خودشیفتگی

 

 Section of Echo and Narcissus painting by John William Waterhouse 1903
عکس از اینجا


نارسیس" افسانه ی "خودشیفتگان" است، و "نارسیسم" بیماری آنان. نارسیس داستان اندوهبار آفرینش نرگس وحشی در ادبیات رومی است...
بنابر گفته "اوید" در "چکامه ی نرگس وحشی"، "نارسیس" نوجوانی آنچنان زیبا بوده است که هر کس وی را، تنها یکبار می دیده است، برای همیشه مهرش را بجان میخریده. و در آتش عشق سوزانش، می گداخته. لیکن نارسیس را، به هیچ یک از دلباختگان بی قرار خویش، روی اعتنائی نبوده است. لعبتان خوشخرام، هر یک به هزاران کرشمه و افسون و ناز، می کوشیده اند، تا مگر "نارسیس" این خداوند حسن و ناز – گوشه ی چشمی بجانب ایشان بیفکند. ولی افسوس که تیر عشق آنان هیچگاه در قلب روئین وی، کمترین اثری از خود برجای نمی نهاده است.
سر انجام دلداده ای ناکام، در حق نارسیس نفرین میکند:
"خداوندا ، او را که از مهر دیگران در قلبش تهی است، به عشق خویشتن گرفتارش کن، تا از رنج بی انتهای آنان آگاه شود!"
نیاز دل شکسته پذیرفته میشود...
"اکو" یا "طنین" از همه ی دختران ناکام تر است. زیرا وی از طرفی به عشق نارسیس گرفتار است. و از طرفی دیگر مورد خشم انگیخته ازرشگ "هرا" همسر "زئوس"، خدای خدایان، واقع شده است. "هرا" در جستجوی شوهر خویش، "طنین" را در جنگلها، در حال شادی و آواز می یابد. به پندار اینکه زئوس دلباخته ی "طنین" است، از فرط رشگ نیروی سخن گفتن را از "طنین" باز میگیرد. "طنین" محبوب جنگلها، دیگر نمی تواند در سخن، پیش گام شود. وی از این پس قادر است، آخرین کلمات گفته هائی را که می شنود، منعکس سازد. زبان طنین فقط انعکاس و "تکرار" واپسین سخن دیگران است.
"طنین" از عشق "نارسیس"میسوزد. لیکن یاری آنرا ندارد که وی را از رنج درون خود آگاه گرداند. او در جنگلها، بی تابانه، در انتظار فرصتی است. تا مگر نارسیس روزی برای گردش به جنگل آید و او، وی را، از عشق بیکران خویش بیاگاهاند.
روز سرنوشت فرا میرسد. نارسیس خرامان، از کنار جنگل میگذرد. طنین در پشت درختان، مترصد فرصت مطلوب است. وزش باد، درختان را آهسته می لرزاند. لرزش درختان نارسیس را نگران میسازد.

وی فریاد برمیکشد: "چه کس اینجاست؟" .

طنین میخواهد، از شادی قالب تهی کند و با هیجان، در پاسخ نارسیس آخرین واژه ی او را تکرار میکند:

"...اینجاست!،
........اینجاست!،
.............اینجاست!..."

لیکن هنوز یارای آن را ندارد که از پشت درختان پای فراتر نهد.


"نارسیس" دوباره فریاد می کشد: "هر که هستی پنهان نشو، بیا!". فرمانی که اشتیاق دیرین قلب حسرت بار طنین است.


"....بیا!
........بیا!
.............بیا!...."


طنین در حالیکه آخرین جزء کلام نارسیس را همچنان تکرار میکند، با آغوش گشاده روبسوی نارسیس از پشت درختان پای بیرون می نهد. "نارسیس" چون بر خلاف انتظار، دختری را می بیند، از وی روی باز میگرداند، و شتابان بدرون جنگل میگریزد. نارسیس، در حقیقت از زندگی گریزان است و به "چشمه ی مرگ" نزدیک میشود.

در میان انبوه درختانی که سر بر آسمان کشیده اند. در نقطه ای دور از کناره ی جنگل، برکه آبی است که از قلب مومن پاک تر، و از اشگ بی دریغ دردانه ی یتیم، زلال تر است. شتابزده در کنار برکه بر روی سبزه ها فرو می افتد تا از آب گوارای آن بنوشد. ناگهان گوئی رشته ی جانش را از هم می گسلند. تپش قلبش رو به شدت می نهد. و آهی فغان آمیز از نهادش بر می خیزد. نفرین عاشق ناکام، در حق نارسیس اجابت می شود. دژ روئین قلب وی از هم فرو می ریزد. نارسیس "تصویر" خود را در آب می بیند، و دیوانه وار، عاشق خویشتن میگردد:


"آه! بیچاره دختران که از ستم عشق من چه ها کشیده اند؟!"

نارسیس دست در آب فرو می برد که تصویر خویش را در آغوش گیرد. لیکن در اثر حرکت امواج آب، تصویر محو میشود. ناچار دست از آب بیرون میکشد، تا آب دوباره آرام شود. و وی از نو باز تصویر خویشتن را به بیند. چه شکنجه و ستمی؟! کوچکترین لمس آب، موجب محو تصویر معشوق میگردد. حتی قطرات سوزان اشگ هجر عاشق، خطر محو تصویر معشوق را در بردارد!

نارسیس آنقدر در کنار آب به تصویر خود خیره می نگرد تا در سودای عشق بیکران خود نسبت به خویش، جان می سپارد. دلدادگان وی چون به جستجوی او، به سر برکه می رسند، جسد وی را نمی یابند. بلکه در جای وی، گلی روئیده، می بینند که همچنان به تصویر خویش در آب نگرانست.

آنان بیاد بود آرامگاه جاوید او، آن گل را "نارسیس" ، "نرگس تنها" و وحشیش می نامند.
 
 بر گرفته از : کتاب راز کرشمه ها – نوشته دکتر ناصرالدین زمانی – چاپ 1345
نظرات 18 + ارسال نظر
پاتوق گورکن ها یکشنبه 13 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 19:14

سلام عالی بود.خود شیفتگی یکی از رفتارهای آشکار اشخاص بیمار هم هست.
انسان سالم خوشیفته نمیشه و این پارادوکس روان انسانه

سلام
در انسان ها زمینه ی همه ی نیکی ها و بدی ها هست،رشد هر یک بسته به میزبان دارد.

محسن یکشنبه 13 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 21:18 http://after23.blogsky.com

نارسیس و گلدموند را با نام نرگس و زرین دهن -که اسم دومی را دوست ندارم- دیده بودم، در فیلم و خوانده بودم، در رمان. از همان هنگام، که خیلی سال پیش بود تا کنون این را از این فهمیده ام که شما هم به آن اشاره کرده اید، باورم بر این بوده که:
بدترین عشق-حتا بدتر از عشق های ممنوعه- عشق به خود یا خود شیفتگی است.
ای کاش این را همه فهمیده بودند.

نوشتن این یادداشت چند ساعتی وبگردی گرفت. داستان را می دانستم و می خواستم بهترین انتخاب را داشته باشم حتی اگر لازم باشد از کتابخانه استفاده شود .
یادداشت های زیادی در این باره بود و روایت ها گوناگون که این یکی را بیش از همه پسندیدم که ممکن است دیگرا روایت دیگری را بپسندند.

در این بین اثرهای زیادی از نقاشی و مجسمه با نام های « نارسیس» یا «نارسیس و اکو» تماشا کردم . این که می بینید قسمتی از نقاشی نارسیس و اکو است. می توانم بگویم همه ی آثار به شکلی زیبا هستند.
ا زجمله به «نرگس و زرین دهن» رسیدم چون نام کتاب و فیلم بود اطلاعات زیادی در آن باره بدستم نیامد. آیا موضوع داستان همین است؟آیا خواندن کتابش را توصیه می کنید؟

خود شیفتگی: در بسیاری با شدت و ضعف دیده می شود. از جمله کسانی که برای پرداختن به این موضوع بسیار وقت گذاشته است مولوی است. او هشتصد سال پیش هم ، چنین خصوصیتی را زیاد دیده بود که این همه به آن می پردازد.

فرناز دوشنبه 14 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:03 http://farnaz.aminus3.com/

تصویر بسیار زیبائی انتخاب کرده ای و البته روایتی دوست داشتنی . نرگس و زرین دهن هرمان هسه / سروش حبیبی سالها پیش از کتاب های بسیار محبوبم بود نمی دانم این روزها چه حسی به آن خواهم داشت .. داستان نارسیس را می دانستم اما طنین و ارتباط آن با نارسیس برایم تازگی داشت و بسیار دلنشین بود . فکر می کنم مرز باریکی هست میان خود شیفتگی و باور خود .. می توانیم خود را باور داشته باشیم با حسن ها و البته عیب ها اما کمی آنسوتر از این مرز خودشیفتگی انتظار مارا می کشد . باید احتیاط کنیم !

پژواک با ژ ـ پ زیبای فارسی بهتر از طنین نیست ؟

یک:
عکس های دیگری که در این باره یافتم با ایمیل برایت می فرستم

دو:
این کتاب از هرمان هسه است. پس حتمن می خوانمش.

سه:

نکته ی مهم که خوب آن را دریافتی:« تفاوت بین خود باوری و خود شیفتگی»


چهار:
اکو- طنین- پژواک: در ست میگویی پژواک از همه زیبا تر است اصلن مفهوم اکو را با خودش دارد.
همان گونه که نوشتم این داستان برداشت از کتاب راز کرشمه ها – نوشته دکتر ناصرالدین زمانی – است و از جای دیگری آن را برداشتم. نثر آن به روش آن روز سال 1345 است و به خود اجازه نمی دهم به آن دست ببرم. ناگفته نماند دست کاری هایی در این اندازه : «ب» و «می» های چسیده به واژه هاا جدا شد. مانند : «بیاد» و « میشود»

پایان:
این را هم بگویم که از این عکس آخری سایتت هیچ خوشم نیامد .(دلیلشو خودم می دانم: در هنر عکاسی بیسوادم)

مریم دوشنبه 14 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 13:08 http://cine.blogfa.com

سلام
این مرض در چند گروه به شدت شایع است.
سیاست‌مداران
پزشکان
و ....................البته .....آخوندها:))))

پی نوشت: همیشه استثنا وجود دارد.

سلام
خوشحالم که خواننده اینجا هستی و ناراحتم که دیگر چرا« دیگر زمان» دیروز نبود وامروز بدون پست است!

این مرض در همه ی سطوح وجود دارد. بیماری همه گیر شوربختانه از دیر باز در میان ایرانیان رواج داشته است که مولانا بسیار به آن می پردازد .

شقایق دوشنبه 14 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 13:09

این پستتان را بسیار دوست داشتم .
سپاس از به اشتراک نهادنش

بسیار از مهربانیتان سپاسگزارم

شهرزاد دوشنبه 14 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 17:45 http://se-pi-dar.blogsky.com

نمودهای نکوهش غرور و خودشیفتگی در ادبیات ما بسیار زیباست، شاعران و نویسندگان بسیاری به شکل های مختلف و در قالب داستان های زیبا خودشیفتگی را نکوهیده اند.
ادبیات عرفانی ما سرشار از این نمودهاست وقتی عطار در منطق الطیر، مرغان را از هفت وادی عرفان عبور می دهد و درک واقعی معنای سیمرغ را در فراموش کردن من دروغین و غرور می داند یا فردوسی هفت خوان را -که گونه ای از طی هفت وادی عرفان است- پیش روی ما می گذارد، زیبایی وارستگی و زشتی غرور و خودپرستی را به زیبایی می بینیم. مولانا هم از همان ابیات آغازین مثنوی خود بارها و بارها به پرهیز از همین خودبینی و ستایش وارستگی تاکید می کند. کوه، دشت، آب همه و همه نمادهایی هستند که آدمی را به گذشتن از این خود برتربینی راهنمایی می کنند.

به می‌پرستی از آن نقش خود زدم برآب
که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
حافظ

دانی غرضم زمی پرستی چه بود
تا همچو تو خویشتن پرستی نکنم
انوری

نبیند مدعی جز خویشتن را
که دارد پرده ی پندار در پیش
سعدی

با مدعی مگویید اسرار عشق و هستی
تا بی خبر بمیرد در درد خود پرستی
حافظ

با خواندن این ابیات یاد« اتاق مهمانی» در خانه ای قدیمی تر وامروزه یک دست مبل گران قیمت و دست نخورده در من زنده می کند.
ما این ابیات را داریم و به دنیا پز می دهیم بفرماییدببینید شاعران ما چه گفته اند! ولی خودمان از آنها استفاده نمی کنیم!

فلورا دوشنبه 14 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 17:54

" ... وقتی نرگس مرد. گلهای باغ همه ماتم گرفتند و از جویبار خواستند برای گریستن به آنها چند قطره آب قرض بدهد. جویبار آهی کشید و گفت:
آنقدر نرگس را دوست میداشتم که اگر آبهای من به اشک تبدیل شود و آنها را بر مرگ نرگس بریزم باز هم کم است.
گلها گفتند:
راست میگویی چگونه ممکن است با اینهمه زیبایی نرگس را کسی دوست نداشته باشد.
جویبار پرسید:
مگر نرگس زیبا بود؟
گلها گفتند : نرگس اغلب خم میشد و صورت زیبای خود را در آب شفاف تو میدید. پس تو باید بهتر از هرکسی بدانی که نرگس چقدر زیبا بود!
جویبار گفت:
من نرگس را برای این دوست میداشتم که وقتی خم میشد و به من نگاه میکرد، میتوانستم زیبایی خود را در چشمان او تماشا کنم!!"

این قطعه منسوب به بالزاک هست و سالها پیش ترجمه ش رو از دکتر عبدالحمید حسابی خوندم.... یاد آور اوج ِاوج و جنون خودشیفتگی ست ... و این روزها در بین انسانها چه بسیار بیداد میکنه!

گاهی با خودم میگم چه نعمت بزرگی داریم که در این زمانه جایگاهی داریم که مستعد این جنون باشیم.

از متن پست و عکس زیبای انتخابی بسیار محظوظ شدم پروانه ی عزیز.

داستانی خواندنی است.
سپاسگزارم

بابک دوشنبه 14 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 20:03

سلام خانم پروانه
بسیار بسیار لذت برده ام خواندن این داستان
و ای کاش خودشیفتگان هم می خواندند این حکایت را

سلام بابک گرامی
خود شیفتگان مغزشان سوییچ است.

فلورا دوشنبه 14 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 21:45

پروانه عزیز انگاری اشتباه نوشتم،
باید مینوشتم "چه نعمت بزرگی داریم که در این زمانه جایگاهی نداریم که مستعد این جنون باشیم"

ببخشید

فریدون سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:54

فریدون -نظر ژیژک فیلسوف معاصر در باره نرسیست ها چیست ؟
پرستو - از گوگل بپرس

_______
رابطه انسان با دیگری، با محیط اطرافش یک رابطه متقابل و یا دیالکتیکی است که در این رابطه انسان نه تنها با نوع نگاهش به «غیر»، در واقع معشوق، خدا و جهان خویش را می آفریند و خلق می‌کند بلکه از طرف دیگر با این سناریو و نوع نگاه در واقع به شیوه دیالکتیکی خویش را نیز باز‌می‌آفریند و بازتولید می‌کند.

برای مثال وقتی انسان ایرانی به جهان به عنوان عرصه یک جنگ خیرو شر و اهورا/اهریمن می‌نگرد، پس با ایجاد این سناریو و صحنه خودبخود به خویش نیز نقشی در این بازی می‌دهد و راهی برای او نمی‌ماند که یا به سرباز جان برکف و به «انسان مومن و نیک» و اهورایی در جنگ بر علیه اهریمن تبدیل شود و یا اسیر اهریمن و وسوسه‌های خویش گردد. این‌گونه او با ایجاد دیسکورس خیروشری، هم‌زمان خویش را به سان فرد بازتولید می‌کند و مثل انسان ایرانی محکوم به جدلی هزارساله و فرسایشی میان نیروهای اهورایی و اهریمنی خویش در درون و برون خویش است. تا آن‌گاه که نسلی نو آید و با شناخت این سناریو و خطای این نگاه کهن قادر به عبور از این دیسکورس و ایجاد نگاهی نو و تلفیقی باشد و با پذیرش نگاه مدرن در فرهنگ خویش و ایجاد تلفیقی نو به روایات و دیسکورسی نو و سناریویی نو دست یابد که به او امکان خلاقیت و سعادتی نو و ارتباطی نو با «غیر» را می‌دهد. ادامه دارد

داریوش برادری

http://www.sateer.de/1980/05/blog-post_24.html


به نشانی رفتم و دیدم کمی دراز است و باید بخوانمش. آن شکل تبلیغاتی سایتش با آن روش های بازاری به دلم ننشست.

ژیژک را نمی شناسم در باره ی او هم جستجو خواهم کرد.

با سپاس فراوان

نسیم خیس کولی سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:24 http://nasimasal.persianblog.ir

آره خیلی زیباست
اما موضوع اینه که واقعا با زیبایی فراگیری که حتی یک لحظه نمیشه ازش چشم برداشت چه میشود کرد.؟

میشه همینجوری نگاش کرد و دور از جون شما بعدشم مرد.

فرناز سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:39 http://farnaz.aminus3.com/


پروانه جان
راستش قصد داشتم به این جمله جوابی ندهم :

این را هم بگویم که از این عکس آخری سایتت هیچ خوشم نیامد .(دلیلشو خودم می دانم: در هنر عکاسی بیسوادم)

چون : فکر می کردم به قدر کافی نظر مرا در این موارد می دانی که اعتقادی به این نوع سواد که تو کرده ای و من نمی فهمم که جدی است یا کنایه ! ندارم . بارها در این مورد گفته و نوشته ایم که بخشی از این مطلب به سلیقه ی آدمها مربوط است و طبیعی است که من توقع نداشته باشم که تو یا هر کسی تمام عکس های مرا دوست داشته باشی یا باشد ...

اما : فکر کردم مبادا سکوت من طبق ضرب المثلی که اصلا به آن اعتقاد ندارم علامت رضایت به حساب بیاید و مبادا سوتفاهمی ... که در این دنیای مجازی در سوتفاهم حتی از دنیای واقعی هم بازتر است .

خوب و خوش .

فرناز گرامی
کاملن جدی گفتم.اون عکس چشممو میزنه و، تو در اون چیزی دیدی که من ندیدم و دارم باقی عکس هایت را دنبال می کنم که یاد بگیرم. شاید این را بی ارتباط با گفتگوی خود شیفتگی ندیدم که اینجا نوشتم. اگر بگویم در این زمینه بیسوادم چرا باید این برداشت شود که دارم کنایه می زنم.

همه چیز را همگان دانند.

سعی می کنم روی حرفها و عکس هایت که همیشه برایم ارزشمند است بیشتر فکر کنم. زیرا از هم اندیشی با تو همیشه یاد گرفته ام.

فریدون سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 15:48 http://www.parastu.persianblog.ir


«...کوچکترین لمس آب، موجب محو تصویر معشوق میگردد. حتی قطرات سوزان اشگ هجر عاشق، خطر محو تصویر معشوق را در بردارد!

نارسیس آنقدر در کنار آب به تصویر خود خیره می نگرد تا در سودای عشق بیکران خود نسبت به خویش، جان می سپارد. دلدادگان وی چون به جستجوی او، به سر برکه می رسند، جسد وی را نمی یابند. بلکه در جای وی، گلی روئیده، می بینند که همچنان به تصویر خویش در آب نگرانست....»
***
جدا از کلیه مسایلی که در رابطه با این پست مطرح است و یا میشود مطرح کرد ، موضوع عشق است، که در دو پاراگراف فوق بزیبایی ترسم شده است، که آدمی را وامیدارد که از خود بپرسد ، که راستی چه رازی در نهاد این جهان هستی هست که انسان با تمامی فراز و نشیب های زندگی اش، گاه آنچنان شیفته و عاشق می شود که سر از پا نمی شناسد؟

متن فوق مرا بیاد ضرب المثلی می اندازد که می گوید « عشق اش گل کرده است»
و راستی که عشق نارسیس در اوج خود « گل» داده است .

شاید نیازی به گفتن نباشد که بخش گسترده ای از شعر و ادبیات ایران و جهان به «عشق » اختصاص دارد. ناگفته نماند که «عشق» در زمینه های گوناگون زندگی بشری همواره حضور فعال و دلنشین داشته است. مثلن « عشق به یار » ، « عشق به آزادی » ، « عشق به هنر » ،« عشق به وطن» ، « عشق عرفانی و معنویت» و غیره .

هر چه گویم عشق را شرح وبیان
چون به عشق آیم خجل باشیم از آن

محسن سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 21:57 http://after23.blogsky.com

کتاب که خیلی خوبه. نوشته هرمان هسه. بخونیدش. ولی نه. صبر کنید اول از آن در کتابامون بنویسم. وسوسه خواندنش دوباره به سراغم آمده.

شهرام عدیلی پور سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 22:19 http://www.shahbara.blogfa.com

درود بر شما هم و خانواده ی گرامی .
نارسیسیم بیماری هنرمندان و مستبدان هم هست اما این کجا و آن کجا این ویژه گی در این دو مانند خال مهرویان و دانه ی فلفل می ماند . مستبدان دیوانه ی قدرت اند و برای در آغوش کشیدن دوشیزه ی قدرت دست به هر خشونت و جنایتی می زنند و با این همه از خود شیفته گی مفرط رنج می برند اما هنرمندان به نوعی خود شیفته گی دچارند که بی آن هنر ممکن نمی شود . عشق مقوله ای است که از حد عقل و دانش بیرون است و دانش روان شناسی با همه گسترش و ترقی اش در کار آن می ماند . به قول مولانا عقل در شرح اش چو خر در گل می خسبد و چنان که حافظ می گوید : عاقلان نقطه ی پرگار وجودند ولی / عشق داند که در این دایره سرگردانند . بنابراین شاید اصلن این نوع خود شیفته گی بیماری نباشد یا اگر باشد بهتر از صد عقل و سلامت است چنان که حافظ می گوید : بیماری اندر این ره خوش تر ز تندرستی . با این همه نظر روان شناسان درا ین زمینه متفاوت است چنان که اریک فروم در کتاب هنر عشق ورزیدن می گوید کسی که عاشق خود نباشد نمی تواند عاشق دیگران شود و آیا این همان خود شیفته گی نیست ؟ آثار این خود شیفته گی در کار همه هنرمندان آشکارا پیداست از حافظ گرفته که دم به دم از خود تعریف می کند ( صبحدم از عرش می آمد خروشی عقل گفت / قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می کنند . کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب / تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند . بدین شعر تر شیرین ز شاهنشه عجب دارم / که سر تا پای حافظ را چرا در زر نمی گیرد ) تا شاملو که می گوید شرف کیهان است و غولی است زیبا ایستاده بر استوای زمین .

محمد درویش چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:05 http://darvish.info

من گمان می کنم در این دنیا، راز شاد زیستن آن است که در عین آن که از خود راضی باشی، هرگز "ازخودراضی" نباشی.
اما در مورد داستان بالزاک که پائلو کوییلو هم در کیمیاگر به آن پرداخته است، می شود طور دیگری هم به پاسخ جویبار نگریست ...
این که جویبار نه به دلیل زیبایی ظاهری نارسیس، بلکه به دلیل آینه بودن او ناراحت است! زیرا آینه بودن، صفت دوستان واقعی است و حالا جویبار یک دوست واقعی را از دست داده است.
درود ...

پروانه چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:36 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

با سپاس از هم اندیشان گرامی که هر یک از گوشه ای به نارسیس نگاه کردند. بار دیگر بر من روشن شد که اساطیر بازتابی از اندیشه های بشر است که امروزه بسیار کاربرد دارد.

سمیه دوشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:42 http://patuq.bhogfa.com

خیلی خیلی عالی بود لذت بردم
سبز باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد