیست و به جای پوشیدن خود و جوشن، لباس چرمین پلنگینه اش را به تن می کند. این بیت هم خیلی برای من زیبا و دلنشین است. کیف م یکنم وقتی آن را می خوانم.
و در ادامه می بینیم که سیامک جوانمردانه می جنگد.

*چُن آمد مر آن کینه را خواستار / سرآمد گیومرت را روزگار
تأکید بر پایان گرفتن دوران کینه و اعلام سرآمدن زندگی گیومرث. نکته ی رمزآلودی است. سمبل این داستان نباید با داشتن کینه در دل از دنیا برود و آن گاه که درونش ارام و پاک شد چشم از جهان فرو بست.

نیره حسینی دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 22:52 http://www.n-hoseini.persianblog.ir

یادم رفت بنویسم که خیلی با شتاب نوشتم. مهمان آمده بود و من را صدا می زدند و شام و ...
ببخشید.
راستی از فریدون گرامی خبری دارید؟ نگران شدم.

من هم مانند شما هیچ خبر تازه ای از ایشان ندارم. چند روز پس از این که در وبلاگستان پیامی و شعری و داستانی ندیدم ایمیلی به ایشان نوشتم و جویای حالشان شدم که تا کنون پاسخی ننوشته اند.

امیدوارم هر جا هستند شاد و تندرست باشند.
جایشان خیلی خالی است.

محمد درویش دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 23:33 http://darvish.info

از قضا من فکر می کنم سرعت شاهنامه خوانی ما زیاد هم هست پروانه خانوم.
.
به نیره: خدا نکنه!
.
به فلورا:
نوشته ای: " پروانه ی عزیز شاید صحبت هام در وهله ی اول کمی گستاخانه بنظر بیاد ..."
می خواستم جسارتاً عرض کنم که "وهله اول" غلط است. درست مثل سنگ حجرالاسود!
زیرا وهله یعنی: اول از هر چیزی.
و بنابراین، وهله اول غلط مصطلحی است که زیاد به کار می رود و باید از کاربرد آن پرهیز کنیم.

ار میانگین هفته ای چهل بیت بخوانیم:
هفتاد هزار تقسیم بر چهل می شود 1750
1750 تقسیم بر 52 می شود:

34 سال برای این روش خواندن شاهنامه .. بد نیست خوبه تازه یه پنجاه سالی هم اضافه میاریم. اصلن بهتره هفته ای بیست بیت! تا آخر عمر سرگرم باشیم... ها هاها ...
همگی زنده باشند و تندرست و دوستی ها پایدار


به فلورا: ببین پیشنهادی دادی که خیلی رعایتش دشوار هست : «پارسی نوشتن»

فلورا سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 00:32

از توصیف های زیبای نیره ی گرامی خیلی لذت بردم
درمورد " چو ماه دوهفته ز سرو سهی"
کمال ِشکوه که به زیبایی جلوه ای فراوان میبخشه از منظر شعرای بزرگ ما در ماه دوهفته و بلندای سرو خلاصه میشه :

عطار:

آن نه روی است ماه دو هفته است
وان نه قد است سرو برفته است
پیش ماه دو هفته‌ی رخ تو
ماه و خورشید طفل یک هفته است

سعدی:
ای سرو بلند قامت دوست
وه وه که شمایلت چه نیکوست
در پای لطافت تو میراد
هر سرو سهی که بر لب جوست



فردوسی در یک مصرع هر دوی این نکوئی ها رو به فر و شکوه کیومرث نسبت میده

و میگه "چون ماه دو هفته بر فراز سرو سهی"

البته ممکنه تعبیر من کاملا درست نباشه

برام خیلی جالبه که ما تو گیلان چون بیشتر شبها ماه رو نمیبینیم وقتی به نقاط دیگه سفر میکنیم هرشب متوجه ماه هستیم و از زیارتش سیر نمیشیم. اما من خودم زمانی که تهران زندگی میکردم اینقدر متوجه حضور یا عدم حضور ماه نبودم


همی رای زد تا بیاگند یال:
یعنی بر آن شد؛ عزم کرد تا کیو مرث رو از جایگاهی که داشته فرو بیفکنه، بزیر بیاره

اما درخصوص "به خوبی چو خورشید بر گاه بود"، من اینطور تفسیر کردم که چون خورشید به این معروفه که بی توقع بر هر مکانی " گاه" - پسوند مکان- میتابه، و مثله که میگن مثل خورشید باشید و بر بدان و خوبان بتابید... اینجا نیکی کیومرث هم اینطور فراگیر توصیف شده.

اما در ادامه:
اهرمن، اهرمن زاده ای داشته به سان گرگ که غمگنانه باید بگیم گویا چرخ بر مرادشون میگشت و جهان به کامشون و سپاهشون بود خیلی دلم میخواد چراش رو از زبان حکیم بشنوم؟!!
بیت:
همی گفت با هر کسی راز خویش
جهان کرد یکسر پرآواز خویش
گویا بر این خصلت بشری در مصاف با هم تاکید داره که قبل از هر مقابله ای برای هم خط و نشون میکشن و سعی در تضعیف رو حیه ی هم دارن.

کیومرث به شادی و شادخواری عمر میگذروند و در پی این حرفها-جنگ آوری- نبود اما فرزندش سیامک چشم و گوشش باز شده بود-بگشاد گوش- و گویا گوشش از نغمه های نا خجسته-بمعنی امروزین- پرشده بود.

اما برام خیلی جالب بود که تا اون برهه از روزگار هنوز اونقدر جنگ معنی پیدا نکرده بود که بفکر جوشن و ازین دست جامه ها باشن...

نمیدونم چرا سروش خجسته که اینطوری که پروانه عزیز نقل کردن معنای منفی داره، به پریی پلنگینه پوش تشبیه شده؟
هرچند پری رو اهریمنی در نظر بگیریم اما پلنگینه که در ابتدا وصف شده لباس منتخب کیومرث بوده انگار یهو اینجا منفی جلوه داده شده و لباس اهریمن شده.
نمیدونم چرا خوب متوجه نمیشم هرچند نوشتین پری در اوستایی معنی مثبتی نداره و بنابراین صفت پلنگ که جانور یه که زیبایی اغواگری داره برای پری شایسته ست.

از بیتهایی که درمورد مرگ سیامک و سوگواری کیومرث و طریقه سوگواری هست رد میشم چون دوستان درموردش صحبت کردن

اما تشبیه روی زرد به "بادرنگ" رو تا حالا نشنیده بودم:
دو چشم ابر خونین، دو رخ بادرنگ
خصوصا تضاد رنگ قرمز و زرد خیلی قشنگ بیان شده.

نمیدونم در بیت:
درود آورنده ش خجسته سروش
کزین بیش مخروش و باز آر هوش

باز هم خجسته سروش مفهوم منفی داره؟ بقول پروانه عزیز ناسازها با هم ستیز دارن:
نمیتونیم بگیم که خونخواه سیامک بودن صفت منفیه ولی حکیم ما هم خودش دو پهلو صحبت میکنه طوری از کین خواهی و بدخواهی کیو مرث میگه که انگار کار بدی کرده، و اول داستان هم طوری دشمنان کیومرث رو با صفات بد میکوبه که این کین خواهی رو تو جیه میکنه!

بدان برترین نام یزدانش را
بخواند و بپالود مژگانش را
نمیدونم چرا با خوندن این بیت یاد اشکهای یعقوب زمان دوری از یوسف افتادم

چشم گماشتن در بیت:

نیایش به جای پسر داشتی
جز او بر کسی چشم نگماشتی

یعنی اطمینان داشتن؟ محرم راز بودن؟

خوب در آخر داستان هم که بعد از کین خواهی کیومرث با جهان وداع میکنه ،جهانی که با جنگ و کین خواهی با مفهوم پیشرفته ترش آشنا شده همونطور که در ابتدای داستان با تمدن به معنی جدیدترش آشنا شد!
خوب من برداشت خودم رو مینویسم:

برفت و جهان مُردَری ماند از اوی
نگر تا که را نزد او آبروی


رفت و میراثی از خودش بر جا گذاشت که همانا نیکی و خوبی و سودمندی و شاید متمدنانه تر زیستن باشه و از سوی دیگر شاید مفهوم کین خواهی و خون خواهی هم تا اون موقع جا نیفتاده بود و این میراث از زمان کیومرث بر جای مونده، و این آیندگان هستند که از مجموعه ی زندگانی یکنفر در باره ی او به خوبی یا به بدی یاد میکنند

جهان فریبنده را گرد کرد
ره سود بنمود و خود مایه خورد

جهان رو به نیکی و شادخواری گذروند و عصاره حیاتش نام نیکی هست که ازش باقی مونده، اما خودش برای همون نام نیک رنجها کشید و سرآخر متوسل به کین خواهی فرزند عزیزش و ازدست دادن گوهر شب چراغش شد و شایدبشه گفت متوسل به رفتاری شد که خودش عمری رو به نهی کردن مردمان از اون کردار گذروند.
چنانکه در ابتدا از مهر ش و شکوهش نام بردیم اما سرانجام با همون شکوه بدرود حیات نگفت.


خوب، قبل ازینکه بیت آخر رو بنویسم نظر نیره ی گرامی رو دیدم که البته ایشون هم به سبک اساتید فن از صحبت درباره ی بیتهای اخر شونه خالی کردن!

جهان سر به سر چو فَسانه ست و بس
نماند بد و نیک بر هیچ کس

خوب بدعت اوردن در زمانه ی ما و در فرهنگ ما انگار کار دشواری هست هرچند در محیط دوستانه و شاید مجازی بخواهیم این کار رو انجام بدیم.

همین نو نشدن ها شاید کار جهان رو به فسانه تبدیل کرده، همین ره و رسم گذشته رو به سویی ننهادن و نو نشدن کار رو به جایی رسونده که گاهی بدرستی بگیم
جهان و کار جهان جمله هیچ در هیچ است. و هی مرتب در هیچ و هیچ فرو بغلتیم

کیومرث به بشر قدم اول نو بودن و خوب بودن و رو به سوی دنیای جدید آوردن رو آموخته کاش بشر میتونست قدمهای بعدی رو هم نو برداره و کین ورزی و خون خواهی رو از صفحه حیات برچینه! اما اینطور نشد و بجای اینکه راه و رسم جنگاوری و کینه ورزی رو بدرود بگیم و طریق نو در پی بگیریم همینطور نسل در نسل بشر این خلق و خوی زشت داره اضافه میشه.

خوب من بفکر قلم و دواتم هستم که منتظرم هستن
یاد یک تابلو از استاد امیرخانی افتادم

جهانا همانا فسونی و بازی
که با کس نپایی و با کس نسازی

کاملا مفهوم بیت آخر داستان کیومرث رو داره، اما در کلام حکیم ما قاطعیتی بچشم میخوره که در این بیت از مصعبی نیست. شاید برای فهم تفاوتش باید از کلام شهرزاد عزیز استفاده کنیم.

شهرزاد سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:57 http://se-pi-dar.blogsky.com

نقالی ایرانی در نمایشگاه کتاب فرانکفورت:

http://www.aftabnews.ir/vdciu3azut1auz2.cbct.html

پروانه سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 17:51

پیشنهادی دارم تا اینجا کمی زنده تر شود:

دوستان به نوبت چند بیت را بخوانند و ما در اینجا گوش کنیم و نخستین تن را محسن گرامی پیشنهاد می کنم که یکی از وبلاگ هایشان «صداهایی که می شنویم» است.
http://www.sedahamoon.blogsky.com/

محسن سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 18:04 http://sedahamoon.blogsky.com

چشم.

چشمانتان همیشه پر نور باد

فلورا سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 20:54

پروانه عزیز، آقای درویش گرامی

باور کنین که اصلا ناراحت نمیشم، خودم وقت نوشتن جملاتم عذاب وجدان دارم به خاطر بکار بردن غیر پارسی ها، اما وقتی خیلی خودم رو مقید میکنم رشته ی کلام رو از دست میدم و ... علی میمونه و حوض ش... هاهاها

تازه یه خورده اعتماد بنفس هم پیدا کردم ، چون معلوم شد آقای درویش نتونسته ایرادهای بزرگتری از کلام من بگیره، چون مطمئن هستم ایراد داره. کاش میشد اینجا شکلک هم بذاریم

اما خوشحالم که نیره بخاطر مهمونهاش اخرها رو ننوشت.
میدونین من از جسارت توام با هوش خانمها و آقایون چند سال کوچکتر از خودم، خصوصا متولدین سالهای انقلاب خیلی لذت میبرم.
ماهایی که اوایل انقلاب تازه مدرسه رفتیم اصلا جسارت نداشتیم، میزانی از بی پروایی رو که تجربه کردیم و میکنیم ازین نسل آموختیم.

پروانه جان من صدای قشنگی ندارم، ترجیح میدم به صدای زیبای شمایان گوش کنم.
درود

تنها کسی که میتونه فارسی حرف بزنه و همه ساکت گوش بدهند دکتر کزازی است. چون وقتی کم میاورد واژه می سازد که کاملا برای همه آشناست.
فلورای گرامی زبان فارسی زبانی بسیار انسانی است با آن واژه ها نمی توان پرخاش کرد و تند خویی کرد. و احساس خوبی می دهد.
این پیشنهادت بسیار عالی بود و هست و آویزه ی دو گوشم.

صدای منو اگر بشنوی باید گوشاتو بچسبی ولی سعی خودمو می کنم.دوستان می تونن اون قسمت شاهنامه رابا صدای آقای قادر پناه گوش بدهند.

محمد درویش سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 22:05 http://darvish.info

پروانه خانوم با چند ضرب و تقسیم یادآوری کرده اند که اگر چنین سرعتی را برای ادامه شاهنامه خوانی پی بگیریم، سالها باید منتظر پایان این داستان بمانیم ...
.
می خواستم بگویم: چه بهتر؟ اصلاً این همه سرعت برای خواندن، این همه عجله برای رفتن، این همه شتاب برای رسیدن ... چه معنی دارد؟ به کجا می خواهیم برسیم؟ اصلن مگر مقصدی هم وجود دارد که دوست داریم این حرکت ارزشمند را به آنجا برسانیم؟
بگذارید چند بیت بخوانیم، اما واقعاً بخوانیم ...
شاید یک دلیل آن که هنوز حتا بسیاری از شاهنامه خوان های مشهور و حرفه ای در الفبای درک شاهنامه مانده اند، همین عجله باشد!
واقعاً چه صوابی دارد روخوانی؟! در مورد کتاب مقدس هم همواره تأکید بر قرائت محض می شود؛ بعضاً مشاهده می کنم که بسیاری از هموطنانم قرآن را می خوانند، بدون آن که بدانند چه می خوانند؟ چندی پیش در مراسم ختمی شرکت کرده و مشغول خواندن بخشی از سوره نوح بودم ... رسیدم به آیه 12 و دیدم که خداوند وعده داده که اگر بندگانش از او آمرزش بخواهند، او آنها را خواهد آمرزید و برایشان از آسمان باران خواهد فرستاد و - از همه مهم تر - به آنها مال و پسران عطا خواهد کرد!
(وَیُمْدِدْکُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِینَ وَیَجْعَل لَّکُمْ جَنَّاتٍ وَیَجْعَل لَّکُمْ أَنْهَارًا)
.
و من در شگفتم که چرا خداوند برای پاداش به بندگان صالحش آنها را مژده نداده که دخترانی نیکو خواهد داد؟!
.
از بحث دور نیافتیم ...
.
همه ی حرفم این است که نگران کندی شاهنامه خوانی مان نباشید، نگران این باشید و باشیم که چقدر توانسته ایم به منظور نظر فردوسی نزدیک شده و از کارمایه های فکری اش برای زیست پالایی خود و عزیزان مان بهره مند شویم.
.
درود ...

درویش گرامی
بسیار درست می فرمایید. حتی فکر می کنم در دیباچه کمی تند رفتیم باید بیشتر به آن می پرداختیم. این بخش از شاهنامه خیلی فشرده است و نباید از آن زود بگذریم.

عربی من صفر است ولی در باره ی به کار بردن واژه «مرد» به جای آدمی
در فارسی هم داریم.
مرد ریشه ی man و من ریشه human است. بر خلاف برخی که میگویند اینرشه در مرد سالاری دارد، به کار بردن ترکیب های با واژه «مرد» مانند «جوانمرد» «مرد و مردانه» .. رایج است ، که معنی انسان دوستانه و درست بودن را دارد.

با سپاس

محسن چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:18 http://after23.blogsky.com

به خانم فلورا
خدمت خانم فلورا عرض کنم که ماها هیچ کداممان صدایمان قشنگ نیست. ولی بدون شک از دوبلورهای کانال فارسی وان بهتر است. شکسته نفسی نفرمایید و بخوانید.

محمد درویش چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 14:06 http://darvish.info

خوشحالم که موافقید.
.
اما در باره آیه 12 باید بگویم که در آنجا منظور "مرد" نیست؛ بلکه "پسر" است. و پسر را معمولاً معادل انسان به آن معنی که شما منظور می دارید، قرار نمی دهند.
البته در بین سه ترجمه مشهور از قرآن، یکی به جای پسر از فرزند استفاده کرده است که در عربی - تا آنجا که بررسی کردم و بضاعتم اجازه می دهد - مصطلح نیست.
نگاه کنید:

وَیُمْدِدْکُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِینَ وَیَجْعَل لَّکُمْ جَنَّاتٍ وَیَجْعَل لَّکُمْ أَنْهَارًا ﴿۱۲﴾

فولادوند: و شما را به اموال و پسران یارى کند و برایتان باغها قرار دهد و نهرها براى شما پدید آورد

مکارم: و شما را با اموال و فرزندان فراوان امداد کند، و باغهای سر سبز و نهرهای جاری در اختیارتان قرار دهد.

خرمشاهی: و شما را با بخشیدن اموال و پسران مدد رساند و براى شما باغها و براى شما جویبارها پدید آورد.
.
درود ...

پروانه چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 14:38

پاسخ به نخستین برداشت نیره گرامی:

یک :
توجه شما به واژه ی "جست" برایم خواندنی بود.

دو:
سخن گوی دهقان....

فردوسی در برخی بیتها از منبعش می گوید او علاوه بر شاهنامه ابومنصوری خود پژوهنده بود. در چند جای شاهنامه از «دهقان» به عنوان منبع نام می برد. تا همین پنجاه سال پیش مردم ما بسیاری بیسواد بودند . در آن زمان داستان ها و سرگذشت آدمی سینه به سینه نقل میشد و «دهقان» ها از گروه مردم با فرهنگ بودند که این داستان ها را به خاطر داشتند و اینجا هیچ بحث گله و شکایت نیست فقط بیان یک واقعیت هست


سه:در باره ی به کار بردن واژه ی «کوه» به آن مفهومی که شما گفتید موافق نیستم.

در اینجا فقط از یک دوره ی تاریخی می گوید که کیومرث لباس از پوست حیوانات به تن کرد و در کوه خانه ای ساخت.و نظم و ترتیبی به غذا خوردن انسان ها داد. شاید پیش از کیومرث مردم برهنه بودند و نوع و زمان خوراکشان به شکل دیگری بوده است ولی آنچه این ابیات نشان می دهد آن است که در زمان کیومرث نظمی گرفت.
کوه نشینی کیومرث هم به دلیل کشف نشده آتش بودن چون پس از کشف آتش بود که انسان ها به دشت میروند چون می توانند خانه ی خود را روشن و گرم کنند .

بند دو پاسخ به فلورای گرمی هم هست.

فرناز چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 15:14

حاشیه :
پروانه جان ببخشید اما من با این جمله ی شما مخالفم :

تنها کسی که میتونه فارسی حرف بزنه و همه ساکت گوش بدهند دکتر کزازی است. چون وقتی کم میاورد واژه می سازد که کاملا برای همه آشناست .

من متاسفانه صحبت های ایشان را نشنیده ام اما معتقدم که خیلی ها ممکن است بهتر از ایشان فارسی صحبت کنند اما سخنرانی نکنند و نتیجه اینکه ما آنها را نشناسیم و دیگر اینکه واژه هائی که ایشان می سازند ممکن است برای آنهائی که آنجا نشسته اند آشنا باشد اما برای همه آشنا نیست .

به نظر من حتی مهمتر از تاکید به روی کلمات فارسی این است که همه ی ما و البته خودم قبل از همه فراموش نکنیم که بگوییم شاید .. بعضی ها .. فکر می کنم .. این آدم احتمالا و .... و در این راه سعی کنیم از مطلق گرائی و عدم نسبی بودنی که احتمالا مضر است دوری کنیم .

درود !

فرناز جان
شهرزاد رو شاهد میگرم.
شهرزاد جان قربونت بیا کمک..

نمی دانم گفتگوی درویش گرامی را با دکتر کردوانی گوش کرده ای یانه؟ اگر نشنیدی برو اونجا دانلود کن البته میشه گفت سخنرانی دکتر کردوانی نه مناظره و گفتگو چون امان نمیده کسی حرف بزنه. ایشان تمام سخنرانیش داستان تعریف می کننند . حالا من هم چون این دو سه روزی چند بار تو خونه سر کار تو ماشین گوش کردم می خوام یک داستان تعریف کنم:

در بازدید از یک جای تاریخی به گروهی برخوردیم که رییس میراث فرهنگی آن شهر مشغول شرح آن بنا بود ما هم همراهشان رفتیم و از فارسی حرف زدن اون گروه لذت می بردیم:
به جای مرسی و بارک الله می گفتند درود بر شما
به جای زمان می گفتند : گاه
...
ما هم حسابی همراهیشون می کردیم و دل به اونا می دادیم و پا به پای اونها شش ساعتی زیر آفتاب بودیم و رییس میراث فرهنگی هم حسابی لذت می برد هر چی می اومدن دنبلش فلانی اومده تو دفتر منتظرته... ناهار نخوردی... نرفت که نرفت
حالا بشنوید از مردم عادی. می آمدند و کمی گوش می کردند و می رفتند . من احساس می کردم از این گروه که کاملن فارسی حرف می زدند انگار وحشت می کردند براشون خیلی ناشناخته بود و پیش خودشون فکر می کرند شاید یکی بیاد بهشون دستنبد بزنه...ها هاها

اینه قربونت که میگم کار هر مرد نیست خرمن کوفتن..


حالا یه داستان دیگه:
برادر فیروز به فیروز میگه من جای تو باشم میرم کزازی رو خفه می کنم..

زبون درازی بسه زن(با خودم بودم)!

اوه یادم رفت دارم میرم سخنرانی کزازی با موضوع نظامی
جاتونو خالی می کنم

نیره حسینی چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 18:50 http://www.n-hoseini.persianblog.ir

برفت و جهان مُردَری ماند از اوی / نگر تا که را نزد او آبروی

جهان فریبنده را گرد کرد / ره سود بنمود و خود مایه خورد

جهان سر به سر چو فَسانه ست و بس / نماند بد و نیک بر هیچ کس

در این جا نخستین مرگ را برای ما در شاهنامه بیان می کند. فردوسی از همین نخستین داستان های شاهنامه، نگاه خود را نسبت به مرگ و روزگار و جهن خیلی شفاف بیان می کند. به بیت اول توجه کنیدکه چگونه با آوای حزین "برفت" آغاز می شود: "برفت و جهان مردری ماند از اوی" گیومرث رفت واز او چه ماند؟ "جهان مردری" فردوسی در جای جای شاهنامه هشدار می دهد که توجه کنید پی از مرگ از خود چه چیزی به جای می گذارید؟ همه رفتنی اند و این واقعیتی دردناک است پس مرگ را چاره ای نیست اما آدمی باید تلاش کند نام نیکویی از خود به جای گذارد (جنان که همه ی حکیمان و بزرگان در گذر روزگاران به ما آموخته اند) و مهم تر این که چگونه مردن از مرگ خیلی حساس تر و مهم تر است.
یک بار دیگر توجه دوستان را به بیت پیش از این سه بیت واپسین جلب می کنم:
" چُن آمد مر آن کینه را خواستار / سرآمد گیومرت را روزگار " همان گونه که در یادداشت پیشین خود نوشته ام "گیومرث" نباید با کینه بمیرد و دل چرکین. او که در ساحتش انسان ها و ددان و دام ها به دوستی می زیند نباید با پایانی کینه مند چشم فروبندد و آن گاه که دلش آرام گرفت و سیاهی از سینه اش رفت مرگ را دریافت.
تأکید دوباره بر معنای چگونه زیستن که "چگونگی مرگ" را روشن می سازد را می بینیم:
"جهان فریبنده را گرد کرد / ره سود بنمود و خود مایه خورد "
در نظر فردوسی "جهان" فریبنده است و نباید دل به او سپرد و تنها باید با خردورزی در آن به نیکویی زیست و نام نیکو به یادگار گذاشت. باد یچنان زیست که بتوان این فریبا روزگار را "گرد" کرد. (توجه به معنایی که در پایان این پست برای "گرد کردن" نوشته شده است.) یعنی بتوان خیلی راحت و زود از جهان دل کند و رفت که این دنیا جاودانه نیست و گیومرث چنین زیسته است. او ره سود بنمود و مایه خورد و نام خود را در این زمانه ناجاوید و میرا به نکویی به یادگار گذاشت.

"جهان سر به سر چو فَسانه ست و بس / نماند بد و نیک بر هیچ کس "
و باز هم وصف جهان به فسانه. فسانه حقیقت نیست. ناپایدار است.نباید به آن دل بست و باورش کرد آن گونه که بر آن پای بست.چه خوب و چه بد؛ گذراست. آری بد و نیک ماندنی نیستند آن چه ماندنی است توسط خود انسان نقش و حیات می گیرد. به بیانی دیگر اگر نیکی و بدی از روزگار به سراغ انسان بیاید مثل اتفاقات خوش و ناخوش نباید آن ها را پایدار بپندارد و در برابر آن چیزی ماندگار است که خود آدمی به نیکویی از خود به جای گذارد مثل سرودن شاهنامه! یا خیر رسانی به دیگران یا ....
این اعتقاد راسخ فردوسی است که بسیار هم رد بخش های گوناگون شاهنامه به آن اشاره ی مستقیم می کند.

به فلورای گرامی:
سپاس گزارم از توجه ای که به یادداشت ها داشتید. و اما درباره پرسشی که من داشتم نسبت به این بیت: " چو ماه دو هفته ز سرو سهی "
زیبایی ماه کامل و یا بلندای زیبای سرو سهی کاملن آشکار است. من پرسشم را خوب مطرح نکردم. منظور من بیشتر درباره ترکیب این عبارت است که چرا می کوید ماه دو هفته ز سرو سهی به طور مشخص " ز" در این جا چگونه تفسیر و معنا می شود؟
به پروانه گرامی:
از پاسخ شما سپاس گزارم. کتابخانه ی دانشکده هم با نامی که من درباره مقالات هزاره گفته بودم کتابی نداشتند. لطفن نام کامل و دقیق را اگر می دانید برایم بنویسید تا بتوانم پیگیری ی کامل تر و دقیق تری بکنم.

به درویش گرامی:
خوب قران باب میل مردان سخن گفته و "عرب" ها را که می شناسید. همان قدر که داشتن شتر برایشان اهمیت داشته داشتن پسر هم افتخار آفرین بوده. اتصلن در میان عرب ها شکوه و عظمت به داشتن پسران بسیار است پس آن ها را به داشتن پسران زیاد و عده داده اند. می دانم که خواهید گفت قران برای تمام اعصار و تمام انسان هاست. جای تعجب هم نیست به هر روی همه می دانیم در اسلام مرد سالاری است. و این واقعیت است. در پاسخی که به پروانه ی گرامی نوشته اید درباره ی ترجمه ی آیه ی مورد نظر تاآن جا که بنده هم می دانم نظر قران پسر است و نه فرزند.

فلورا چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 21:26

به نیره:

عزیزم ، من نوشتم که چون ماه شب چهارده از بالای درخت سرو؛ به زیبایی ماه کاملی که از فراز درخت سروی دیده بشه، زیبایی این تصویر رو کسی میتونه مجسم کنه که هر چند ماه قمری شاید یک ماهش بتونه ماه شب چهاردهم رو ببینه! حالا از فراز هر درختی که شد زیبا و نکوست!

به آقای درویش
شما اینطور تصور کن که قرآن هم یه کتاب مثل سایر میراثهای بشری هستش اون مقدارش که در مورد کلام ،معرفت ، فلسفه حیات و سایر حکمتهای بشری هست قابل تاویل و بازخوانی در هر زمانه ایه و بسیار هم مفید و نغز هستش
هرچند اعراب فصیح و شیوا و موزون سخن میگفتن اما هر کلام شیوا و موزونی لزومن نباید پربار و نغز باشه و در همه ی زمانها صدق کنه! پاره ای از قسمتهای قرآن صرفا برای عرب جاهلی اون دوران گفته شده، شان نزولش اون زمان و اون قوم بوده!


دکتر سروش ِعزیز یک ساله که در حال مکاتبه با چند تن از معممین هستن تا شاید بتونن بهشون بفهمونن که منظورشون ازینکه در مقاله ای زیبا و وزین گفتن قرآن کلام پیغمبره نه کلام خدا چیه!
اما طبق معمول نرود میخ آهنی بر سنگ! حتی متاسفانه استادبهائ الدین خرمشاهی -که خیلی دوستشون دارم- هم از در ِ مخالفت با ایشون در اومدن و کوتاه بیا نیستن.

به پروانه ی گرامی
من منتظر شنیدن صداهاتون هستم،
کاش یه خلاصه ای از جلسه ی امروز دکتر کزازی رو برای ما بذارید

فکر کردین مفتکیه خلاصه نوشتن؟ نخیر با ترس و لرز از اون کوچه های پشت میدون آرژانتین برو ، مبادا پلیس بگیرد. یه بار سیزده تومن جریمه شدم.هی برو تو کوچه ها دور بزن تا یه جای پارک پیدا کنی ، خوب بی خیال ماشین که معلوم نیست کجا گذاشتی و چه بلایی سرش میاد میری میشینی اونجا منتظر آمدن استاد میشی از تو کیفت پرینت پیام های شاهنامه خوانی رو در میاری و می خونی کدوما بی پاسخ مونده.. هنوز اولی رو نخوندی استاد میاد بلند میشی از اینجاش دیگه تعریف نمی کنم مگر اینکه پولشو بدی.........تموم که شد وای اول بدبختیه انگار رفتی تو یک پارکینگ بزرگ . ماشینا در فاصله دو سانتیمتری حرکت ی کنند بعضی وقتا چشاتو می بندی میری فوقش میخوره دیگه بهتر از اینه که همه ازت جلو بزنن ... بعد از یک ساعت از نیایش می زنی تو خیابون سعادت آباد .واای جوونا تو دور هستن... راستش این موقع آدم خجالت می کشه قاطی جوونا بره خونه آخه فکر می کنن تو هم اومدی دور بزنی...یه جا دو تا اتومبیل ایستادند و با هم حرف میزندد یکی از اینا درست جلوت ایستاده دو تا دختر توش هستن ماشین کناریش دو تا پسر جوونن .. بهترین کار اینه پاتو بزنی رو ترمز ماشینو خلاص کنی وایسی حرفشونو بزنن آخه کجا دخترا وپسرا می تونن با هم حرف بزنن ...چرا مزاحم بشم جالبه که پشت سری هاتم بوق نمی زنن چون اونا هم از جنس همینا هستن و از فرصت استفاده کردن با هم حرف می زنن.. بالاخره راه می افتن و تو هم آروم پشت سرشون می ری .سر دور برگردون یه ماشین کنارت ایستاده بهت میگه خانم شما عربی! انگار یه سطل آب یخ ریختن روت .. روتو می کنی به طرفشون میگی نه! عرب نیستم ! ایرانی هستم.. پیش خودت فکر می کنی چرا بهت گفت عرب هیچکس تا به حال اینو بهت نگفته بود!تازه قافه تم که ندیدن؟ اوه می فهمی یک روسریت سفیده دو مثل دهاتیا دسته شو دور سرت پیچوندی اون بالا گره زدی آخه از این دسته ها خیلی بلدت میاد انگار میخواد خفه ت کنه !.. روتو می کنی بهشون میگی : چرا فکر کردین عربم به خاطر روسریم؟.. اونا هم مودبانه می گن بله .ببخشید قصد جسارت بود....دور میزنی و میرسی دم در پارکینگ چشت میفته به استاد سابق دانشگاه که بر اثر پیری بسیار ناتوان هست و تو پیاده رو ایستاده ..ماشینو رها می کنی میدویی به طرفش :سلام دکتر... چه خوشحال هم هستی جند وقت بود ندیده بودیش نگرانش بودی.. گوشاش به قویترین سمعک دنیا در امریکا تجهیز شده ولی فقط در سکوت محض با فریاد می شنوه و باید با ایما اشاره باهاش حرف بزنی . اونقدر مغروره که حاضر نیست کمکش کنی یک قدم که بر میداره میترسه .. دستشو دراز میکنه یعنی بگیر می بریش اونطرف خیابون ..حالا می رسی خونه باید شام درست کنی ...
می بینی چقدر سخت بود نشست دکتر کزازی رفتن و بعدش هم بهت بگن تو عربی!!
خوب پولش میشه این: برو تو نوبت یه داستان شاهنامه رو بخونی و بذاریم اینجا همه گوش کنیم.

شهرزاد پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:02

پروانه جان
پاسخ های شما به اندازه کافی کامل و خواندنی هست که به کمک من نیازی نباشد. در مورد دکتر کزازی باید بگویم من هنوز هم هر بار پای صحبت ایشان می نشینم، از احاطه ای که در ترکیب سازی و استفاده به جا و صحیح از واژگان دارند، لذت می برم و در کنارش تعجب می کنم. هنوز هم هر بار برگردان بی نظیر و نکته بینانه "انه اید" ایشان را می خوانم، بیشتر و بیشتر به ظرفیت های زبان پارسی پی می برم و این که مگر چند نفر مانند ایشان در همه ایران هست ولی همه این ها نباید باعث شود که ما فراموش کنیم ایشان برای مخاطبی صحبت می کنند که به هر حال خاص است و با این ظرفیت ها یا آشنا است یا برای آشنایی و درک بیشتر آن تلاش می کند (این را هم بگویم که وقتی سر کلاس معانی و بیان ایشان می نشینی و کتابی که به دانشجوی مقطع کارشناسی ترم سوم چهارم معرفی می کند را ورق می زنی، می بینی که درک همین معادل سازی ها حتی برای همین مخاطب خاص هم گاه بسیار دشوار می شود). گاهی اگر در گفتگوهای روزمره بیش از حد بخواهیم فارسی صحبت کنیم، شاید از آن سوی بام به زمین بیفتیم، به گمان من این تغییرات باید به مرور زمان و با فرهنگ سازی و آماده کردن زیرساخت ها اتفاق بیفتد وگرنه ما هم می رسیم به نسخه های بعضن آفت زده ی بدون کاربرد و گاه خنده داری که فرهنگستان برای واژگانمان می پیچید و مردم مان به جای کاربری، آن ها را با ای میل و یا دهان به دهان به عنوان شوخی برای هم می فرستند. به هر حال باید بپذیریم که نمی شود در یک گزارش روزانه پیشرفت کار به مدیرعامل شرکت مثلن به جای "شکل" بنویسی "ریخت" خود من همیشه در نوشتن نامه ها تا جایی که بتوانم و فکر می کنم ظرفیت مخاطب می پذیرد، فارسی می نویسم از طرفی هم گمان می کنم در ترجمه امروز خیلی زیاد به ترکیب سازی و واژه های تازه قابل پذیرش – و نه غریب و مهجور - نیاز داریم که بتواند منظور نویسنده متن اصلی را به طور کامل به فارسی منتقل کند و این طور که در ترجمه ها (حداقل در رشته مدیریت که بعضن روی ویرایش این دسته کتاب ها کار می کنم) می بینم، مترجم علی رغم تسلط نسبی به هر دو زبان، نتوانسته منظور نویسنده را در ترجمه به طور کامل منتقل کند. با توجه به تسلط فرناز عزیز به زبان انگلیسی اطمینان دارم که به نمونه های زیادی از این دست برخورده اند. بگذریم زیاده گویی کردم و این رشته هم سر دراز دارد.

شاهنامه خوانی: از پیام های دوستان خیلی استفاده کردم (البته هنوز همه را کامل نخوانده ام) و می بینم در مورد شتاب در شاهنامه خوانی آن چه چندین بار از ابتدای شاهنامه خوانی آمدم بنویسم و ننوشتم، آقای درویش به تمامی و زیبایی نوشته اند، من هم دوست دارم همین چند بیتی که می خوانیم خوب و درست بخوانیم و پیام ها و درس های شاه نامه را در زندگی خود و اطرافیانمان تا جایی که می توانیم، جاری کنیم مگر نه این که گفته اند آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید....

سخن گوی دهقان: در نوشتار شما و پیام های دوستان در مورد سخن گوی دهقان خواندم، در متن شاهنامه بارها فردوسی به راویان مختلفی اشاره کرده از جمله همین سخن گوی دهقان، پیر پهلوانی سخن، آزاد سرو و .... که فکر می کنم اگر مقاله "بدیهه سرایی شفاهی" دکتر خالقی - که اشاره ای است به همین راویان و دلایل یاد کرد فردوسی از آن ها- را با هم بخوانیم کمک زیادی به درک یک مفهوم پایه ای در شاهنامه خواهد کرد. این مقاله طولانی را تا جایی که می توانم (یعنی دلم بیاید چون هر بندش هزار نکته دارد) خلاصه و تایپ می کنم و برایتان می فرستم تا همگی با هم در لذت خواندنش سهیم باشیم.

نشست دکتر کزازی: از این پس دیگه نمی توانم در نشست ها شرکت کنم، دوباره شروع کرده ام از کلاس اول الف ب می خوانم تا ببینم کی می رسیم به نظامی با مهرسا ... به شما غبطه می خورم، خیلی دوست دارم ببینم ادامه ی هفت پیکر دکتر کزازی به کجا رسید اگر فایلش رو دارید ممنون می شم ...


فایل شنیداری نشست کزازی:
یک نسخه شو که فلورا خرید دیگه برات می فرستم آخه قانون کپی رایت که نداریم او ممکنه برات بفرسته

فارسی حرف زدن: پس فعلا زیاد سعی نکنیم فارسی حرف بزنیم چون خنده دار میشیم. تازه ممکنه بعضیا بترسن و فرار کنند!

تا نظر دوستان چه باشد!

شهرزاد جان من که شجاعت باز کردن وظیفه سنگین شاهنامه خوانی را نداشتم یکی از امید های بزرگم در همراهی تو بودی و هستی. پس لطفا چند تا از موهاتو(پر که نداری) بده هر وقت آتیش زدم به دادم برس.

الف-ب: خوبه یکبار دیگه درساتو دوره می کنی و خاطرات دبستان زنده میشه...فرزند دلبندت زنده باشد و تندرست و شماهم بالای سرش. شیرینی زندگی به همین چیزهاست این فعالیت های فرهنگی در کنار زندگی اصلی ماست.

شهرزاد پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 14:21

کلی به این مو و پر خندیدم. پروانه جان همیشه به من لطف داشته اید. بیش از این که چیزی برای گفتن داشته باشم، از پیام ها و یادداشت های اینجا یاد می گیرم.

فارسی حرف زدن: منظور من اصلن این نبود. اتفاقن دقیقن برعکس باید فارسی حرف زدن را از همین جاها شروع کرد. کجا بهتر از این جا؟


همی تافت زو فر شاهنشهی / چو ماه دو هفته ز سرو سهی

برداشتم را از این بیت می نویسم ولی نمی دانم تا چه حد می تواند به حقیقت منظور فردوسی نزدیک باشد، امیدوارم دوستان هم کمکم کنند:

برداشت فلورای گرامی از این بیت شاعرانه و زیباست ولی با این تعبیر، تکلیف مصراع نخست چه می شود؟ یادمان نرود که مصراع دوم توضیح و شرح مصراع نخست است. در واقع فردوسی با استفاده از تشبیه در این بیت خواسته فره و شکوه شاهنشاهی کیومرث را پیش چشم خواننده اش به تصویر بکشد. از طرف دیگر همان طور که نیره ی گرامی هم اشاره کرده اند، نگاهی دوباره به نحوه و جای کاربرد حرف اضافه «ز» در مصراع دوم، در درک این بیت بسیار تعیین کننده است. بیت را یک بار دیگر به زبان ساده با هم بخوانیم:

"همانا از وجود او (کیومرث) فر شاهنشاهی تابید (تابشی) همانند (نور) ماه دو هفته (چون در این حالت ماه در کامل ترین و پر نور ترین حالت خود است) که از (فراز) سرو سهی (بر زمین) می تابد. "

یکی از وجوه شبه این بیت تابش نور است و تابش نور معمولن به اطراف و سمت زمین است بنابراین در مصرع دوم بیت که در حقیقت توضیحی برای مصرع نخست است نمی توانیم وجه شبه را که در هر دو طرف تشبیه باید یکی باشد برعکس کنیم و بگوییم حالا کسی دارد از فراز سرو سهی تابش نور ماه و شکوهش را می بیند.

در یک جمله: خواست فردوسی این بوده که با تشبیه فره و شکوه پادشاهی کیومرث به تابش نور ماه کامل (بدر) و تشبیه قامت و وجود کیومرث به سرو سهی بزرگی، شکوه و در اوج بودن دوران پادشاهی او را به تصویر بکشد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد